یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۹


کفر و کتاب!
...
مارکسیسم همچون دمکراسی مدرن «انسان‌محور» است و روی به زندگی و آینده دارد، حال آنکه مک‌کارتیسم به عنوان تداوم فاشیسم هدفی جز «تخریب انسان» نداشته و نخواهد داشت. این است یکی از دلائل زدن بر چسب «کفر» به مدافعان دمکراسی توسط مک‌کارتیست‌ها.

نظریة مارکس رابطة انسان را با «قدرت» انسان‌ستیز و مخرب می‌داند. از دیدگاه مارکس بهره‌کشی نظام سرمایه‌داری هولناک‌ترین نوع توحش را به وجود آورده. نظام سرمایه‌داری انسان‌ها را اشیائی به ‌شمار می‌آورد که می‌توان به دلخواه آن‌ها را مورد «استفاده» ‌قرار داد. این است پایه و اساس «اخلاق» نزد مارکس. او مانند همة فلاسفة «انسان‌محور» مفاهیم نظریة خود را در چارچوب «انسان‌محوری» تبیین کرده، پس کاملاً منطقی است که «اخلاق» را نیز نه در انتزاع که در واقعیات ملموس «جامعه» تعریف کند:

«الغای بهره‌کشی انسان از انسان، به بهره‌کشی یک ملت از ملت دیگر نیز پایان خواهد داد.»

کارل مارکس

پایه و اساس اخلاق انسانی یعنی مخالفت با استثمار فرد در جامعه، و مخالفت با استعمار، یعنی نفی سرکوب و تاراج یک ملت توسط ملت‌های دیگر. حال به دلائل شیفتگی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به «حکومت دین» پی می‌بریم. هر چه دامنة‌ سرکوب گسترده‌تر شود، چپاول استعماری افزایش خواهد یافت. و از این نظر حاکمیت دینی بهترین ابزار سرکوب یک ملت به شمار می‌رود. «دین»، روی به گذشته دارد و آینده را در بازگشت به گذشتة موهوم و مقدس می‌جوید. به عبارت دیگر حکومت دینی در «مرگ‌پرستی» و «تخریب انسان» خلاصه می‌شود، حال آنکه به طور کلی اساس، بر «ساختن» و «آبادی» است نه بر «تخریب.» اینک که به تخریب رسیدیم بازگردیم به متن بیانیة دانشجونمایان که به صورت شتابزده در وبلاگ «هنر در کربلا» بررسی شد.

شگرد این بیانیه و دیگر چرندنامه‌های مشابه که تحت نظارت ساواک تنظیم می‌شود، خارج کردن انسان از واقعیت زمان و مکان است. اینان واقعیت امروز جامعة ایران را با شرایط گنگ و مبهم دوران خلافت معاویه به قیاس می‌کشند. به این ترتیب دولت احمدی‌نژاد در جایگاه باطل قرار می‌گیرد، و همة ایرانیان به ویژه هنرمندان و روشنفکران موظف خواهند بود که در سنگر حق، یعنی سنگر میرحسین موسوی لنگر اندازند، در غیر اینصورت ساتاس به فرمان هیزاکسلنسی آنان را «بی‌شرافت و ترسو» خطاب خواهد کرد. اینگونه است که به اصطلاح هنرمندی چون محمد نوری‌زاد که از زندانیان تزئینی حکومت است تبدیل می‌شود به «حر»!

جایگاه واقعی اجتماعی پرسوناژ «حر» در بی‌بی‌گوزک‌های کربلا چیست؟ طرفدار حسین! حتی اگر موجودیت «حر» را واقعی نیز تلقی کنیم، این فرد نه هنرمند بوده، نه نویسنده. در نتیجه، به محض اینکه نوری‌زاد را در کمال حماقت به «حر زمان» تشبیه می‌کنند تمام ویژگی‌های جایگاه واقعی اجتماعی او ـ هنرمند یا نویسنده ـ‌ به طریق اولی «حذف»‌ خواهد شد. هدف واقعی نیز همین است، حذف و «نابودی هنرمند» از طریق نشاندن پارکابی امام حسین بجای او.

امام حسین فرضی که بوده؟ پیشتر به کرات در این مورد گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم. پرسوناژ حسین فاقد هرگونه شایستگی و لیاقت است. این پرسوناژ «قدرت‌پرست» می‌خواهد در جایگاه پدر قرار گیرد، حال آنکه از نظر قانونی فاقد چنین حقی است. بر اساس روایات شیعیان، حسین جایگاه خلافت را ارث پدری خود می‌داند، ‌ در صورتیکه در اسلام خلافت موروثی نبوده. حداقل خلافت ابوبکر، عمر و عثمان پیش از خلافت علی ثابت می‌کند که خلافت موروثی و خانوادگی مورد تأئید قبائل عرب در صدر اسلام قرار نداشته، هر چند روایات شیعی‌مسلکان بر «حق مسلم» حسین پای می‌فشارد.

اما از نظر منطقی «حسین» یک شورشی بیش نیست و به همین دلیل است که طی سدة اخیر پروپاگاند استعمار برای‌مان ذکر حسین مظلوم گرفته، تا جائیکه هیزاکسلنسی، سایمون‌گاس هم می‌خواهند نقش حسین مظلوم برای‌مان ایفا کنند، و با ارسال نامة سرگشاده، گریان و نالان از نوکران در جمکران تقاضا می‌کنند، روابط‌تان را با ما کاهش ندهید و نوکران هم در کمال خشونت مرتباً تهدید به کاهش روابط می‌فرمایند. در پس پردة این نمایشنامة مهوع است که واقعیت پنهان شده!

واقعیت این است که وزارت امور خارجة انگلستان از پذیرفتن استوارنامة سفیر حکومت مستقل و قدر قدرت جمکران خودداری می‌کند! حکومت ملایان حدود دو ماه پیش از کودتای ناکام خردادماه سفیری به انگلستان ارسال کرده که هنوز نتوانسته استوارنامه‌اش را به حضور مقامات ذی‌صلاح تقدیم کند. گویا برای ایشان «وقت» ندارند! خلاصه بگوئیم دولت انگلستان می‌خواهد به شیوة گاوچران‌ها در جایگاه دشمن حکومت اسلامی نشسته و نوکران را از راه دور هدایت کند. به این ترتیب بازار انتشار بیانیه‌های گوساله‌پسند «انجمن‌های اسلامی» رونق فراوان خواهد یافت و با میلیون‌ها نوری‌زاد آشنا خواهیم شد که به جایگاه «حر» اسباب‌کشی کرده‌اند.

پس بهتر است ببینیم نوری‌زاد کیست؟ نوری‌زاد یکی از همان تحفه‌های موسسة استعماری کیهان است که همچون پاسداراکبر فرهیخته سه جایگاه «مخالف»، «روشنفکر» و «زندانی سیاسی» را اشغال کرده و بی‌بی‌سی، مورخ 17 آوریل 2010 او را در بوق گذاشته. باشد که بزودی ایشان را در کنار پاسدار اکبر و حاج عباس میلانی ببینیم که دست در دست هاله‌ اسفندیاری و مهرانگیز کار «با ژانت مک دونالد آبگوشت بزباش می‌خورند.» بله این همان «رمز» معروف رمان «دائی‌جان ناپلئون» است که برای تسکین روان آشفته و پریشان دائی‌جان در اختیار ایشان قرار می‌گیرد. اگر شیخ مسعود اینجا بود می‌گفت برای تسکین «روان شیفته!» باری دائی‌جان پس از اینکه یک نامة فدایت شوم برای هیتلر می‌نویسد، شازده اسدالله میرزا و آقاجان این رمز جادوئی را اختراع کرده در اختیار او می‌گذارند و به او می‌گویند، از طریق این رمز نمایندة «انگلیسا» با او تماس خواهد گرفت. شاید نوری‌زاد هم برای هیتلر نامة فدایت شوم نوشته و بزودی با این رمز آشنا شود. بالاخره این روزها همه چیز ممکن است. پس از فعال شدن فرضی یک آتشفشان در ایسلند، آسمان اروپای غربی در «شرایط ویژه» قرار گرفت، و روسای کشورهای شرکت کننده در نشست گوادالوپ ـ آمریکا، آلمان، انگلستان و فرانسه ـ و متحدان‌شان از حضور در لهستان محروم شدند! پس بازگردیم به نوری‌زاد.

بی‌بی‌سی می‌گوید، نوری‌زاد، سال‌ها نویسندة‌ کیهان بود، اما پس از انتخاب مهرورزی، به انتقاد شدید از سرکوب معترضان پرداخت. این مبارز راه «حق» و «عدالت» پس از ارسال 3 نامة سرگشاده به علی خامنه‌ای و انتشار مطلبی در وبلاگ شخصی‌اش پیرامون رئیس قوة قضائیه در تاریخ 29 آذرماه 1388 به جرم تبلیغ علیه نظام و توهین به تعدادی از مسئولان جمهوری اسلامی ایران به زندان و شلاق محکوم شده. به گزارش بی‌بی‌سی، اتهامات نوری‌زاد به این شرح است:

«فعالیت تبلیغی علیه نظام و تخریب چهرة‌ سی‌سالة‌ نظام [...] توهین به رهبر ایران [...] توهین به رئیس قوه قضائیه [...] توهین به رئیس جمهور [...] توهین به امام جمعة مشهد.»

البته شخصاً در جریان «توهین» به مقامات جمکران نیستم، اما توهین به مقامات رسمی و توهین به افراد در هر حال «جرم» است و اگر به اثبات برسد مجازات دارد، هر چند که در حکومت جمکران «مجازات»‌ به همان شیوة توحش صدر اسلام اعمال می‌شود. به عنوان نمونه مجازات «توهین به امام جمعة مشهد» 50 ضربه شلاق است! با اینهمه آنچه عجیب می‌نماید این است که امثال میرحسین موسوی یا نوری‌زاد و شرکاء در جنبش‌سبز به خود اجازه می‌دهند آشکارا قانون‌شکنی کنند! چگونه است که انجمن اسلامی دانشگاه هنر در حمایت از کسانی که به دلیل توهین به رهبر حکومت و رئیس قوة قضائیه و... محکوم شده‌اند، بیانیه صادر می‌کند، بدون اینکه از سوی دادستان کل تحت پیگرد قانونی قرارگیرد؟ این پرسش‌هائی است که در چارچوب منطقی پاسخی برای‌شان نخواهیم یافت، چرا که در حکومت اسلامی جائی برای «منطق» وجود ندارد. می‌دانیم که منطق انسانی است و حکومت اسلامی یک حکومت دست‌نشاندة استعماری که جز برچسب زدن و تخریب هیچ نمی‌شناسد. پس جای تعجب نیست که به اصطلاح مخالفان‌اش نیز در مسیر مقدس مک‌کارتیسم گام بردارند.

کاملأ قابل قبول است که استعمار جهت پیشبرد مقاصد سیاسی و اقتصادی‌اش بکوشد و موانع را هر چه که باشد از سر راه بردارد. آنچه غیر قابل قبول است عملکرد مدعیان مبارزه با استعمار است که دقیقاً در مسیر انسان‌ستیزی گام برمی‌دارند! برای دریافت دلیل این حرکت غیرقابل قبول و بی‌خردانه بهتر است نگاهی به گذشتة نه چندان دور داشته باشیم، آن هنگام که رژیم پهلوی به احتضار افتاده بود.

اگر حاکمیت وقت را فاقد هر نوع شعور و خرد فرض کنیم یک امر را نمی‌توانیم نادیده بگیریم و آن حضور مشاوران متعدد خارجی و کارشناسانی بود که می‌توانستند بی‌خردی حاکمیت را گوشزد کرده راه خیر و صلاح را به او بنمایانند. آن زمان که نخست‌وزیر مادام‌العمر، هویدا کنار گذاشته شد آشکار بود که در بر پاشنة همیشگی نمی‌چرخد. اگر توده‌های مردم در جریان نبودند، کنار گذاشتن یکی از پیروان شهید مک‌کارتی آنهم پس از 13 سال نشان از «تغییر» داشت. چرا این «تغییر» به دولت آموزگار، شریف امامی و نمایش روحوضی ازهاری انجامید، تا به نقطة پایان یعنی بختیار برسد؟ چرا حاکمیت وقت پس از برکناری هویدا به بختیار مراجعه نکرد؟ چه کسی نمی‌دانست که راه خروج از بن‌بست «حسینیه و کاباره» باز کردن سوپاپ اطمینان مدافعان دمکراسی است؟ همه می‌دانستند. مسئله این بود که بر خلاف ادعای رادیوهای بیگانه و در رأس آن‌ها «بی‌بی‌سی»، آمریکا دیگر از شاه حمایت نمی‌کرد.

سرنوشت رژیم محمدرضا پهلوی رقم خورده بود چرا که این رژیم دیگر قادر به حفظ نظم آهنین نبود. دیوار ضخیم استبداد ترک برداشته و جهت حفظ منافع غرب در ایران می‌بایست استبداد پرتوان و خدشه ناپذیر باشد. چنین استبدادی را فقط با «جایگزینی» می‌توان حفظ کرد. ایرانی باید «تداوم حاکمیت» و رشد اجتماعی را فراموش کند. مطلوب استعمار یک استبداد تازه نفس بود که حمایت توده‌های از همه جا بی‌خبر یا همان «مردم» را نیز به دنبال داشته باشد، تا مشروعیت «خیابانی‌اش» هرگز به زیر سئوال نرود. به این ترتیب هر گاه مصلحت استعمار ایجاب می‌کرد این حکومت خیابانی را با نوع تازه نفس آن می‌توانست جایگزین کند. حداقل 4 نخالة حاضر در گوادالوپ چنین رویائی در سر داشتند، ‌ بدون اینکه در نظر بگیرند تداوم و توسعة حکومت توحش طالبان در کشورهای منطقه، حتی پس از فروپاشی محتمل اتحاد جماهیر شوروی با مشکلات جدی روبرو خواهد شد. نمونة قرقیزستان شاهدی
است بر این مدعا.

دولت قرقیزستان ظرف 24 ساعت سقوط کرد. و باکی‌یف که متهم به یک سوءاستفادة 200 میلیون دلاری است، نه تنها نتوانست به اروپا و آمریکا بگریزد که ناچار شد قانوناً استعفا داده و در قزاقستان پناه گیرد. با استعفای رسمی باکی‌یف، دولت آیندة قرقیزستان مشروعیت قانونی خواهد داشت. و به گفتة سرپرست دولت موقت پیش‌نویس قانون اساسی برای ایجاد یک دمکراسی پارلمانی در دست تهیه است ـ دمکراسی با مردم‌سالاری اشتباه نشود! مردم‌سالاری جز توحش و توهم هیچ نیست. مردم‌سالاری فقط از طریق بازتولید «توهم» و توحش اسطوره‌های مقدس تداوم خود را تضمین می‌کند. بی‌دلیل نیست که ابعاد توحش در بیانیة انجمن اسلامی دانشگاه هنر از اینچنین گستره‌ای برخوردار می‌شود. بیانیة ‌‌کذا ضمن روضه و زوزه برای نوری‌زاد، سنگر حق برپا می‌کند و ملت ایران را برای شهادت در راه میر«حسین» به صحرای کربلا می‌فرستد. مگر پیش از احمدی‌نژاد مشروعیتی در کار بوده که لشکریان میرحسین بر علیه خلافت «نامشروع»‌ جنجال به پا کرده و نظم روزمرة تک تک ایرانیان را در هم شکسته‌اند؟ مگر امام روشن ضمیر مشروعیت داشته؟

این کدام مشروعیت است که به دست فرماندة ناتو تفویض می‌شود؟ این کدام مشروعیت است که الله‌کرم‌ها و ماشالله قصاب‌ها را صحنه گردان سیاست داخلی می‌کند؟ این کدام مشروعیت است که مشتی اراذل و اوباش روزها و روزها پایتخت را قرق می‌کنند تا «هانس دیتریش گنشر»،‌ وزیر امورخارجة وقت آلمان دست رئیس جمهور وقت علی خامنه‌ای را بفشارد و خواستار توسعة روابط تجاری شود؟ اگر مشروعیت داخلی در گرو حمایت خارجی است، پس محمدرضا پهلوی هم تا زمانی که مورد حمایت خارجی بود هم مشروعیت داشت و هم مقبولیت! در ایران، دولت هر چه بی‌پشتوانه‌تر باشد، منافع اربابان خارجی را بهتر تأمین می‌کند، مثل دولتی که برخاسته از روتاری کلاب لندن باشد. همان دولتی که به برکت مذاکره با نیک‌براون، به فرماندهی ملاممد خاتمی شکنجة حاکمیت محافظه‌کاران را 8 سال دیگر به ملت ایران تحمیل کرد. این دولت در قاموس فعلة‌ فاشیسم «مشروعیت» داشته، چرا؟ چون کارگزار سیاست خارجی بود. از این گذشته مگر حاکمیت ایران از دورة بازرگان تا به امروز مسیر دیگری جز پیروی از استعمار پیموده؟

اشغال سفارت آمریکا در زمان دولت موقت چرا با دو عکس‌العمل متفاوت روبرو شد؟ چرا وقتی اشغال‌گران چپ‌گرا بودند، نیروی انتظامی سفارت را تخلیه می‌کند و عذرخواهی رسمی ابراهیم یزدی از دولت آمریکا را شاهدیم؟ چرا اشغال دوم سفارت کذا چنین عاقبتی نیافت؟ دلیل روشن است، اشغال دوم از مقبولیت خارجی برخوردار بود. پس نگرانی برای مشروعیت حاکمیت بی‌مورد است. موجودیت این حاکمیت طی سه دهة اخیر دلیلی است بر مقبولیت استعماری آن. به همین دلیل این حکومت نمی‌تواند راه صلاح بپیماید، چرا که استبداد ذاتاً سفله‌پرور است. در حکومت استبدادی هر که بی‌بارتر، برتر. نخست‌وزیر مادام ‌العمر، هویدا را که فراموش نکرده‌ایم!

در استبداد درک و فهم جرم است. در استبداد شعور و وجدان جنایت است. در استبداد انسانیت محکوم به مرگ است. پس آن‌ها که در استبداد صعود می‌کنند همگی بر معیارهای استبداد منطبق‌اند: از شخصیتی ضعیف، زورپرست و زرپرست برخوردارند و درک‌شان از مسائل سطحی است. اگر به همة این‌ها حقارت اجتماعی را هم بیفزائیم شخصیت ایده‌آل حاکمیت استبدادی کامل می‌شود. به حکومت اسلامی و اوپوزیسیون جایزه بگیرش، چون نیک بنگریم از این شخصیت‌های طراز اول بسیار خواهیم یافت. آنان که نمی‌دانند چه می‌گویند، آن‌ها که نمی‌فهمند آنچه می‌کنند تیشه بر ریشة خودشان می‌زند، آن‌ها که تا دیروز عامل تصفیة‌ خونین انقلاب فرهنگی بودند و سپس «معمار رنسانس اسلامی» می‌شوند، یا آن‌ها که هنوز مزورانه ادعا می‌کنند عدالت و آزادی خارج از دمکراسی میسر است، آن‌ها که از «ظلم» حکومت پهلوی به مرداب متعفن طالبان فروافتاده‌اند، آن‌ها که نمی‌بینند سرنوشت محتوم ملت‌ها در نظام سلطه فرو افتادن به عرصة تباهی است، آنانکه نمی‌دانند دمکراسی زیر سایة چماق ماشاالله قصاب‌ها میسر نمی‌شود، و بالاخره آن‌ها که نمی‌دانند با دلار نمی‌توان برای ملت ایران «روشنفکر» و «متفکر» خلق کرد. خلاصة کلام روشنفکری لباس نیست که هر کسی خریده بر تن کند.

عبدالعلی دستغیب در مقاله‌‌ای تحت عنوان، «روشنفکری و آفات روشنفکری» که در شمارة 62 ماهنامة «گزارش»، مورخ 1375 منتشر شده چنین می‌گوید:

«روشنفکری تشریفی نیست که به عنوان زیب و زیور بر دوش کسانی افکنده شود [...] پیرامون ما کم نیستند کسانی که مدام به آراء فیلسوفان استناد می‌کنند، نام هایدگر، ژاک دریدا و پل دومان ... از زبان‌شان نمی‌افتد [...] از حقوق زنان دفاع می‌کنند [...] اما همین آقایان با فضل و شریف عیب کوچکی دارند، عیبی بسیار کوچک! در خانه زنشان را کتک می‌زنند، برای منتقدان خود پاپوش می‌دوزند و در گفتار و کردار نه تقید علمی دارند و نه تقید اخلاقی. گفتار و کردارشان فرسنگ‌ها فاصله دارد.

نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند

[...] کسانی که روشنفکران را به کفر متهم می‌کنند به خطا می‌روند.»





0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت