کاشه و کالسکه!
...
این «سودان جنوبی» چقدر خوش شانسه! هفتة پیش اعلام استقلال کرد و روز گذشته هم به عضویت سازمان ملل در آمد، در حالیکه کرةجنوبی پس از گذشت نیم قرن هنوز به چنین موفقیتی دست نیافته! بله، به قول «حاجی ابوتراب» و بسیاری از پرسوناژهای آثار صادق هدایت، نقش «پیشونی» در زندگی خیلی مهمه. به عنوان نمونه همین نیکولا سرکوزی را در نظر بگیریم. میگویند پدرش یک یهودی مجار بود که به فرانسه آمد و برای امرار معاش ناچار شد در لژیون خارجی «کار» کند، اما پسر همین یهودی مجار و مستضعف، همچنانکه شاهد بودیم سر از کاخ ریاست جمهوری فرانسه در آورد و قرار بود «دشک» را هم بجای خود بنشاند که حضرت سایروس ونس جونیور، یعنی همان «سوج» خودمان فرمود: «نمیشه، نمیشه!»
و اینگونه بود که «دشک» را با یک دستبند قشنگ نقرهای و براق از هواپیما بیرون کشیدند تا «کریستین لاگارد» را به جایاش بنشانند، باشد که ایشان از پیامدهای سقوط سرکوزی در امان بماند. خلاصه «کریستین» هم «پیشونی» داشت، درست عین «موریس پاپون»، رئیس شهربانی محبوب پاریس در دوران ژنرال دوگل.
موریس پاپون همان کسی است که چند دهه پس از سقوط ژنرال دوگل، یعنی در اواخر عمر پربارشان به جرم همکاری فعال با دولت دست نشاندة نازیها که به «دولت ویشی» معروف است، محاکمه شدند. ایشان را پیش از انقلاب سال 1968 از ژنرال دوگل دور کردند تا وجود مبارکشان از گزند «انقلاب» در امان بماند و همة رسوائیها نصیب ژنرال دوگل شود؛ که شد! دوگل، همان کسی است که میگفتند به دلیل مخالفت با نازیها به لندن «هجرت» کرده بود! بله ژنرال دوگل و چند تن از «یاراناش» پس از شکست آلمان نازی به عنوان فاتحان جنگ از انگلستان به فرانسه بازگشتند و ... و اما از آنجا که «پیشونی» نداشتند، محفل روتچیلدها «ژرژ پمپیدو» را بجایشان نشاند. «جونم براتون بگه»، پمپیدو اگر چه پیشونی داشت ولی جنس پیشونیاش مثل خنزرپنزرهای «مید. این چاینا» بنجل بود و خیلی زود ترک برداشت و شکست! پس آنگاه والری ژیسکار را به کاخ الیزه آوردند تا «میزبان» امام روشن ضمیر میرحسین باشد.
در «بحارالانوار» آمده است که چون والری ژیسکار «امام» را دید، فریاد برآورد، «جاءالحق... شاه باید برود.» البته راوی این سخنان کسی نیست جز«حکیمه»، عمة گرامی امام حسن عسکری. «حکیمه»، عمة گرامی آنحضرت با کریستین لاگارد اشتباه نشود! کریستین لاگارد را به صندوق بینالمللی پول ارسال کردند تا کاسه و کوزهها را به سرش بشکنند اما مادام لاگارد بیخبر از همه جا پس از دریافت چراغ سبز روسیه و چین به درگاه خداوند تبارک و تعالی سجده کرد و گفت: بار خدایا! ترا شکر میگویم که «سوج» یقة «دشک» را گرفت تا من بتوانم از دولت سرکوزی خارج شده و به نیویورک بازگردم. بله این کریستین، برخلاف «کریستین اوکرنت» خیلی پیشونی داشت. و نقش «پیشونی» در زندگی اهمیت بسیار دارد، در حالیکه نقش «بازو» چندان مهم نیست! اما بازوی بعضیها حکایت دیگری است.
تا دیروز به ابهت بازوی «صاحب زمان» پی نبرده بودم. بازوی دیمیتری مدودف را نمیگویم، مقصود بازوی صاحب زمان شیعیمسلکان است! آنطور که عمة «عین یازدهم» میگوید، بازوی صاحبزمان گویا خیلی جادار و وسیع بوده. روز گذشته، جای شما خالی، در ژنو با عمهجان امام حسن نیز آشنا شدم! نه آن حسنی که برادر حسین بود، آن حسنی را میگویم که امام دوازدهم را به جهان توهمات هدیه کرده؛ یعنی حسن عسکری، یا همان عین یازدهم. بر اساس «قصص»، عمه جان ایشان شاهد تولد امام دوازدهم بودهاند و در باب تولد آنحضرت فرمودهاند، وقتی به دنیا آمد خداوند را سجده کرد و روی بازویاش نوشته شده بود، جاءالحق و... و خلاصه از این قماش بیبیگوزکها. کیهان، مورخ 23 تیرماه 1390، خاطرات عمهجان را اینچنین نقل میکند:
«حكيمه عمه [...] امام حسن عسكري[...] ميگويد: هنگام ولادت [...] حضرت صاحب الزمان [...] در كنار [...] نرجس خاتون بودم، وقتي [...]حضرت به دنيا آمد، ديدم بر روي زمين افتاده و خداوند تبارك و تعالي را سجده ميكند و بر بازوي دست راستش [...] نوشته شده [...] جاء الحق و زهق الباطل [...] حق آمد و باطل نابودشدني است، زيرا كه باطل خود لايق محو و نابودي ابدي است.»
بله دیروز در «کافه دوسانتر» نشسته بودم که چشمم به مشاهدات عمه جان در کیهان جمکران افتاد. میز دونفرة سمت راستم را دو فرانسوی به اشغال خود در آورده و از ولایتشان میگفتند. اولی میگفت، رفته بودم جنوب فرانسه دیدم یک زن باکالسکه داره میاد... توی کالسکه توله سگ گذاشته بود، نه یکی، نه دوتا، 5 تا! در همین لحظة مقدس بود که در بخش «معارف» کیهان چشمم به سخنان «عمه حکیمه» افتاد و از شدت خنده به سرفه افتادم. این صاحب زمان چه پدیدهای بوده؛ از بدو تولد پای در مسیر ذلت و حقارت گذارده. از این گذشته چه بازوئی داشتهاند آنحضرت! خداوند روی بازوی ایشان مشق سیاه نوشته. و خلاصه این امام دوازدهم از بدو تولد هیچ شباهتی به آدمیزاد نداشته، کارهایاش هم آدموار نبوده؛ ناغافل رفته ته چاه پنهان شده تا «ظلم» بسیار شود و ایشان بتوانند چنان کشتاری به راه اندازند که خون تا زانوی مبارک اسبشان برسد. با زانوی حسنی مبارک اشتباه نشود.
سخن کوتاه، «اسلام دین محبت است» و تردیدی نیست که رشد چشمگیر شاخ و برگ ائمة شیعیمسلکان از همین مهر و محبت ناشی میشود. باری از مطلب دور نشویم، یکی از فرانسویها که پنداشته بود حکایت توله سگها در کالسکه مرا به خنده و سرفه انداخته، با لحن جدی گفت، «باور کنید! خودم دیدم، 5 تا توله سگ گذاشته بود توی کالسکه!» لابلای سرفهها گفتم، «من... به ... تولد... «ایمام کاشه»... می...خندم.» در زبان فرانسه به عین دوازدهم شیعیان میگویند، «ایمام کاشه»، یعنی امام پنهان شده! خلاصه، داستان «عمهجان» را برایاش ترجمه کردم و گفتم این قماش مطالب در رسانههای رسمی حکومت اسلامی منتشر میشود.
دردسرتان ندهم فرانسویها توله سگها و کالسکه را بکلی فراموش کردند و به لودگی پیرامون «فضائل» امام دوازدهم و حکومت ملایان جمکران پرداختند. «گارسن» سوئیسی هم مشتریان دیگر را رها کرده و در کنار میز ما ایستاده بود و با دقت به این اظهارات گوش میداد. خلاصه روز گذشته حداقل سه نفر از اهالی بلاد غرب را با «قصص اسلام»، یعنی با «هویت» حکومت جمکران آشنا کردم. و اما اظهارات مستدل و عقلانی «عمه حکیمه» در برابر مطلب عمیق و وزین مهرانگیز کار، قطرهای است در برابر دریا! حتی «دلنوشتة» دلفریب «هیلا صدیقی» در پیک نت از چنین ابتذالی برخوردار نبود. بیوة پورزند با نقل یک بیبیگوزک از وضعیت زنان «سده» سعی در «الگوسازی» و ارائه تصویر دلپذیر از «زور» و توحش دارد.
اینبار، کار «مهرانگیز کار»، که از این پس برای پرهیز از اتلاف وقت او را «م.ک» میخوانیم، ارائة تصویر دلپذیر از حجاب ایدئولوژیک و اثبات «برتری» آن نسبت به حجاب سنتی است! «مک» از جمله فلاسفة بلند مرتبة عرصة حماقت است که از «جزء» به «کل» میرسند؛ یعنی یک نمونة دلخواه را برگزیده یا اختراع میکنند و آن را بر «کل» تعمیم میدهند. نمونة مطلوب بیوة پورزند زنان روستای «سده» هستند. «سده» بر وزن «3 ده» از روستاهای نجفآباد اصفهان بود، شاید هنوز هم باشد.
باری «مک» مینویسد، این زنان به کمک «چماق» حکومت یعنی «حجاب اجباری»، مردسالاری را به زانو در آوردند، و خود را از قید «حجاب ضخیم» و سنگین آزاد کردند و اعتماد به نفس بیشتری یافتند:
«[...] زنان سدهی با چماق مردسالاران گردن کلفت [...] حکومت [...] توانستند کمر تندروی مردسالاران محلی را بشکنند و آن حجاب اغراقآمیز قرون را متروکه کنند [...]»
ابتذال زبان بیوة پورزند به کنار، تصویری که این فرد از «زن» ارائه میدهد، زنی است که تحجر استعمار را بر سنتهای متحجر محلی ترجیح داده و در واقع پایههای اسارت خود را مستحکمتر میکند. در واقع بیوة پورزند همة زنان ایران را تحت قیمومت چماق بیگانه میخواهد، چرا که خود نیز در همین جایگاه «پرافتخار» جلوس کرده. بر اساس تراوشات ذهن علیل مهرانگیز کار، اصل اساسی در روابط اجتماعی، «تکیه بر زور» است! برای روشن شدن ابعاد تفکرات عمیق «مک»، ارتباط روسپی و قواد را در نظر بگیریم. در گویش عامیانة فرانسه، قواد را به تلخیص «مک» میخوانند. روسپی برای رها شدن از چنگ قواد خود نیازمند قواد زورمندتری است، و تداوم این روند «رهائی» فقط با گسترش دامنة زور امکانپذیر خواهد شد. به عبارت دیگر، زنان «سده» اینک برای رهائی از مردسالاری حکومتی به چماق مردسالاران قدرتمندتری نیاز دارند.
در قاموس امثال «کار» این روند انسانستیز «تحول» خوانده میشود. البته هر تغییری میتواند تحولاتی به وجود آورد ولی هر تحولی الزاماً مفید نیست؛ میتواند زیانبار هم باشد. همچنانکه کودتای 22 بهمن 1357 تحولات فراوان ایجاد کرد، ولی این «تحولات» جامعة ایران را از انسانیات دور نموده، به سوی توحش و تحجر سوق داد. به همین دلیل است که اینک مهرانگیز کار، اینچنین بیشرمانه زبان به ستایش زور گشوده:
«[...]در [سده] حجاب اسلامی [...] کمک به حال زنان [...] شد. [...] از آنرو که حجابشان [...] بیش از اندازه ضخیم و سنگین [...] بود [...] در زمان [...] شاه [...] خیلیها چادرشب سر میکردند [...] در مقایسه با تندرویهای مردان [حجاب اجباری] رقیق بود و از آن استقبال شد [...] البته پیش از آن تأسیس یک دانشگاه [...] فضای سده را [...] تغییر [داده بود] و پیشرفت [...] روندی آرام میپیمود[...]»
بله این است مفهوم «پیشرفت» در قاموس الاغهای طویلة مککارتی: تحکیم زنجیرهای اسارت انسان. اشکال بیوة پورزند و کارفرمایاناش این است که میکوشند اسلام استعماری، یعنی ایدئولوژیک را «برتر» از سنتهای مردسالار بنمایانند. حال آنکه حکومت اسلامی در واقع توحش سنتی را با توحشی به مراتب فراگیرتر و قدرتمندتر جایگزین کرده. به عبارت دیگر طویلة مککارتی نه تنها اسلام «سیاه» و اسلام خوب و رحمانی و اسلام مدارا و هزاران توهم دیگر را تولید نموده که تولید انواع توحش و تحجر را در دستور کار دارد. به عنوان مثال، طویلةکذا مردسالاری نیک و بد و «ضخیم» و «رقیق» به بازار آورده، و فروش این بنجلها را طبق معمول بر عهدة جیرهخواران ایرانینمایاش گذارده. آدمخوارانی نظیر مهرانگیز کار، که جز تخریب ایران و ایرانی و تشویق مرگ و نیستی وظیفة دیگری برای خود نمیشناسند، مسئول پخش آگهی فروش همین اجناس بنجلاند.
حضور اربابان این گوسالههای ننه حسن بگوئیم، در کشورهای استعمارزده نظیر ایران، روابط زن و مرد در روستاها به مراتب «انسانیتر» از روابط شهرنشینان است، چرا که دست استعمار روابط روستائیان را تعیین نمیکند! تحجر سنتی، یعنی پدرسالاری روستائی هیچ ارتباطی با تحجر ایدئولوژیک، ساخته و پرداختة سازمان سیا ندارد. خشونت سنتی ریشه در «باورهای عام» دارد و برای تأمین منافع استعمار اعمال نمیشود. ولی خشونتی که حکومت اسلامی بر ایرانیان اعمال کرده و میکند جز تأمین منافع ارتش ناتو هیچ هدفی نداشته و ندارد. هر قدر ملایان جمکران و رهبر مفلوکشان دم از «مبارزه با غرب» بزنند، این واقعیت را نمیتوانند پنهان دارند؛ حکومت اسلامی از 22 بهمن 57 دستنشاندة غرب بوده و هست. چرا راه دور برویم؟ اظهارات صالحی، وزیر امور خارجة حکومت اسلامی پس از بازگشت از اروپا شاهدی است بر این مدعا.
صالحی پس از بازگشت از اطریش بر «ارادة حکومت اسلامی» جهت تقویت روابط با اروپا تأکید کرد. نه اینکه تاکنون روابطشان «ضعیف» بوده! طی این 32 سال نکبتبار، کنسرسیوم نفت ایران را به تاراج نمیبرده؛ ارز حاصل از تاراج نفت در بانکهای اروپا و آمریکا ذخیره نمیشده؛ و از همه مهمتر، آلمان در جایگاه نخستین شریک تجاری حکومت مردهشویان ننشسته! حال قرار شده روابط با اروپا تقویت هم بشود! همان اروپائی که در افغانستان، عراق و به ویژه در لیبی به کشتار غیرنظامیان مشغول است. حضرات میخواهند آنقدر به بمباران مردم لیبی ادامه دهند تا اینان بر علیه قذافی شورش کنند و ارتش ناتو بتواند در لیبی هم یک حکومت «مردمی» و به ویژه «اسلامی»، مشابه باغ وحش جمکران مستقر کند. کار این افتضاح بجائی کشیده که سر و صدای برلوسکنی هم در آمده!
سیلویو برلوسکنی، نخست وزیر ایتالیا میگوید، از ابتدا، با عملیات نظامی در لیبی مخالف بوده! البته راست میگوید. ایشان حتی با تقاضای آن هیئتی که به رم آمده و برای ترور قذافی اعلام آمادگی کرد، از روی ناچاری مخالفت کردند. به گزارش، سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 7 ژوئیه 2011 ، پنجشنبه گذشته نخستوزیر ایتالیا اعلام داشت:
«در آخرین نشست اروپا در بروکسل، مبتکران دخالت نظامی در لیبی [نیکولا سرکوزی و دیوید کامرون] به سئوالهای دقیقی که مطرح شد پاسخ دادند. اینان تأکید کردند، جنگ زمانی به پایان میرسد که ساکنان تریپولی بر علیه قذافی شورش کنند [...]»
بله، اینها رک و راست میگویند که چه میخواهند! همان میخواهند که سال 57 در ایران میخواستند! خلاصه، لازم است مردم تریپولی با شعار اللهاکبر و «لا شرقیه، لا غربیه، جمهوری اسلامیه» بر علیه «استبداد» قذافی انقلاب کنند و بر مزخرفاتی نظیر «دین ضداستبداد» مهر تأئید بگذارند . به مصداق «همسایهها یاری کنین، تا من شوور داری کنم»، نخستوزیر بریتانیا و پامنبریشان برای شوهرداری، یعنی تأمین منافع کارفرمایانشان به «حضور مردم» تریپولی در خیابان نیازمند شدهاند. و همین درندگان وحشی، ادعای رعایت حقوق بشر هم دارند! اگر عمه حکیمه در قید حیات میبودند، برایمان نقل میکردند که وقتی «دیوید» به دنیا آمد، روی زمین افتاده بود و خداوند را سجده میکرد:
حكيمه، عمه گرامی امام حسن عسكري ميگويد، هنگام ولادت حضرت دیوید کامرون در كنار [...] لیدی نارجس بودم، وقتي [...] حضرت به دنيا آمد، ديدم بر روي زمين افتاده و خداوند تبارك و تعالي را سجده ميكند و بر کپل راستش [...] نوشته شده [...] جاء الحق و [...] و خلاصه قذافی باطل است و باید برود.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت