سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۹


«جوزف» و جایزه!
...
در راه حفظ سنگر مقدس فاشیسم، می‌باید بفزونی افتضاحات واتیکان در غرب با رونق بازار مک‌کارتیست‌های مرزپرگهر در داخل و خارج کشورمان نسبت مستقیم داشته باشد. این است دلیل «تهدید» ملت ایران و «تشویق» پاسداراکبر توسط گاوچر‌ان‌ها. در واقع یانکی‌ها از دو سو ملت ایران را مورد تهدید قرار داده‌اند. اینان در داخل مرزها نوکران‌شان‌ را ضدآمریکائی و در خارج «مخالف‌نمایان» همین حکومت از قماش گنجی و عبادی را مدافع دمکراسی معرفی می‌کنند. به این ترتیب هر کس با حکومت اسلامی مخالفت کند، بلافاصله برچسب «طرفداری از آمریکا» بر پیشانی‌اش الصاق خواهد شد، و هر کس از پاسدار گنجی انتقاد به عمل آورد، به عنوان مخالف دمکراسی «محکوم» است! بله، دستگاه تبلیغات سازمان سیا همة جوانب را به حساب خودش خوب سنجیده و می‌پندارد همه چیز تحت کنترل است، هر چند اشتباه می‌کند، به چند دلیل.

نخست‌ اینکه قانون اساسی حکومت اسلامی خدامحور است و در تضاد کامل با دمکراسی تدوین شده، در نتیجه هر کس از این قانون بی‌اساس طرفداری کند، در سنگر فاشیسم و مک‌کارتیسم قرار خواهد گرفت. و همة کسانی که آشکارا یک فاشیست شناخته شده را مدافع دمکراسی به شمار می‌آورند، موضع خود را به عنوان شارلاتان، لوده و ابله تثبیت خواهند نمود. روشن‌تر بگوئیم، حامیان یک فاشیست هرگز نمی‌توانند از این جایگاه‌ پر افتخار خارج شوند و «ثبت است بر جریدة عالم مکان‌شان!» حال باید ببینیم کدام «گوسالة ننه‌حسن» پاسدار اکبر را مبارز راه دمکراسی تشخیص داده؟! پاسخ روشن است، اهالی محفل شهید جوزف مک‌کارتی. اینان نمی‌دانند که ما در جریان تحرکات محفل کیهان جهت «تبدیل زباله به مخالف» هستیم. در واقع، فعالیت‌های کیهان برای «عقیده سازی» پیرامون فعالیت‌های اکبر گنجی با همکاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر از سال 1376 آغاز شد.

سناریو به این ترتیب تنظیم شده بود که موسسة کیهان علیه پاسدار مذکور به دلیل «اهانت به مقام معظم رهبری» اقامة دعوی نماید و قوة قضائیه برای این «پاسدار مرداب» جلسة محاکمة «غیرعلنی» برقرار کند! آنگاه می‌بایست پاسدار اکبر در اعتراض به غیرعلنی بودن دادگاه از خود دفاع ننماید. در پردة دوم نمایش، متهم کذا به سه ماه زندان فرضی محکوم می‌شود، و انجمن دانشجونمایان به بهانة حمایت از مظلوم به معرکة روحوضی پای گذارده، بیانیه می‌‌صدورد. در پایان، اکبر گنجی دفاعیة‌ خود را برای مجلة کیان ارسال می‌کند:

«[...] اسلام دین آزادی است [...] فقیه را خود مردم انتخاب می‌کنند و این امر عین دمکراسی است[...]‌ در دانشگاه شیراز گفتم [...] ما یک قانون اساسی داریم که مردم به آن رأی دادند ما به این قانون التزام عملی داریم[...]»

کل این نمایشنامة مهوع شامل دفاعیة پاسدار اکبر در شمارة (40) مجلة «کیان»، مورخ بهمن و اسفندماه سال 1376، در صفحات 50 تا 58 انتشار یافته. جالب اینجاست که «دفاعیة» گنجی با نقل قولی از صفحة 91، ‌ جلد نهم «صحیفة نور» آغاز می‌شود که در آن امام روشن‌ضمیر گویا «فاشیسم» را از گناهان بزرگ دانسته‌اند! به عبارت‌ دیگر، خمینی دجال، همانطور که «امپریاس» را می‌شناخت، با فاشیسم نیز آشنا بوده، و با آن مخالفت می‌کرده:

«فاشیسم از معاصی بزرگ است.» ‌


همچنانکه بالاتر گفتیم، بساط تبدیل پاسدار گنجی به مخالف «سرشناس» خامنه‌ای از سال 1376 توسط مؤسسة استعماری کیهان آغاز شد تا ساواک جمکران بتواند مزخرفاتی تحت عنوان «عالیجناب سرخپوش» و غیره را به عنوان «ادبیات مخالفان» به شوت‌وپرت‌ها حقنه کرده، دکان نوین مک‌کارتیسم را رونق بخشد. خلاصه بگوئیم، مک‌کارتیسم برای تداوم خود نیازمند تولید «گناهکار» است. «گناهکار» کسی است که نه در برابر قانون و مقررات حقوقی «انسان‌محور» که در پیشگاه خداوند یا در «باور جمع» مقصر شناخته می‌شود. به عبارت دیگر، «گناهکار» الزاماً از منظر قانونی «مجرم» نخواهد بود. به همین دلیل است که مخالفان حکومت اسلامی از حزب توده تا سلطنت‌طلبان همگی در سنگر مخالفت با دمکراسی نشسته‌اند. مخالفت اینان با دمکراسی از اینروست که در این نوع حکومت، یعنی در دمکراسی انسان گنا‌هکار نداریم! در جامعة دمکراتیک، اگر انسان قانون‌شکنی نکرده و مرتکب «جرم» تعریف شده نگردد، کسی نمی‌تواند برای‌اش ایجاد مزاحمت کند. حال آنکه در حکومت اسلامی، «پاسورهای» مقام معظم وظیفه دارند «گناهکاران» را دستگیر کنند! نوع «گناه» هم توسط معممین و فقهای جامع‌الشرایط مشخص می‌شود، و از جمله این گناه‌ها، بدحجابی، پوشیدن چکمه، آرایش کردن و معاشرت زن و مرد خارج از نظارت و تأئید معممین و فقهای جامع‌الشرایط است. بهتر است بدانیم پیش از ظهور خردجال در پروپاگاند وزارت «فرهنگ و هنر» عاشق شدن نیز گناه شمرده می‌شد، و ساواک این قماش «گناه» را با ترانه‌های «دلنشین» مرضیه به خورد مخاطب می‌داد:

من عاشق‌ام و گنهکار
آیا همة شما بی‌گناهید
آیا همة شما سر به راه‌اید

و در یک جمله، «آیا همة شما گوسفندان رهبرید؟» بله، می‌بینیم که شعارهای حکومت اسلامی و توضیح‌المسائل نعلین‌ها در قالب ترانه‌های «دل‌انگیز» از دیرباز سوار بر امواج رادیو به ملت از همه جا بی‌خبر حقنه می‌شد. و پیش از اینکه خانم مرضیه عشق و عاشقی را «گناه» اعلام فرمایند، دلکش بی‌پروا از عاشقی می‌گفت:

عاشقم من، عاشقی بی‌قرارم
کس ندارد خبر از دل زارم
آرزوئی جز تو در دل ندارم

به همین دلیل بود که در سال‌های «هیچ»، در همان دوران که «اشک بعضی‌ها هویدا شده بود»، دلکش و همة خوانندگانی که تصویر «انسان» در ترانه‌های‌شان تخریب نمی‌شد، در انزوا قرار گرفتند، و نهایت امر کار به مداحی رهبر و «میهن شهیدان» کشید. و اما در آغاز سال‌های «هیچ»، یعنی حدود سه ماه پس از ترور حسنعلی منصور، ساواک جهت گسترش سرکوب یک بی‌بی‌گوزک خوب اختراع کرد. در تاریخ 10 آوریل 1965میلادی، از رادیو تهران خبر «سوء قصد به جان اعلیحضرت»‌ را شنیدیم! طبق حدیث ابلهانة ساواک، «هنگامی که شاهنشاه به دفتر کار خود در کاخ مرمر تشریف‌فرما می‌شدند، یکی از سربازان گارد به سوی ایشان آتش می‌گشاید ولی تیر به اعلیحضرت اصابت نمی‌کند.» البته زمانیکه این خبر و این احادیث پخش شد نویسندة این وبلاگ نمی‌توانست ابعاد مزخرفات ساواک را به درستی درک کند؛ بزرگترها هم «هیچ» نمی‌گفتند. در واقع هیچکس جرأت نداشت نام «مقدس» شاه و اعضای خاندان سلطنت را به زبان آورد، و در این موارد اصولاً صحبتی نمی‌شد! حداقل ما بچه‌ها از فضای سیاست دور بودیم و هیچ نفرتی نسبت به شاه نداشتیم. در نتیجه شنیدن خبر «سوءقصد به جان اعلیحضرت» برای‌مان ایجاد نگرانی کرد ولی از امکان «ابراز نگرانی» هم برخوردار نبودیم. مدتی پس از این سوءقصد «قصص» ساواک تکمیل شد!

یکی دو نفر در کاخ مرمر کشته شدند، و بعد هم گفتند «پرویز نیکخواه» در این «توطئه» دست داشته! البته جریان از بیخ و بن دروغ بود. آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به قصد اعمال فشار بر دربار و گسترش چپاول معرکه گرفته بودند و در این گیرودار پرویز نیکخواه، که سابقه‌اش برای همه شناخته شده بود، جهت «دستگیری» مناسب تشخیص داده شد، تا دانشجویان مقیم فرنگ که از گلة اسلام‌پرستان خارج بودند، بدانند و آگاه باشند که از «امنیت»‌ برخوردار نیستند. همچنانکه پس از ظهور خردجال، مخالفان غیراسلامی حکومت جمکران در اروپای غربی قتل‌عام شدند تا راه برای ایجاد یک «اوپوزیسیون» مک‌کارتیست «ناب» گشوده شود، که شد. به این ترتیب، در داخل مرزهای ایران مک‌کارتیست‌های «افراط‌گرا» حکومت می‌کنند، و مک‌کارتیست‌های «مترقی» پیرو خط‌امام هم از سوی غرب به عنوان اوپوزیسیون‌شان شناسائی شده‌اند. به ویژه پس از لات‌بازی میرحسین موسوی جایگاه این به اصطلاح اوپوزیسیون در غرب بسیار مستحکم شده! حداقل تفنگ‌فروش‌های طالبان‌پرور ناتو چنین می‌پندارند.

برای تداوم و بقای این سنگر «مقدس»، آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و شرکای‌شان در غرب، با هدف تهاجم، به عقیده‌سازی و سربازگیری در داخل و خارج مرزهای ایران مشغول‌اند. اینان می‌خواهند به تمامی ایرانیان چند دروغ شاخدار را بباورانند. نخست اینکه حکومت پوشالی طالبان جمکران دشمن سرسخت آمریکاست، و دیگر اینکه مک‌کارتیست‌های ساکن غرب که برای «انتخاب» ‌ولی فقیه سینه می‌زنند و به قانون توحش التزام عملی دارند، یعنی امثال پاسدار اکبر، مدافع دمکراسی هستند! روشن است که این پروپاگاند چند جانبه را با هدف سربازگیری به پیش می‌رانند.

پس نیازی به توضیح نیست که بگوئیم رونق دوباره و ناگهانی بازار فاشیسم، یعنی زنده کردن «الاغ مرده‌های» لازار از معجزات «دم مسیحائی» عموسام است. روند عقیده‌سازی چنین است که حاکمیت ایالات متحد ابتدا حکومت مفلوک اسلامی را در جایگاه دشمن سرسخت آمریکا تثبیت می‌کند، سپس جیره‌خواران همین حکومت را در جایگاه اوپوزیسیون آن می‌نشاند. همچنانکه در وبلاگ «کاردینال مک‌کارتی» اشاره شد، در آستانة «کنفرانس امنیت هسته‌ای»، تهدید ملت ایران توسط باراک اوباما و هیلاری کلینتون «پیامی» بود به حکومت جمکران و به ویژه به علی‌خامنه‌ای مفلوک جهت دم‌جنبانی ـ این خوشخدمتی در قالب شاخ و شانه کشیدن نمایشی برای ارباب خود را به نمایش گذارد. پس از استحکام جایگاه لرزان مقام معظم در داخل، نوبت به دمیدن در تنور مک‌کارتیسم «مترقی» ریش و نعلین و چادرسیاه در خارج از مرزها رسید و اینگونه بود که «بی‌بی‌سی»، رادیوفردا و شرکاء «خبر» اهدای جایزة‌ «میلتون فریدمن» به اکبر گنجی را در بوق گذاشتند.

به زعم گاوچران‌ها، پاسدار اکبر در راه «دمکراسی»‌ مبارزات فراوان کرده. البته یانکی‌ها حق دارند، ایشان در راه تأمین منافع دمکراسی آمریکا تلاش به خرج داده‌اند، از آنجمله است، «مبارزه با دمکراسی» در کشور ایران از طریق الصاق برچسب «کافر» و «خداناباور» به پیشانی مدافعان دمکراسی. پاسدار اکبر و ملاممد خاتمی آشکارا همان می‌گویند که رضا پهلوی در لفافه. البته ما قصد دخالت به امور «اوپوزیسیون‌سازی» در ینگه دنیا را نداریم ولی آن‌ها که به گواهی نوشته‌ها و اظهارات‌شان طرفدار ولایت فقیه و خدامحوری‌اند، اگر در ایران به عنوان مدافع دمکراسی معرفی شوند، کشور را فقط در مسیر توحش جوزف مک‌کارتی به پیش خواهند برد. پس به یانکی‌ها بگوئیم، ملت ایران هیچ نیازی ندارد که مشتی جنایتکار در ینگه ‌دنیا برای‌اش مدافع دمکراسی تعیین کنند. با اهدای جایزه و تبلیغات گوساله فریب نمی‌توان «رهبرسازی» کرد. گذشت آن روزهای خوب که از دجالی همچون خمینی «رهبر» می‌ساختید.

به گزارش فیگارو، مورخ 13 آوریل 2010، کاردینال «برتونه»، مسئول امور خارجة واتیکان که چند روز پیش در شیلی به چاخان کردن در باب درد و رنج پاپ بندیکت مشغول بود، امروز در رادیوی شیلی اعلام داشت، تجرد کشیش‌ها هیچ ارتباطی با کودک باره‌گی‌‌شان ندارد. البته ایشان درست می‌گویند کشیش مجرد الزاماً کودک‌باره نیست، ولی هر کودک‌باره‌ای با استفاده از جایگاه امن کشیش، توانسته کودکان را مورد سوءاستفادة ‌جنسی قرار دهد که داده. بله، سخنان کاردینال «برتونه» تا اینجا کاملاً منطقی است. اما هدف از ایراد این سخنان منطقی، طرح مسائل نامربوط جهت برچسب زدن به همجنس‌‌گرایان است:‌

«بسیاری از روان‌شناسان و روانکاوها بر این امر تأکید دارند ولی بسیاری از آنان نشان داده‌اند ـ این امر اخیراً به اطلاع من رسیده ـ که همجنسگرائی با کودک‌باره‌گی مرتبط است. این است حقیقت،‌ و این است مسئله[...]»


گویا برتونه هم ترانة مرضیه را شنیده که اینچنین بلبل‌زبانی می‌کند و تلویحاً می‌پرسد، «آیا همة شما بی‌گناهید؟! من عاشق‌ام و گنهکار.» بله، این است حقیقت،‌ و این است مسئله! می‌بینیم که این کاردینال نابکار جهت تطهیر کشیش‌های جنایتکار می‌کوشد انگشت اتهام را به سوی همجنسگرایان بگیرد. حال آنکه روابط جنسی بین دو فرد بالغ را نمی‌توان با تجاوز یک فرد بالغ به یک کودک مرتبط دانست، نه از نظر حقوقی و نه از منظر اخلاقی. در واقع کاردینال برتونه مزخرف می‌گوید، هیچ روانکاوی نمی‌تواند «کودک‌باره» را در ترادف با «همجنس‌گرا» قرار دهد. کودک‌باره، جنایتکار، متجاوز و مجرم است و می‌باید مجازات شود، حال آنکه امور میان همجنس‌گرایان هر چه باشد به واتیکان مسلماً ارتباطی ندارد. بهتر است کاردینال «برتونه» به ما بگویند کدام روانکاو و روانشنا‌س «نشان داده» که همجنس‌گرائی و کودک‌باره‌گی مرتبط‌اند و ماهیت این ارتباط چیست؟ و از همه مهم‌تر اینکه کاردینال برتونه و به طور کلی واتیکان به چه حقی به خود اجازه می‌دهند در امور افراد بالغ دخالت کرده، برچسب کودک‌باره‌گی به همجنس‌گرایان بزنند؟ شاید کاردینال «برتونه» همچون اهالی بنیاد فریدمن می‌پندارند که «تا انقلاب مهدی» می‌توان نهضت مک‌کارتیسم را ادامه داد.




...


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت