چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰



مرداک و حلوا!
...

حلوا نخورد چو جو بیابد خر

دیویدکامرون «کاسورها» را به خیابان آورده،  بعد هم می‌گوید،  «اجازه نمی‌دهیم کسی قانون را نقض کند!»   «مارک دوگان»،   قربانی این طرح سرشار از نبوغ سیاسی شد؛  فدای سر محفل مرداک!   ترمیم تصویر مخدوش پلیس انگلستان و ماست‌مالی کردن جنایات محفل مرداک با هدف تحمیل «شرایط ویژه» بر کشور فقط «یک راه» دارد:   زمینه‌سازی برای حضور «کاسورها.»    جهت فراهم آوردن این زمینة مقدس می‌باید به «شکار» رفت؛   شکار یک رنگین پوست ساکن محلة «تاتن‌هام»،  ‌ چرا؟ چون «واکنش» خانواده،   نزدیکان و «هم‌نژادان» وی به چنین عملیاتی «قابل پیش‌بینی» ‌است.

اینان با چشم‌گریان و دست‌خالی برای آگاهی از چند و چون مرگ  «مارک دوگان» در برابر پاسگاه پلیس محله تجمع می‌کنند،   پلیس هم «کاسورها» را به میدان می‌آورد؛  این حضرات  همان «لباس‌شخصی‌های» حکومت هستند و اکثریت قریب به اتفاق‌شان نه رنگین پوست‌اند،  نه ساکن تاتن‌هام!  اینان که در ظاهر برای اعتراض به قتل «مارک دوگان» و ابراز همدردی با نزدیکان وی در محلة «تاتن‌هام» با پلیس درگیر شده‌اند،   بناهای مسکونی و تجاری محلة مذکور را به آتش می‌کشند،   مغازه‌ها را غارت می‌کنند و پلیس بریتانیا ضمن «تسامح و تساهل» در برابر این عملیات،   همین برنامة مهوع را در چندین و چند شهر دیگر به مورد اجرا در می‌آورد.   آنگاه وزیر کشور دولت دیوید کامرون،   و سپس شخص شخیص ایشان تعطیلات‌شان را نیمه کاره گذاشته به انگلستان باز می‌گردند و رسانه‌ها نیز در کمال بیشرمی این خرابکاری سازمان یافتة پلیس را به حساب «جوانان ناراضی» و «رنگین‌پوست» می‌نویسند و... و در یک چشم بهم زدن  نتیجة مطلوب حاصل می‌شود:   ابراز انزجار «مردم» از عملیات «جوانان  ناراضی!»   همچنانکه گفتیم سیاست انگلستان همواره با «ظرافت» توأم بوده!   ملی کردن نفت ایران توسط خادم وفادارشان،   «دکتر» محمد مصدق شاهدی است بر این مدعا.   
     
یک روز پس از  توقیف 9 تن مواد مخدر در ایران،   معلوم شد «ملی کردن نفت» نیز همچون «انقلاب» اسلامی و دیگر مبارزات به اصطلاح ضداستعماری جیره‌خواران استعمار کشکی بوده.   البته دو سه روز پیش از این قضایا،   «فون ژاکوب اوگوستن»،   در رسانة نازنازی «شپیگل» فرمودند که،   آمریکا همچون جهان سوم است،   در صورتیکه «ما» مستقل هستیم و طرفدار ارزش‌های دمکراتیک!   گویا ایشان فراموش کرده‌اند که آنچه «غرب» می‌خوانند،  پس از پایان جنگ دوم جهانی تحت فرماندهی ارتش ناتو در آمریکا قرار گرفته!   

بله،   اعلام «استقلال» خیلی شیرین و لذت‌بخش است،   به ویژه اگر آوای استقلال از کشور اشغال‌شدة آلمان فدرال به گوش برسد!  کشوری که تاریخ پرافتخارش با هیتلر و فاشیسم و نژادپرستی عجین شده.   کشوری که حاکمیت‌اش،  دست فاشیست‌ها را برای تهاجم به پناهندگان،  و آتش زدن مهاجران ترک باز گذارده.   کشوری که همچون اطریش،  مکان مناسب جهت ترور رهبران کرد ایران بوده و ... و اصلاً بهتر است از بلاد زیگفرید خارج شده،  بازگردیم به ایران و توقیف 9 تن مواد مخدر!                      

به گزارش سایت فارسی زبان نووستی، ‌ مورخ 17 مردادماه سالجاری،   مأموران انتظامی ایران در مسیر «بم ـ کرمان» موفق به کشف 9 تن مواد مخدر شده‌اند.  از اینرو سایت رادیوفردا،  ضمن ادامة‌ سریال لجن‌پراکنی به «شاپور بختیار»،   به بهانة مخالفت با اعدام قاچاقچیان مواد مخدر در جمکران،  و در واقع به دلیل برباد رفتن 9 تن مواد «حیاتی» کذا مراسم «شام‌غریبون» به راه انداخت.   می‌دانیم که یانکی‌ها و شرکاء در ناتو خیلی خیلی مدافع حقوق‌بشراند؛   البته به شرط اینکه بشر کذا جانوری باشد وحشی،  که همچون آیات عظام «مترقی» یا میرحسین جلاد و شرکاء افتخار مزدوری اینان را داشته باشد و مدعی مبارزه با اربابان‌اش نیز بشود.   

در هرحال،   با در نظر گرفتن این مهم که ارتش ناتو از فروش مواد مخدر تغذیه می‌کند،   به دلائل موجه و مقدس سوگواری «رادیوفردا» برای قاچاقچیان پی می‌بریم.  یادآور شویم شبکة قاچاق در ایران،  افغانستان و پاکستان،   همچون حکومت‌ این کشورها تحت نظارت استعمار غرب فعالیت می‌کند.   و منافع این شبکه با منافع اعضای کنسرسیوم هم‌سوئی دارد.   به همین دلیل است که پس از کشف آن مواد مقدس در مسیر «بم ـ کرمان»،   شاهد سخنرانی «عجیب» احمدی‌نژاد در باب ملی کردن نفت می‌شویم.

به گزارش حنازچوبه،   مورخ 18 مردادماه سالجاری،  احمدی‌نژاد می‌گوید،   دو سوم منافع نفت ایران نصیب بیگانگان می‌شود!   به عبارت دیگر 60 سال پس از «خدمات» محمد مصدق و فدائیان اسلام،   بیش از 60 درصد نفت ایران را کنسرسیوم به تاراج می‌برد.   بله،   این ملی کردن نفت هم بساط ابله‌فریبی بود مشابه «انقلاب» اسلامی که فقط با هدف گسترش سرکوب ملت ایران و چپاول ثروت‌های ملی سازمان یافت و هنوز که هنوز است بعضی‌ها به خیانت‌های محمد مصدق افتخار هم می‌کنند.    هنوز که هنوز است بوق‌های آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای چسباندن جبهة ملی و مصدق به شاپور بختیار «عرق شرافت» می‌ریزند.   

پیش از ادامة مطلب لازم است تکرار کنیم که معیار ما برای سنجش شاپور بختیار،  به عنوان دولتمرد همان 37 روز است و بس.   چرا که شاپور بختیار در دوران نخست‌وزیری خود نشان داد که لات‌بازی یا حرکت‌های به اصطلاح «مردمی» را تأئید نمی‌کند،  و برخلاف فاشیست‌ها نه «جمع‌پرست» است و نه «گله‌نواز.»   پس از کودتای ارتش،  یعنی زمانیکه شیخ مهدی بازرگان دولت خیابانی‌اش را تشکیل داد،   شاپور بختیار دیگر نمی‌تواند ملاک ما  باشد؛  به چند دلیل.

نخست‌ اینکه،  نقش بختیار در صحنة سیاست ایران با کودتای 22 بهمن به پایان رسید.   دیگر آنکه پس از خروج بختیار از ایران،   افرادی در اطراف وی جمع شدند که از منظر سیاسی با او به هیچ عنوان هم‌سوئی نداشتند،   و پیوسته تغییر مسیر می‌دادند.   جاسوس‌ها،  آدم‌کش‌ها و چاقوکش‌ها به کنار،   حضرات یک‌روز سلطنت‌طلب بودند،  روز بعد جمهوریخواه و روز دیگر شاه‌پرست!   خلاصه آنروزها زباله فراوان بود،   و امروز نیز همچنانکه شاهدیم زباله افزایش هم یافته.   ولی مهم‌ترین دلیل ما این است که بختیار دیگر در قید حیات نیست و نمی‌توان او را به زمان حال بازگرداند؛   به طبع‌اولی ما هم نمی‌توانیم به زمان گذشته بازگردیم. فقط می‌باید بخاطر داشته باشیم که هرگز از تجمع «مردم» در خیابان،  آنهم با شعارهای پوچ و انسان‌ستیز نمی‌باید استقبال کرد.   

این قماش تحرکات،   همچنانکه از نخستین ساعات بامداد 23 خردادماه 1388 نیز شاهد بودیم،  یک هدف مشخص دنبال می‌کند:  گسترش سرکوب ملت ایران،  از طریق ایجاد «سنگرحق» جهت مزدوران استعمار.   طرفداران استقرار دمکراسی در ایران بجای پرداختن به «سیاست» می‌باید «حقوق انسانی» در زندگی روزمره را مد نظر قرار داده و ببینند نیازهای روزمرة «انسان» چیست؟

خارج از حق برخورداری از مسکن،  آموزش و بهداشت،  انسان به «امنیت» نیاز دارد.  این امنیت می‌باید در حریم خصوصی و عرصة اجتماعی تأمین شود.  این وظیفة دولت است که امنیت اجتماعی را تأمین نماید،‌  ولی جالب‌ اینکه احکام دین،‌  نظم مذکور را چه در عرصة اجتماعی و چه در حریم خصوصی می‌شکند.  در حریم خصوصی،  امنیت و آزادی‌های فردی،  از یک‌سو توسط «پدرسالاری» حاکم بر خانواده،  و از سوی دیگر،  توسط گشت‌های «ارشاد» لگدمال می‌شود.   در عرصة اجتماعی نیز لشکرکشی‌های خیابانی و نیروهای انتظامی،‌ امنیت و آزادی انسان‌ها را نقض می‌کنند.  در واقع برخلاف آنچه بالاتر در مورد وظیفة دولت گفتیم،  دولت اسلامی در مسیر عکس حرکت می‌کند؛   وظیفة‌ نیروهای انتظامی این حکومت جز درهم شکستن «نظم» روزمرة‌ زندگی انسان‌ها نیست:   مبارزه با روزه‌خواری،  مبارزه با بدحجابی،  مبارزه با آنچه اینان «فساد» می‌خوانند،  همه و همه به معنای مبارزه با شادی،  تفریح و ارتباط انسان‌ها با یکدیگر است.

به عنوان نمونه،  برای نویسندة این وبلاگ پرسه زدن در خیابان‌های تهران یک آرزوی محال بود.   پس از «انقلاب‌ اسلامی‌شان» نیز اوضاع به مراتب بدتر شد،  چرا که گشت سگ‌های هار را به خیل مزاحمان خیابانی افزودند.   نیازی به توضیح نیست که بگوئیم در خانه نیز از مزاحمت سگ‌های هار در امان نبودیم.   تهاجم به خانه‌ها،   پس از برکناری بنی‌صدر و قلع و قمع مجاهدین خلق شدت بیشتری گرفت.   تصفیه‌های درون گروهی از جمله انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی و نخست‌وزیری ابزار تبلیغاتی لازم جهت شکار جوانان در خیابان و در خانه‌ها را فراهم آورد.   کمیته‌ها بدون مجوز وارد خانه‌ها می‌شدند و به دنبال اسناد و شواهد «توطئه» یعنی روزنامه،  مجله،  کتاب،  ‌آلبوم عکس،  و در واقع به دنبال «بهانه» می‌گشتند تا جوانان را دستگیر کنند.   البته اگر مدرکی هم نمی‌یافتند از یک بازداشت چند ساعته دریغ نمی‌ورزیدند.

روز 14 مردادماه سال 1360،   همزمان با انتشار خبر «ترور» حسن آیت،  شخصاً شاهد یک مورد از این نوع «ابراز وجود» حکومت مفلوک اسلامی در خانة یکی از آشنایان بودم.  دو مأمور ریشوی کمیته،   تمام خانه را زیرورو کردند،  و هیچ نیافتند!   با این وجود دو جوان را برای «تحقیق» بازداشت کردند؛   دلیل هم این بود که بازداشت‌شدگان را نمی‌توانستند «شناسائی» کنند و برچسب مجاهد،  فدائی و یا «ضد انقلاب» برپیشانی‌شان الصاق نمایند. خوشبختانه «تحقیقات» در کمیته چند ساعت بیشتر به طول نیانجامید و «سربازان امام زمان» نتیجه‌ای به دست نیاوردند.   ولی مزاحمت‌شان همچنان ادامه یافت؛  می‌خواستند به هر ترتیب شده عملیات «شناسائی»‌ را انجام دهند.   از مطلب دور افتادیم،   بازگردیم به «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا؛   اولی هم‌صحبت «عباس میلانی» شده،   و دومی با پروفسور کاتوزیان برای شاپور بختیار معرکه گرفته،   صبیة برومند هم در نقش «نخودی» پای به میدان گذارده.

البته خیلی‌ها ذکر شاپور بختیار گرفته‌اند،   ولی ما فقط به اظهارات شیوای «پروفسورها»؛ کاتوزیان و میلانی اکتفا خواهیم کرد که هم مفرح و طرب‌انگیز است،   هم از ذهن پربار «دکترها» تراوش کرده!   هر چند عینک سواد نمی‌آورد،   و خصوصاً دلالتی بر شعور و شرافت اخلاقی نیز ندارد،  ‌ ولی این کاغذپاره در قاموس بی‌نوایان فرهنگی،‌  از اهمیت بسیار برخوردار شده.   به عنوان نمونه،   اگر یک ناشناس ادعا کند که «تفکر» را می‌توان بر اساس «تعبد» پیش راند،  یا هر کجا «فردی‌ات» معنا داشته باشد،   دمکراسی همانجاست،  در شارلاتانیسم وی تردید نخواهیم کرد.    «تفکر» با «تعبد» در تضاد قرار گرفته،    «دمکراسی» نیز حاکمیت قوانین «انسان‌محور»  بر جامعه است،   نه معنا یافتن فردی‌ات در آن!  چرا که فردی‌ات کذا از منظر حقوقی «تعریف» نشده.    اما زمانیکه چنین سفسطه‌هائی را از زبان جناب «دکتر» داریوش آشوری برای‌مان نقل کنند ممکن است در صحت اظهارات عوام‌فریب ایشان تردید نکنیم:        
  
«[...] روشنفکری دينی [...] کريتيک را از فضای مدرن آموخته [...] و به اين معناست که [...]‌ جامعة ايرانی در طبقة متوسط مدرنيزه شده و فرديت در آن [...]‌ معنا پيدا کرده[...] و دموکراسی [...] ‌مال [...] جامعه‌ای است که در آن فرديت معنادار است [...]»

البته ما آنقدرها هم شوت‌وپرت نیستیم!   اما برای شاد کردن دل شوت‌وپرت‌ها اولویت را به «دکترها»‌ می‌دهیم.   همین دکتر آشوری که زبان‌شناس هستند و منطقاً می‌باید از قیاس مع‌الفارق،  یعنی از چارچوب‌شکنی و ترادف کلی و «تحریف» مفاهیم اجتناب کنند،   درست در مسیر عکس حرکت کرده و کودتای آیرون‌ساید را تداوم مشروطه خوانده‌ و مدرنیزاسیون پهلوی را در ترادف با مدرنیته قرار می‌دهند:

«[...] دولت رضاشاه [...] بعد از مشروطه سعی کرد [...]  معنای دولت و ملت [...] را نهادينه کند [...] برای مدرنيته‌ای که از دل انقلاب دنيای صنعتی بيرون آمده؛   پهلوی [...] جامعه [...] را به اين سمت پيش می‌بردند و القا می‌شد که ما ملت [...] تاريخ درازی داريم [...]»

بله،   رضا شاه «پس از مشروطه» جامعه‌ را به سوی «مدرنیته» می‌برد و ما نمی‌دانستیم!   به عبارت دیگر،  کودتای میرپنج هیچ نوع «گسستی» بر روند انقلاب مشروطه و خصوصاً بر «ادبیات» دوران مشروطه که ملهم از آرمان‌های مدرنیته بود تحمیل نکرد!   خلاصه،  کودتا نشده،   «مدرنیزاسیون» فاشیست‌ها نیز درکار نبوده!   به ادعای «دکتر» داریوش آشوری،  پس از مشروطه رضا شاه آمده!   جالب اینجاست که مرده‌شویان از قماش «باقی» و شرکاء نیز حکومت جمکران را تداوم مشروطه می‌دانند؛   حال آنکه «جدائی دین از سیاست» و «قانون بجای شریعت» از مطالبات صدر مشروطه بود.   نه سلطنت پهلوی و نه حکومت جمکران هیچ ارتباطی با مطالبات صدر مشروطه نداشته ‌و ندارند! 

چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری  

«جناب دکتر» در ادامة اظهارات «تاریخ‌سازشان» می‌فرمایند،   «مهندس بازرگان» نمایندة یک «جریان سالم و درست»‌ بود که می‌خواست بین «دین» و «ملت» پیوند متعادل ایجاد کند که در این تلاش ناکام ماند:

«[...] بر خلاف يک جريان سالم درستی که سعی می‌کرد پيوند و ترکيب متعادلی بين دين و ملت به وجود آورد [...] جريانی حاکم بر ايران [...] از نظر ايدئولوژيک خودش را پايبند به ملت و منافع ملی حس نمی‌کند [...]  و اين هم از نظر اقتصادی و فرهنگی خسارات عظيمی وارد کرده [...] جريانی که خامنه‌ای سمبل و رهبرش است [...]»

حال چندین پرسش مطرح می‌شود!    نخست‌ اینکه،  اگر وظیفة نخست‌وزیر «ارشاد ملت» و «تهاجم به باورهای» مردم نیست چرا شیخ مهدی چنین مأموریتی برای خود قائل شده بود؟  ‌وظیفة «دولت»،  خصوصاً در چارچوب انسان‌محوری به هیچ عنوان ارشاد ملت نیست.   وظیفة قوة مجریه،‌   در یک جامعة بهنجار تأمین نظم و امنیت و رفاه شهروندان و حل مشکلات روزمرة جامعه است.   دیگر آنکه خامنه‌ای مفلوک با تکیه بر کدام پشتوانة سیاسی،  نظامی و اقتصادی می‌تواند در برابر یک ملت بایستد؟   و نهایت امر،   عملکرد خامنه‌ای با محمد مصدق چه تفاوتی دارد؟   شعارهای‌شان که چندان متفاوت نیست.   مصدق هم برای تأمین منافع استعمار،   با «ملی‌کردن نفت» معرکه گرفته بود.   تفاوت رهبر مفلوک جمکران با محمد مصدق این است که اولی برای تأمین منافع اربابان‌اش در لندن و واشنگتن بر طبل توخالی اسلام می‌کوبد،  حال آنکه دومی با توسل به شعارهای پوچ و ابله فریب «استقلال» و «حفظ منافع ملی» در واقع منافع ملی ایران را به تاراج اربابان‌اش داد.   هر چند که شاپور بختیار هم خود را پیرو مصدق می‌خواند!

و شاید به همین دلیل باشد که شیپورهای لندن و واشنگتن امروز به یاد بختیار افتاده‌اند.   میراث تبلیغاتی بختیار را می‌توان هم به «مصدق» وصله کرد،   هم به سلطنت پهلوی چسباند!  و از آنجا که محمد مصدق و سلطنت پهلوی با کودتای کلنل آیرون‌ساید و کودتای 22 بهمن 1357 پیوند مستقیم دارند،‌   می‌توان با توسل به نام «شاپور بختیار»،  همة کودتاها و کودتاچی‌ها را به ارزش گذارد!   بله،   بی‌دلیل نیست که چند روزی است رژة پرشکوه لوطی‌وعنترهای‌ عموسام را شاهدیم.   طویلة‌ مک‌کارتی همة «بلندپایگان» را به میدان آورده تا ضمن تخریب میراث سیاسی بختیار،‌  چندین و چند پیام انسان‌ستیز را به مخاطب حقنه کند. این است دلیل ظهور «دکتر» عباس میلانی،   که در رشتة لجن‌پراکنی و دروغ‌بافی چندین دکتری دریافت  کرده و در یکی از آکادمی‌های «علمی» در رشتة‌ مک‌کارتیسم به «تدریس» اشتغال دارند.         

«دکتر» میلانی،   در سایت بی‌بی‌سی،   مورخ 8 اوت 2011 ،  در مطلبی تحت عنوان،  «شاپور بختیار؛ سیاستمداری که بخت‌یار نبود»  آنقدر قصه‌های قشنگ گفته‌اند که بیا و ببین.  ایشان از زبان مهشید امیرشاهی،   در ظاهر به ستایش شاپور بختیار پرداخته و همزمان از مهشید امیرشاهی تصویر آخوند و مداح ارائه می‌دهند:

«[...]  امیرشاهی [...] در مصاحبه‌ای بختیار را به عنوان جلوه و اسوة کمال انسانی و خرد ستود [...] بختیار تنها کسی است که یکپارچه شجاعت است و هوش.   فاضل است و با نزاکت [...] جهان‌اندیش [است و ] میهن‌پرست [...] در راستگوئی‌اش نقصانی نیست [...] بی‌نهایت بلندطبع است و [...] فروتن [...]»

عبارت آخوندی «کمال انسانی و خرد» را داشته باشید،  تا برسیم به «صفات الهی» و «حماسی» شاپور بختیار که او را به پرسوناژ محبوب شاهنامه یعنی «سیاوش» پیوند می‌زند:   یگانگی در شجاعت،  هوش،  دانش،  ادب و نزاکت!  به فرض که مهشید امیرشاهی شاپور بختیار را چنین ترسیم کرده باشد،  نظر شخصی اوست!   در دورة معاصر نمی‌توان هیچ انسانی را به چنین صفاتی موصوف کرد؛  چرا که انسان بدون عیب و نقص وجود خارجی ندارد.   این قماش بیانات را مداحی و ستایش کشکی می‌نامند.   

فراموش نکنیم که «مداحی» و «هتاکی» دو روی سکة فاشیسم است و فاشیسم زبان را به اسارت «تقدیس» و «ابتذال»،   یعنی تهمت و ستایش در می‌آورد.   عباس میلانی هم در همین مسیر گام برمی‌دارد.   او از زبان مهشید امیرشاهی بختیار را تقدیس می‌کند،  تا از زبان «مظفر بقائی» به او «تهمت» بزند،  و نهایت امر بتواند با تکیه بر اظهارات پهلوی دوم و همسرش،   شاپور بختیار را جیره خوار انگلستان و همدست کودتاچیان معرفی کند:

«[...] تجلیل و تقدیس [...] امیرشاهی از [...] بختیار [...] بخشی از واکنش‌ها بود به مردی که [پس از سی و هفت سال فعالیت سیاسی ]‌ تصمیم گرفت تنها برای سی و هفت روز نخست وزیر ایران باشد[...]»

«تصمیم» بختیار برای 37 روز نخست‌وزیری؛  میلانی چه می‌گوید؟   ایشان چنین القاء می‌کنند که شاپور بختیار دقیقاً از تاریخ کودتای هویزر آگاه بوده و از روز نخست در جریان مسائل 22 بهمن قرار داشته؛   به زبان ساده‌تر شاپور بختیار در سنگر کودتاچیان نشسته بود. میلانی از زبان شخصیت رسوائی به نام «مظفر بقائی» می‌نویسد،   بختیار در خدمت انگلستان بوده و ... و از زبان پهلوی دوم،  صدارت بختیار را گزینة بیگانگان می‌شمارد:    

«[فعالان حزب مظفر بقائی در حمله] به خانه [...] سدان  [اقامتگاه رئیس کمپانی نفتی انگلیس] اسناد او را توقیف کرده و مدارکی دال بر خدمات بختیار به انگلیس [...] یافته‌اند [...] آخرین شاه ایران [...]می‌نویسد [...] به خاطر فشار خارجی،  با انتصاب بختیار [...] موافقت کردم [...] او را [...]‌ دوستدار انگلیس و جاسوس پترولیوم [...] می‌دانستم [...] شهبانو فرح [...]معتقد است تندروانی چون تیمسار مقدم و اویسی [...] شاپور بختیار را عنوان کردند [...]»

بله،   می‌بینیم که انتصاب نخست‌وزیر در ایران برخلاف شایعات رایج به ارادة‌ «اعلیحضرت» نبوده!   پیشتر هم گفتیم،   بیگانگان حتی به حسنعلی منصور نیز رضایت ندادند؛   اینان امثال «هویدا» را برای نخست‌وزیری ایران می‌پسندند.   هیچ ‌و پوچ‌ها و بی‌سروپاهای خود فروخته‌ای که جز دست‌بوسی،‌  کرنش و دم‌جنبانی هیچ وظیفة دیگری برای خود نمی‌شناسند.   مسلم است که وقتی استعمار اعلیحضرت را برای نخست‌وزیری شاپور بختیار تحت فشار می‌گذارد،   یعنی «گل همین  پنج روز و شش باشد!»   و بسیاری از افراد،   به ویژه شخص شاپور بختیار از این واقعیت تلخ آگاه بودند.   اما بختیار تمام تلاش خود را به خرج داد و ... و دیدیم که بجای پیشنهاد بختیار مبنی بر «گذار قانونی» به یک حکومت دمکراتیک از طریق رفراندوم،   همان‌ها که در «اظهارات» این گلة‌ «بختیارشناس» غایب‌های اصلی‌اند،  دولت خیابانی بازرگان را جهت استقرار حکومت حدیث و روایت و بی‌بی‌گوزک و برگزاری یک «همه پرسی» احمقانه به قدرت نزدیک کردند و موفق هم شدند.   چرا؟  چون زمینه را چنان فراهم آوردند که واکنش «مردم»  به شرایط «قابل پیش‌بینی» باشد.   

اما حضور صاحبان طویلة مقدس بگوئیم،   مطالب و تحقیقات و اظهارات نخبگان آن درگاه مقدس نیز برای ما «قابل پیش‌بینی» است!   به عبارت دیگر،   مسیر پروپاگاند مهوع شما را می‌شناسیم و می‌دانیم بر زبان امثال میلانی،  کاتوزیان و شرکاء چه وردهائی می‌باید جاری شود؛   مطالبی سرشار از ابهام،   ابتذال و دروغ که از چارچوب بی‌در و پیکر «گله‌پرستی» و «باورنوازی»،   یعنی تهاجم به حریم انسانی نمی‌باید فراتر ‌رود!      

در این راستا،   «دکتر» میلانی در لابلای نقل قول‌های «معتبر» از زبان شخصیت‌های بسیار «معتبر»،  پرسش‌های عمیق و صدمن‌یک‌قازی مطرح می‌کنند که همزمان با تهاجم به حریم خصوصی بختیار،‌  به شایعاتی که پیرامون زندگی او بر سرزبان‌ها افتاده نیز دامن زنند:‌

«[...] پرسش‌ها [...] دربارة [...] بختیار حتی در تبعید هم ادامه یافت [...] دریافت کمک مالی از عربستان و صدام [...]»

طرح این نوع پرسش‌های «علمی»،‌  از زبان فردی که عمری است از بنیاد «هوور» حقوق و مزایا دریافت می‌کند،  چه معنائی دارد؟   پاسخ روشن است:   ایجاد «ابهام» از طریق توسل به شایعه‌پراکنی.   این «پرسش‌ها» در مورد هر کسی می‌تواند مطرح شود،  و در هر حال فاقد اهمیت و سندی‌ات است.   پس بررسی شیرین‌زبانی‌های قابل پیش‌بینی دکتر میلانی را در همینجا به پایان می‌بریم و می‌رویم به سراغ دکتر همایون کاتوزیان در رادیوفردا.   

پروفسور کاتوزیان را پیشتر در این وبلاگ معرفی کرده‌ایم.   ایشان از جمله متفکران بلندپایه‌ای هستند که در سخنرانی‌های‌شان مخالفت «ایرج میرزا» را با چادر و روبنده به عنوان طرفداری وی از «روسری» مطرح کرده بودند!   دکتر کاتوزیان از جمله نخبگانی‌اند که با تکیه بر باد شکم استدلال می‌ورزند و از جزء به کل می‌رسند!   به عنوان نمونه،   زمانیکه عده‌ای علاف در مورد «پذیرش» یکی از توله‌های اکبر رفسنجانی در آکسفورد جنجال به راه انداخته و به کاتوزیان،   به عنوان مسئول این پذیرش دشنام می‌دادند، ‌ پروفسور کاتوزیان لگام‌شان گسیخت و به زبان خاله‌شلخته‌ها «ایرانی‌ها» را «هتاک» خوانده و مورد نکوهش قرار دادند.   می‌دانیم که «دکتر» کاتوزیان با همة‌ «ایرانی‌های هتاک» متفاوت است و بر آنان «برتری» دارد.   حداقل کارفرمایان‌اش به او چنین القاء کرده‌اند.   پس بهتر است حضورشان بگوئیم،  «سگ اگر چه پروار،   برای قرمه» مناسب نخواهد بود.

چگونه کور کند مدح چشمه خورشید؟

باری سایت رادیوفردا،   مورخ 17 مردادماه سالجاری با پروفسور کاتوزیان مصاحبه‌ای ترتیب داده و ایشان به پرسش‌های «امیرمصدق» کاتوزیان پاسخ‌هائی بس «کاتوزیانه» داده‌اند.  کاتوزیان از کاتوزیان،  ‌ مورخ و استاد بخش خاورميانه شناسی دانشگاه اکسفورد در مورد بختیار می‌پرسد و پاسخ‌هائی «قابل پیش‌بینی» نیز دریافت می‌کند.   از آنجمله است:  بختیار پایگاه اجتماعی نداشت،  تمام توده‌های «مردم» می‌خواستند شاه برود!   در ادامه،   کاتوزیان خطاب به پروفسور کاتوزیان می‌گوید،   شما و برخی از فعالان سیاسی خارج کشور،  از دولت بختیار فاصله گرفتید و رادیکالیسم چپ و اسلامگرائی را نیز محکوم کردید.  پروفسور کاتوزیان پاسخ می‌دهند،   در مورد دولت شاپور بختیار بی‌طرف مانده‌اند چرا که خواهان یک راه حل عملی برای انتقال منظم قدرت بوده‌اند!   بله،   ایشان و همپالکی‌های‌شان گذار قانونی به سوی یک حاکمیت دمکراتیک را نمی‌خواستند،   مایل بودند قدرت کودتائی به صورت عملی و منظم انتقال یابد و همینطور هم شد.   ساختارهای سرکوب کودتای آیرون‌ساید به صورت منظم از شاه به شیخ انتقال یافت:‌             

«[...]‌ما چند تا بيانيه داديم.   ولی در مورد نخست وزيری دکتر بختيار بيانيه‌ای صادر نکرديم [...]  ما اعتقاد داشتيم که اين انتقال منظم قدرت [...] بايد جوری انجام بگيرد که عملی باشد. يعنی [...]‌ دولتی که تشکيل می‌شود يک پايگاه اجتماعی داشته باشد [...]‌  به عبارت ديگر بخشی از انقلابيون [...] آن دولت را بپذيرند.   در مورد دکتر بختيار نپذيرفتند [...]»

هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند در شرایط بحرانی ایران،   برای «بی‌طرفی» محفلی که کاتوزیان در آن «می‌لولد» دلیل منطقی ارائه دهد،‌   چرا؟   چون پروفسور کاتوزیان همچنانکه گفتیم هیچ تمایلی به دمکراسی،  یعنی حاکمیت قوانین انسان‌محور نداشته و ندارند.    محفل ایشان محفل «روسری» و «مردم» است.    و این محفل نکبت و ادبار را محفل فاشیسم می‌خوانند.   شاید پروفسور کاتوزیان نمی‌دانند نان کدام محفل را می‌جوند،   ولی اظهارات «قابل پیش‌بینی» ایشان تعلقات محفلی‌شان را بخوبی بازتاب می‌دهد.   این «مورخ» کبیر که هنوز به اهمیت ترور شاپور بختیار پی نبرده،    ضمن محکوم کردن آن می‌گوید،   بختیار به درد ترور نمی‌خورد و خلاصه قاتلان بی‌جهت به خود زحمت داده‌اند: 

«[...]‌ ترور وقتی اتفاق افتاد که بختيار در عمل نيروئی نبود. [...]  ‌از نظر من [...] کسانی که اين کار را کردند برای خودشان هم لزومی نداشت که اين کار را بکنند،   که به آن صورت سر شاپور بختيار را ببرند [...]»

به این می‌گویند مورخ!   طی این دو دهه، ‌ این «متفکر» حتی یک‌بار از خودش نپرسیده،   مگر می‌شود در عرصة سیاست،  یک شخصیت جهانی را آنهم در پاریس بدون دلیل ترور کنند؟  نه ‌تنها پرسشی به ذهن سرشار از نبوغ‌ کاتوزیان نرسیده که هنوز هم نفهمیده به چه دلیل در پی ترور شاپور بختیار،   مسافرت فرانسوا میتران،   رئیس جمهور وقت فرانسه به ایران لغو شد!   بله،   بی‌جهت نیست که این قماش «دکتر» را در دکان آکسفورد استخدام می‌کنند؛ در بلاهت و پوپولیسم ایشان تردید ندارند و نداریم.   به زعم پروفسور کاتوزیان،  ‌ در کشور ایران کودتا نشده،   «انقلاب» شده،   و بیش از 98 درصد مردم به «جمهوری اسلامی» رأی داده‌اند،‌   و بقیه هم مخالف «انقلاب» نبوده‌اند:‌    
«[...] بعد از سقوط رژيم [...]98،2  درصد ملت ايران به جمهوری اسلامی رأی دادند.  خوب اين پايگاه اجتماعی کسانی بود که می‌گفتند اين برود هر چه می‌خواهد بشود بشود [...]  آن 1،8 درصد هم [...] همه‌شان مخالف انقلاب نبودند [...] شاپور بختيار [...] با داشتن يک فرستندة راديوئی در عراق سود زيادی از اين کار نبرد [...]»

بله،  یاد بگیریم!   تداوم سلطنت کودتائی،‌   حکومت شیخ در پناه چکمة ارتش ناتو نیست،   «انقلاب» است!   حال از این متفکر بزرگ می‌پرسیم اگر ملاک تفویض قدرت «آمار» باشد، چرا بنی‌صدر با «پایگاه اجتماعی» و تعداد فرضاً کثیر طرفداران‌اش نتوانست در قدرت باقی بماند؟  از این گذشته سال‌هاست که اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران از حکومت اسلامی و مقامات‌اش،  یعنی از  خامنه‌ای،  خاتمی و ...و احمدی نژاد  بیزارند،   پس چرا «تفویض قدرت» صورت نمی‌گیرد؟   پاسخ به این پرسش روشن است؛  قدرت و تفویض آن هیچ ارتباطی با «آمار» ندارد؛   این ارتباط نامربوط را رسانه‌های غرب در بوق گذاشته‌اند تا «تجمع» مردم را به ابزاری جادوئی تبدیل کنند.  ابزاری که کودتا را «انقلاب» می‌نمایاند.  و این است دلیل آمارپرستی امثال کاتوزیان.

جناب دکتر کاتوزیان به نشخوار همان علوفه‌ای مشغول شده‌اند که امثال دکتر میلانی در ینگه‌دنیا مزمزه می‌کنند.   شرط لازم و کافی برای لنباندن چنین علوفه‌ای این است که تل موهوم  «مردم» را بجای «استعمار» بنشانند،‌  تا  ضمن پنهان داشتن نقش بیگانه در استقرار حکومت اسلامی،   منافع استعماری را مشروعی‌ات مردمی بخشند.  میلانی‌ها، ‌ کاتوزیان‌ها و ...و دیگر «دکترها» وظیفه دارند حکومت توحش آخوند را به عنوان خواست اکثریت قریب به اتفاق «مردم» ایران معرفی کنند تا از این راه دست خونین اربابان‌شان پنهان بماند.   اربابی که به ویژه در بریتانیا چنان به افلاس افتاده که دست «سرکار استوار» را برای  «پلیتیک زدن» باز گذاشته،   باشد که محفل مرداک از زیر ضربه بیرون آید.  

جانشین «سر» استیونسن در اسکاتلندیارد،  فرصت را از دست ندادند!   ایشان گروهبان «قندعلی» را فرمودند،‌   با سر بریدة یکی از این سیاه‌های  «تاتن‌هام» معجزه می‌کنیم؛   دیدیم که معجزه هم شد.   با توجه به آنچه در انگلستان می‌گذرد،   بهتر می‌توان به فواید «تجمع» در خیابان پی برد.   نمی‌دانیم نظر پروفسور کاتوزیان چیست؟

‌در مورد مارک دوگان،  من می‌توانم بگويم که او پایگاه اجتماعی نداشت  [...] مارک دوگان در عمل نيروئی نبود. [...]  ‌از نظر من [...] کسانی که اين کار را کردند برای خودشان هم لزومی نداشت که اين کار را بکنند.  مارک دوگان[...] با داشتن يک فرستندة راديوئی در عراق سود زيادی از اين کار نبرد [...]

           











...












Share