یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۹


افشای ابهام!
...
بالاخره دادستانی سوئد موفق شد «حکم بازداشت» ژولین اسانژ را به نحوی صادر کند که از نظر حقوقی فاقد اشکال باشد! بر اساس اظهارات این دادستانی اتهام بنیانگزار ویکی‌لیکس تجاوز جنسی است، اما از نظر ما جرم مسلم «ژولین اسانژ» تهاجم همه جانبه به حریم‌خصوصی دولت‌ها است. ویکی‌لیکس با انتشار اسناد ـ این اسناد از منظر دیپلماتیک و حقوق‌بین‌الملل فاقد ‌ارزش است ـ و یادداشت‌های محرمانة وزارت امورخارجة‌ آمریکا و متحدان‌اش در اروپای غربی و یا نقل سخنان پادوهای ایالات متحد در منطقه، همچون اوباش پیرو خط‌امام، به شیپور زدن برای حاکمیت آمریکا مشغول شده.

در هم‌سوئی کامل با مک‌کارتیست‌ها،‌ ویکی‌لیکس با خبرچینی، شایعه‌پراکنی و تهاجم به حریم خصوصی در واقع اصل اساسی حقوق انسانی یعنی «آزادی بیان» را نشانه گرفته. انتشار اسناد و یادداشت‌های محرمانة‌ دولتی از منظر حقوقی «جرم» شناخته می‌شود، و اگر حاکمیت ایالات متحد در برابر این جرم آشکار واکنش مناسب از خود نشان نمی‌دهد، می‌باید بدانیم که «همدست» مجرم است. این حاکمیت از طریق جنجال ویکی‌لیکس اهداف مختلفی را دنبال می‌کند که مهم‌ترین‌شان عادی جلوه دادن «قانون‌شکنی» و «تجاوز به حریم خصوصی» افراد از طریق شایعه‌پراکنی است، آنهم در سطح جهانی.

سه دهة پیش،‌ حاکمیت ایالات متحد از طریق جنجال و هیاهوئی که با سازمان دادن به اشغال سفارت آمریکا در ایران به راه انداخت توانست ضمن استقرار نوکران خود در جایگاه دشمنان آمریکا، آن‌ها را «مستقل» نیز جلوه دهد و در نتیجه پاسخگوی قانون‌شکنی‌های‌شان نباشد. اکنون که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده، سازمان سیا رویای اعمال همین سیاست را در ابعاد بین‌المللی در سر می‌پروراند. این است دلیل تشابه عملکرد ژولین اسانژ با اوباش پیرو خط امام. دانشجونمایان «پیرو خط‌امام» پس از نقض قوانین بین‌المللی با تهاجم به سفارت آمریکا، دولت خیابانی «انقلاب» را به دیپلماسی خیابانی نیز مجهز کردند و به این ترتیب ارباب را از پاسخگوئی در برابر خوش‌رقصی‌های‌ اوباش در ایران معاف داشتند. عملیات ویکی‌لیکس نیز بر الگوی همین تشکل «دانشجوئی» منطبق شده.

طویلة مک‌کارتی، حضرت ژولین اسانژ و سایت ویکی‌لیکس را به منظور تحمیل لات‌بازی و مرزشکنی بر دیپلماسی جهانی علم کرده و اگر اینروزها صدای اعتراض شکمی نوکران ارتش ناتو در ترکیه و جمکران به گوش‌مان می‌رسد، فقط‌ به این دلیل است که معرکة ویکی‌لیکس با شکست مواجه شده. هر چند هیلاری کلینتن همچنان برای گرم کردن تنور ویکی‌لیکس عرق شرافت می‌ریزد و نشست مطبوعاتی به راه می‌اندازد. دو روز پیش هیلاری کلینتن در «منامه» معرکة‌ مطبوعاتی گرفته بود و در پاسخ به خبرنگاران،‌ اطلاعات پخش شده توسط ویکی‌لیکس را تکذیب می‌کرد. وزیر امورخارجة آمریکا سعی داشت به این ترتیب بر کنجکاوی شوت‌وپرت‌ها دامن ‌زند.

وزیر امورخارجة ایالات متحد نیک می‌داند که سایت ویکی‌لیکس به دلیل تجاوز به حریم خصوصی دولت می‌باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرد، ولی در سخنان‌اش به این امر کوچک‌ترین اشاره‌ای نمی‌کند. دلیل هم روشن است؛ در وبلاگ‌های پیشین هم گفتیم که محافل افراط‌گرای غرب، جهت گسترش سرکوب و عادی نمایاندن نقض «حقوق بشر»، از طریق رسانه‌ها در مورد زندگی خصوصی شخصیت‌های سرشناس «افشاگری» می‌کنند، بدون اینکه شخصیت‌های مذکور از اینان شاکی شوند، و یا اینکه دادستانی‌های مربوطه واکنشی به این تحرکات نشان دهند.

خبرچینی و افشای یاداشت‌های محرمانة دیپلمات‌های ینگه‌دنیا و شرکای اروپائی‌شان «جرم» است؛ و از منظر حقوقی آقای ژولین‌اسانژ و شرکای‌شان مجرم شناخته می‌شوند. هدف آنگلوساکسون‌ها از این معرکه‌گیری مهوع، ‌ همچنانکه گفتیم تشویق قانون‌شکنی و ضعیف نمایاندن «قدرت»، جهت تحمیل «شرایط ویژه» بر ملت‌هاست. در وبلاگ «دیپلماسی خیابانی» هم تأکید کردیم که عملیات «قهرمانانة» ژولین اسانژ که از سوی محفل «دانیل السبرگ» و دیگر کهنه‌فروش‌های نیویورک مورد حمایت قرار گرفته، «بازتولید» سناریوی مهوع اشغال سفارت آمریکا در ایران است.

در ایران، این عملیات باعث شد تا رسانه‌های غرب بتوانند حکومت دست‌نشاندة آمریکا را «دشمن آمریکا» معرفی کنند، و ایالات متحد هم دیگر در برابر لات‌بازی نوکران‌اش «پاسخگو» نباشد. به عبارت دیگر، اشغال سفارت آمریکا که به دستور مستقیم وزارت امورخارجة‌ ایالات متحد صورت پذیرفت، هدفی جز گسترش سرکوب و تاراج در کشورمان نداشت و برای تحقق همین «هدف مقدس» واژگون نمایاندن واقعیت، و پنهان داشتن وابستگی تام حکومت اسلامی به غرب الزامی می‌نمود.

اکثریت جمعیت ایران کمتر از 30 سال دارد. این گروه نه آشوب‌های کشور در دوران ریاست جمهوری جیمی‌کارتر را شاهد بوده، نه از چگونگی تشکیل دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان آگاه است؛ اشغال فرمایشی سفارت آمریکا در تهران را نیز به چشم ندیده. چند هفته پس از حملة «داس‌الله» به سفارت آمریکا و تخلیة‌ فوری سفارت توسط نیروهای انتظامی و عذرخواهی آورام یزدی از ارباب، زمزمة تهاجم به سفارت آمریکا به گوش می‌رسید و همه، حداقل در شهر تهران می‌دانستند که چنین عملیاتی در دستورکار قرار گرفته. این همهمه از شایعات بازار تهران به مراتب فراتر رفته و به گوش «ازمابهتران» در شمال شهر تهران نیز رسیده بود.

«جونم براتون بگه»، یکی از منشی‌های سفارت آمریکا، مشتری یکی از آرایشگاه‌های معروف تهران بود، و صبح شنبة هر هفته در این آرایشگاه حضور می‌یافت. البته فکر نکنید منشی سفارت کسی را در جریان قرار داده بود، به هیچ عنوان. این‌ فرد تنها مشتری آرایشگاه بود که با هیچکس خودمانی نمی‌شد و درد دل هم نمی‌کرد. منشی سفارت را ندیده می‌شناختم؛‌ ‌از زبان تمام اقوام و آشنایان. اواخر تابستان سال 1978،‌ دوبار موفق شدم این پرسوناژ تاریخی را از نزدیک ببینم!

زن میان‌سالی بود، نگاه سرد و غمزده‌ای داشت، رنگ لباس‌های‌اش مثل آب‌دهن مرده بود؛ آنطور که می‌گفتند، همیشه ساکت می‌نشیند و در آینة روبرو مثل سگ نگهبان بقیه را می‌پاید. وقتی هم آرایش موهای‌اش به پایان می‌رسد، بدون تشکر از آرایشگر و بدون خداحافظی، کیف دستی را برداشته عین آدم آهنی دم صندوق می‌رود. بعد هم روپوش‌ا‌ش را در می‌آورد و بارانی «آبی ـ خاکستری‌اش» را تحویل می‌گیرد و مثل گاومش‌حسن از در خارج می‌شود، بدون اینکه به کسی انعام بدهد. همه از او به نام «منشی سفارت» یاد می‌کردند؛ البته با لحن تحقیرآمیز! از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق مشتریان آرایشگاه از زهرمارسلطنه‌های بیکار و بیعار و فرزندان دل‌بندشان تشکیل شده بود، «منشی سفارت» در زبان اینان با پیشخدمت و مستخدم در ترادف قرار می‌گرفت و خلاصه بی‌دلیل نبود که منشی سفارت همزبانی نمی‌یافت. کسی این شخصیت کلیدی را به قول معروف «تحویل» نمی‌گرفت، حتی آرایشگر که مرد بسیار خوش‌صحبت و مودبی بود، به حداقل گفتگو با ایشان اکتفا می‌کرد. طی دو نوبتی که «منشی سفارت» را دیدم آرایشگر فقط از او ‌پرسید، «قهوه میل دارید؟» و بقیة وقت به سکوت سپری ‌شد. باری این مختصر را گفتیم تا به اهمیت استراتژیک آرایشگاه زنانه در فرهنگ سیاسی کشور ایران اشاره کرده باشیم!

اوایل پائیز سال 1358، به برکت فعالیت‌های «فرهنگی» زهراخانوم و ماشاالله قصاب، فرسایش دولت خیابانی بازرگان شدت ‌گرفته و نفرت عمومی از حکومت «محبوب» و امام «عزیز» به نقطة مطلوب رسیده بود، از اینرو اربابان حکومت با تشویق قانون‌شکنی و یکجانبه‌گرائی در عرصة بین‌المللی، زمینه‌سازی برای فریب افکارعمومی در غرب، و تبدیل حکومت مترسک‌های‌شان به یک حکومت «مستقل»، «ضدآمریکائی» و به ویژه یک «حکومت غیرمسئول» را آغاز کردند؛ همان برنامه‌ای که در دوران نکبت‌بار صدارت محمد مصدق، از طریق ملی کردن نفت و تحمیل تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران با موفقیت تمام به اجرا درآمده بود. در دوران مصدق «نفرت از انگلستان» کارساز بریتانیا شد، اینبار می‌بایست «نفرت از آمریکا» مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت، که گرفت! نفرتی که ساواک با استفاده از شعارهای «داس‌الله» و تکیه بر تزلزل دولت موقت هر لحظه بر آن دامن می‌زد.

فعلة ساواک به ویژه چپ‌نمایان در دانشگاه شایع کرده بودند که شیخ مهدی و شرکاء «لیبرال» هستند و همة کمبودها ناشی از «لیبرالیسم» اینان است، و خلاصه اگر لیبرال‌ها از دولت اخراج شوند، «انقلاب» که همه با چراغ به دنبال معجزات آن می‌دویدند، به «ثمر» خواهد رسید! البته انتساب آخوندهای فکل‌کراواتی جیره‌خوار سازمان سیا به لیبرالیسم نشان حماقت و بی‌شعوری ساواکی‌های جمکران بود؛‌ همان گوساله‌های ننه حسنی که سال گذشته نیز ملاممد خاتمی را «لیبرال» می‌خواندند، ولی چه می‌توان گفت؟ امروز هم جواد لاریجانی ادعا کرده، «حقوق‌بشر فرهنگی است!» اظهارات ابلهانة این بچه‌آخوند را حنازرچوبه، مورخ 13 آذرماه سالجاری در بوق گذارده.

پس از اینکه آخوند رئیسی کشف کرد، حقوق‌بشر اگر «در راه خدا» و «برای خدا» نباشد حقه و فریب است، لاریجانی، آفتابه‌دار سرشناس «روتاری کلاب» نیز موفق شد «حقوق بشر» تولید ارباب را برای فروش در بازار حماقت عرضه کند. لاریجانی می‌گوید، «حقوق‌بشر» فرهنگی است. می‌دانیم که فرهنگ‌ در قاموس مرده‌شویان،‌ بر خلاف «فرهنگ» در مفهوم متعارف‌اش فاقد پویائی است، و از لجنزار «تکرار» و «سکون» مقدسات فراتر نخواهد رفت، در نتیجه «حقوق‌بشر» مطلوب غلام‌بچة‌ هیزاکسلنسی الزاماً دینی و بومی خواهد شد. حال آنکه برخلاف توهمات جواد لاریجانی، حقوق بشر نه دینی است، نه بومی و نه «فرهنگی»؛ حقوق‌بشر، «حقوق انسانی» است. این حقوق خارج از چارچوب ذلت و حقارت و توحش‌های بومی و دینی و سنتی قرار گرفته. «توله‌‌آخوندهای» جیره‌خوار سفارت انگلستان در جایگاهی نیستند که برای ما «حقوق بشر» تعریف کنند؛ چرا که سگ‌های‌هار استعمار، همچون استعمارگران با حقوق انسانی بیگانه‌اند.

جواد لاریجانی، پس از شرفیابی به آستان مقدس ارباب و شرکت در آن مصاحبة سرشار از بلاهت با فرید زکریا، قوت قلب گرفته و اعتماد به نفس‌اش افزایش یافته؛ چرا که رایحة براندازی به مشام‌اش رسیده و خلاصه «اندر آن ظلمت شب، آب حیات‌اش داده‌اند.» به همین دلیل است که قبیلة لاریجانی هفته‌ای یکبار خامنه‌ای را به قم می‌فرستد، تا میرحسین موسوی و جنبش منفور سبز را به بعضی مراجع حقنه کند. نیروهای نظامی هم که افسارشان به دست آمریکاست، و به محض اینکه ارباب اراده کند، اینان از جایگاه خود خارج شده، «در کنار مردم» قرار می‌گیرند، کودتای مردمی به راه می‌اندازند، و خلاصه روز از نو روزی از نو، و خصوصاً «افشاگری از نو!» از مطلب دور افتادیم بازگردیم به دوران شیرین صدارت شیخ مهدی منفور که به خطا «لیبرال» خوانده می‌شد.

آنروزها یعنی در سال 1358،‌ خیلی‌ها این مزخرفات باورشان شده بود و می‌پنداشتند «لیبرالیسم» یعنی مهدی بازرگان و آورام یزدی منفور. در نتیجه هرج‌ومرج و سرکوب حاکم بر جامعه را به حساب «لیبرالیسم» می‌نوشتند، بدون اینکه بدانند، ‌ پیوند آخوندهای نهضت منفور عاظادی به لیبرالیسم،‌ در واقع بهره‌برداری سیاسی ساواک از فقرفرهنگی «داس‌الله»‌ است که با هدف لجن‌پراکنی به لیبرالیسم و تخریب آن صورت می‌پذیرد. بله، اینچنین بود که شوت‌وپرت‌ها با تغذیه از شایعات ابلهانة ساو‌اک اطمینان یافتند که شیخ مهدی بازرگان به اندازة‌ کافی «انقلابی» نیست و اصلاً با آمریکا مبارزه نمی‌کند. و اینگونه بود که حزب توده و لات‌های حزب‌الله دوباره مزخرفات دوران مصدق را در باب «استقلال» بر سرزبان‌ها انداختند. حضرات اگر چه می‌دانستند که 22 بهمن 1357، در مرزهای اتحاد شوروی «کودتا» شده، ولی این کودتا را به عنوان «انقلاب» به فروش رسانده، و چنین شایع کرده بودند که اگر این «انقلاب» به اهداف «مبهم» و بسیار مهم‌اش‌ یعنی همان «آزادی و استقلال» گنگ و پوچ نرسیده‌، فقط به این دلیل است که «دولت آمریکائیه و مردم از دولت جلوتراند!» این سخنان احمقانه را نخستین بار از زبان یکی از دانشجویان دانشکدة فنی شنیدم که در دوران شاه مادرش نمایندة مجلس شورای‌ ملی بود! این «جوجه انقلابی» پاک‌نهاد، هنوز طعم شیرین چماق «انقلاب فرهنگی»‌ حاج فرج‌دباغ و نیش چاقوی دیگر اوباش صادراتی از انگلستان را نچشیده، و به قول معروف خیال کرده بود، «علی‌آباد هم دهی‌ است!» بله این تبلیغات سرشار از بلاهت همچون باروت در تهران پراکنده شده بود. برای انفجار فقط به یک جرقه نیاز داشتیم که همان اشغال سفارت بود. جالب اینکه پیش از حمله به سفارت آمریکا و به راه افتادن امواج تبلیغاتی ساواک مبنی بر «حمله به سفارت آمریکا»، غیبت «منشی سفارت»، مشتریان آرایشگاه را در جریان قرار داد!

روز شنبه 27 اکتبر 1979، «منشی سفارت» به آرایشگاه نیامد و همة مشتریان آرایشگاه فهمیدند ایشان به محل کارشان هم نرفته‌اند. پیش از اینکه هیاهوی «حمله به سفارت» به راه افتد، غیبت منشی سفارت برای اینان یک هشدار بود؛ همه منتظر فاجعه بودند! چند روز پس از این غیبت استراتژیک، زمانیکه به بهانة ملاقات بازرگان با برژینسکی، اوباش ساواک جمکران در خیابان تخت‌جمشید به سفارت یانکی‌ها حمله کردند، همة زهرمارسلطنه‌ها به دلیل واقعی غیبت منشی سفارت پی بردند. اما کسی نمی‌توانست حدس بزند که تهاجم به سفارت آمریکا و نقض آشکار قوانین بین‌المللی، نتیجه‌ای جز تحکیم پایه‌های حکومت وحشی‌های جیره‌خوار واشنگتن بر ملت ایران نخواهد داشت؛ کسی نمی‌دانست که یانکی‌ها با توسل به این ترفند در عمل سایة شوم‌شان را تحت عنوان «انقلاب دوم» به حاکمیت ایران تبدیل خواهند نمود.

با «اشغال لانة جاسوسی»، اسناد و یادداشت‌های «محرمانه» و کشکی در اختیار اوباش‌الله قرار گرفت و سیمای جذام‌زدة حکومت اسلامی، هر شب مشتی لات و لوت را برای اجرای شو «افشاگری» جلوی دوربین می‌آورد! در صحت اسناد کذا نیز هیچ تردیدی نبود، و همه می‌بایست می‌پذیرفتند که حمله به سفارت آمریکا و گروگانگیری و لات‌بازی یک عمل قهرمانانه و شایان تقدیر بوده. در نتیجه، بلندگوها هم از زبان رهبرکبیر «انقلاب» به ما گفتند، اشغال لانة جاسوسی «انقلاب دوم» است، و می‌باید آنرا مهم‌تر از انقلاب اول به شمار آوریم! کوتاه سخن زمانیکه کودتای فردوست و قره‌باغی «انقلاب اول» باشد، حملة اراذل و اوباش بازار تهران به سفارت آمریکا هم می‌بایست «انقلاب دوم» می‌شد، که شد!

دردسرتان ندهم؛ آنروزها از یک انقلاب به انقلاب دیگر می‌رفتیم، و با هر انقلاب دامنة تحریم‌های اقتصادی و سرکوب ملت ایران فزونی می‌گرفت و فقر گسترش می‌یافت، اما «اقتدارمان» بیشتر می‌شد و به همان نسبت نیز دشمنی آمریکا با «انقلاب‌» و «اسلام» افزایش می‌یافت! تا اینکه پس از تصویب قانون اساسی بی‌دروپیکر، متناقض و احمقانة ولایت فقیه در «مجلس خبرگان» ـ ریاست این مجلس مضحک را شیخ منتظری منفور بر عهده داشت ـ آمریکا آنقدر از نیروی «انقلاب» ما به هراس افتاد که صدام «کافر» را به جنگ امام سیزدهم فرستاد تا اوباش و لات‌ولوت‌های خط امام از «نعمت الهی» بی‌بهره نمانند. ما فراموش نکرده‌ایم که همة این «معجزات» در سایة خودفروختگی سران نیروهای نظامی و انتظامی و جنجال «افشاگری» اسناد لانة جاسوسی به وقوع پیوست. بی‌دلیل نیست که امروز دانیل السبرگ قدم رنجه کرده و ضمن حضور در نشست مطبوعاتی ویکی‌لیکس در لندن، ژولین اسانژ را «قهرمان» می‌خواند!

چنین به نظر می‌رسد که به راه انداختن معرکة افشاگری از طریق توسل به یک صورتک «قدرقدرت» خیابانی و غیرمسئول، و انتشار مشتی ورق‌پاره تحت عنوان «اسناد»، چنان به دهان آنگلوساکسون‌ها و به ویژه به دهان کهنه فروش‌های نیویورک شیرین آمده که هوس کرده‌اند آنرا به دیپلماسی بین‌المللی تبدیل کنند. این است دلیل ظهور ویکی‌لیکس و افشاگری‌های صدمن یک‌قاز این تشکیلات. این نمایش مهوع نقض آشکار «آزادی بیان» است و اتهام ژولین اسانژ در سوئد هر چه باشد از تهاجم به آزادی بیان در شبکة اینترنت سنگین‌تر نخواهد بود.




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت