شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹


باستا!
...
ایران به تک تک ایرانیان تعلق دارد، نه به گله‌های خداپرستان و میهن‌پرستان! در دمکراسی اصل و اساس «انسان» است. انسان، به عنوان یک پدیدة «صریح» و «مادی» و برخوردار از حق انتخاب آزاد. در این چارچوب، دمکراسی از هر نظر با «مردمسالاری» و به ویژه با «اصل 56» قانون اساسی حکومت اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد. بی‌دلیل نیست که همزمان با مصاحبه‌های مبهم رضا پهلوی، محمد خاتمی در کمال حماقت، دمکراسی را دین‌ستیز خوانده و جهت تداوم دور باطل حکومت شیخ و شاه یک اصل «طلائی» در قانون بی‌اساس جمکران کشف می‌کند: «اصل 56»‌!

وبلاگ امروز را به بررسی مصاحبة شاهزاده رضا پهلوی با اختر قاسمی اختصاص می‌دهیم. این مصاحبه در«گویانیوز» منتشر شده و طی آن رضا پهلوی به ما می‌گوید، «می‌خواهد» و «امیدوار» است که قانون اساسی حکومت آیندة ایران چه در قالب‌ مشروطة پادشاهی و چه در قالب جمهوری مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد. ما هم می‌گوئیم کافی نیست! قانون اساسی حکومت آینده الزاماً می‌باید «انسان‌محور» بوده و در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر قرار گیرد، در غیراینصورت نمی‌توانیم یک نظام دمکراتیک داشته باشیم، بلکه از یک «مردم‌سالاری» فرسوده به دامان یک مردم‌سالاری تازه نفس پرتاب خواهیم شد! به عبارت دیگر،‌ دامنة سرکوب و تاراج ملت ایران گسترش خواهد یافت. برای پایان دادن به دورباطل حکومت «شیخ‌وشاه»، ما از «گذار قانونی» به دمکراسی حمایت می‌کنیم، و در این راستا می‌باید واژة «دمکراسی» جایگزین واژگان گنگ و مبهم «آزادی»،‌ «مردم‌سالاری»، «حق‌مردم»، «حق‌الهی» و «عدالت» شود.

شاهزاده رضا سیروس! ما نمی‌توانیم در مورد «افکار» شما به قضاوت بنشینیم و نیک و بد آن‌ها را بسنجیم، چرا که از یک سو افکار شما برای ما ناشناخته و مبهم است، ‌ و از سوی دیگر، هیچکس نمی‌تواند در مورد پدیده‌های گنگ و مبهم «قضاوت» کند. ولی ما می‌توانیم با بررسی «منطقی» سخنان شما صریحاً بگوئیم که افکارتان بازتاب کردار مبهم شماست. به زبان ساده‌تر، شما از هر نظر خود را در ابهام قرار داده‌اید تا سرکوب «جمع‌گرائی» و «دین اکثریت» یعنی «مردم‌سالاری» و «مشروعه» را بجای دمکراسی بنشانید؛ باشد که فدائیان اسلام و اوباش جیره‌خوار محفل فاشیسم بین‌الملل با برخورداری از «مشروعیت مردمی» زمینة تاخت و تاز خود را گسترش بخشند.

بی‌دلیل نیست که همزمان با مصاحبه‌های شما، محمد خاتمی و «پیروان» فرنگ‌نشین راه توحش فدائیان اسلام ـ مقصود علی‌اصغر حاج سیدجوادی است ـ بر طبل پیروی از «مردم» و «راه مصدق» می‌کوبند. خلاصه بگوئیم، «مسجد نساخته، گدا درش نشسته.» هنوز شما به عنوان پادشاه حافظ مذهب شیعه بر تخت طاووس ننشسته، محمد خاتمی با «مردم»،‌ و حاج سیدجوادی هم با «مصدق»، یعنی «رهبر مردم» با ضربات «تام‌تام» طبل‌های استعمار رقص مزدوری خود را آغاز کرده‌اند.

پیش از ادامة‌ مطلب لازم است یادآور شویم، برخلاف تأکیدات الهی «پیک نت»، پس از فرار «باکی‌یف»، رئیس جمهور قرقیزستان، «رزا اوتانبایوآ» به هیچ عنوان «دولت مردمی» اعلام نکرده، کاملاً بر عکس! «اوتانبایوآ»، طی مصاحبة رسمی اعلام داشت، «هدف ما استقرار یک نظام دمکراتیک در قرقیزستان است.» در هر حال، ایران با قرقیزستان تفاوت دارد. و برخلاف تئوکراسی گله‌پرور جمکران که بر مبهمات «مردم»، «آزادی» و «حق» و «عدالت» ‌تکیه کرده، قانون اساسی قرقیزستان بر اساس باورهای مقدس و توهمات حقیر «مردم» تدوین نشده. این نکتة پیش‌پاافتاده تفاوت بین دو کشور ایران و قرقیزستان را نشان می‌دهد. به همین دلیل ما جاروجنجال پادوهای استعمار پیرامون برگزاری «انتخابات آزاد» در ایران را صریحاً محکوم می‌کنیم. از یک سو، برگزاری انتخابات در یک تئوکراسی مضحک است، ‌ و از سوی دیگر، «آزادی» خارج از چارچوب دمکراتیک ابزاری خواهد بود برای سرکوب انسان. در نتیجه، پیشنهاد مزورانة برپائی «انتخابات آزاد» در یک تئوکراسی هدفی جز عوامفریبی و سرکوب دنبال نمی‌کند. روی سخن البته با محمد خاتمی، شیاد اردکان و از شیفتگان «مردم‌سالاری» و گله‌پروری است.

به گزارش ایلنا، ‌ مورخ 20 فروردین ماه 1389، خاتمی طی سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه تهران چگونگی «حضور دین» را در حیات اجتماعی توضیح داده! باید از محمد خاتمی و اربابان‌اش بپرسیم مگر جامعه‌ای بدون حضور «بنیاد دین» وجود دارد؟ دین به عنوان یک بنیاد اجتماعی در جوامع انسانی همیشه حضور داشته، حتی در قبائل وحشی و آدمخوار که طعم «تمدن» اسلام و عدالت امام علی‌ شما را نچشیده‌اند، ‌ جادوگر و گاه رئیس قبیله نقش واسطه بین افراد قبیله و نیروهای «مابعدطبیعه» را ایفا می‌کند. پس دلیلی ندارد سرکار «پنجه را گز نموده بفرمائید، وجب!» سخنرانی خاتمی که با کد خبر: 116145 در سایت ایلنا منتشر شده بر همان محور جادوئی‌ «ترادف کلی» تمرکز یافته و هدفی جز عوامفریبی و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد ندارد.

خاتمی یک گام از مزخرف‌گوئی‌های سنتی خود، یعنی بازنشخوار مهملات فوکویاما و آخوند ویلیامز عقب نشسته تا بتواند از سرکوب و توحش «گله‌سالاری» که در قالب اصل 56 قانون بی‌اساس حکومت جمکران تبلور یافته، بیشتر و بهتر تمجید کند. «اصل 56» قانون اساسی حکومت اسلامی یکی از انسان‌ستیزترین اصول این مجموعة متناقض به شمار می‌رود، چرا که حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش را نفی می‌کند. به همین دلیل است که محمدخاتمی در مقام پیشقراول سیاست سرکوب استعماری، شیفته و فریفتة آن شده:

«اصل طلائی قانون اساسی [حکومت اسلامی] اصل 56 است»

البته خاتمی «حق» دارد، چرا که تداوم دور باطل «شیخ‌وشاه» در گرو همین اصل جادوئی است. هنوز به ژرفای شارلاتانیسم دارودستة ملاممد خاتمی پی نبرده‌ایم. محمد خاتمی مزورانه و در کمال حماقت، ضمن تحریف دمکراسی، آن را «دین‌ستیز» شمرده آنگاه بر «طلائی» بودن «اصل 56» قانون اساسی تأکید می‌کند!

اصل کذا از نظر «حقوقی» به راستی منطق‌ستیز و «طلائی»‌ است، ‌چرا که در آن فاشیسم و سلطه در پوشش «حاکمیت خدا» و «حاکمیت انسان بر اجتماع» گنجانده شده. در این «اصل» خاص، طراحان مزدور قانون اساسی ملایان چندین ادعای بی‌پایه و اساس و مبهم را «اثبات شده» دانسته و در این چارچوب گنگ و از هم گسسته و بی‌دروپیکر «حاکمیت بر جامعه» را ارواح شکم‌شان به درستی «تعریف» هم کرده‌اند. طبق اصل کذا، وجود خدا به اثبات رسیده و ثابت شده که همین خدا حاکم مطلق بر جهان و از جمله حاکم بر انسان‌ها است! به این ترتیب در جهان مذکور جز «بندة خدا» هیچ نخواهیم یافت. پس از تاکید بر بندگی انسان، اصل کذا به صراحت می‌گوید که «همین خدا» بندة خود را بر سرنوشت اجتماعی‌اش حاکم کرده. روشن‌تر بگوئیم بر اساس اصل 56 قانون توحش، حاکمیت فقیه بر جامعه همان «حق الهی»‌ انسان شمرده می‌شود، ولی انسان از حق تعیین سرنوشت خویش برخوردار نخواهد بود:

«حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد می‌آید اعمال می‌کند.»


البته «اصولی» که بعد خواهد آمد، همان اصولی است که برخورداری از همة آزادی‌های دمکراتیک را منوط به عدم مغایرت‌شان با احکام فقه و شریعت کرده!‌ باری، خدائی که جز ابهام نیست، و این جماعت، یعنی فاشیست‌ها وجودش را «واضح و مبرهن» می‌دانند، حاکم بر جهان و انسان نیز شناخته شده. در نتیجه انسان در هر حال «محکوم» خداوند به شمار می‌رود. و در اصل «طلائی»، همین انسان که محکوم ارادة الهی است، حاکمیت‌اش بر اجتماع «تقدس» یافته، «حق الهی» تعریف می‌شود! به زبان ساده‌تر با در نظر گرفتن 4 اصل نخست قانون اساسی روضه‌خوان‌ها، حاکمیت بر کشور ایران «حق الهی» مسلمان شیعة اثنی‌عشری خواهد بود، همان کسی که «حکم» حکومت بر اجتماع را از خداوند گویا دریافت داشته‌! با توسل به همین اصل جادوئی است که می‌توان جامعه را از حکومت مردمی «شیخ» به حکومت مردمی «شاه» پرتاب کرد! این است دلیل «طلائی»‌ بودن اصل کذا. و این است دلیل شباهت عجیب سخنرانی شیاد اردکان با اظهارات رضا پهلوی! هر دو از دمکراسی تجلیل می‌کنند، هر دو «آزادی» را بجای دمکراسی می‌نشانند، و هر دو به نحوی بر طبل «مردم» می‌کوبند. خاتمی ضمن جدا کردن «آزادی» از دمکراسی، می‌گوید «مردم» حق دارند «آزاد» باشند، «تفکر دینی» باید آزاد باشد، و ... و با این شعارهای پوچ در واقع دمکراسی را نفی می‌کند، و «آزادی تفکر» و «آزادی بیان» انسان را در چارچوب دین محدود می‌نماید.

محمد خاتمی در سخنان ابلهانة خود ادعا کرده حکومت را «مردم» سرکار می‌آورند و هر وقت نخواستند آنرا کنار می‌گذارند. به زبان ساده‌تر ملاممد خاتمی می‌پندارد کشور ایران باید همچنان طویلة اربابان‌اش در غرب باشد. شیاد اردکان فراموش کرده که به استثنای حکومت اسلامی جمکران هیچ حکومتی را در «خیابان» تعیین نمی‌کنند. حکومت می‌باید در چارچوب قوانین استقرار یابد و در چارچوب قوانین تغییر کند، نه بر اساس توهمات تل موهومی به نام «مردم.» البته دو نکته را به یاد داشته باشیم، نخست ا‌ینکه محمد خاتمی از برگزیدگان واتیکان و اسقف کانتربری است، پس الزاماً سخنان ایشان می‌باید سرشار از شارلاتانیسم و حماقت باشد، که هست! و دیگر اینکه، هنگام ایراد این مجموعه مهملات انسان‌ستیز هنوز ستون فقرات فاشیسم در اروپا خرد نشده بود، در نتیجه جنتلمن‌های نزولخور لندن و شرکای‌شان در آلمان، واتیکان و... هنوز به معجزات الهی در ایران امید داشتند و میرحسین موسوی و دیگر نوکران‌شان را برای پوچ‌پردازی و مهمل‌بافی و قانون‌ستیزی و مردم‌پرستی به صحنه آورده بودند:

«[خاتمی گفت] انسان‌ها صاحب حق هستند و باید آزاد باشند [...] حکومت‌ها [...] تابع مردم هستند، توسط مردم روی کار می‌آیند و مردم کنارشان می‌گذارند.»


بله بی‌خیال قوانین و مقررات! «مردم» در خیابان برای همة امور تصمیم می‌گیرند! مسلماً خاتمی و اربابان‌اش در غرب کور خوانده‌اند. به عنوان پاداش یک لیوان آب زرشک حضورشان تقدیم کنیم تا تشنه لب از دنیا نروند! حال بپردازیم به مصاحبة رضا پهلوی با اختر قاسمی که بخشی از آن در سایت «گویانیوز» انتشار یافته.

طبق معمول پرسش‌ها نامربوط و پاسخ‌ها مبهم است. قاسمی به رضا پهلوی می‌گوید، شاید دلیل عدم حمایت نیروهای اوپوزیسیون از شما عدم برخورد با گذشته و دوران سلطنت پدرتان بوده! باید بگوئیم اوپوزیسیون کذا همچون موسوی و امام روشن‌ضمیراش یک آینه به دست گرفته، به گذشته‌های «درخشان» خیره مانده، و هیچ برنامه‌ای هم برای آینده ندارد، البته به استثنای حزب توده که برنامه‌اش را داده: «آبادی کارخانه‌ها!» باری پاسخ رضا پهلوی به این پرسش منطقی و مستدل است! او می‌گوید، مسئول سیاست‌های پدرش نیست. اما قاسمی بر این امر پافشاری می‌کند که رضا پهلوی نماد نظام سلطنتی است پس می‌باید در مورد سلطنت پدرش موضع‌گیری کند. اینجاست که پای به مرحلة فریب می‌گذاریم.

رضا پهلوی حکومت اسلامی را «جمهور» می‌خواند، و با نادیده گرفتن دخالت استعمار در ایران می‌گوید، اشکال از «ذات» و «فرهنگ» جامعه است نه از فرم حکومت! به عبارت دیگر، به زعم شاهزاده، استقرار حکومت توحش طالبان در ایران بدون دخالت نیروهای سرکوب استعماری و نهادهای «نظامی ـ امنیتی» امکانپذیر شده! و خلاصة مطلب، اگر این جمهوری و آن سلطنت دیکتاتوری از آب در آمده‌اند به دلیل «فرهنگ جامعه»‌ بوده، کسی مقصر نیست:

«مگر در حال حاضر يک نظام جمهوری نداريم؟ پس جمهوری بايد بد باشد [...] وقتی که ذات جامعه ديکتاتورطلبی و ديکتاتورسازی است، فرم‌اش ديگر مسئله نيست. مسئله فرهنگ آن جامعه است نه مسئلة نظام.»

می‌بینیم که قوانین و مقررات هیچ نقشی در این نظام‌ها ندارد! همانطور که خاتمی ادعا کرده بود، «مردم» همه کاره‌ شناخته می‌شوند. باری، قاسمی در تداوم همین مسیر، بدون اشاره به قانون اساسی، نظام پادشاهی ایران را دیکتاتوری می‌خواند. یادآور شویم در قانون اساسی دوران پهلوی «مجتهد»‌ بر قوانین نظارت داشت و همین امر یعنی دخالت دین در سیاست زمینه‌ساز استبداد است. و اما پاسخ رضا پهلوی به این تأکیدات مزورانه تلویحاً این است که «اگر پدرم دیکتاتور بود، هیچ دلیلی وجود ندارد که منهم دیکتاتور باشم.» البته در اینمورد رضا پهلوی درست می‌گوید، ولی اشکال این است که دیکتاتوری کذا توسط یک‌نفر اعمال نمی‌شد. به عبارت دیگر اگر شخص شاه را در تبلیغات استحماری مسئول همة امور معرفی می‌کردند تا اهرم‌های سرکوب استعماری، یعنی نیروهای «امنیتی ـ نظامی» و دستاربندان و محافل و اوباش فدائیان اسلام را از هرگونه مسئولیتی مبری کنند، سلطنت حاکم بر سرنوشت جامعة ایران نبوده. برخلاف آنچه ادعا می‌شود، سرکوب گستردة ملت ایران توسط یک شبکة منسجم استعماری صورت می‌گرفت و قدرت سرکوب این شبکه پس از استقرار حکومت خیابانی اسلامی چندین برابر شد. این واقعیت را چپ‌نمایان جمکران و فاشیست‌های غرب با انتشار مصاحبه‌های آنچنانی نمی‌توانند پنهان دارند.

مشکل ما چگونگی سلطنت پهلوی نیست، مشکل ما سیاستی است که پیش از پهلوی با حمایت از آخوند و اوباش ضمن سرکوب مشروطه طلبان، «مشروعه» را بجای «مشروطه» نشاند، تا بتواند بعدها جیره‌خواران خود از قماش مصدق را به «قهرمان» تبدیل کند. سیاستی که پس از سقوط پهلوی همان اوباش و آخوند را در رأس هرم قدرت مستقر کرد و حدود یکسال است که می‌کوشد یکی دیگر از همین اوباش جیره‌خوار را در جایگاه اوپوزیسیون این حکومت قرار دهد. باشد که ملت ایران همچنان در زنجیر اسارت توحش بنیان‌گذار آدمخوار این حکومت و قانون اساسی متناقض‌اش باقی بماند. این همان سیاستی است که دولت به اصطلاح لائیک ترکیه را در همسایگی ایران گام به گام به سوی توحش طالبان جمکران سوق می‌دهد.

این سیاست استعمار است که در پس پردة ابهام شیخ و شاه پنهان شده و می‌کوشد واژة‌ جادوئی «آزادی» را بجای دمکراسی بنشاند تا نظارت روحانی بر قوانین تداوم یابد. به همین دلیل است که رضا پهلوی هم به شیوة محمد خاتمی، آزادی را مقدم بر دمکراسی و خارج از آن رویت کرده. ساده‌تر بگوئیم پیام رضاپهلوی همان پیام خاتمی است. هر دو می‌گویند آزادی خارج از چارچوب دمکراسی قرار گرفته، حال آنکه خارج از چارچوب دمکراسی، آزادی جز گسترش سرکوب مفهومی نخواهد داشت:

«ما الان با يک مشکل ملی روبه‌رو هستيم. مسئلة آزادی، مسئلة‌ دمکراسی [...]جامعة ايران در نبود فضای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر لطمه می‌بيند [...]اين نتيجة مستقيم نظامی است که حتی به يک معمم شيعة اثناعشری هم رحم نمی‌کند[...]»


از توجهات همایونی به یک معمم شیعة اثنی‌عشری از صمیم قلب سپاسگزاریم! ولی ما نگران آقایان معممین نیستیم؛ می‌خواهیم شاهزاده رضا پهلوی صریحاً موضع خود را در مورد «جدائی دین از سیاست»، یعنی عدم دخالت روحانی در سیاست و محرومیت بی‌قید و شرط خدافروشان از نظارت بر قوانین مشخص کنند. روشن شدن این مواضع از اهم امور است، چرا که در غیر اینصورت «دمکراسی» در ایران همچنان یک «مسئلة لاینحل» باقی خواهد ‌ماند.

ما با براندازی و جایگزینی یک حکومت خیابانی فرسوده با یک حکومت خیابانی تازه‌نفس مخالف‌ایم. مردم‌سالاری و هرگونه جمع‌گرائی در تضاد کامل با دمکراسی قرار می‌گیرد. از اینرو، تکیه‌گاه استعماری کودتاچیان همواره تل موهوم «مردم» و توهمات و باورهای‌شان بوده. تاکنون دو عامل جادوئی «مردم» و «باورهای‌شان» برای ایجاد حکومت‌های خیابانی و قانون‌شکن مورد استفاده قرار گرفته و از نظر ما باید بر این روند شوم نقطة پایان نهاد. نظارت فقیه و مجتهد بر سیاست ایران کافی است! به قول ایتالیائی‌ها، «باستا!»




...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت