عاصی و پارسی!
...
برای استقرار دمکراسی در کشورمان هیچ نیازی به الگوهای وارداتی نداریم. از نظر ما بحثهای رنگارنگ پیرامون الگوهای غرب فقط برای انحراف افکار عمومی مطرح میشود. حرکت ملت ایران به سوی دمکراسی نه میتواند از مسیر کودتای بلشویکها در روسیة تزاری بگذرد، نه میتواند با «کمون پاریس» ارتباطی داشته باشد. ملت ایران تاریخ ویژة خود را دارد و منطقاً میباید در مسیر «تداوم تاریخی» خود گام بردارد. گام نهادن در مسیر تاریخی ایجاب میکند که در درجة نخست به دخالت «بنیاد دین» در سیاست پایان داده شود. به عبارت دیگر، نخست میباید اصل «جدائی دین از سیاست»، به عنوان یکی از مطالبات اساسی مبارزان صدرمشروطه محقق شود. این جدائی برای استقرار دمکراسی ـ و نه آزادی ـ در ایران الزامی است. بارها در این وبلاگ گفتهایم، و باز هم میگوئیم و خواهیم گفت، خارج از چارچوب قوانین دمکراتیک، «آزادی» جز سرکوب ثمرهای به همراه نخواهد آورد. پس رهبران «امت زوزه» بدانند که اینبار برای تأمین منافع اربابانشان در غرب نمیتوانند «آزادی» را به جای «دمکراسی» بنشانند. و آفتاب آمد دلیل آفتاب! خارج از جنایات ملایان جمکران، «آزادی» واتیکان برای پنهان داشتن جنایات کشیشهای کودکباره نشان میدهد که دستاورد «آزادی» خدامحوران و معنویتفروشان جز انسانستیزی و فاجعه نخواهد بود.
توحش خدافروشان ریشه در همین قماش آزادیها دارد، چرا که اینان خود را فقط در برابر «خداوند» پاسخگو میدانند! به عبارت دیگر بیخیال قوانین جامعة بشری. پس از برملا شدن جنایات کشیشهای کاتولیک و انتقاد از لاپوشانی واتیکان، به ویژه انتقاد از پنهانکاریهای «جرمن شپرد»، یکی از آخوندهای واتیکان میگوید، ما هم مثل یهودیان قربانی نفرت «بیدلیل» دیگران هستیم و رنج و مصائب بسیاری متحمل میشویم! بله، هیچ دلیلی ندارد کسی از واتیکان نفرت داشته باشد سوابق درخشانشان چه در همکاری با نازیها و چه در نادیده گرفتن جنایات کشیشهای کودکباره تحسینبرانگیز است. بین خودمان بماند ما که از تعطیلی دکان واتیکان در شبکة تجارت پنهان سخت افسرده و غمگینایم!
انفجارهای مسکو را میتوان پسلرزههای زلزلهای تلقی کرد که پایه و اساس شبکة بینالمللی «تجارت پنهان» را در هم شکسته. شبکهای که بر دو اتحاد شوم تکیه دارد. اتحاد واتیکان با آنگلوساکسونها از یکسو، و اتحاد اروپا با چین و اسلامگرایان از سوی دیگر. این شبکه، کلمبیا و افغانستان را به پایگاه تولید و توزیع مواد مخدر جهانی تبدیل کرده و عملیات مقدس پولشوئی را در دوبی، پاناما، باهاماس و همچنین در سوئیس، لوکزامبورگ، لیختنشتاین، موناکو و... صورت میدهد. افشاگری رسانهها در مورد جنایات کلیسای کاتولیک، توقیف 25 تن کوکائین در اسپانیا، تعطیلی دکان «سازمان اتحادیة اروپای غربی»، نهایت امر با خبر تعلیق قرارداد یک میلیارد و 200 میلیون یوروئی جهت تحویل تجهیزات الکترونیک موشکی و تجهیزات یکصد هواپیمای جنگی «ژی. اف 17» بین فرانسه و پاکستان تکمیل شد.
به گزارش فرانسپرس، مورخ 2 آوریل 2010، این هواپیماها با کمک چین در پاکستان ساخته میشود! میبینیم که حمایت فرانسه از پشت جبهة طالبان در پاکستان برداشته شده، در نتیجه دولت چین هم میباید پای خود را از این معرکه بیرون بکشد، چرا که این کشور از فناوری پیشرفته در زمینة تجهیزات الکترونیک موشک و هواپیما برخوردار نیست. و اما از همه مهمتر، تعطیل شدن شعب بانک «ب. ان. پ» فرانسه در باهاماس و پاناما است که فیگارو، مورخ 2 آوریل 2010 به آن اشاره کرده. این تعطیلی جانگداز نشان میدهد که توافقهای «ستارت» در تهدید مستقیم شبکة تجارت پنهان شتاب گرفته.
یکی دیگر از پیامدهای این توافقها تخلیة سلاحهای اتمی ارتش ناتو از کشور «مستقل» ترکیه است! حال به دلیل واقعی احضار سفیر ترکیه از ایالات متحد پی میبریم. در واقع بر خلاف ادعاهای آنکارا، این مسئله هیچ ارتباطی به تصمیم کمیسیون امور خارجة مجلس آمریکا در راستای به رسمیت شناختن نسلکشی ارامنه توسط امپراطوری عثمانی نداشته. دولت ترکیه از پیامدهای «ستارت» به هراس افتاده، هر چند به گزارش فرانسپرس، مورخ اول آوریل 2010، سفیر ترکیه پیش از سفر احتمالی اردوغان به آمریکا در تاریخ 12 آوریل، به واشنگتن باز خواهد گشت! گفته میشود اردوغان برای گفتگو در مورد امنیت هستهای به ایالات متحد میرود. پیش از ادامة مطلب لازم است توضیح دهیم که در وبلاگ «آئینهداران»، در مصراع «تاریخ را وسیقة سبز و شکوه را»، واژة «وسیقه»، وثیقه شده بود. در فرهنگ دهخدا، واژة «وسیقه»، کاروان شتران معنا میدهد و به همچنین معنای شتران راهزنان نیز دارد. از نظر ما واژهای که میتواند در این شعر معنا داشته باشد همان «وثیقه» است. در هر حال، سرودة «قهار عاصی» را در انتهای همین وبلاگ بررسی خواهیم کرد. حال بازگردیم به پیامدهای «ستارت» و سرنوشت شبکة تبهکار.
شبکة مذکور تحت نظارت سازمان سیا فعالیت میکند. ایجاد گروه «کنترا» برای فراهم آوردن زمینة جنگ داخلی در نیکاراگوا تحت نظارت جان نگروپونته و همسر بریتانیائیاش نمونهای است از فعالیتهای «عبادی ـ سیاسی» این شبکه. باری، از آنجا که به قول معروف، خدا روزیرسان است، و به قول بیبیسی «الخیر فیماوقع»، مخارج گروه «کنترا» از طریق فروش اسلحه به حکومت مستقل جمکران تأمین میشد. به عبارت دیگر، اگر جنگ ایران و عراق به پایان میرسید، سوپرمارکت «عبادی ـ سیاسی» جان نگروپونته، منوچهر قربانیفر، عدنانکشوقی و حکومتهای اسلامی جمکران و پاکستان و ترکیه هم تعطیل میشد. یادآور شویم حاکمیت ترکیه، برخلاف تبلیغاتی که به راه افتاده، هرگز لائیک نبوده و نیست. اجباری شدن تدریس «احکام شرع» در مدارس ترکیه پس از کودتای نظامی در سالهای 80 شاهدی است براین مدعا. پیشتر در این مورد به تفصیل توضیح دادهایم، و به همچنین در مورد ارتباط گروه میرحسینموسوی با شبکة تجارت پنهان و پیوند محفل عدنان کشوقی با محفل برنار هانریلوی خودمان مطالبی آوردهایم. هانریلوی از فلاسفة «رسانهای» پیرو سیاست «یک کشور، یک مذهب» است که پرسوناژ تخیلی «بوتول» را به عنوان فیلسوف منتقد کانت به جهانیان معرفی کرده! در وبلاگ «بوتول و برابری» در این مورد توضیح دادهایم.
حال که به ماجرای «محافل» رسیدیم در پاسخ به پیام یکی از خوانندگان گرامی بگوئیم، «جلالی نائینی» که اخیراً درگذشت از اعضای یکی از همین محافل استعماری بود. محفلی که دهههاست در مناطق مرکزی کشور ایران فعال است و تحت نظارت سفارت آلمان و انگلستان در راه تخریب، ایجاد آشوب و براندازی و کودتا از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نخواهد کرد. اگر به مطلب شیخ مسعود بهنود در «بیبیسی» بنگریم با چند تن دیگر از اعضای همین محفل آشوبطلب نیز آشنا خواهیم شد.
گویا جهت باد تغییر یافته. چرا که شیخ مسعود بساط سوگواری و مرثیه و امامزادهفروشی را برچیده و به «رپییات» و چالشهای روی بالش روی آورده! شاید مصاحبة رضاپهلوی با شپیگل «نور» شهید مککارتی بر دل ایشان تابانده باشد! میدانیم که مجلة شپیگل شیپور کارفرمایان محفل آن سناتور «ملی ـ مذهبی» در آلمان و انگلستان است و به همین دلیل «تصویر» مصاحبة این رسانه با رضاپهلوی جز تخریب و توهین به مخاطب هیچ نیست. پیش از ادامة مطلب لازم است ضمن تکرار مکررات، چند نکته را یادآور شویم.
نخست اینکه مصاحبة «شپیگل» با رضاپهلوی میتواند یک مصاحبة «تخیلی» باشد، یعنی بدون اینکه مصاحبهای صورت بگیرد، مطالبات محفل یوشکا فیشر، یعنی همان محفل اسرائیلپرستان و اسلام نوازان که پیشتر آنرا «اس. اس» نامیدیم از زبان رضاپهلوی در «شپیگل» انتشار یابد. دیگر اینکه امکان دارد، متن مصاحبه بر اساس منافع و مطالبات طالبانپروران غرب «تنظیم» و یا «تصحیح» شده باشد، و خلاصه با در نظر گرفتن تناقض فاحش بین متن سخنرانی رضا پهلوی در انگلستان و مصاحبههای او با بیبیسی و فیگارو و اخیراً با شپیگل «احتمالات» فراوان وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد «تصویر آشفته» و مخدوشی است که مصاحبة «شپیگل» به مخاطب منتقل میکند. این مصاحبه تهاجم وحشیانهای است به ملت ایران و به شخص رضاپهلوی که نهایت امر وی را در کنار مهاجم و در برابر ملت ایران قرار میدهد.
خلاصه کنیم «تصویر» انسان در این «گفتگو» به این ترتیب ساخته میشود که خبرنگار مخاطب خود را «در کلام» به زیر ضربات پیاپی میگیرد تا سرانجام طرف مقابل چنان «مقهور» مهاجم شود که «نام و نشان» و جایگاه واقعی اجتماعی خود را به عنوان وارث تاجوتخت پدر فراموش کند. هنگامیکه این امر محقق شد، یعنی زمانیکه رضا پهلوی تخریب جایگاه واقعی اجتماعی خود را پذیرفت، پرسشهای موذیانهای مطرح میشود، که پاسخ به آنها تخریب هر چه بیشتر رضا پهلوی و ملت ایران را در پی دارد. پس بپردازیم به تصویر تخریب رضا پهلوی که همزمان تخریب پدر و پدربزرگ او نیز هست.
مصاحبه با اغراق و گزافه از طریق ردیف کردن القاب متعدد برای رضاپهلوی و ناکامیاش جهت استقرار در جایگاه پدر آغاز شده، به «عدم موفقیت» پهلوی اول در اجرای برنامههایاش میانجامد. سپس پهلوی دوم، فاسد، مستبد و غربزده و تحتالحمایة آمریکا معرفی شده و در ترادف با علیخامنهای قرار میگیرد، چرا که به ادعای خبرنگار شپیگل، «مردم» بر علیه شاه و خامنهای شوریدهاند. و اما خارج از تخریب شخص رضاپهلوی ملت ایران نیز به زیر لگد محفل شپیگل میافتد. خبرنگار، مخالفان استبداد و فساد را «مذهبی» میخواند. به عبارت دیگر خارج از چاقوکشهای فدائیان اسلام هیچکس در ایران با استبداد و فساد گویا مخالف نبوده! طبیعی است که چنین روندی «روح الله خمینی» را به ارزش خواهد گذارد، چرا که این روضهخوان روانپریش و قدرتپرست را که از مدافعان کودتای 28 مرداد هم بوده، رسانههای غرب به عنوان «رهبر مخالفان شاه» به ملت ایران حقنه کردهاند.
در واقع زمانیکه تیغکشهای کارخانة رجالهپروری در جایگاه مخالفان سرکوب و چپاول استعماری در ایران قرار میگیرند کاملاً منطقی است که جیرهخوار همان سفارت هم در جایگاه رهبری مخالفان شاه بنشیند. حال آنکه خمینی با هیچکس مخالفتی نداشت، «مسیر مخالفت» او را همواره کارخانة رجالهپروری تعیین کرده بود. همچنانکه میرحسین موسوی هم تا خردادماه 1388 با هیچکس مخالفتی ابراز نمیکرد، پیام مخالفت را از طریق ابوالفضل فاتح به دستش دادند، و اینچنین بود که از نخستین ساعات 23 خردادماه جنایتکاری به نام میرحسین موسوی تبدیل شد به «رهبر مخالفان!» باری پس از اینکه در مصاحبة شپیگل مذهبیها جایگاه مخالفان سرکوب استعماری را اشغال میکنند نوبت به تخریب روشنفکران میرسد.
رضاپهلوی روشنفکران مخالف سرکوب را «مارکسیست» وابسته به شوروی میخواند تا ارتباط چپنمایان با استعمار غرب به ویژه با انگلستان و فاشیستهای آلمان مسکوت بماند. پیشتر گفتیم که بلشویکها در حکومت تزاری برای کودتا از حمایت ویژة آلمان و انگلستان برخوردار شدند و به همین دلیل رهبرشان، لنین به نفع انگلستان از جنگ جهانی اول خارج شد و جنگ را به داخل روسیه کشاند. سپس نوبت به استالین رسید که ارعاب، سرکوب و کشتار را به عنوان سیاست داخلی در شوروی اعمال کند. خلاصة مطلب حزب کمونیست شوروی همچون حزب کمونیست فدراسیون روسیه، جیرهخوار محافل فاشیسم در برلن و لندن باقی مانده، و مانند همة فاشیستها رویای «بازگشت به گذشته» در سر میپروراند. پرسشهای شپیگل و پاسخهای رضاپهلوی نیز در همین مسیر انسانستیز قرار گرفته.
شپیگل به پیروی از مزخرفات فوکویاما «مذهبیون» را مخالف استبداد معرفی میکند، رضا پهلوی هم ضمن تأئید «برتری» آدمخواران اسلامگرا، دیگر مخالفان را مارکسیست وابسته به شوروی میداند! میبینیم که در این میانه، مدافعان دمکراسی هیچ جایگاهی ندارند. در واقع مدافعان دمکراسی به یک دلیل روشن، از دو سو هدف «آتش» شپیگل و رضا پهلوی قرار گرفتهاند؛ منافع محفل شپیگل با تداوم شرایط «جنگ سرد»، یعنی ممانعت از استقرار صلح در منطقه تأمین میشود. و شرط لازم و کافی برای تأمین چنین منافعی تکرار دور باطل «شیخوشاه» در ایران است. یعنی جایگزینی یک فاشیسم دینی و «اسرائیلستیز»، با یک فاشیسم بومی و عربستیز که در هرحال میباید با روسیه در تقابل قرار گیرد. به زبان سادهتر، برای تأمین منافع غرب میباید ارتباط ایران با همسایة شمالی گسسته شود.
البته خبرنگار شپیگل این مطلب را به صورتی مطرح میکند که پاسخ مطلوب را از رضا پهلوی دریافت دارد، به این مضمون که، «روسیه چه در قالب اتحاد شوروی چه به صورت یک سرمایه داری» در هر حال دشمن ایران است. هر چند رضا پهلوی به چین و آمریکا و اروپا هم اشاره میکند ولی حکومت تنها کشوری که تغییر شکل داده حکومت روسیه است. به عبارت دیگر در کلام رضا پهلوی فقط روسیه به ایران چشم طمع دوخته:
«از نظر تاريخی ايران همواره يک طعمة فريبنده بود و هنوز هم هست [فقط ببینید] که روسيه و چين و همچنين آمريکا و اروپا چگونه به اين منطقه چشم دوختهاند. پشت همه اينها تفکرات استراتژيک نهفته است. ممکن است شکل حکومتها تغيير کرده باشد، ولی [توقعاتشان] از ايران همان است که قبلاً بود.»
بله! همچنانکه شپیگل «از زبان رضا پهلوی» به ما میگوید، همه به ایران چشم دوختهاند. باید بگوئیم در عرصة سیاست این «نگاهها» همواره وجود داشته، دارد و خواهد داشت! آنچه نکوهیده است اهداف استراتژیک ابرقدرتها نیست، نفی واقعیت است؛ نفی زمان و مکان و انسان و تحریف تاریخ، به عنوان پویائی انسان در زمان و مکان مشخص. شاید بهتر باشد به شیپور محفل یوشکا فیشر و شیمون پرز این واقعیت را گوشزد کنیم که روسیه همسایة ایران است، و این واقعیت جغرافیائی را نمیتوان انکار کرد! طی دوران طلائی «جنگ سرد» این واقعیت نفی شد تا استعمار غرب بتواند ضمن سرکوب همة جانبة ملت ایران و تاراج نفت، بازار ابتذال و دینپرستی و روضه و زوزه را در کشورمان داغ نگاه دارد. بیدلیل نبود که جامعة ایران همزمان به سوی حسینیه و کاباره، مکه و لندن «هدایت» میشد. برای تحقق همین سیاست انسانستیز قتل میرزادة عشقی، خودکشی صادق هدایت و تصادف فروغ فرخزاد «الزامی» میشود. سیاست استعمار، بنابرتعریف انسانستیز است، بنابراین برای سرکوب فرهنگی به گسترش «تقدس» و «ابتذال» نیاز دارد.
به همین دلیل بود که امثال شریعتی و آلاحمد به عنوان «روشنفکر» به جوانان ایران حقنه شدند، و چرا راه دور برویم؟ همین نمایش مهوع توزیع جایزه بین عمله و اکرة مونث و مذکر فاشیسم در کدام کشورها به راه افتاده؟ خالهزنکهای سبکمغز نظیر شیرین عبادی، زهرا رهنورد، شادیصدر، و... و بسیاری دیگر از کنیزکان و آفتابهداران آستان مقدس مککارتیسم نظیر حاج فرج دباغ، گنجی، سازگارا و شرکاء را کدام محافل در بوق گذاشتهاند؟ کشورهای غرب! تا به حال اعتراض رسمی رضاپهلوی به سفلهپروری و لاتبازی این محافل به گوش کسی رسیده؟ هرگز! در عوض توهین به ملت ایران را پیوسته از زبان همین رضا پهلوی میشنویم. بهترین نمونة تخریب ملت ایران همین مصاحبة موهن ایشان است با شپیگل.
رضاپهلوی پس از اینکه توسط خبرنگار رسانة کذا به صورت مجازی و در کلام به خون کشیده میشود، و از جایگاه واقعی اجتماعی خود نیز چشم پوشی میکند، بر ضد ملت ایران با «مهاجم» همصدا شده، ضمن تکرار پروپاگاند سرکوب استعماری، اصل اساسی دمکراسی، یعنی «جدائی دین از سیاست» را نیز «تحریف» میکند. چرا؟ چون همه به ایران نگاه میکنند! پس لازم است یک چادر ضخیم از دروغ و تحریف و پروپاگاند محفل فاشیستها روی «ایران» بیاندازیم، تا چشم «نامحرم»، یعنی همسایةشمالی به این کشور نیفتد. به قول گوگوش چه روزهای خوبی بود، «اون روزا!» اون روزا که «عصای اون گمشده» مثل عصای موسی چاره ساز بود! ولی گمشدة اهالی شپیگل کیست؟
گمشدة کارفرمایان شپیگل «جنگسرد» و رونق بازار شهید «مککارتی» است. برای مشاهدة این گمشدة عزیز «بازگشت به گذشته» و پوچپردازی، یعنی «تحریف تاریخ» الزامی مینماید. به همین دلیل است که رضاپهلوی آینة «خودفریبی» به دست گرفته و دست در دست کسی که جایگاه انسانی او را، همچون جایگاه انسانی ملت ایران در هم شکسته، ملت ایران را به باد توهین و تهاجم میگیرد و نام این عمل موهن را نیز ارائة طرحی برای آیندة ایران میگذارد.
البته از منظر همان «تاریخی» که توسط رضا پهلوی مطرح میشود، برخلاف ادعای ایشان فقط توقعات غرب است که تغییر نکرده، در ارتباط روسیه و ایران مسائل نوینی مطرح شده! دلیل هم روشن است، جنگ سرد به پایان رسیده و دیگر نمیتوان با الصاق برچسب «کمونیست»، فریاد اعتراض ایرانی به سرکوب و تاراج استعماری را به سکوت کشاند. شهید راه حق و عدالت، «مککارتی» شانس آوردند که چنین روزهای تلخی را ندیدند، چرا که ممکن بود از شدت غصه دق کنند، یا همصدا با گوگوش برایمان «از اون روزا» بخوانند!
بین خودمان بماند، امروز همة کودتاچیان چپاولگر غرب و نوکرانشان در ایران هوس بازگشت به گذشته دارند و اگر ترانة گوگوش را به زبانهای استعمار ترجمه کنند، مسلماً اهالی واتیکان، سبزهای اروپا و جنتلمنهای نزولخور لندن در کنار مقام معظم رهبری در کنسرت گوگوش حضور بهم میرسانند تا مککارتی گمشده را در «آینه» ببینند.
خلاصه بگوئیم، ابعاد تخریب و انسانستیزی مصاحبة رضاپهلوی با «شپیگل» به وسعت همة کودتاهای غرب طی سدة اخیر در ایران است. پس تعجبی ندارد که در این مصاحبه، جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران، واقعیتهای جامعة ایران و رخدادهای تاریخی کشورمان اینچنین بیپروا تحریف شود. به همین دلیل بود که وبلاگ آئینهداران را با این بیت به پایان رساندیم:
تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
گفتیم که هنرمندان افغان از این شعر یک «سرود حماسی» زیبا ساختهاند که روی «یوتوب» در دسترس است. اما این شعر در واقع فروپاشانی «حماسه» به شمار میرود. پیشتر با تکیه بر نظریة میکائیل باکتین حماسه را به عنوان عرصة ارزشها تعریف کرده و گفتیم زبان حماسه «یکسویه» و «آمرانه» است. قهرمان حماسه به نام ارزشهای والا، و برای تداوم این ارزشها حتی از جان خود نیز میگذرد. از جهان حماسه همچنانکه گفتیم «طنز» غایب است، چرا که «طنز» فروپاشانندة «تقدسها» است. زمانیکه انسان میخندد، دیوارههای ترس و تعبد فرو میریزد، و فاصلة بین انسان و جایگاه قدرت از میان برمیخیزد. به همین دلیل است که در حماسه «سخره» وجود دارد، ولی زبان حماسه با طنز بیگانه است.
دلیل اینکه، وقتی فردی را به باد سخره میگیریم جایگاه انسانی او را نسبت به جایگاه خویش «تنزل» میدهیم. یادآور شویم «طنز»، به عنوان شیوة بیان هنری، با مسخره کردن افراد تفاوت اساسی دارد. هر کسی میتواند دیگران را به سخره بگیرد، ولی همه نمیتوانند طنزپرداز باشند. روشنتر بگوئیم برچسبزدن و متلکپرانی و توهین میتواند شیوة بیان بعضیها به شمار آید، ولی متأسفانه به عنوان «هنر» شناخته نمیشود، و نمیتواند در چارچوب «آزادی بیان» هنرمند و نویسنده قرار گیرد.
طنز، ترسهای ناشی از «تقدس» را فرو میریزد، و خداوند و مقدسات را از آسمان به زمین میکشاند، حال آنکه «سخره» و تحقیر انسان را از جایگاه انسانیاش به زیر میافکند. و از اینروست که انسانستیز خوانده میشود. حال پس از این مقدمه بازگردیم به سرودة «قهار عاصی» در مورد «زبان پارسی» که حماسهای است «واژگون». چرا که در این شعر روند تبدیل «زبان»، به عنوان یک بنیاد جمعی به «کلام» فرد را شاهدیم. پرسوناژ اصلی شعر «زبان پارسی» است که به عنوان یک «پدیدة والا» و «جمعی» تبدیل میشود به «دل انسان» که از آن آهنگ عناصر طبیعی، خاک و آب به گوش میرسد:
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کوه، ترنم دریاست پارسی
در مرحلة بعد «معجزة آفتاب» به او ویژگیهای «انسان» و قابلیت پویائی و تحرک در مکان اعطا میکند. انسانی که با امید به سوی آینده گام برمیدارد:
از آفتاب معجزه بر دوش میکشد
رو بر مراد روی به فرداست پارسی
و همچون یک سردار جنگی، گسترهای از شام تا کاشغر و از سند تا خجند را تحت سیطرة زبان پارسی قرار میدهد:
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند
آئینهدار عالم بالاست پارسی
تنها در این مرحله است که زبان پارسی پای به «تاریخ» میگذارد و «نبرد» برای شتاب بخشیدن به گسترش زبان در گرو «زندگی» شاعر و «کلام مطلای» او قرار میگیرد:
تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
از این مرحله زبان به عنوان میراث فرهنگی نیاکان: «خراسانیان پاک»، مفهوم فضائل اخلاقی یافته و همچون دم مسیحا زندگیبخش تلقی میشود:
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی
در این مقطع زبان پارسی به عنوان بردار تخیلات و عشق و ترانه در جایگاه «مکان والا» قرار میگیرد. مکانی دوگانه که در برگیرندة سرسختی و مبارزات «حماسی» و نرمش «سرود» است و رمز زیبائیاش در همین دوگانگی نهفته:
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی
شعر زمانی به نقطة اوج میرسد که سراینده، «پیامبر هنر» را پارسی زبان میداند، به همان صراحتی که همگان «سپیدهدم» را گاه بیداری میشناسند. به عبارت دیگر، برتری و فضیلت شاعر پارسیگو بر همگان «روشن» است. از اینرو جایگاه شاعر پارسیگو برتر از جهان و جاه و مقام مادی به شمار میرود:
بانگ سپیده عرصة بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتیست که ما راست پارسی
در این سیر تحول است که فروپاشی همة نمادهای تقدس، معنویت و مفاهیم پدرسالارانه و جایگزینیشان را شاهدیم. هر چه نامرئی است نظیر «معنویت»، «روح»، «فضیلت» و... «جسمیات» یافته قابل رویت میشود: چراغ مسیحا، روح بزرگ خراسانیان، چتر شرف و... و کل جهان در قالب عناصر چهارگانه: آب، باد، خاک و آتش به صورت کوه، دریا و سرود و ترانه و معجزة آفتاب به «پارسی» و زبان پارسی مرتبط میشود. و اینهمه در مقابل زبان، به عنوان بنیاد اجتماعی، درونی، فردی و چندگونه شده و به عنوان شعر و شاعر پارسی در جایگاه برتر از کل جهان و هر چه در او هست قرار میگیرد. اینگونه است که پارسی و شاعر پارسیگو بجای خداوند مینشیند که در سرودهاش جاودانگی خواهد یافت.
نمیرم ازین پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
در واقع جایگاه والای شاعر پارسیگو در این سروده را میتوانیم با جایگاه هنرمند به عنوان «ابر مرد» نزد نیچه مقایسه کنیم. با این تفاوت که مقام شاعر پارسیگو در سرودة «قهارعاصی» به مراتب از جایگاه «ابرمرد» نیچه والاتر است؛ «ابرمرد» هرگز خود را بینیاز از جهان هستی نمیبیند!
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت