دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۹


پاسداران مرداب!
...

تا جاده هست، ذوق سفر هست، ‌ گام هست
انگیزة‌ تلاش تو در من مدام هست
ای آفتاب! تا تو علمدار فاتحی
نامت به لب، گدازة‌ عشقت به جام هست

عجیب است که در جهان سوم شاعر همواره می‌باید در «سنگر حق» بنشیند و همچون آخوند شیاد و فرصت‌طلب و عوامفریب «در کنار مردم» جائی برای بیابد!

در سرزمین حادثه و داربست شعر
روز و شب سیاه هنر را گریستیم

در یکی از سایت‌های متعلق به کشور افغانستان، اگر اشتباه نکنم در «پیام زن، شمارة 44»، یکی از شاعران سرشناس این کشور یعنی «عبدالقهار عاصی» را با تکیه بر فرمایشات «پرویز صیاد» به باد حمله گرفته بودند. گویا پرویز صیاد برای هنرمند تعیین تکلیف کرده و فرموده‌اند، وقتی همسایة هنرمند را می‌گیرند و اعدام می‌کنند و... دیگر وقت شعر گفتن و فیلم ساختن راجع به گل و بلبل نیست! البته ما چنین سخنان حکیمانه‌ای را تاکنون نشنیده بودیم و نمی‌دانستیم پرویز صیاد هم در زمرة «مردمی‌ها» است! نمی‌دانیم چرا ایشان پیش از ظهور خردجال «تعهد» خود را پنهان داشته بودند! مگر در دورة سلطنت پهلوی ساواک ملت ایران را ناز و نوازش می‌کرد که سریال «سرکار استوار» از تلویزیون دولتی پخش می‌شد؟ شاید «اون روزا» با همسایگان پرویز صیاد کاری نداشتند، به همین دلیل ایشان آنروزها برای «هنرمند»‌ فتوی نمی‌صدوریدند:‌

«هنرمند می‌تواند راجع‌ به‌ گل‌ و بلبل‌ و... شعر بگويد يا فیلم‌ بسازد... ولی‌ نه‌ در شرايطی‌ كه‌ همسايه‌اش‌ را می‌گيرند و می‌برند و اعدام‌ می‌كنند و يا دختری‌ كه‌ قرار است‌ مدرسه‌ برود سر از زندان‌ اوين‌ درمی‌آورد.»


بله این سخنان حکیمانه و «گهربار» برای لگدکوب‌ کردن شاعری به نام «قهار عاصی» مورد استفاده قرار گرفته و آنطور که به نظر می‌رسد لگد زنندة بسیار محترم در جریان فعالیت‌های گستردة‌ «هنری» پرویز صیاد در دوران پهلوی دوم قرار نداشته! می‌خواستم وبلاگ امروز را به واکنش «شبکة پنهان» به امضاء قریب‌الوقوع پیمان «ستارت» اختصاص دهم، اما از آنجا که به گفتة خردمند طوس، «هنر برتر از گوهر آمد پدید»، پس از اشارة مختصری به این موضوع باز می‌گردیم به «قهار عاصی»،‌ هنر و «سنگرحق» فاشیسم که نه تنها انسان که الهامات و تخیلات هنرمند را نیز «در خدمت» خود می‌خواهد.

پس نخست کمی از «ستارت» بگوئیم! هر چه به تاریخ 8 آوریل نزدیک‌تر می‌شویم، دامنة جنگ و خشونت نیز افزایش می‌یابد. زبانه‌های آتش این «جنگ» از روسیه تا پاکستان را مشتعل کرده. در کشورهای اشغال‌شدة عراق و افغانستان هم مدت‌هاست گروه‌های اسلام‌گرا به کشتار غیرنظامیان و نیروهای انتظامی مشغول‌اند. البته از آنجا که این تلاش‌ها، همچنانکه می‌دانیم، برای «حفظ کیان اسلام» صورت می‌پذیرد، می‌توان اذعان داشت که دخالت مستقیم گروه «برژینسکی ـ کارتر» در این جنایات بسیار محتمل است. پیشتر هم گفتیم این گروه بر اتحاد شوم دین‌پروران مسیحی، مسلمان و یهودی با دستگاه مائوئیست چین تکیه کرده و پول توجیبی‌اش هم از محل صادرات نفت، قاچاق اسلحه و موادمخدر توسط سازمان سیا تأمین می‌شود.

عجیب است که امروز، همزمان با انتشار پیام رهبرکاتولیک‌های جهان مبنی بر محبت و عشق و دوستی و صلح و آرامش و... و دروغ‌های محبوب و مردمی از این دست، منطقة مرزی پاکستان با افغانستان در خون می‌تپید و در آتش می‌سوخت. نخست انفجار بمب در مراسم جشن یک حزب لائیک حداقل 40 غیرنظامی را به قتل رساند، بعد هم گفته شد که در همین منطقه به کنسولگری آمریکا حمله کرده‌اند! بله،‌ این است آئین «عید پاک» در منطقه: کشتار و انفجار. باید بگوئیم پاک‌تر از این دیگر نمی‌شد در کشور «پاک‌ها» مراسم «پاک» برگزار کرد. تا رسیدن منطقه به جامعة «بی‌طبقة‌ توحیدی»‌، یا بهتر بگوئیم فرو افتادن در کام گرداب تعفن «تعهد»، دیگر راهی نمانده! پخش فیلم خیام و احساس «غرور» شیخ صادق صبا به ما می‌گوید که پس از تبدیل دین به ایدئولوژی، اینک لازم آمده تا ادبیات ایران نیز به لجن فاشیسم محافل غرب آلوده شود. خلاصه انجام این عمل خداپسندانه برای «تخریب» ملت ایران از الزامات است. همین روزهاست که با استناد به رباعیات خیام یک «چه باید کرد» یا یک «بازگشت به خویش» دیگر برای‌مان بچاپ‌اند و برای حقنة این مزخرفات به ما ملت یک «خیامیه» هم برپا کنند.

آری! غرور و افتخار به گذشتگان خیلی خیلی خوب است، چرا که شما را به گذشتة رویائی بازمی‌گرداند، از اینرو برای ملت‌های منطقه به ویژه برای ملت ایران «بازگشت به گذشته» از نفس کشیدن هم اهمیت بیشتری دارد. بی‌دلیل نیست که سگ‌های سیرک عموسام پیوسته به گذشتة ‌پرافتخار ایران ـ اسلامی یا باستانی و معاصر، به ویژه به دوران نورانی امام و روزهای «خوش» صدارت مصدق باز می‌گردند. خلاصه این گذشته، هر چه باشد اهمیتی ندارد؛ همینکه «گذشته» باشد کافی است. چرا که در هر حال فرو افتادن در مرداب «گذشته» ملت را از امروز و فردا جدا خواهد کرد، و این است هدف اصلی. درست مثل اینکه برای حرکت به جلو آئینه‌ای در دست بگیریم! همچنانکه در وبلاگ «آئینه‌داران» هم گفتیم، هنگام نگریستن در آینه روبرو را نخواهیم دید!

و اینچنین است که عموسام دوست داشتنی همة سگ‌های خود را چه در داخل و چه در خارج کشور در برابر آینه قرار داده تا هر یک به بخشی از گذشتة مطلوب ارباب خیره بمانند. از آنجمله است دوران نورانی‌ امام، خلخال آن زن یهودی، مبارزات حسین در کربلا، مبارزات محمد در صحرای عربستان یا اینکه بازگشت به ایران باستان و ... و خصوصاً دوران پرافتخار خیانت‌های مصدق. به این ترتیب هر گروه ضمن بازنشخوار تبلیغات سازمان سیا و بازنویسی تاریخ ایران، شعارهای راستگرایان افراطی را به عنوان «مطالبات ملت ایران» مطرح خواهد کرد. هدف اصلی این عملیات ایجاد تزلزل در ملت ایران و تخریب جایگاه انسانی ماست.

دیدیم که این «نمایشات» مهوع آنقدر تکرار شد تا رضا پهلوی نیز از جایگاه مدافع دمکراسی در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق ‌بشر برخاسته، در جایگاه مدافعان کودتای 28 مرداد و براندازان 22 بهمن 1357 نشست. پیش از ادامة مطلب، ‌ در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی توضیح دهیم، کل مصاحبة رضا پهلوی با شپیگل بررسی نخواهد شد، به محور اصلی این مصاحبه، یعنی پروپاگاند مک‌کارتیست‌ها اشاره داشتیم و فکر می‌کنیم همین «مختصر» کفایت خواهد کرد. حال بازگردیم به سگ‌های سیرک عموسام که ضمن بازی با مفاهیم «دمکراسی»، ویراست نوینی از «تاریخ» ایران نیز به ما ارائه می‌دهند. اینان، یعنی همین سگ‌های دست‌آموز آنقدر برای ارباب معلق زدند که سرانجام محمد مصدق را به «رئیس‌جمهور» کشور سلطنتی ایران تبدیل کردند. و این است نتیجة افراط در لیسیدن پای ارباب، یعنی بازگشت به گذشته و تحریف تاریخ.

در راستای همین سیاست، رادیوفردا، مورخ 15 فروردینماه سالجاری با ابوالحسن بنی‌صدر، یا به قول فکاهی‌نامة «چلنگر»، بنی‌سطل، مصاحبه‌ای ترتیب داده تا چند دروغ بزرگ را به ما حقنه فرماید. نخست‌ اینکه روز 12 فرودین‌ماه 1358، بیش از 98 درصد مردم ایران به استقرار حکومت اسلامی «آری» گفته‌اند! البته بنی‌صدر به مصداق مثل معروف، «سکوت علامت رضاست» بدون تأئید یا تکذیب این دروغ شاخدار، دروغ‌های دیگری نیز به آن می‌افزاید تا یک دورباطل «کامل» به مخاطب حقنه کند.

ایشان در مصاحبه می‌فرمایند، بر ما واضح و مبرهن است که هر جنبشی برای موفقیت به 4 عامل نیاز دارد که نخستین آن «هدف» است. مردم ایران در نظام سلطنتی به خاطر دستیابی به اهدافی تحقق‌ناپذیر «جنبش» کردند! بنی‌صدر که خود نیز از فرزندان کودتای 22 بهمن به شمار می‌رود، ادعا می‌کند هدف اصلی مردم استقرار «ولایت جمهور» بود، و برای تحقق این هدف می‌بایست «استقلال» از قدرت‌های خارجی و «آزادی» در داخل تأمین می‌شد، تا هر ایرانی در تصمیم‌گیری استقلال داشته و از آزادی برخوردار باشد! بله این است شیوة ایجاد دورباطل جهت ارائة تصویر دلپذیر از مصدقی‌ها به عنوان مدافعان حقوق‌انسانی! می‌بینیم که بی‌دلیل نبود «چلنگری‌ها» استاد بنی‌صدر را «بنی‌سطل» نام نهاده بودند!

ایشان سطلی دارند که در آن هر آنچه کارفرمایان رادیوفردا بخواهند موجود است. این سطل جادوئی از ویژگی‌های یک «آینة سحرانگیز» برخوردار است، یعنی هم ارتباط شما را با آینده می‌گسلد، هم از گذشته تصاویر واژگون ارائه می‌دهد. درست مثل این است که فیلم «زنان بدون مردان» را تماشا می‌‌کنید! خلاصه نهایت امر مصدق و مصدقی را آنچنان که هرگز نبوده و نیستند رویت خواهید کرد!

در ابتدای این فیلم، بنی‌صدر برای شما یک «هدف» واهی مشخص می‌کند و نام آن را «ولایت جمهور» می‌گذارد. سپس می‌گوید برای دستیابی به چنین سراب فریبنده‌ای می‌باید همزمان شرایط یوتوپیا و آشوب در کشور حاکم باشد: استقلال کشور از قدرت‌های بیگانه و آزادی بی‌حدومرز جماعتی که او «مردم» می‌خواند! یعنی، در جمع «مردم» هر کس هر تصمیمی می‌خواهد می‌گیرد! مصاحبه کننده از بنی‌صدر می‌پرسد، «آيا نظام جديدی که مردم در پی آن بودند مستقر شد؟» بنی‌صدر هم چنین می‌پاسخد که، جانشين در خور برای تحقق اهداف جنبش وجود نداشت! بعد هم اضافه می‌کند، ولی «فرض» بر این بود که چنین عاملی وجود دارد. به اینجا که می‌رسیم متوجه خواهیم شد که هدف مردم ایران از به اصطلاح «جنبش» سال 1357، ادارة کشور توسط مصدقی‌های مستقل و آزادی‌پرور و به ویژه «انسان‌محور»، آنهم تحت نظارت ملایان و آخوندجماعت بوده! به عبارت دیگر «مردم» کذا همگی خواهان جدائی دین از دولت بوده‌اند.

می‌بینیم که بنی‌صدر مطالبات فرضی 31 سال پیش مردم ایران را در همان چارچوب استبدادی قرار می‌دهد که رضا پهلوی برای آیندة ایران ترسیم کرده: حکومت مشروعه، یا جدائی دین از دولت و در نتیجه «نظارت» آخوند بر حکومت. اما بنی‌صدر از رضا پهلوی فراتر رفته چارچوب برداشت مردم را از مصدقی‌ها، به عنوان مدافعان استقلال، آزادی و معتقدان به حقوق انسان‌ها و حقوق‌ملی نیز ترسیم می‌کند:

«آقای خمينی می‌گفت روحانيون در دولت دخالت نمی‌کنند [...] و جز نظارت برای خود نقشی قائل نيستند. مردم ايران هم تصور می‌کردند [...] مصدقی‌ها که از ديد آن‌ها هم جانب‌دار استقلال و هم طرفدار آزادی و هم معتقد به حقوق انسان‌ها و حقوق ملی بودند، کشور را اداره می‌کنند[...].»


بله کی به کیه؟! «از اون روزا تا امروز» 31 سال می‌گذرد، یک نسل نابود شده، 70 درصد از جمعیت ایران نیز کمتر از 30 سال دارد، و با توجه به شرایط اسف‌بار فرهنگی که در کشور به راه انداخته‌اند، جوانان از «تاریخ» جز «تحریف تاریخ» هیچ نمی‌شناسند. پس هر کس به خود اجازه می‌دهد از بلندگوهای استعمار هر چه «اربابان‌اش» لازم دارند به این 70 درصد از همه جا بی‌خبر حقنه کند. اینان به این ترتیب برای ادارة امور عصای دست استعمار می‌شوند و دست استعمار همچنان از دید همگان پنهان می‌ماند. بله، بر اساس ترهات «بنی‌سطل» علت اینکه جفنگیاتی به نام «ولایت جمهور»، یعنی تشکیل دولت فکل‌کراوتی‌های فدائیان اسلام تحت نظارت آخوند تحقق نیافت، فقط این بود که پس از خروج شاه از ایران «دو نگرش» وجود داشت! اولی پیش‌نویس قانون اساسی را تهیه کرد، اما دومی در مجلس خبرگان «ولایت فقیه» را به تصویب رساند و کار به کودتای خرداد 1360 و حذف «نقش ملت» کشید و ... و این روزها «مردم»، البته آن‌ها که آگاه‌ترهستند، سرنگونی نظام را می‌طلبند:

«جامعه اين دولت و رژيم را متضاد با حقوق خويش و آن‌ها که آگاه‌تر هستند متضاد با حيات ملی خود می‌دانند.»


می‌بینیم که بنی‌صدر درست مثل 31 سال پیش «می‌داند» تل موهوم «مردم» چه‌ها می‌خواهد! و اگر به متن مصاحبة ایشان بنگریم خواهیم دید که این آگاهی‌های گنگ از کجا سرچشمه می‌گیرد. در کل این مصاحبه جز «مردم»، مصدقی‌ها و خمینی هیچ فاعلی به چشم نمی‌آید. حتی اشغال فرمایشی سفارت آمریکا نیز به عنوان کودتا مطرح نمی‌شود! در این مصاحبه «شبه‌کودتای» نوژه نیز برای ابتر کردن نیروی هوائی ایران در برابر حملة نیروهای زرهی عراق صورت نگرفته! و از همه مهم‌تر، بنی‌صدر از نقش صدر حاج سیدجوادی و شرکاء در تهیة پیش‌نویس کذا که بنا به گفتة خود حاج سیدجوادی بر اساس حدیث و روایت و مزخرفات و قصه و حکایت «معصوم» تنظیم شده بود، هیچ نمی‌گوید! خلاصه یکی بود یکی نبود، پس از رفتن شاه دو نگرش وجود داشت، که نگرش دوم قانون اساسی را به ولایت فقیه تغییر داد:

«پیش‌نويس قانون اساسی با گرايش اول و بر اساس حاکميت ملت تهيه شد. اما در مجلس خبرگان گرايش دوم تفوق پيدا کرد و قانون اساسی را به اصل ولايت فقيه تغيير داد. از آن زمان تا کودتای خرداد 1360 و پس از آن [...] گرايش دوم تلاش کرد دولت را تصرف و نقش ملت را بی‌رنگ کند.»

شاهدیم که بنی‌صدر با همة اهن‌وتلپ‌ها خودش هم از قانون اساسی جمکران هیچ نمی‌داند. بنی‌صدر دروغ می‌گوید! در واقع بدون اصل ولایت فقیه هم قانون کذا که مقدمه‌اش بر اصول و فروع دین و احکام توحش تکیه دارد دردی از دردهای ملت ایران درمان نمی‌کرد. از همه مهم‌تر، حتی پیش از تصویب قانون اساسی کذا، و به محض استقرار دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان سرکوب نظامی ملت ایران آغاز شده بود. و اگر کودتای 13 آبان 1358 و اشغال فرمایشی سفارت آمریکا صورت نمی‌گرفت، حضرت امام خمینی و ولایت‌جمهور بنی‌سطل دست در دست مصدقی‌ها به زباله‌دان تاریخ سرنگون شده بودند و اصلاً کارشان به تشکیل مجلس مضحک خبرگان هم نمی‌کشید. گویا «استاد» بنی‌سطل فراموش کرده‌اند که ما پس از خروج شاه، با دو چشم بینا در کشور ایران حضور داشتیم و بعضی از «رفت‌وآمدها» و لشکرکشی‌های خیابانی به رهبری ماشاالله قصاب و زهراخانوم را از نزدیک شاهد بودیم! حال که با حکومت «مردم» بهتر آشنا شدیم بازگردیم به «قهار عاصی».

علت اینکه «پیام زن» این شاعر را به باد ناسزا گرفته این است که قهار عاصی در یکی از سروده‌های‌اش از نظام سلطنت و از شخص «ظاهر شاه» در قالب تصویری شاعرانه «انتقاد» کرده! از آنجا که پس از سقوط ظاهرشاه اوضاع در کشور افغانستان هر روز وخیم و وخیم‌تر شده، «پیام زن» دلیل بسیار موجهی یافته تا بر شاعر بتازد، آنهم با تکیه بر فرمایشات پرویز صیاد! به زعم نویسندة «پیام زن»، قهار عاصی عاشق میهن‌اش نبوده و در شعرهای او این عشق مشاهده نمی‌شود!

آری از ماست که بر ماست! فکر می‌کنید «خمینی» از کدام مرداب سر برآورد؟ از مرداب همین تعصبات و باورهای‌ کور. تعصباتی که آزادی تفکر و تخیل انسان را به هیچ عنوان برنمی‌تابد! هنر و دانش یعنی ذهنیت و تفکر علمی در چارچوب این کوردلی‌ها می‌باید منطبق شود بر «باورها» و اعتقادات عوام‌الناس؛ به این می‌گویند «مردمی» بودن! همه باید عاشق میهن خویش باشند، پس شاعر اگر شعری می‌سراید این عشق را به همه باید ثابت کند. می‌دانیم که به دلیل فروپاشانی در بافت ‌طبقات، در کشورهای جهان سوم هیچکس جایگاه مشخص اجتماعی ندارد؛ همه عین آخوندهای وحشی و بی‌سواد جمکران به همة امور دخالت می‌کنند. در چنین چارچوبی «شاعر» هم اجازه ندارد برخلاف باورهای دیگران شعر بسراید.

بی‌خیال آزادی بیان! در جهان ‌سوم آزادی بیان نمی‌تواند وجود داشته باشد. قهار عاصی گویا با سلطنت مخالف بوده، در نتیجه به میهن خود خیانت کرده! به راستی که تأسف‌آور است که به شاعری بگویند چه بسراید، یا او را سرزنش کنند که چرا اینگونه سرودی! آنهم شاعری چون «قهار عاصی» که هرگز مداح قدرت نبوده! باری «فریدون توللی» هم در گیرودار آشوب‌های پایان سلطنت احساساتی شده، شعری سرود و ‌گفت، پشت سر رهبر، «خیزیم و بشکنیم زنجیر این قفس!» آیا اشکالی دارد که مسائل جامعه بر احساسات شاعر تأثیر بگذارد؟ به هیچ عنوان! توللی پس از ورود امام روشن‌ضمیر و استقرار حکومت اسلامی متوجه شد رهبر را از کدام طویله بیرون کشیده‌اند و مداحی را کنار گذاشت! اما برخلاف توللی اکثر شاعران از ابراز چنین احساساتی خودداری کردند، اینان مسلماً دلائل موجهی داشتند و «شعر» و شاعر را «آزاد» از زنجیر سیاست می‌خواستند، همچنان که نادرپور گفت، نمی‌خواستند «شعر از شعور رو به شعار آورد!» چرا که چارچوب شعر را الهامات فردی می‌دانستند نه جمعی.

ولی هر دو گروه به عنوان شاعر آزادند، هر چند آن‌ها که ابزار سیاست و شیفتة قدرت باشند، مکتبی و متعهد‌اند و بار فرهنگی و انسانی آثارشان ضعیف‌تر خواهد بود. روشن‌تر بگوئیم شاعرانی که همچون نادرپور شعر را ابزار تحکیم حکومت نمی‌خواستند، مسائل دیگری را می‌دیدند که فریدون توللی قادر به مشاهده‌شان نبود. باری «پیام زن» چنین می‌گوید:

«عبدالقهار عاصی‌ با سلاح‌ شعرش‌ متأسفانه‌ به‌ جنگ‌ هيچ‌ يك‌ از دشمنان‌ مردمش‌ نرفت‌ [...]»


بله وقتی شعر را «سلاح» می‌دانیم، شاعر هم همان «سرباز» است. سربازی که باید برای دفاع از «سنگر حق» سلاح به دست گیرد! حال آنکه از یکسو جایگاه شاعر والاتر از سیاست‌پیشه است، و از سوی دیگر «شعر» را نمی‌توان در ترادف با «شعار» قرار داد. از این گذشته این «جنگ» مقدس فرمانده‌اش کیست؟ «مردم»؟ مگر شاعر سرباز «مردم» است؟

عبدالقهار عاصی، شاعر پارسی زبان افغانستان در سال1335 در روستای ملیمه از توابع پنجشیر زاده شد، تحصیلات خود را در رشتة گیاه شناسی در کابل به پایان رساند. «عاصی» هنگام جنگ‌های کابل به شهر مشهد مهاجرت کرد، اما به علت مشکلات مهاجرت به کابل بازگشت و در اثر اصابت راکت به خانه‌اش در سال 1373 جان‌ سپرد.

شب را گریستیم
سحر را گریستیم
ما گام گام راه سفر را گریستیم
وقتی که می‌زدند سپیدار باغ را
ما یک به یک صدای تبر را گریستیم
دست و دهان بسته به فریاد آمدیم
یعنی تمام خون جگر را گریستیم
در سرزمین حادثه و داربست شعر
روز و شب سیاه هنر را گریستیم
بر آستان آتش و خاکستر مراد
آئینه‌دار و آئینه‌گر را گریستیم
باری ز مرگ و میر چو فارغ شدیم ما
شهر و دیار خاک به سر را گریستیم




...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت