پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹


پیک و پوپک!
...

در اینجا چنانیم
که برگ‌های خزانی بر درخت‌ها
[...]
دیگر وطنی نداشت
[...]
زیستن نمی‌توانست
و شاید تنها هنوز من می‌دانم
که او زمانی زیسته

شجاع‌الدین شفا درگذشت و ما تأمل کردیم تا سوگواران و مداحان و همچنین کینه‌توزان حرفه‌ای و مردم‌پرستان فریبکار آرام بگیرند تا بگوئیم شجاع‌الدین شفا فراتر از چارچوب نگرش حقیرانة توده‌پرست و ایدئولوژیک قرار گرفته. شجاع‌الدین شفا به گواهی آثارش از فرهیختگان ایران زمین بود، و افسوس و هزار هزار افسوس که سه دهه وقت گرانبها و قلم شیوای‌اش را برای رد توهمات منطق‌ستیز ادیان ابراهیمی تلف کرد. چرا که دین، روایات و احکام دینی به دلیل منطق‌ستیزی قابلی‌ات بررسی منطقی ندارد، همچنانکه «باورها» و ایمان و اعتقاد فردی نیز با منطق بیگانه است.

پیش از ادامة ‌مطلب نگاهی خواهیم داشت به زبان دمکراتیک یا زبان منطقی. زبان دمکراتیک به هیچ عنوان زبان مهر و محبت و از خودگذشتگی و فداکاری نیست! زبان منطقی، انسان‌محور و تابع شرایط زمان و مکان است. به همین دلیل هرگز در مسیر تخریب انسان و خود تخریبی قرار نخواهد گرفت. برای روشن شدن مطلب نمونه‌ای بیاوریم تا مشخص شود که زبان منطقی در چارچوب شرایط واقعی یعنی در زمان و مکان مشخص از «منطق» ویژة خود برخوردار است.

اگر کسی موجودیت انسان را تهدید می‌کند، واکنش منطقی انسان دفاع از خویش است. به عنوان مثال اگر کشوری را اشغال کنند برخورد منطقی ساکنین آن کشور، نه گفتگوی منطقی با اشغالگر که نابودی مهاجم است. به عبارت دیگر «زبان دمکراتیک» هیچ ارتباطی با زبان مسیح و عشق و محبت بی‌قید و شرط نسبت به همگان ندارد. زبان منطقی، واکنش منطقی را ایجاب می‌کند. در این چارچوب است که انسان کردار خود را برحسب شرایط به صورت منطقی تنظیم خواهد کرد و اگر از بد روزگار با حکومتی نظیر حکومت مقدس جمکران سروکار پیدا کند، برای ابتر کردن این حکومت به شیوه‌های رایج آن متوسل نمی‌شود. حکومت جمکران چگونه به قدرت رسید؟ با تکیه بر باورهای مقدس عوام،‌ شعارهای پوچ و برخورداری از حمایت بیگانه. توسل جنبش سبز به باورهای مقدس و شعارهای پوچ به معنای تداوم همان مسیر منطق‌ستیزی است که به ظهور ولایت فقیه و اسلام‌ انسان‌ساز منجر شده. اگر اربابان این حکومت با توسل به خشونت، عوامفریبی، ترور و ارعاب ایرانیان یک «سنگر حق» گسترده بر علیه «باطل» ایجاد کردند، مبارزه با این حکومت نمی‌تواند در همین مسیر با ایجاد «سنگرحق» صورت پذیرد. همچنانکه طی 80 سال گذشته شاهد بودیم، به مرور زمان از فراگیری سنگر حق کاسته خواهد شد و جبهة مخالفان هر چه بیشتر گسترش می‌یابد.

به طور مثال، «زن» نخستین «باطلی» بود که حکومت وحش برای سرکوب آن به بسیج «مردم» پرداخت. شاهدیم که این «باطل» همچنان دردسر آفرین باقی مانده. به همین دلیل محافل استعماری برای سرکوب زنان ایران به «زن‌نمایان» متوسل شده‌اند. افرادی نظیر شیرین عبادی، مهرانگیز کار، نرگس‌ محمدی و... هیچ تفاوتی با آخوندهای زن‌ستیز ندارند. از اینرو بهترین ابزار سرکوب زنان ایران به شمار می‌روند. شیرین عبادی و شرکاء همان مزخرفات ملایان را نشخوار می‌کنند و دم از «اسلام خوب» می‌زنند، همان اسلامی که اخیراً میرحسین موسوی هم آن را کشف کرده و برای‌مان در بوق گذاشته. گویا در ناکجاآباد، یک اسلام خوب وجود دارد که با همه دوست است و ... و خلاصه خیلی باب دندان محفل مک‌کارتی است. باید به میرحسین و دیگر مترسک‌های سفارت کذا بگوئیم، «انسان»‌ هرگز نمی‌تواند با «همه» دوست باشد!

انسان، اگر به مفهوم معاصر انسان باشد، می‌باید با فریبکار، سلطه‌گر و متجاوزین به حقوق‌ انسانی‌ مبارزه کند. دوستی با شارلاتان و جنایتکار و تاراجگر، به معنای تأئید جنایت و تاراج و انسان‌ستیزی است. و اتفاقا در همین چارچوب است که ما هیچ دوستی‌ای با عمله‌ و اکرة اسلام‌پناه حکومت ـ اصلاح طلب، اصولگرا، سبز و سیاه ـ نداریم. در راستای دفاع از حقوق ‌انسانی‌مان با «حکومت دین» و نظارت آخوندجماعت بر تدوین و اجرای قوانین نیز مخالف‌ایم. از اینرو خواستار محاکمة سران جنایتکار حکومت اسلامی از جمله موسوی و کروبی هستیم. به مخالف‌نمایان فرنگ‌نشین این حکومت نیز می‌گوئیم که می‌باید پاسخگوی همکاری‌شان با حاکمیت توحش باشند. هر چند رضا پهلوی هر هفته برای جنایتکاران اسلام‌گرا فرمان عفو ملوکانه صادر می‌کند، الزاماً ایشان در فردای کشور «تصمیم‌گیرنده» نخواهند بود. برخورد منطقی ایجاب می‌کند که انسان از جایگاه انسانی با مسائل برخورد کند نه از جایگاه موهوم «خداوند بخشندة مهربان!» چشم پوشی از جنایت، نشان بخشندگی و بزرگواری نیست. کاملاً بر عکس، نشان تمایل به زیر پای گذاشتن حقوق کسانی است که قربانی جنایت و جنایتکار شده‌اند. حال بازگردیم به شجاع‌الدین شفا.

از بی‌کرانی روشنم
[...]
من شاعرم
فریاد همگان
لختة بهم فشردة‌ رویاها
میوه‌ای از پیوند تضادهای بیشمار
پروردة گلخانه
[...]

همچنانکه در آغاز این وبلاگ گفتیم، شجاع‌الدین شفا به عنوان ادیب، فراتر از نگرش حقیرانة مکتبی قرار می‌گیرد. در ایران چند نفر از شناخت و توانائی نگارش شفا برخوردارند؟ چند نفر می‌توانند متون ادبی کلاسیک غرب را در قالب متن غنی ادبی به زبان فارسی ارائه دهند؟ متأسفانه نویسندة این وبلاگ در این زمینة خاص همترازی برای شجاع‌الدین شفا نمی‌شناسد. ترجمة متون ادبی و به ویژه ترجمة شعر از هر مترجمی ساخته نیست. چرا که برای ترجمة متون ادبی به فارسی شناخت زبان به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند. مترجم می‌باید نه تنها در زمینة ادبیات فارسی تبحر داشته باشد که فرهنگ بیگانه را نیز بخوبی بشناسد. با این ‌وجود ممکن است نتیجة کار چندان موفقیت‌آمیز نباشد، چرا که ترجمة آثار هنری یک هنر است، و هنر را در مکتب نمی‌آموزند. به عنوان نمونه ترجمة سروده‌های خیام و دیگر شاعران کلاسیک و معاصر ایران به زبان فرانسه، علیرغم تسلط مترجمین به فرهنگ ایران بسیار ناموفق بوده. حال آنکه ترجمة آثار شاعران ایتالیا به زبان فارسی ـ ترجمة‌ شعر به شعر ـ توسط نادر نادرپور شگفت‌انگیز و خیره‌کننده است. در «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا»، متن شعر به زبان ایتالیائی در برابر ترجمة فارسی آن وجود دارد و می‌توان دو متن را با یکدیگر مقایسه کرد. به عنوان نمونه در شعر «پوپک»‌:

ای پوپک ای پرندة شادمان
[...]
ای پوپک، ای پیک بهاران!
چگونه زمان برای تو از رفتن باز می‌ایستد
و بهمن‌ماه جاودان می‌ماند
[...]

‌فقط بهمن‌ماه بجای «فبرایو»، ماه فوریه آمده، و ساختار شعر به زبان اصلی در ترجمه نیز رعایت شده. خلاصة کلام برای ترجمة این شعر به زبان فارسی، آشنائی با زبان ایتالیائی و ردیف کردن معنای واژگان کفایت نمی‌کند. نادرپور به عنوان یک شاعر برجسته و مسلط به فرهنگ فارسی از این توانائی برخوردار بوده که شعر را به «زبان شعر» ترجمه کند. برای ترجمة‌ متون کلاسیک ادبیات غرب به زبان فارسی نیز شناخت فرهنگی، سواد و قدرت قلم الزامی است. شجاع‌الدین شفا از چنین ویژگی‌هائی برخوردار بود. اما پس از مرگ او شاخک‌های سازمان سیا بلافاصله برنامة تخریب و لجن‌پراکنی را آغاز کردند.

به عنوان نمونه «رادیوفردا» فوراً‌ حاج‌عباس ‌میلانی را از طویلة مک‌کارتیسم بیرون کشیده مصاحبه‌ای با این شخصیت «فرهیخته» ترتیب می‌دهد تا از زبان پیشخدمت سازمان سیا تلویحاً به ما تفهیم کند، شجاع‌الدین شفا به ملت ایران خیانت کرده، چرا که معاون وزیر دربار بوده! به عبارت ‌دیگر اهل قلم می‌باید همچون آخوند و اوباش و فرصت‌طلب همیشه در کنار «مردم» قرار گیرند، سیاست زده باشند و از آنجا که شجاع‌الدین شفا در کنار «مردم» نبود، تلاش‌های فرهنگی‌اش نیز با خیانت درهم‌ آمیخته!

رادیوفردا علاقة عجیبی دارد که در ایران همه به «سیاست» آلوده باشند و موضع سیاسی اتخاذ کنند تا مشخص شود در «سنگر حق» نشسته‌اند یا در جبهة باطل. به این ترتیب به آسانی می‌توان به همة فرهیختگان ایران انگ زد و آنان را تکفیر نمود! رادیوفردا ابتدا به آقای «دکتر» میلانی تفهیم می‌کند که در تاریخ معاصر همه باید موضع سیاسی خود را مشخص کنند تا بدانیم خدمت می‌کنند یا خیانت! می‌بینیم که مدافعان واقعی ایجاد سنگرحق در سازمان سیا نشسته‌اند، و زوزة «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن» و مزخرفات مشابه از همین «کفتارخانه» به گوش می‌رسد:‌

«خوب آقای دکتر [میلانی] به نظر می‌آید که در تاریخ معاصر ما سیاست همواره یک وزنة‌ تعیین کننده در مشخص کردن خدمت و خیانت چهره‌های فرهنگی و سیاسی بوده است.»


باید پرسید «وزنة تعیین کننده» برای چه کسی و برای کدام محافل؟ چه کسی گفته که چهره‌های فرهنگی و هنری می‌باید الزاماً در خدمت یک سیاست شناخته شده نیز قرار داشته باشند؟ شاید کسی نخواهد در عرصة‌ سیاست جبهه‌گیری کند، تکلیف‌اش چیست؟ مگر امثال نادر نادرپور که در دورة شاه وارد سیاست نشدند خیانت کرده‌ بودند؟ اگر اساس را بر فرمایشات رذیلانة رادیوفردا بگذاریم خواهیم دید که از آغاز مبارزات مشروطه، یعنی از هنگام حضور جامعة مدنی در عرصة سیاست کشور، گذشته از شجاع‌الدین شفا که رایزن فرهنگی دربار بوده، تمام شاعران و نویسندگان و به ویژه روشنفکران ایران که موضع‌گیری سیاسی نکرده‌اند می‌باید خیانت‌کار شناخته شوند! از آنجمله است، گروه عظیمی از فرهنگیان کشور! اینکه افرادی را به صورت نمایشی به زندان می‌اندازند و در فردای «اسارت‌شان» شاعرنماهائی از قماش خواهر سیمین «اسب و قبای آزادی‌شان» را به زبان شعر فراهم می‌آورند هیچ ارتباطی با موضع‌گیری سیاسی هنرمند و متفکر ندارد. «روشنفکرسازی» و «متفکرسازی» با استفاده از ابزار پروپاگاند یک مطلب است، روشنفکر بودن و متفکر بودن مسلماً‌ مطلب دیگری است. به عنوان نمونه پیکاسو و سالوادوردالی هر دو از مخالفان جمهوری‌خواهان اسپانیا بودند، می‌باید تابلوهای‌شان را نیز آتش زد، یا هنرشان را نکوهش نمود؟! البته ما در ایران سنت دیگری نیز در کنار این نمونه‌ها داریم، سنتی که امثال مصطفی رحیمی و شاپور بختیار نمایندگان‌اش به شمار می‌روند، سنت خودداری از مجیزگوئی و پرهیز از نشستن در «سنگرحق» قدرت و این سنت بسیار برجسته در کشور ایران هیچ ارتباطی با فرهنگ و مسائل هنری نمی‌تواند داشته باشد. چنین افرادی هرگز مداح قدرت نبودند و از هیچ قدرتی هم دفاع نمی‌کنند، چه هنرمند باشند و چه نباشند!

اما برای سهولت کار سیاست استعمار در ایران، همة اهالی فرهنگ و هنر می‌باید با یک سیاست مخالف باشند و از یک سیاست ‌دیگر نیز طرفداری کنند، و آثارشان نیز الزاماً بازتاب مواضع سیاسی‌شان باشد. به این ترتیب است که از جایگاه انسان آزاد به جایگاه بنده و حقوق بگیر سقوط کرده در یکی از دو سنگر کاذب حق یا باطل قرار خواهند گرفت و چارپایان طویلة مک‌کارتی به سادگی می‌توانند برای هر کدام «برچسب» مناسب را فراهم آورند. در پاسخ به پرسش مزورانة رادیوفردا که در واقع یک پرسش «تأکیدی» و از موضع قدرت است، «پروفسور» میلانی مفلوک باید حدس بزند که معاونت وزارت دربار کارهای فرهنگی شفا را خدشه دار کرده.

«حدس من این است که معاون وزیر دربار بودن ایشان در ارزیابی کارهای فرهنگی‌شان یک زیرنویس جزئی خواهد بود.»

به عنوان مثال از ترجمة کمدی ‌الهی و زیرنویس‌های‌اش یک خیانت «جزئی» تشعشع می‌کند! اما اگر شجاع‌الدین شفا بجای معاونت وزارت دربار، در کنار آخوند دعائی و دیگر چاقوکش‌های سفارت انگلستان در مکتب امام سیزدهم کسب فیض می‌کرد، و شب‌ها هم زن‌اش را به فرمان قرآن به باد کتک می‌گرفت و ترجمة بی‌بی‌گوزک‌های شیعی‌مسلکان را هدف زندگی فرهنگی‌اش قرار داده بود، و یا هذیانات آخوند مطهری را به زبان فرانسه ترجمه می‌کرد، مسلماً «رادیوفردا» پرسش خود را به صورت دیگری مطرح می‌نمود، در نتیجه حاج عباس نیز حدس دیگری می‌زد! چرا که مسیر حدس و گمان امثال میلانی را در همان آبدارخانة مک‌کارتی تعیین می‌کنند. افسوس که پس از کودتای 22 بهمن، شجاع‌الدین شفا فرهنگ و ادبیات را رها کرده، قلم را در خدمت مبارزة سیاسی با یک حکومت دینی و دست‌نشانده قرار داد. مبارزه‌ای که مسلماً در آن ادبیات و هنر نگارش وی آنقدرها به ارزش گذاشته نمی‌شد!

ای پرواز آزاد!
من اکنون کویرم
سرگشته در سودای خمیدگی خویش
(هفت ‌شاعر معاصر ایتالیا)


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت