نفت و آلزایمر!
...
بهترین راه برای اثبات اینکه مسلمین غربزده نیستند و «هویت» ویژة خود را دارند این است که از راه رفتن روی دو پا انصراف داده و بین «خزیدن» و «چاردستوپا» رفتن «آزادانه» انتخاب کنند. بله! مرزشکنی و تخریب انسان را نباید در حد واژگان متوقف کرد، خارج از تهدید زنان و سرکوب جوانان ایران، «هویت» واقعی خود را در عمل نشان دهید تا همه ببینند که طرفداران حکومت اسلامی هیچ شباهتی به انسان ندارند.
در تئوکراسی نمیتوان «انتخابات» به مفهوم دمکراتیک برگزار کرد. آنها که ادعا میکنند در حکومت اسلامی جمکران «انتخابات» برگزار شده و برای اعتراض به نتیجة انتخابات کذا قصد لشکرکشی خیابانی دارند، شرکای همین حکومت جنایتکار اسلامیاند که برای سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران بسیج شدهاند. و مسلم بدانیم که از همراهی لباسشخصیها و چماقداران و چاقوکشهای حکومت در راهپیمائی کذا برخوردار خواهند شد.
بخش نخست وبلاگ امروز را به «مرزشکنی» و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد در شاهکار عوامفریبی استاد «جلال آلاحمد»، یعنی «غرب زدگی» اختصاص میدهیم تا روشن شود پایان نامة امثال فرشته داوران که تحت نظارت همایونکاتوزیان و شرکاء منتشر میشود ریشه در کدام منجلاب دارد. آلاحمد در اثر خود بنیاد سلطنت را جدا از بنیاد دین دانسته، و میگوید در دوران صفوی بود که «سلطنت» و «روحانیت» یکی شدند! پیشتر در مورد بنیاد سلطنت توضیح مفصل دادهایم، پس به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که بنیاد دین مکمل بنیاد سلطنت است و پادشاه بر بنیاد دین نظارت عالیه اعمال میکند. در انگلستان یا در مراکش چنین نظارتی را شاهدیم. خلاصه نه در دمکراسیهای غرب و نه در کشورهای مسلماننشین بنیاد دین خارج از حکومت قرار نگرفته. در حالی که استاد جلال آلاحمد ادعا میکنند چنین ارتباطی بین سلطنت و مذهب فقط در دورة صفوی برقرار شده، و خلاصه ایشان با یک چرخش قلم این ارتباط انداموار را انکار کرده دو بنیاد مکمل «دین» و «سلطنت» را از یکدیگر جدا فرمودهاند تا بتوانند در تداوم فروپاشاندن مرز مفاهیم و ایجاد گسست در آنان، یک تداوم کاذب اختراع کرده و دین اسلام را دنبالة نظرات مزدک و مانی بدانند و از «ظلم» ساسانیان گلایه فرمایند:
«بر خلاف رأی مورخان ريش و سبيلدار ما، نهضتهاى [...] سياسى و مذهبى ما را هيچ وقت به جايى نرسانده است [...] و اگر هم رساندند، سنگ اول بنائى را گذاشتند كه در دورة صفوى كنگرهاش ساخته شد. يعنى در آن زمان بود كه حكومت ملى و مذهب ـ يعنى سلطنت و روحانيت ـ در يك خرقه رفتند [...] يادتان باشد كه ما در دورة ساسانى نيز چنين وضعى را داشتهايم كه به قيام مانى و مزدك و عاقبت به ظهور اسلام انجاميد [...]»
همچنانکه میبینیم بر اساس اظهارات علمی استاد آلاحمد، اسلام هم تداوم قیام مانی و مزدک میباید تلقی شود. بله این چند سطر برای آشنائی با روند استعماری انتشار «پایاننامههای» درخشان نظیر پایاننامة مضحک فرشته داوران کفایت خواهد کرد. هدف این است که به ما بگویند تهاجم تازیان هیچ گسستی در تاریخ و فرهنگ ایرانیان ایجاد نکرده و تحمیل دین اسلام به ایرانیان، جهت رشد و تکامل جامعه یک الزام بوده، و خلاصه ایرانیان باید از اعراب بدوی سپاسگزار هم باشند. پیشتر گفتیم که اکثریت غریب به اتفاق ایرانشناسان در آثار علمی و مستند خود، بدون کوچکترین اسناد و شواهدی ادعا کردهاند که «ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند.» آثار محققینی که از این پروپاگاند استعماری اجتناب کردهاند به ایرانیان معرفی نمیشود تا از این طریق به همه بباورانند که کلیة شرقشناسان در اینمورد متفقالقولاند، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست.
این پروپاگاند فرهنگی ناتوست که چنین دروغ بزرگی را به ملت ایران حقنه کرده. به همین دلیل است که به عنوان نمونه ایرانیان با نام «موریس لومبارد» بیگانه ماندهاند. موریس لومبارد از جمله مورخینی است که ضمن اجتناب از تکرار طوطیوار ترهات «فرهنگی» ناتو، به 3 سده مقاومت ایرانیان در برابر اشغالگران مسلمان اشاره دارد. هم اوست که نابودی کشاورزی در ایران و رونق سوداگری پس از سلطة اعراب، و بروز جنبشهای متعدد آزادیبخش از جمله قیام «بابک زنگ» را بررسی کرده. مقاومت در برابر اشغالگر، در تمام صور خود از جمله به صورت مسلحانه، یعنی دفاع از خود. هیچ ملتی تجاوز بیگانه را نمیپذیرد، و نمیتوان ایرانیان را از این روند تاریخی مستثنی دانست، آنهم به بهانة اینکه دین اسلام گویا «برحق» بوده! ادعای اینکه تهاجم تازیان گسستی در هویت ایرانی ایجاد نکرده، و ایرانیان به استقبال اسلام شتافتند یک توهین مستقیم به ایرانیان است که فقط در پریشانگوئی هوچیهای استعمار بروز میکند. بگذریم و بازگردیم به نقش دین در حکومت ساسانی.
در اینمورد همچنانکه پیشتر هم اشاره کردهایم تحقیقات بسیار شده. در وبلاگ «پشک و چمین» به صورت شتابزده از تحقیقات «پل دوبروی» سخن به میان آوردیم. امروز نگاهی خواهیم داشت به بررسیهای «رمان گیرشمن» در «ایران از آغاز تا اسلام» که انتشارات «آلبن میشل» آنرا در سال 1976 به چاپ رسانده. گیرشمن مینویسد:
«طی حدود پنج سده پادشاهی ساسانیان کشاکش آشکار پیروان آموزههای زرتشت و مزدئیسم را شاهدیم. در اواخر قرن سوم، هنگام پادشاهی بهرام دوم کشتار گسترده در پهنة ایران توسط شاپور دوم نیز ادامه یافت [...] در دورة شاپور اول امپراتوری ساسانی تازه نفس و مستحکم بود، و در عرصة نبردهای جهانی از یک پیروزی به پیروزی دیگر میرفت، با اینحال هنگام نبرد با امپراتوری رم، نبردی که تمرکز همة نیروهای ملی را ایجاب میکرد، یکبار دیگر مسئلة دین امپراتوری مطرح شد و همین امر میتواند نشان توجه ویژة شاپور به مانی باشد[...] در شرایطی که آداب و رسوم آتشکدة استخر حتی قادر نبود در برابر رواج دین مسیح نیز از خود دفاع کند، شاید شاپور چشمپوشی و گذشت موجود در آموزههای مانی را به عنوان یک دین ایرانی که مبلغ آن نیز ایرانی بود برای تأمین نیازهای وقت امپراتوری مناسبتر میدید [...] اما پس از مرگ شاپور اول [...] ضعف جانشیناناش برای موبدان، به ویژه موبدان شمال مجالی است مناسب جهت اعمال خشونت علیه پیامبر نوین و پیرواناش[...]»
یادآور شویم «رمان گیرشمن» از شیفتگان تمدن ایران باستان بود. حال ایران باستان را رها کنیم و بازگردیم به ایران معاصر که به دلیل شیفتگی آنگلوساکسونها بر توحش طالبان، هر روز در مسیر گسترش تحجر و توحش پیشرفت میکند.
ابتدا بازار و پارک، و اینک به گزارش فیگارو، مورخ 8 ژوئن 2010، بانک ویژة زنان نیز در حکومت اسلامی جمکران افتتاح شده. مسلماً حزب «چمین وطن» توده از این پیشرفت بزرگ نیز شادمانی خواهد کرد. آخوندهای چپنما که ادعای سوسیالیسم علمی هم دارند با جامعة مختلط به شدت مخالفاند. به عنوان نمونه سایت «پیک نت» با انتقاد از مراسم 14 خرداد مینویسد، زنان و مردان را به صورت مختلط در اتوبوسها ریخته بودند و مردان مزاحم زنان میشدند و ... و خلاصه کنیم برای ممانعت از چنین مزاحمتهائی است که حزب توده میتواند «زنانه ـ مردانه» شدن کشور ایران را از نظر «علمی» توجیه کند! یا اینکه محمدرضا نیکفر میتواند ضمن بررسی «علمی» ادیان و خشونت دین بگوید و بنویسد، خشونت سکولار و دمکراتیک هم داریم. «پروفسور» نیکفر که مانند همة فاشیستها «زمان» و «مکان» را به رسمیت نمیشناسند همان کاوشگر فرهیختهای هستند که از دیوان حافظ «دمکراسی» استخراج کرده بودند! نیکفر چنین القاء میکند که در دمکراسی نمیباید خشونت وجود داشته باشد!
ایشان گویا درویشمسلکی را با دموکراسی در ترادف قرار دادهاند. اجرای قوانین دمکراتیک در یک جامعه ایجاب میکند که «قانونشکن» مجازات شود. مجازات قانونشکن را خشونت نمیخوانند، چرا که قوانین دمکراتیک انسانمحور است و کسی که انسانمحوری را نقض میکند مرتکب خشونت شده نه کسی که نگهبان چارچوبهای انسانی است. در ضمن حضور فلاسفة کبیر و ساختارشکن جمکران توضیح دهیم، 14 سدة پیش، اعمال محمد در صحرای حجاز «خشونت» تلقی نمیشد! طبق روایات، محمد در زمان خود و در مکان مشخصی به نام صحرای عربستان اعمالی را انجام داده که از چارچوب هنجارهای جوامع بدوی فراتر نمیرفت. ولی بازتولید همین اعمال در هزارة سوم و در جامعة امروز ایران «خشونت» و «تخریب انسان» خوانده میشود.
حکومت جمکران با افتتاح «بانک ویژة زنان» گام بلندی جهت تبدیل کشور به اندرون برداشت. پر واضح است که در چنین کشوری حضور «مرد» ممنوع است؛ همه باید «خواجه» باشند. مهمترین ویژگی «کشور ـ اندرون» این است که قوانین و مقررات آن هیچ ارتباطی به قوانین جاری کشور ندارد! چرا که حضور شاه، نماد قدرت پدرسالار در اندرون مقطعی است. زمانیکه شاه در اندرون حضور ندارد، زنان و خواجههای حرمسرا طبق قوانین و مقررات نانوشتة خود زندگی میکنند. و فعالیتشان به رمالی، جادو، دعانویسی، توطئه، جنایت و بزک و حمام و سورچرانی محدود میشود. این یک تصویر نه چندان گزافه و البته نه چندان دقیق از زندگی زن در فضای بسته است که جهت سرکوب ملت ایران در کشورمان به مورد اجرا گذاشته شده. این روند سرکوب ملهم از گسترش توحش طالبان بر جامعه است که به صورت گام به گام در افغانستان نیز به پیش رانده میشود. برای پنهان داشتن دست استعمار در تحمیل چنین سیاستهائی است که همة جیرهخواران آنگلوساکسونها در داخل و خارج ایران میکوشند این وحشیگریها را به حساب «یکنفر» بگذارند: علیخامنهای! همان علی خامنهای که در این «قصهها» با یک گروه اوباش در برابر ملت ایران و قطعنامههای شورای امنیت میایستد!
اگر به تصویری که مقام معظم را به اصطلاح در حال «گفتگو» با یکی از مریدانشان نشان میدهد به دقت بنگریم خواهیم دید که ایدة قدرقدرتی ایشان توهمی است که قلم به مزدهای استعمار به آن دامن میزنند. چگونه یکی از به اصطلاح «مریدان» مقام معظم میتواند تا این حد در ملاء عام به وی نزدیک شده و او را مورد خطاب و عتاب قرار دهد؟ اگر به خطوط چهرة مرید کذا و حرکت دستش بنگریم خواهیم دید که در ایشان هیچ اثری از ارادت و چاکری و نوکری و ذوب شدن در رهبری به چشم نمیخورد! در واقع یکی از اوباش در حال تهدید همپالکی خویش است. حال باید بپرسیم مگر رهبر حکومت جمکران محافظ ندارد؟! چرا همه به تماشا ایستادهاند؟ و ... و چگونه است که این رهبر به اصطلاح قدرقدرت که در برابر جمع مورد تهاجم اوباش قرار میگیرد، برای جهان غرب و ملت ایران اینهمه شاخوشانه میکشد؟ پرسشهای فراوانی میتوان مطرح کرد.
از نظر ما بین جناح احمدینژاد و جنبشسبز که مقام رهبری را نیز شامل میشود دعوا بالا گرفته! ولی این دعواها جناحی است، هیچیک از این دو جناح شانسی برای تداوم لاتبازیهای خود ندارند. دولت روسیه صریحاً اینان را عوامفریب میخواند، ولادیمیر پوتین با اکراه دست احمدی نژاد را در استانبول میفشارد و مهرورزی را به نشست شانگهای راه نمیدهند، اینهمه برخلاف خبرپراکنیهای «حنازرچوبه»! اکنون حکومت اسلامی فقط میتواند روی حمایت پنهان آنگلوساکسونها، یعنی همان ایالات متحد و به ویژه حمایت حکومت بریتانیا که از مدافعان قاچاق مواد مخدر، بردهفروشی و تجارتپنهان به شمار میرود حساب کند.
انتشار اظهارات بیشرمانة دیوید کامرون جهت توجیه نقض آشکار مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر توسط دولت بریتانیا یکبار دیگر ثابت کرد ادبیات ساختارشکن سیاسی که دمکراسی را در ترادف با توحش تئوکراسی قرار میدهد از تولیدات لندن است. به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن 2010، دیوید کامرون در مجلس عوام، اخراج وحشیانة عراقیان متقاضی پناهندگی از بریتانیا را چنین توجیه کرده:
«حداقل اکنون عراق شانس دارد که به ثبات و دمکراسی دست یابد و اینک ما شاهد پیشرفت[عراق] در این زمینه هستیم.»
بله، مسلماً دیوید کامرون در افغانستان نیز چنین پیشرفتهائی را رویت میکند، چرا که هر کجا توحش قانونشکنان دست آنگلوساکسونها را برای چپاول و سرکوب ملتها به ویژه سرکوب زنان باز بگذارد «ثبات» برقرار شده، و این «ثبات» ویژه در قاموس کارفرمایان دیوید کامرون باعث پیشرفت و دستیابی به «دمکراسی» میشود! علیرغم رویت چنین پیشرفتهای چشمگیر در عراق، کامرون شهامت تأئید باز پس فرستادن عراقیان متقاضی پناهندگی به کشورشان را نیافت، هر چند تأکید کرد:
«سربازان بریتانیا جهت تامین امنیت در عراق جنگیدهاند تا پناهندگان بتوانند به کشورشان بازگردند.»
بله ایشان لشکرکشی به عراق به بهانههای واهی، و در واقع با هدف لنگر انداختن در منطقه، تخریب و جنایت و چپاول نفت را «تأمین امنیت» میخوانند. میبینیم که آخوندهای جمکران وقاحت و بیشرمی را در مکتب لندن آموختهاند. گویا دیوید کامرون پس از ملاقات با مارگارت تاچر چنین اکتشافاتی کرده. به گزارش فیگارو، مورخ 8 ژوئن سالجاری، روز گذشته مارگارت تاچر که 84 سال دارد و به آلزایمر نیز مبتلاست در مقر نخستوزیری به ملاقات دیوید کامرون رفته. از نظر ما به احتمال زیاد هر آنچه امروز کامرون در مجلس عوام نشخوار کرده ریشه در آلزایمر خانم تاچر دارد. برای آندسته از هممیهنان گرامی که دوران پرافتخار نخستوزیری تاچر را شاهد نبودهاند توضیح دهیم که قطع رابطه با مصر، تهاجم نظامی به کردستان و سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی در ایران با استقرار مارگارت تاچر در جایگاه نخست وزیری ارتباط مستقیم دارد.
تاچر مجری سیاستهای افراطیترین گروههای راستگرای بریتانیا بود. برنامة دولت تاچر در فروش اسلحه، جنگافروزی و تشکیل هنگهای اوباش خلاصه میشد. وی نخستین مأموریت خود را در ورزشگاه «هیزل» با موفقیت تمام به انجام رساند. در کشور انگلستان هیچ محفلی جز راستافراطی و شخص مارگارت تاچر نمیتوانستند مجری چنین سیاستهائی باشند! تاچر یک خودفروختة تمام عیار است، یک کنیز زرخرید قدرت که علاوه بر سرکوب گستردة کارگران سیاستهای زنستیز را نیز یک به یک به اجرا درآورد. در واقع مارگارت تاچر برای حفظ جایگاه خود از هیچ جنایتی فروگذار نکرد. دلیل اینکه او را «بانویآهنین» لقب دادند، این بود که ایشان در واقع از یک شخصیت ژلاتینی برخوردارند که خاستگاه اجتماعیشان نیز آن را تشدید میکند. وارد جزئیات نمیشویم فقط به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که افرادی همچون مارگارت تاچر برای سرکوب و جنایت، پرسوناژهائی ایدهآل در عرصة سیاست به شمار میروند و تونی بلر علیرغم همة جنایاتاش نتوانست به گرد پای تاچر برسد، هر چند که از معجزات این امامزادة نفرت و ادبار بینصیب نماند.
خلاصه پس از افتضاحات «بانوی آهنین» چنین مرسوم شده که هر کس در بریتانیا به نخست وزیری میرسد حداقل یکبار میباید به ضریح امامزادة کذا دخیل ببندد تا آرزوهایاش برآورده شود. خانم تاچر مرتباً به دیدار نخستوزیران تشریف میبرند، و دیروز هم نوبت دیوید کامرون بود که از دریای جود و سخاوت و فضل و کرامت و به ویژه از آلزایمر امامزادة کذا بهرهمند شده، در باب جانفشانیهای نظامیان تاراجگر و جنایتکار بریتانیا در عراق بلبلزبانی آغاز کند. یادآور شویم، روز گذشته کمیساریای عالی سازمان ملل به 4 کشور هلند، بریتانیا، سوئد و نروژ در مورد بازگرداندن عراقیهای متقاضی پناهندگی هشدار داده بود! به گزارش فیگارو، دولت انگلستان امروز 10 تن از عراقیها را به کشورشان بازگرداند و مدافعان حرفهای حقوقبشر در لندن هم خفقان اختیار کردهاند، گویا همه برای به بنبست کشاندن مذاکرات صلح مشغول خطونشان کشیدن برای اسرائیل باشند!
همچنانکه پیشتر هم گفتیم دادگاه عالی اسرائیل با ایجاد کمیسیون تحقیق در مورد ماجرای «ناوآزادی» موافقت کرده و علیرغم جاروجنجال بوقهای تفنگفروشها، امروز بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل اعلام داشت، ما همة اسناد و مدارک موجود پیرامون درگیری «ناوآزادی» را در اختیار این کمیسیون قرار خواهیم داد. به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن سالجاری، نخستوزیر اسرائیل از سوی دولت این کشور برای همکاری با کمیسیون تحقیق اعلام آمادگی کرد. علیرغم انتشار تصاویر و فیلمهای مربوط به تهاجم سرنشینان «ناوآزادی» به نظامیان اسرائیل، بوقهای جنگفروشان همچنان به شایعهپراکنی و دروغپردازی ادامه میدهند و کار بجائی رسیده که خبرگزاری رویترز به تحریف تصاویر پرداخته.
به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن 2010، یولی ادلشتین، وزیر اطلاعات اسرائیل ضمن تماس با ریاست خبرگزاری رویترز، در مورد ناپدید شدن «یک چاقو» در یکی از تصاویر منتشر شده توسط این خبرگزاری توضیح خواسته. روزنامة «حریت» کلیشهای منتشر کرده بود که در آن گروهی در اطراف یک سرباز اسرائیلی غرقه به خون جمع شده و یکی از آنان چاقوئی به دست دارد. در تصویری که توسط رویترز مخابره شده چاقوی کذا محو شده بود! به این دلیل بود که وزیر اطلاعات اسرائیل از ریاست رویترز توضیح خواسته. و اینهم متن پاسخ رویترز به وزیر اطلاعات اسرائیل:
«تصاویر مذکور از استانبول به دست ما رسید، و پیش از ارسال حاشیهشان به صورت اتوماتیک بریده شده بود، به محض اینکه متوجه شدیم یک چاقو ناپدید شده، دوباره تصاویر اصلی را منتشر کردیم.»
بله! حال باید ببینیم بجز حکومت جمکران و رجب اردوغان، چه کسانی میتوانند به زوزه کشیدن ادامه دهند! در واقع اگر مدافعان فرضی حقوقبشر در ناوآزادی با چماق و چاقو به نظامیان اسرائیل حمله کرده باشند، آتش گشودن به سوی مدافعان فرضی حقوقبشر وظیفة سربازان اسرائیلی بوده. هیچکس هم نمیتواند شلیک به سوی مهاجمین را «خشونت» بخواند. و اما «خشونت» واقعی تلاش جناح هیلاری کلینتن در وزارت امورخارجة ایالات متحد برای حفظ مزارع کشت خشخاش در افغانستان است. به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 9 ژوئن 2010 سفیر ایالات متحد در مسکو اعلام داشت، «نابودی مزارع خشخاش باعث میشود کشاورزان به صفوف طالبان بپیوندند!» و این سخنان گهربار حدود 4 ساعت پس از اعلام مواضع کاخ سفید در مورد الزام نابودی مزارع مذکور ایراد شد.
به گزارش نووستی، امروز «پاتریک وارد» اعلام داشت، «کاخ سفید مصمم به نابودی مزارع خشخاش است.» اما سفیر ایالات متحد در مسکو ضمن مخالفت با این امر آشکارا و به صورت غیرمستقیم تهدید میکند که در صورت توقف تجارت پرسود قاچاق موادمخدر دست طالبان را برای انجام عملیات خداپسندانه باز خواهیم گذارد! با توجه به اینکه بدون همکاری صمیمانة پاکستان و جمکران، ارتش ناتو نمیتواند منطقه را در مواد مخدر غرق کند و با در نظر گرفتن اختلاف نظر کاخ سفید با وزارت امورخارجة ایالات متحد، الزاماً باید شاهد تغییرات وسیع در کل منطقه باشیم.
در تئوکراسی نمیتوان «انتخابات» به مفهوم دمکراتیک برگزار کرد. آنها که ادعا میکنند در حکومت اسلامی جمکران «انتخابات» برگزار شده و برای اعتراض به نتیجة انتخابات کذا قصد لشکرکشی خیابانی دارند، شرکای همین حکومت جنایتکار اسلامیاند که برای سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران بسیج شدهاند. و مسلم بدانیم که از همراهی لباسشخصیها و چماقداران و چاقوکشهای حکومت در راهپیمائی کذا برخوردار خواهند شد.
بخش نخست وبلاگ امروز را به «مرزشکنی» و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد در شاهکار عوامفریبی استاد «جلال آلاحمد»، یعنی «غرب زدگی» اختصاص میدهیم تا روشن شود پایان نامة امثال فرشته داوران که تحت نظارت همایونکاتوزیان و شرکاء منتشر میشود ریشه در کدام منجلاب دارد. آلاحمد در اثر خود بنیاد سلطنت را جدا از بنیاد دین دانسته، و میگوید در دوران صفوی بود که «سلطنت» و «روحانیت» یکی شدند! پیشتر در مورد بنیاد سلطنت توضیح مفصل دادهایم، پس به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که بنیاد دین مکمل بنیاد سلطنت است و پادشاه بر بنیاد دین نظارت عالیه اعمال میکند. در انگلستان یا در مراکش چنین نظارتی را شاهدیم. خلاصه نه در دمکراسیهای غرب و نه در کشورهای مسلماننشین بنیاد دین خارج از حکومت قرار نگرفته. در حالی که استاد جلال آلاحمد ادعا میکنند چنین ارتباطی بین سلطنت و مذهب فقط در دورة صفوی برقرار شده، و خلاصه ایشان با یک چرخش قلم این ارتباط انداموار را انکار کرده دو بنیاد مکمل «دین» و «سلطنت» را از یکدیگر جدا فرمودهاند تا بتوانند در تداوم فروپاشاندن مرز مفاهیم و ایجاد گسست در آنان، یک تداوم کاذب اختراع کرده و دین اسلام را دنبالة نظرات مزدک و مانی بدانند و از «ظلم» ساسانیان گلایه فرمایند:
«بر خلاف رأی مورخان ريش و سبيلدار ما، نهضتهاى [...] سياسى و مذهبى ما را هيچ وقت به جايى نرسانده است [...] و اگر هم رساندند، سنگ اول بنائى را گذاشتند كه در دورة صفوى كنگرهاش ساخته شد. يعنى در آن زمان بود كه حكومت ملى و مذهب ـ يعنى سلطنت و روحانيت ـ در يك خرقه رفتند [...] يادتان باشد كه ما در دورة ساسانى نيز چنين وضعى را داشتهايم كه به قيام مانى و مزدك و عاقبت به ظهور اسلام انجاميد [...]»
همچنانکه میبینیم بر اساس اظهارات علمی استاد آلاحمد، اسلام هم تداوم قیام مانی و مزدک میباید تلقی شود. بله این چند سطر برای آشنائی با روند استعماری انتشار «پایاننامههای» درخشان نظیر پایاننامة مضحک فرشته داوران کفایت خواهد کرد. هدف این است که به ما بگویند تهاجم تازیان هیچ گسستی در تاریخ و فرهنگ ایرانیان ایجاد نکرده و تحمیل دین اسلام به ایرانیان، جهت رشد و تکامل جامعه یک الزام بوده، و خلاصه ایرانیان باید از اعراب بدوی سپاسگزار هم باشند. پیشتر گفتیم که اکثریت غریب به اتفاق ایرانشناسان در آثار علمی و مستند خود، بدون کوچکترین اسناد و شواهدی ادعا کردهاند که «ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند.» آثار محققینی که از این پروپاگاند استعماری اجتناب کردهاند به ایرانیان معرفی نمیشود تا از این طریق به همه بباورانند که کلیة شرقشناسان در اینمورد متفقالقولاند، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست.
این پروپاگاند فرهنگی ناتوست که چنین دروغ بزرگی را به ملت ایران حقنه کرده. به همین دلیل است که به عنوان نمونه ایرانیان با نام «موریس لومبارد» بیگانه ماندهاند. موریس لومبارد از جمله مورخینی است که ضمن اجتناب از تکرار طوطیوار ترهات «فرهنگی» ناتو، به 3 سده مقاومت ایرانیان در برابر اشغالگران مسلمان اشاره دارد. هم اوست که نابودی کشاورزی در ایران و رونق سوداگری پس از سلطة اعراب، و بروز جنبشهای متعدد آزادیبخش از جمله قیام «بابک زنگ» را بررسی کرده. مقاومت در برابر اشغالگر، در تمام صور خود از جمله به صورت مسلحانه، یعنی دفاع از خود. هیچ ملتی تجاوز بیگانه را نمیپذیرد، و نمیتوان ایرانیان را از این روند تاریخی مستثنی دانست، آنهم به بهانة اینکه دین اسلام گویا «برحق» بوده! ادعای اینکه تهاجم تازیان گسستی در هویت ایرانی ایجاد نکرده، و ایرانیان به استقبال اسلام شتافتند یک توهین مستقیم به ایرانیان است که فقط در پریشانگوئی هوچیهای استعمار بروز میکند. بگذریم و بازگردیم به نقش دین در حکومت ساسانی.
در اینمورد همچنانکه پیشتر هم اشاره کردهایم تحقیقات بسیار شده. در وبلاگ «پشک و چمین» به صورت شتابزده از تحقیقات «پل دوبروی» سخن به میان آوردیم. امروز نگاهی خواهیم داشت به بررسیهای «رمان گیرشمن» در «ایران از آغاز تا اسلام» که انتشارات «آلبن میشل» آنرا در سال 1976 به چاپ رسانده. گیرشمن مینویسد:
«طی حدود پنج سده پادشاهی ساسانیان کشاکش آشکار پیروان آموزههای زرتشت و مزدئیسم را شاهدیم. در اواخر قرن سوم، هنگام پادشاهی بهرام دوم کشتار گسترده در پهنة ایران توسط شاپور دوم نیز ادامه یافت [...] در دورة شاپور اول امپراتوری ساسانی تازه نفس و مستحکم بود، و در عرصة نبردهای جهانی از یک پیروزی به پیروزی دیگر میرفت، با اینحال هنگام نبرد با امپراتوری رم، نبردی که تمرکز همة نیروهای ملی را ایجاب میکرد، یکبار دیگر مسئلة دین امپراتوری مطرح شد و همین امر میتواند نشان توجه ویژة شاپور به مانی باشد[...] در شرایطی که آداب و رسوم آتشکدة استخر حتی قادر نبود در برابر رواج دین مسیح نیز از خود دفاع کند، شاید شاپور چشمپوشی و گذشت موجود در آموزههای مانی را به عنوان یک دین ایرانی که مبلغ آن نیز ایرانی بود برای تأمین نیازهای وقت امپراتوری مناسبتر میدید [...] اما پس از مرگ شاپور اول [...] ضعف جانشیناناش برای موبدان، به ویژه موبدان شمال مجالی است مناسب جهت اعمال خشونت علیه پیامبر نوین و پیرواناش[...]»
یادآور شویم «رمان گیرشمن» از شیفتگان تمدن ایران باستان بود. حال ایران باستان را رها کنیم و بازگردیم به ایران معاصر که به دلیل شیفتگی آنگلوساکسونها بر توحش طالبان، هر روز در مسیر گسترش تحجر و توحش پیشرفت میکند.
ابتدا بازار و پارک، و اینک به گزارش فیگارو، مورخ 8 ژوئن 2010، بانک ویژة زنان نیز در حکومت اسلامی جمکران افتتاح شده. مسلماً حزب «چمین وطن» توده از این پیشرفت بزرگ نیز شادمانی خواهد کرد. آخوندهای چپنما که ادعای سوسیالیسم علمی هم دارند با جامعة مختلط به شدت مخالفاند. به عنوان نمونه سایت «پیک نت» با انتقاد از مراسم 14 خرداد مینویسد، زنان و مردان را به صورت مختلط در اتوبوسها ریخته بودند و مردان مزاحم زنان میشدند و ... و خلاصه کنیم برای ممانعت از چنین مزاحمتهائی است که حزب توده میتواند «زنانه ـ مردانه» شدن کشور ایران را از نظر «علمی» توجیه کند! یا اینکه محمدرضا نیکفر میتواند ضمن بررسی «علمی» ادیان و خشونت دین بگوید و بنویسد، خشونت سکولار و دمکراتیک هم داریم. «پروفسور» نیکفر که مانند همة فاشیستها «زمان» و «مکان» را به رسمیت نمیشناسند همان کاوشگر فرهیختهای هستند که از دیوان حافظ «دمکراسی» استخراج کرده بودند! نیکفر چنین القاء میکند که در دمکراسی نمیباید خشونت وجود داشته باشد!
ایشان گویا درویشمسلکی را با دموکراسی در ترادف قرار دادهاند. اجرای قوانین دمکراتیک در یک جامعه ایجاب میکند که «قانونشکن» مجازات شود. مجازات قانونشکن را خشونت نمیخوانند، چرا که قوانین دمکراتیک انسانمحور است و کسی که انسانمحوری را نقض میکند مرتکب خشونت شده نه کسی که نگهبان چارچوبهای انسانی است. در ضمن حضور فلاسفة کبیر و ساختارشکن جمکران توضیح دهیم، 14 سدة پیش، اعمال محمد در صحرای حجاز «خشونت» تلقی نمیشد! طبق روایات، محمد در زمان خود و در مکان مشخصی به نام صحرای عربستان اعمالی را انجام داده که از چارچوب هنجارهای جوامع بدوی فراتر نمیرفت. ولی بازتولید همین اعمال در هزارة سوم و در جامعة امروز ایران «خشونت» و «تخریب انسان» خوانده میشود.
حکومت جمکران با افتتاح «بانک ویژة زنان» گام بلندی جهت تبدیل کشور به اندرون برداشت. پر واضح است که در چنین کشوری حضور «مرد» ممنوع است؛ همه باید «خواجه» باشند. مهمترین ویژگی «کشور ـ اندرون» این است که قوانین و مقررات آن هیچ ارتباطی به قوانین جاری کشور ندارد! چرا که حضور شاه، نماد قدرت پدرسالار در اندرون مقطعی است. زمانیکه شاه در اندرون حضور ندارد، زنان و خواجههای حرمسرا طبق قوانین و مقررات نانوشتة خود زندگی میکنند. و فعالیتشان به رمالی، جادو، دعانویسی، توطئه، جنایت و بزک و حمام و سورچرانی محدود میشود. این یک تصویر نه چندان گزافه و البته نه چندان دقیق از زندگی زن در فضای بسته است که جهت سرکوب ملت ایران در کشورمان به مورد اجرا گذاشته شده. این روند سرکوب ملهم از گسترش توحش طالبان بر جامعه است که به صورت گام به گام در افغانستان نیز به پیش رانده میشود. برای پنهان داشتن دست استعمار در تحمیل چنین سیاستهائی است که همة جیرهخواران آنگلوساکسونها در داخل و خارج ایران میکوشند این وحشیگریها را به حساب «یکنفر» بگذارند: علیخامنهای! همان علی خامنهای که در این «قصهها» با یک گروه اوباش در برابر ملت ایران و قطعنامههای شورای امنیت میایستد!
اگر به تصویری که مقام معظم را به اصطلاح در حال «گفتگو» با یکی از مریدانشان نشان میدهد به دقت بنگریم خواهیم دید که ایدة قدرقدرتی ایشان توهمی است که قلم به مزدهای استعمار به آن دامن میزنند. چگونه یکی از به اصطلاح «مریدان» مقام معظم میتواند تا این حد در ملاء عام به وی نزدیک شده و او را مورد خطاب و عتاب قرار دهد؟ اگر به خطوط چهرة مرید کذا و حرکت دستش بنگریم خواهیم دید که در ایشان هیچ اثری از ارادت و چاکری و نوکری و ذوب شدن در رهبری به چشم نمیخورد! در واقع یکی از اوباش در حال تهدید همپالکی خویش است. حال باید بپرسیم مگر رهبر حکومت جمکران محافظ ندارد؟! چرا همه به تماشا ایستادهاند؟ و ... و چگونه است که این رهبر به اصطلاح قدرقدرت که در برابر جمع مورد تهاجم اوباش قرار میگیرد، برای جهان غرب و ملت ایران اینهمه شاخوشانه میکشد؟ پرسشهای فراوانی میتوان مطرح کرد.
از نظر ما بین جناح احمدینژاد و جنبشسبز که مقام رهبری را نیز شامل میشود دعوا بالا گرفته! ولی این دعواها جناحی است، هیچیک از این دو جناح شانسی برای تداوم لاتبازیهای خود ندارند. دولت روسیه صریحاً اینان را عوامفریب میخواند، ولادیمیر پوتین با اکراه دست احمدی نژاد را در استانبول میفشارد و مهرورزی را به نشست شانگهای راه نمیدهند، اینهمه برخلاف خبرپراکنیهای «حنازرچوبه»! اکنون حکومت اسلامی فقط میتواند روی حمایت پنهان آنگلوساکسونها، یعنی همان ایالات متحد و به ویژه حمایت حکومت بریتانیا که از مدافعان قاچاق مواد مخدر، بردهفروشی و تجارتپنهان به شمار میرود حساب کند.
انتشار اظهارات بیشرمانة دیوید کامرون جهت توجیه نقض آشکار مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر توسط دولت بریتانیا یکبار دیگر ثابت کرد ادبیات ساختارشکن سیاسی که دمکراسی را در ترادف با توحش تئوکراسی قرار میدهد از تولیدات لندن است. به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن 2010، دیوید کامرون در مجلس عوام، اخراج وحشیانة عراقیان متقاضی پناهندگی از بریتانیا را چنین توجیه کرده:
«حداقل اکنون عراق شانس دارد که به ثبات و دمکراسی دست یابد و اینک ما شاهد پیشرفت[عراق] در این زمینه هستیم.»
بله، مسلماً دیوید کامرون در افغانستان نیز چنین پیشرفتهائی را رویت میکند، چرا که هر کجا توحش قانونشکنان دست آنگلوساکسونها را برای چپاول و سرکوب ملتها به ویژه سرکوب زنان باز بگذارد «ثبات» برقرار شده، و این «ثبات» ویژه در قاموس کارفرمایان دیوید کامرون باعث پیشرفت و دستیابی به «دمکراسی» میشود! علیرغم رویت چنین پیشرفتهای چشمگیر در عراق، کامرون شهامت تأئید باز پس فرستادن عراقیان متقاضی پناهندگی به کشورشان را نیافت، هر چند تأکید کرد:
«سربازان بریتانیا جهت تامین امنیت در عراق جنگیدهاند تا پناهندگان بتوانند به کشورشان بازگردند.»
بله ایشان لشکرکشی به عراق به بهانههای واهی، و در واقع با هدف لنگر انداختن در منطقه، تخریب و جنایت و چپاول نفت را «تأمین امنیت» میخوانند. میبینیم که آخوندهای جمکران وقاحت و بیشرمی را در مکتب لندن آموختهاند. گویا دیوید کامرون پس از ملاقات با مارگارت تاچر چنین اکتشافاتی کرده. به گزارش فیگارو، مورخ 8 ژوئن سالجاری، روز گذشته مارگارت تاچر که 84 سال دارد و به آلزایمر نیز مبتلاست در مقر نخستوزیری به ملاقات دیوید کامرون رفته. از نظر ما به احتمال زیاد هر آنچه امروز کامرون در مجلس عوام نشخوار کرده ریشه در آلزایمر خانم تاچر دارد. برای آندسته از هممیهنان گرامی که دوران پرافتخار نخستوزیری تاچر را شاهد نبودهاند توضیح دهیم که قطع رابطه با مصر، تهاجم نظامی به کردستان و سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی در ایران با استقرار مارگارت تاچر در جایگاه نخست وزیری ارتباط مستقیم دارد.
تاچر مجری سیاستهای افراطیترین گروههای راستگرای بریتانیا بود. برنامة دولت تاچر در فروش اسلحه، جنگافروزی و تشکیل هنگهای اوباش خلاصه میشد. وی نخستین مأموریت خود را در ورزشگاه «هیزل» با موفقیت تمام به انجام رساند. در کشور انگلستان هیچ محفلی جز راستافراطی و شخص مارگارت تاچر نمیتوانستند مجری چنین سیاستهائی باشند! تاچر یک خودفروختة تمام عیار است، یک کنیز زرخرید قدرت که علاوه بر سرکوب گستردة کارگران سیاستهای زنستیز را نیز یک به یک به اجرا درآورد. در واقع مارگارت تاچر برای حفظ جایگاه خود از هیچ جنایتی فروگذار نکرد. دلیل اینکه او را «بانویآهنین» لقب دادند، این بود که ایشان در واقع از یک شخصیت ژلاتینی برخوردارند که خاستگاه اجتماعیشان نیز آن را تشدید میکند. وارد جزئیات نمیشویم فقط به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که افرادی همچون مارگارت تاچر برای سرکوب و جنایت، پرسوناژهائی ایدهآل در عرصة سیاست به شمار میروند و تونی بلر علیرغم همة جنایاتاش نتوانست به گرد پای تاچر برسد، هر چند که از معجزات این امامزادة نفرت و ادبار بینصیب نماند.
خلاصه پس از افتضاحات «بانوی آهنین» چنین مرسوم شده که هر کس در بریتانیا به نخست وزیری میرسد حداقل یکبار میباید به ضریح امامزادة کذا دخیل ببندد تا آرزوهایاش برآورده شود. خانم تاچر مرتباً به دیدار نخستوزیران تشریف میبرند، و دیروز هم نوبت دیوید کامرون بود که از دریای جود و سخاوت و فضل و کرامت و به ویژه از آلزایمر امامزادة کذا بهرهمند شده، در باب جانفشانیهای نظامیان تاراجگر و جنایتکار بریتانیا در عراق بلبلزبانی آغاز کند. یادآور شویم، روز گذشته کمیساریای عالی سازمان ملل به 4 کشور هلند، بریتانیا، سوئد و نروژ در مورد بازگرداندن عراقیهای متقاضی پناهندگی هشدار داده بود! به گزارش فیگارو، دولت انگلستان امروز 10 تن از عراقیها را به کشورشان بازگرداند و مدافعان حرفهای حقوقبشر در لندن هم خفقان اختیار کردهاند، گویا همه برای به بنبست کشاندن مذاکرات صلح مشغول خطونشان کشیدن برای اسرائیل باشند!
همچنانکه پیشتر هم گفتیم دادگاه عالی اسرائیل با ایجاد کمیسیون تحقیق در مورد ماجرای «ناوآزادی» موافقت کرده و علیرغم جاروجنجال بوقهای تفنگفروشها، امروز بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل اعلام داشت، ما همة اسناد و مدارک موجود پیرامون درگیری «ناوآزادی» را در اختیار این کمیسیون قرار خواهیم داد. به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن سالجاری، نخستوزیر اسرائیل از سوی دولت این کشور برای همکاری با کمیسیون تحقیق اعلام آمادگی کرد. علیرغم انتشار تصاویر و فیلمهای مربوط به تهاجم سرنشینان «ناوآزادی» به نظامیان اسرائیل، بوقهای جنگفروشان همچنان به شایعهپراکنی و دروغپردازی ادامه میدهند و کار بجائی رسیده که خبرگزاری رویترز به تحریف تصاویر پرداخته.
به گزارش فیگارو، مورخ 9 ژوئن 2010، یولی ادلشتین، وزیر اطلاعات اسرائیل ضمن تماس با ریاست خبرگزاری رویترز، در مورد ناپدید شدن «یک چاقو» در یکی از تصاویر منتشر شده توسط این خبرگزاری توضیح خواسته. روزنامة «حریت» کلیشهای منتشر کرده بود که در آن گروهی در اطراف یک سرباز اسرائیلی غرقه به خون جمع شده و یکی از آنان چاقوئی به دست دارد. در تصویری که توسط رویترز مخابره شده چاقوی کذا محو شده بود! به این دلیل بود که وزیر اطلاعات اسرائیل از ریاست رویترز توضیح خواسته. و اینهم متن پاسخ رویترز به وزیر اطلاعات اسرائیل:
«تصاویر مذکور از استانبول به دست ما رسید، و پیش از ارسال حاشیهشان به صورت اتوماتیک بریده شده بود، به محض اینکه متوجه شدیم یک چاقو ناپدید شده، دوباره تصاویر اصلی را منتشر کردیم.»
بله! حال باید ببینیم بجز حکومت جمکران و رجب اردوغان، چه کسانی میتوانند به زوزه کشیدن ادامه دهند! در واقع اگر مدافعان فرضی حقوقبشر در ناوآزادی با چماق و چاقو به نظامیان اسرائیل حمله کرده باشند، آتش گشودن به سوی مدافعان فرضی حقوقبشر وظیفة سربازان اسرائیلی بوده. هیچکس هم نمیتواند شلیک به سوی مهاجمین را «خشونت» بخواند. و اما «خشونت» واقعی تلاش جناح هیلاری کلینتن در وزارت امورخارجة ایالات متحد برای حفظ مزارع کشت خشخاش در افغانستان است. به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 9 ژوئن 2010 سفیر ایالات متحد در مسکو اعلام داشت، «نابودی مزارع خشخاش باعث میشود کشاورزان به صفوف طالبان بپیوندند!» و این سخنان گهربار حدود 4 ساعت پس از اعلام مواضع کاخ سفید در مورد الزام نابودی مزارع مذکور ایراد شد.
به گزارش نووستی، امروز «پاتریک وارد» اعلام داشت، «کاخ سفید مصمم به نابودی مزارع خشخاش است.» اما سفیر ایالات متحد در مسکو ضمن مخالفت با این امر آشکارا و به صورت غیرمستقیم تهدید میکند که در صورت توقف تجارت پرسود قاچاق موادمخدر دست طالبان را برای انجام عملیات خداپسندانه باز خواهیم گذارد! با توجه به اینکه بدون همکاری صمیمانة پاکستان و جمکران، ارتش ناتو نمیتواند منطقه را در مواد مخدر غرق کند و با در نظر گرفتن اختلاف نظر کاخ سفید با وزارت امورخارجة ایالات متحد، الزاماً باید شاهد تغییرات وسیع در کل منطقه باشیم.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت