یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۰


قحبة پیر!


...

شعار پوچ و ابله‌فریب برگزاری «انتخابات آزاد» و تحریم انتخابات «غیرآزاد» در جمکران را از دست ندهیم!    اصلاح‌طلبان که هیچ برنامة اقتصادی و اجتماعی نداشته و ندارند،  خواهان برگزاری انتخابات آزاد شده‌اند.   به عبارت دیگر،   حضرات هدفی جز برگزاری انتخابات ندارند؛   مطالبات اینان به «انتخابات برای انتخابات» محدود می‌شود.  در این راستا تاج‌زاده،  یکی از سرکردگان «فاشیست ـ ‌مسلمان‌ها» به سایت مزخرف‌پرداز طرفدار میرحسین می‌گوید،  «اگر انتخابات آزاد نباشد،  تحریم آن لازم است.»  شکر خوری‌های تاج‌زاده،  همچون هارت و پورت‌های برادر حاخ‌ممد خاتمی در رادیو فردا منعکس شده.   بله،   انتخابات آزاد و سالم،   به ویژه در حکومتی توحش‌پرور،   که «حق انتخاب آزاد» برای انسان قائل نیست،‌  گویا همة مشکلات «مردم» را حل می‌کند به ویژه مشکل زبان را!   چه نشسته‌اید که حاج فرج دباغ «دین» را با «زبان» در ترادف قرار داده و برای‌مان زبان پاک و نجس هم پیدا کرده!  
       
روز گذشته همزمان با اعلام موجودیت «جمهوری سودان جنوبی»،   به عنوان  193مین کشور جهان،  خبر رسید که پاسداران جیره‌خوار عموسام،   خیلی وقت پیش،   دو موشک دوربرد به سوی دهانة اقیانوس هند پرتاب کرد‌ه بودند!    از قدیم گفته‌اند،  «دارندگی است و برازندگی!»  موشک‌ها از کجا به دست قاچاقچیان یونیفورم‌پوش جمکران رسیده بود؟ هیچکس نمی‌داند.   ولی ما می‌دانیم که «شغال بیشة‌ مازندران را،   نگیرد جز سگ مازندرانی!» و این است دلیل توقیف 50 کانتینر موتورسیکلت‌های چینی در بوشهر!   و این است دلیل پوست انداختن اصلاح‌طلبان جمکران که دوباره با صورتک «نبرد با آمریکا» به میدان‌داری پرداخته‌ و در واقع برای ارباب معلق می‌زنند.       

آری،   لوطی و عنترهای عموسام با هدف به بیراهه کشاندن افکار عمومی  باز هم معرکه گرفته‌اند!   اینان در سال 1388«انتخابات آزاد» و «سالم» می‌خواستند،  اینک که گاری ارباب‌شان در لیبی و سودان در سربالائی افتاده،  ذکر «تحریم انتخابات» گرفته‌اند.   پس جای تعجب نیست که در این میدان عوامفریبی،  شیخ مسعود بهنود نیز برای اصلاح‌طلبان بساط سینه‌زنی به‌ راه اندازند.   به قول یکی از پامنبری‌های سخن‌ساز ایشان که هر از گاه مراتب سرسپردگی خود را به موسوی و کروبی،   دو جنایتکار سرشناس حکومت اسلامی اعلام می‌دارد،   شیخ مسعود به «زبان اعتدال» سخن می‌گویند!    «زبان اعتدال» چیست؟  زبان انسان‌ستیز!    برخلاف «زبان دمکراتیک» که صراحت دارد،  «زبان اعتدال»،  جز زبان فریب و بندگی و سرسپردگی نبوده و نیست؛  زبان مذکور «مبهم» و فاقد چارچوب است.   به عبارت دیگر،   علم «زبان‌شناسی» جایگاه زبان کذا را به عنوان «زبان جمع» و زبان گذشتگان در تقابل با «گویش فرد» قرار می‌دهد.

با توجه به آنچه پیشتر در این وبلاگ،   با تکیه بر نظریه زبانشناسانی چون «باکتین»،  «سوسور» و ... در مورد تقابل «زبان» و «گویش فرد» آورده‌ایم،   می‌توان به صراحت گفت که زبان مصلحت‌جوئی و مماشات و تساهل و غیره از هر نظر با «زبان دمکراتیک»‌ یا «زبان تعادل» در تضاد قرار می‌گیرد.   برای روشن‌تر شدن مطلب کافی است به مصاحبة شیخ مسعود بهنود با رادیوآمریکا نیم نگاهی بیاندازیم.   ایشان که هوا را پس دیده‌اند،  به صورت نامحسوس،   و با توسل به مطلب «مهشید امیرشاهی» به سوی «شاپور بختیار» خزیده‌اند.   دلیل هم بسیار «موجه» و «واضح» و «مبرهن» است،  اعزام حاجی ابوتراب‌ها به کشورهای حاشیة خزر!

حضرات فراماسون‌های دوست داشتنی و مامانی و بسیار نازنازی که پیش از کودتای 22 بهمن 1357 در کلوپ فرانسه خیمه و خرگاه برافراشته بودند،  در اواخر فصل تابستان، ‌ به ناگاه ندای جبرئیل را شنیدند که فرمود،   «اخرج به نام ربک الذی دلار!»  یعنی به نام خداوند آفرینندة دلار فلنگ را ببند!   و اینان که همواره مطیع اوامر الهی بوده‌اند،  در ماه دسامبر سال 1978 جهت دیدار با «خانم و بچه‌ها» از کشور خارج شده و دیگر باز نگشتند،   با این وجود «زبان اعتدال» را حفظ کردند.   روز گذشته در هتلی واقع در پایتخت یکی از کشورهای سابقاً شورائی،  یکی از حاجی ابوتراب‌ها با دیدن نویسندة این وبلاگ زبان به تحسین گشوده فرمود،   «ناهید جان!  اصلاً عوض نشدی!»   مگر ممکن است کسی طی33  سال عوض نشود؟   به هیچ ‌عنوان!   ولی حاجی ابوتراب اصرار داشت که بپذیرم همان هستم که پنجشنبه بعد از ظهرها در کلوب فرانسه می‌دید.

حال یک پرانتز باز کنیم و در مورد حاجی ابوتراب خودمان کمی توضیح دهیم.  نخست اینکه نام مقدس ایشان را نتوان بردن!   دیگر آنکه این حضرت و همپالکی‌های‌شان،   به «شبکه سازی» در کشورهای سابقاً شورائی مشغول‌اند؛   همان کاری که هاله اسفندیاری و شرکای‌اش در ایران انجام داده و می‌دهند.  و از همه مهم‌تر اینکه حاجی ابوتراب‌ها «خانم و بچه‌ها» را در غرب به حال خود رها کرده،   در کشورهای مذکور تشکیلاتی مشابه «دربار» به راه انداخته‌اند.   از این مختصر نتیجه می‌گیریم که شیخ مسعود بهنود بدون دلیل یاد شاپور بختیار نیفتاده!   

رایحة «گذار» به مشام بهنود رسیده و از آنجا که مصلحت نیست در کشور ایران گذار به سوی دمکراسی باشد،  شیخ مسعود ضمن مخالفت با فروپاشی حکومت توحش،   برای شرکت در انتخابات فراخوان داده‌اند.   به عبارت دیگر،   منافع استعمار چنین ایجاب می‌کند که با جنجال و هیاهوی اصلاح‌طلبان،   و در پی یک سلسله تصمیمات غافلگیرکننده،   «فضای باز سیاسی» ایجاد شود؛   «مردم» در «انتخابات» شرکت کنند؛  و ... و به محض اینکه جاروجنجال فروکش کرد و افکار عمومی غرب پذیرفت که ملت ایران طرفدار حکومت دژخیمان است،‌   جنگ زرگری «اصولگرا ـ اصلاح‌طلب» از سر گرفته شود و آب از آب تکان نخورد!  و در ایران و عراق و افغانستان و پاکستان و حتی در ترکیه نیز «وضع موجود» تداوم یابد.   این است برنامة آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای منطقه.  

اینان برای تقویت پیوندهای دیرین تمام تلاش خود را به خرج می‌دهند.   مسافرت ویلیام،   نوة الیزابت دوم و همسرش به جزایر «سی‌شل»،   و سپس به کانادا و کالیفرنیا نشان می‌دهد که حضرات از اقیانوس هند تا اقیانوس آرام را ملک‌طلق خود می‌شمارند و از اینرو همچون جانوران وحشی به «نشانه گذاری» قلمرو‌ خود مشغول شده‌اند.   برپائی مراسم بزرگداشت «رونالد ریگان» در لندن و مسافرت وزیر دفاع آمریکا به افغانستان بخشی است از همین سیاست نشانه‌گزاری!

با توجه به حضور ویلیام هیگ،   وزیر امورخارجة بریتانیا در مراسم پرده‌برداری از مجسمة ریگان در لندن،   و با در نظر گرفتن بی‌بی‌گوزک‌هائی که برای این شخصیت فرهیخته سر هم شده می‌باید بپذیریم که اگر رونالد ریگان نبود،   اتحاد جماهیرشوروی همچنان پابرجا و استوار می‌ماند!   «جونم براتون بگه»،   ایشان حسین‌وار و یک تنه «دشمن» را نابود کرده‌اند.   ویژگی دوران ریگان روشن‌ضمیر،  گسترش جفتک‌پرانی و لات‌بازی حکومت جمکران بود.  خمینی حاضر نبود به نعمت الهی یعنی جنگ پایان دهد و علی خامنه‌ای را به نیویورک آوردند تا در مجمع عمومی سازمان ملل مطالبات ارباب را از زبان روحانیت حکومت «مستقل» اعلام دارد.    

در دوران «جنگ تفریحی» این جانور وحشی در سازمان ملل اعلام داشت،   «ما به نام خدا انقلاب کرده‌ایم [...] برای خدا جنگ را ادامه می‌دهیم و...» و مزخرفاتی از این قبیل.   در آن دوران نورانی هنوز میرحسین جلاد استعفا نداده بود و شیخ مهدی کروبی و عیال‌اش نیز در بنیاد شهید و دیگر نهادهای «انقلاب» به چپاول مشغول بودند.   این مختصر را گفتیم تا بعضی‌ها این اصل اساسی را به یاد داشته باشند که «گذشت زمان مشروعیت نمی‌آورد.»   به عبارت دیگر آخور حاخ علی‌خامنه‌ای و رهبران فرصت‌طلب «جنبش سبز» مشترک است و می‌باید حساب ملت ایران را از این ابرجنایتکاران جدا کنند.   

شاید بعضی‌ها فراموش کرده‌اند که مخالفت با خامنه‌ای و یا با احمدی‌نژاد و اعضای شورای نگهبان «توحش» به هیچ عنوان دلیل طرفداری دارودستة سبزها از دمکراسی نیست.   همچنانکه معرفی خمینی دجال به عنوان «مخالف استبداد» توسط رادیو «بی‌بی‌سی» به صراحت نشان داد که آن وحشی بیابانی را فقط برای گسترش استبداد از نجف به پاریس آورده و سپس در تهران تخلیه کرده بودند.   پس از این توضیحات می‌توانیم به ایراد یکی از خوانندگان گرامی پیرامون «لینک» وبلاگ  ناهید رکسان  به وبلاگ «دودوزه» پاسخ دهیم.

خوانندة گرامی!   ما هم متوجه شدیم که در این وبلاگ هیچ طنزی در مورد موسوی و کروبی وجود ندارد؛   به عبارت دیگر نویسندة «وبلاگ دودوزه» با ما هم عقیده نیست،   ولی از نظر ما «طنز» هنر است و طنز نویس هم هنرمند.   درست است که ایدئولوژی از ارزش هنر می‌کاهد،  ولی در طنزهای «دودوزه» اثری از ایدئولوژی به چشم نمی‌خورد،   این وبلاگ فقط بخشی از حکومت اسلامی را با ظرافت از محدودة خویش خارج کرده.   در هر حال،   به خوانندگان گرامی اطمینان می‌دهیم که با جنبش‌سبز هم‌سوئی نخواهیم کرد؛   این جنبش مزور و خشونت‌طلب است،  و هدفی جز ایجاد اجماع  پیرامون مرگ ندارد.   از اینرو آنچه را که نمی‌خواهد مطرح می‌کند،  نه مطالبات‌اش را.    از مطلب دور افتادیم،   بازگردیم به مصاحبة شیخ مسعود بهنود که حداقل با ظرافت تمام گفته‌اند چه می‌خواهند!  بله،   شیخ مسعود هم طبع ظریفی دارد،   هر چند هنرمند نیست در عوامفریبی و ردیف کردن «مبهمات» واقعاً استاد اعظم است!    

شیخ مسعود بهنود،  طی مصاحبة اخیرشان با رادیوآمریکا،   مظفرالدین و یا احمد شاه قاجار را با خوان کارلوس،   پادشاه اسپانیا در ترادف قرار داده و تأکید فرموده‌اند که خودشان برای هیچ دولتی کار نکرده‌اند!   ایشان همچنین فتوی داده‌اند که تحریم انتخابات هیچ نتیجه‌ای ندارد.   در ادامة این مصاحبه دل‌انگیز،   از شیخ مسعود سئوال شد،  چه وقت  احساس «آزادی» فرموده‌اند و آن حضرت پاسخ می‌دهند،    «22 خرداد،  نه!  نه!   دوم خرداد!»   باری دردسرتان ندهم؛   شیخ مسعود همچنان به «ممدیونسکو» وفادار مانده.   دلیل هم اینکه به ادعای مجری رادیوآمریکا ایشان روزنامه‌نگاری «مستقل» هستند!   از شما چه پنهان نمی‌دانستیم در بنگاه «بی‌بی‌سی» روزنامه‌نگاران «مستقل» کار می‌کنند،  ‌ هرگز هم نپرسیدیم!   از قدیم گفته‌اند «نادان نداند و نپرسد،   دانا داند و پرسد.»   باری مرور زمان پاسخی شد برای بسیاری از ناپرسیده‌های‌مان!   «استقلال» شیخ مسعود،   همچون «استقلال» حکومت مفلس اسلامی قصه‌‌ای است برای ملت مصیبت‌زدة ایران.   در واقعیت حضرات در اطاعت و فرمانبرداری از «استقلال» برخوردارند.

همانطور که برای‌مان آخوند مترقی و مستقل ساختند و پرداختند تا زمینة تاراج را گسترش دهند،   روزنامه نگار مستقل هم درست کرده‌اند که از نکبت و ادبار «مشروعه» دفاع کند و مظفرالدین میرزای حرمسرادار را با «خوان کارلوس» به قیاس کشد.   پیشتر در مورد قانون اساسی مشروطه  توضیح داده‌ایم.   این شبه‌قانون آخوند را در جایگاه نظارت بر تدوین و اجرای قوانین نشانده بود و سرانجام نیز همین آخوند را به سلطنت رساند.   تفاوت سلطنت خمینی با شاه این بود که روح‌الله به «زبان اعتدال» لات اوباش تسلط کافی داشت،   لیچار می‌گفت؛  هتاکی می‌کرد؛  نفس‌کش می‌طلبید؛  و ... و به همین دلیل از «استقلال» ایشان فراوان گفته و نوشته‌اند.   

خمینی سگ نگهبان دکان «اسلام فروشی» عموسام بود و باید اذعان کنیم که این وظیفة مقدس را به بهترین نحو ممکن انجام داد.   اما خمینی کجا،   شیخ مسعود کجا؟   مسعود بهنود نه هتاک است،   نه لیچار می‌گوید و نه عربده‌جوئی می‌کند.   مسعود بهنود از دکان اسلام فروشی در کمال متانت مراقبت به عمل می‌آورد.  ایشان مطالبات خود را به این شرح ابراز فرموده‌اند:  «یک حکومتی باشه که زن‌ها را مجبور نکنند،   بهائیان را آزار ندهند،  و...»  و خلاصه مستر بهنود صندوقدار دکان کذا هستند،   در حالیکه امثال حاج فرج دباغ در جایگاه رفیع «شاگرد» دکان روی چارپایه تمرگیده،   ژاژخائی می‌کنند.

پیش از پرداختن به ترهات حاج فرج دباغ،   از روزنامه نگار «مستقل» بپرسیم «زن‌ها را مجبور نکنند»،   یعنی توسری را بدون روسری حضورشان تقدیم کنند؟!   از این گذشته مستر بهنود!   مگر در  باغ وحش جمکران فقط زنان و بهائیان سرکوب می‌شوند؟!   سرکوب اقتصادی و فرهنگی ملت ایران از چشمان شهلای‌تان پنهان مانده؟  چرا از تمدید قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم هیچ نمی‌گوئید؟   پاسخ به پرسش اخیر را در کلمات قصار حاخ روح‌الله می‌باید بجوئیم:  «اقتصاد مال خر است!»   در نتیجه،   می‌باید اقتصاد را رها کرده به مسائلی بپردازیم که جیره خواران سنتی استعمار بتوانند در کمال استقلال ثروت‌های‌مان را به تاراج بیگانه بسپرند.   جای میرزای شیرازی،  مصدق،  خمینی،  بازرگان و دیگر ابر رجاله‌ها بسی خالی است!   اما خوشبختانه حاج فرج دباغ هنوز نمرده و به تنهائی می‌تواند جای خالی همة‌ این‌ها را پر کند!

حاج فرج که به بیماری لاعلاج «دین درد» مزمن دچار شده،   در تاریخ 29 ژوئن 2011 در یکی از آکادمی‌های شهر کلن برای «ملی ـ  مذهبی‌ها» سخنرانی کرده.   و از آنجا که مخاطبان‌اش طرفدار«اسلام خوب» بودند،‌   تا توانسته مزخرف برای‌شان ردیف کرده.  حاج فرج می‌گوید،  آن‌ها که به تناقض «روشنفکری دینی» اشاره می‌کنند،   بحث‌شان «انتزاعی» و «غیرمفید» است!   سروش سپس می‌افزاید،   روشنفکری دینی تحقق یافته!   شاید به زعم ایشان هر چه در بوق‌های استعمار  بگذارند حتماً «محقق» شده!   باری،  به ادعای ایشان روشنفکر دینی را می‌باید اندیشمندی بدانیم که از دین ارتزاق نمی‌کند!   حتماً حاج فرج که می‌خواست «عطر اسلام» را به دانشگاه بیاورد،   از علم و دانش بیکران‌شان ارتزاق کرده‌اند.   در هر حال،   چرندیات استاد در «گویا نیوز» هم انتشار یافته:

«[...] دکتر سروش [...] تحقق عملی روشنفکری دينی را بهترين دليل بر امکان آن دانست [وی] روشنفکران دينی را انديشمندانی معرفی کرد که [...] دل در گرو حقيقت و هويت دينی دارند [...] بر خلاف روحانی‌ها از دين ارتزاق نمی‌کنند [...] تک منبعی نيستند [...] بلکه با معارف برون دينی هم [...]  در ديالوگ هستند[...]»

با توجه به اینکه سروش از مفهوم «دیالوگ» آگاهی ندارد،   و آنرا با حرف زدن یکسان می‌انگارد این صحبت‌ها جز پوچ‌پردازی هیچ نیست.   اما بخش جالب سخنرانی این متفکر خیابانی آنجاست که فقدان هویت صنفی را امتیاز شمرده و از حسینیة ارشاد،  یعنی از مرکز تبلیغات استعماری به عنوان نماد روشنفکری دینی یاد می‌کند:      

«[...] سروش امتياز ديگر روشنفکری دينی را فقدان هويت صنفی اين جريان دانست [...]  وی با اشاره به حسينية ارشاد [...]گفت:   اين مرکز تأسيس شد تا نيازهائی را از جامعه پاسخ بدهد که مسجد و خانقاه آن‌ها را تأمين نمی‌کردند [...]»

به عبارت دیگر،   پاسخ  نیازهائی که در مسجد و خانقاه یافت نمی‌شود در دکان «روشنفکر دینی» موجود است!   حضور این «روشنفکرنما» بگوئیم،  اولاً هیچ انتزاعی در کار نیست؛   ما با تکیه بر منطق،  «تفکر» را با «تعبد» در تضاد می‌بینیم.   هیچکس نمی‌تواند بر پایة «ابهام» استدلال کند!   در نتیجه،   کسی که پیش فرض «وجود خداوند» را اثبات شده می‌انگارد و ادعای روشنفکری هم دارد،   شارلاتان خوانده می‌شود.   از این گذشته ادغام تحجر و توحش پدرسالار با مفاهیم انسان‌محور معاصر نیز نشان فلاکت و افلاس فرهنگی است،   که سرکار به وفور از آن بهره برده‌اید.   شاید به همین دلیل «هویت ارگانیک» کشف کرده‌اید:         

«[...] پيامبر اسلام [...] نگاهی جديد به هستی داشت [...] او می‌خواست انسان‌های ديگر را نيز در اين تجربه شريک کند [...] اينجا يک هويتی پيدا می‌شود [...]هويت نوعی با هم کردن سرمايه‌های اجتماعی است و مثل يک بدن ارگانيک رفتار می‌کند[...]»

بله پیامبر به زور شمشیر می‌خواست دیگران را در تجربة خود شریک کند!  می‌بینیم که پیامبر حاج فرج نسخة دوم خود اوست.   به عبارت دیگر،   این پیامبر در ذهن علیل سروش ساخته و پرداخته شده.  پس بگذریم و بازگردیم به «هویت».   این «هویت» همچنانکه می‌بینیم بر «گله‌سازی» یعنی نفی فردی‌ات انسان تکیه دارد و از اینرو چنان به مذاق حاج فرج شیرین آمده که آن را با «فرهنگ» در ترادف قرار داده.   سروش،   سپس برای چارچوب شکنی،   هویت کذا را «سوار» بر حقیقتی می‌کند که از شکم همان هویت بیرون آمده.   حاج فرج به اینجا که می‌رسد ناگهان به صحرای کربلا زده پای به بحث «زبان» می‌گذارد تا بگوید،   دین پس از مدتی به زبان و فرهنگ جامعه تبدیل شده در نتیجه بدون دین نمی‌توان زیست:

«[...] فرهنگ اسلامی [...] رشد تاريخی کرده و [...] ميوه‌های آبدار و شيرينی هم تحويل بشريت داده.   اين فرهنگ يک هويتی دارد و يک حقيقتی [...]‌ اين هويت از دل آن حقيقت جوشيده [...] و هويت سوار بر اين حقيقت شده [...] ما نمی‌توانيم زبان خود را کنار بگذاريم [...] با آن زبان می‌انديشيم [...] و جک می‌گوئيم [...] دين هم چنين امری است [...]»

از حاج فرج بیاموزیم!   دین هم مثل جوک گفتن و اندیشیدن است!   به ویژه آن بخش  از دین که سنگسار و قصاص و تعدد زوجات و کتک زدن زنان را تبدیل به «فرهنگ» جامعه کرده!   برای اثبات این چرندیات حاج فرج به فقر فرهنگی عوام متوسل شده و می‌گوید وقتی کمونیست‌ها کشته می‌شدند آن‌ها را «شهید» می‌خواندند.   به این می‌گویند استدلال و تفکر یک فیلسوف:

«[...] دين هم بعد از مدتی تبديل به زبان و فرهنگ قوم می‌شود [بدون آن]  اين قوم جهان را نمی‌تواند بفهمد.   چنانچه [...] کمونيست‌های ما هم وقتی کشته می‌شدند به آن‌ها شهيد می‌گفتند[...]»

در این مرحله است که ایشان نقش واقعی خود را ایفا می‌کنند.   استدلال و تفکر روشنفکر دینی در گسترش توهمات و باورهای عام خلاصه می‌شود.    از قدیم گفته‌اند: 

قحبه گر کند توبه،   حرص‌اش ندهد یاری!

حاج فرج هم مدتی خفقان اختیار کرده بود،   اما حرص مجال‌اش نداد.   سخن کوتاه،   حاج فرج را دوباره از قفس بیرون کشیده‌اند تا ایشان مخالفان حکومت اسلامی را دین‌ستیز خوانده و برچسب کفر و الحاد بر پیشانی‌شان الصاق کنند که کشتارشان توجیه شود.   اما کار به این مختصر ختم نمی‌شود.   اینبار فرج‌دباغ در کمال وقاحت ایرج میرزا و سوزنی سمرقندی را به باد دشنام گرفته و خلاصه خیلی گ...زیادی خورده‌ و جفتک به طاق طویله‌اش زده:       

«[...] برخی فکر می کنند می‌توان دين را از بين برد [...] از بين بردن هويت دينی علاوه بر اينکه ممکن نيست،   مطلوب هم نيست [...] مثل آن می‌ماند که کسی با زبان خود دشمنی کند [...] نمی‌توانم بگويم چون زبان فارسی ابزار فحش‌گوئی و رکيک‌گوئی افرادی مثل [...]  سوزنی سمرقندی و ايرج ميرزا شده از زبان فارسی دست بشويم [...] من اگر توانائی دارم [...] چند تا شعر خوب می‌گويم [...] با دو تا شاعر رکيک گو که تمام تاريخ زبان فارسی ملوث نمی‌شود[...]»

فقط ابلهانی چون سروش می‌پندارند که می‌توان به جنگ باورها رفت!  حاج فرج بهتر است به جای این شکرخوری‌ها سکوت اختیار کند،  که گفته‌اند:

قحبه کز کسب زنا بخشد زر
بخل صدبار ز جودش بهتر      

حال کار زبان فارسی بجائی رسیده که هر چاقوکش و چماقداری به خود حق تقوط به آن بدهد؟   ایرج میرزا زبان فارسی را «ملوث» کرده،   یا آن الاغ‌های طویلة مک‌کارتی که زبان پاک و نجس برای ما ملت ساخته‌اند؟   اینهمه اظهار فضل از حاج فرج دباغی که قادر نیست دو جملة صحیح پشت سر هم ردیف کند فی‌نفسه آلودن فضای زبان فارسی است!

قحبة پیر چه کند،  که توبه نکند از نابکاری    

بله،  ایشان از آندسته الاغ‌های برگزیدة آستان مقدس هستند که علیرغم پیری، ‌ توبه نکرده و حد و مرزی برای خود نمی‌شناسند.   با توجه به گ...خوری‌های زیاده از حد حاج فرج دباغ در باب مفاخر فرهنگی ایران می‌توان حدس زد که صاحبان طویلة مک‌کارتی برای پالایش زبان فارسی خیز برداشته‌ و همة الاغ‌های خود از جمله حاج فرج را برای یک «انقلاب فرهنگی» دیگر بسیج کرده‌اند.  دقیقاً برای تهاجم به فرهنگ و ادبیات فارسی است که در غرب به چنین لات و اوباشی تریبون می‌دهند.   حال که دامنة بینش ژرف «ملی ـ مذهبی‌ها» و روشنفکران دینی را بهتر شناختیم بهتر است به نوبة خود سعدی شیرازی را هم به درندگان عضو نهضت عاظادی معرفی کنیم:

«[...]ترهات ترا که خواندم حدیثی است چون عقد و عهد فاجر و لوطی شکسته و بسته. حکایتی است چون [...] بند شلوار جلبان سست [...] و شرری است از حدقة محترقة قوادان [...] تاویل این ترهات و معنی آن هذیانات آن است که [...] جماع با معاشران ژاژخای اولی‌تر و پسندیده‌تر...»       

قابل توجه همة لوطی و عنترهای عموسام در داخل و خارج مرزپرگهر،   به ویژه اصلاح‌طلبان پیر و نابکار!   با شعار «تحریم انتخابات» و انتقاد از دخالت سپاه در امور سیاسی نمی‌توانید خود را در کنار «طرفداران دمکراسی» قرار دهید!   می‌دانیم که طبق معمول جهت باد را درست تشخیص داده‌اید،   ولی حضورتان بگوئیم،   اصل اساسی در هر دمکراسی،  «انسان» است نه «هویت دینی» و سرسپردگی به «الله» یا به افراد و «شخصیت‌ها!»

قحبة پیر چه کند که...














...











Share



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت