کاسور و کامرون!
در پی توقیف آن 9 تن مواد مخدر و انتشار تصویر تل موز در سایت نووستی، و همزمان با ورود «نیکولای پاتروشف» به تهران، علیخامنهای، جایگاه «شاه» را از دست داده و ایفای نقش «شهبانوی نیکوکار» را بر عهده گرفت. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 24 مردادماه سالجاری، مقام معظم رهبری خواهان کمک به قحطیزدگان سومالی شدهاند! بله، این نخستین بار است که یک شیخ جنایتکار با ریش و پشم و دستار و نعلین در جایگاه شهبانو مینشیند. البته شهبانو هم گاهی اوقات برای شرکت در مراسم رسمی، از دستار استفاده کرده و میکنند، ولی این دستار کجا، و دستار خامنهای مفلوک کجا! دستار خامنهای فقط به درد یک کار میخورد؛ پاک کردن دهان! دهان سرلشکر فیروزآبادی پس از شکرخوری در باب جمهوری آذربایجان، و دهان محمد خاتمی پس از سخنوری در باب فضائل «آمنه»، با هدف معرفی «اسلام خوب!»
برای نخستین بار در تاریخ معاصر کشور استعمارزدة ایران، نیروی انتظامی جهت دفاع از «آزادی بیان» در برابر آخوند و اوباش قرار گرفت! به گزارش رادیوفردا، مورخ 23 مردادماه سالجاری، مأموران انتظامی حفاظت از دفتر روزنامة «ایران» را بر عهده گرفتند. «جرم» این روزنامه انتشار ویژهنامة «خاتون» است! گفته میشود در این ویژهنامه به تاریخچة درخشان «چادرسیاه» اشاره شده و این امر بر اوباش بادستار و بیدستار جمکران بسیار گران آمده. البته آیات عظام مترقی و اوباش پیرو خط امام کاملاً حق دارند؛ اینان نه تنها تاراج و سرکوب استعماری ملت ایران که حوادث طبیعی، نظیر زلزله را نیز به حساب «بدحجابی» مینویسند و اخیراً شاهد بودیم که تیمسار فیروزآبادی، یکی از نوچههای مقام معظم، در پوشش اعتراض به ممنوعیت نماد بردگی در جمهوری آذربایجان، در واقع از توقیف 9 تن مواد مخدر گلایهها داشت. ولی به دلیل وخامت اوضاع، پاسدار علی لاریجانی ایشان را به خفقان دعوت کرد. البته افلاس مقام معظم به این مختصر محدود نماند.
روز گذشته، کیهان جمکران، آخوند مصلحی، سرپرست وزارت اطلاعات را همدست «جنبش سبز» خواند و به این ترتیب جایگاه علی خامنهای در وزارت اطلاعات و نیروهای مسلح متزلزل شد؛ چرا که تیمسار «فیروزآبادی» جانشین «حاخعلی» در نیروهای مسلح است و آخوند مصلحی نیز برگزیدة ایشان در ساواک جمکران. خلاصه بگوئیم؛ نمادهای سرکوب استعماری در ایران، یعنی برگزیدگان ولیفقیه در نیروهای مسلح و وزارت اطلاعات مورد تهاجم قرار گرفتهاند. تضعیف اینان همچنانکه پیشتر هم گفتیم از تزلزل دولت اسرائیل سرچشمه میگیرد، چرا که حکومت اسلامی جمکران و حاکمیت اسرائیل دو بازوی «سیاست انسداد»، یعنی تداوم جنگ و بحران در منطقه هستند.
جهت تداوم تنش در منطقه، و نجات دولت اسرائیل از تن دادن به صلح، ارتش ناتو برای تهاجم به سوریه آماده میشود. به نظر میرسد این عمل خداپسندانه، یعنی ممانعت از استقلال فلسطین را ارتش «مستقل» ترکیه بر عهده گیرد. در راستای این سیاست است که باراک اوباما و شیخ عربستان خواهان توقف سرکوب در سوریه شدهاند! جالب اینکه تقاضای مضحک اوباما پس از شکست مذاکرات یانکیها با طالبان در افغانستان و همزمان با ناپدید شدن یکی از یاران امام در پاکستان مطرح میشود.
در این گیرودار است که یکی دیگر از یاران امام از تگزاس، سرزمین مقدس «خون و قیام»، نامزدی خود را جهت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ینگهدنیا اعلام داشته و یکی از سناتورهای حزب جمهوریخواه آمریکا به ملایان جمکران ابراز عشق میکند و ... و دامنة افلاس چنان بالا میگیرد که پاسدار شریعتمداری، به ناچار همدستی وزارت اطلاعات جمکران را با سران خودفروختة «جنبش سبز» افشا میکند و با اینکار، در واقع زیر پای مقام معظم را میکشد! اگر به یاد داشته باشیم پس از کشمکش میان مهرورزی و خامنهای، آخوند مصلحی در ریاست این وزارتخانه ابقاء شد. اما از بد روزگار، دولتاش مستعجل بود! زیرا خبر ویژة کیهان، از زبان گروههای مخالف، به حمایت آخوند مصلحی از اردشیر امیرارجمند اشاره دارد.
البته ما هم اطمینان داریم که وزارت اطلاعات جمکران حامی دارودستة موسوی جلاد است. چرا که محفل موسوی ریشه در محفل کودتا دارد. محفلی که با دستهای مقدس کلنل آیرونساید پایهریزی شد، و با تحمیل دور باطل «شیخ و شاه» بر ملت ایران، نهایتاً توحش «شیخشاهی» را نیز بر ایرانیان حاکم کرد. کودتای آیرونساید بر پایة «یکجانبهگرائی» شیخ و شاه استوار شده. این کودتا، شاه را در جایگاه «حاکم ظالم»، و شیخ را در «سنگر حق» قرار داد، و سرانجام شاه را با شیخ جایگزین کرد. در این برهه است که سیاست «شیخشاهی» یعنی حاکمیت «ابهام» به اوج خود میرسد و آیات عظام «مترقی»، در برابر ولی فقیه «ستمگر» مدافع تل موهومی میشوند که «مردم» میخوانند. مردمی که مطالباتشان، همچنانکه در سال 1388 شاهد بودیم، مبهم باقی مانده و جز آشوب و هیاهو گویا هدفی ندارند.
این روند که روز 28 مرداد 1332، در دوران مصدقالسلطنه راه را بر کودتای مشترک «لندن ـ واشنگتن» گشود، در سال 1340، یعنی 8 سال پس از کودتای کذا، در واکنش به میتینگ جبهة ملی در میدان جلالیه تجلی ویژهای یافت. و دقیقاً پس از برگزاری این میتینگ بود که ساواک از طریق برپائی مراسم روضه و زوزه و مردهپرستی برای «مصدق»، در برابر مطالبات انسانی ایرانیان قد علم کرد.
برای روشن شدن مطلب یک پرانتز باز میکنیم و بازمیگردیم به میتینگ میدان جلالیه، در 28 اردیبهشتماه 1340 و پیامدهای آن. اینهمه برای آنکه روشن شود به چه دلیل فقط از عملکرد شاپور بختیار طی 37 روز نخست وزیریاش دفاع میکنیم؛ تنها در ایندوره است که بختیار از جبهة ملی، مصدق و به ویژه از تل موهوم «مردم» فاصله میگیرد.
در میتینگ جلالیه، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار سخنرانی میکنند. اینان میبایست از اجرای قانون اساسی، تضمین آزادیهای فردی، و ... و «مسائل داخلی» سخن به میان میآوردند و خلاصه میتینگ کذا برنامة «معنوی» نداشت. هر چند با شعار «زنده باد مصدق» به پایان رسید. یکماه پس از این تجمع پرشور بود که، شورای مركزي جبهةملي و خصوصاً نهضت آزادي بساط مردهپرستیشان را پهن میکنند. حضرات تصمیم میگیرند در سالگرد «قیام» 30 تیر، در «ابن بابویه» بر مزار شهدا مراسم روضه و زوزه بر پا کنند. پس تعجبی ندارد که آخوند محمود طالقانی را در صف اول «سوگواران» مشاهده کنیم.
تظاهرکنندگان «حسینی» وابسته به نهضت عاظادی با عکسهای مصدق و فاطمی پشت سر شیخ محمود به راه افتاده و شعار میدهند. اما تظاهرات مذکور «غیرمجاز» بود، و از اینرو بین مأموران امنیتی و مردهپرستان درگیری پیش میآید و چندین نفر بازداشت میشوند. فردای همانروز در اعتراض به بازداشتها، گروهی از «مردم» راهی ابن بابویه شده، باز هم درگیری پیش میآید و عدة دیگری بازداشت میشوند:
«[علیرغم مخالفت دولت] با برپائي این تظاهرات [...] تصميمگيران [...] يك روز مانده به سيام تير 1340 راهي ابنبابويه ميشوند [...] اين حركت به برخورد ميان نيروهاي امنيتي و شركتكنندگان در مراسم ميانجامد [...] عدهاي در مسير ابن بابويه [...] دستگير ميشوند [...] عدهاي از سران جبهه ملي نيز پيش از عزيمت به ابنبابويه[...]»
اگر به تحرکات مأموران امنیتی دقیق شویم میبینیم که اینان با دستگیری سران جبهة ملی، خصوصاً پیش از راهپیمائی، در واقع به زمینه سازی برای آخوندجماعت و آشوبطلبان مشغول بودهاند. بد نیست بدانیم قطعنامة میتینگ جلالیه رعایت «نظم» و «آرامش» را توصیه میکرد و سران جبهه ملی با حمل تصاویر مصدق و فاطمی در تظاهرات 30 تیر مخالفت کرده بودند:
«[...] عزتالله سحابي در خاطراتش نقل كرده [علیرغم مخالفت رهبران جبههملی] سران [...] نهضت آزادي [...] بر حمل تصاوير [اصرار داشتهاند] مردمي كه پشت سر آيتالله طالقاني [...] حركت ميكردهاند [حمل تصاویر را برعهده داشتند]»
در واقع نهضت عاظادی با توسل به موفقیت میتینگ جلالیه، تظاهرات غیرمجاز به راه میاندازد تا همزمان با سربازگیری و دامن زدن به احساسات کور، جبهة ملی را نیز در انزوا قرار دهد. و میبینیم که ساواک و نیروهای انتظامی چگونه در همسوئی با آشوبطلبان عمل میکنند. برای روشن شدن مطلب بررسی زمینة تاریخی الزامی است.
با ورود «جان. اف. کندی» به کاخ سفید مشخص بود که دولت آمریکا از سیاست معمول در قبال حاکمیت ایران پشتیبانی نخواهد کرد. انتصاب علی امینی به نخستوزیری در عمل گام مشخصی بود که دولت کندی در ایران برداشت، چرا که از اختلافات غیر قابل حل شاه با امینی آگاه بود. روابط پهلویها با آمریکا بر یک اصل اساسی تکیه داشت، اصلی که از دوران میرپنج نیز بر روابط انگلستان با دربار ایران حاکم بود. پیام اصلی دربار پهلوی به غرب ـ آمریکا و انگلستان ـ این بود که با حمایت از اینان میباید مطمئن باشند که کمونیستهای طرفدار شوروی در ایران به شدت سرکوب شده و هرگز به قدرت نخواهند رسید. این ارتباطی بود دوسویه بین دولتهای مختلف ایالات متحد و دربار پهلوی. در دورة کندی نیز همین ارتباط برقرار و استوار بود.
با این وجود، هر گاه دربار احساس میکرد که در مصاف با تحولات اجتماعی، از گروهها، احزاب و انجمنها عقب افتاده و امکان دارد که اینان نظر مساعد آمریکا را جلب کنند، جهت حفظ جایگاه خود به عنوان «سوگلی» غرب، دست آخوند و دینفروش را گرفته به میانة میدان آشوبهای خیابانی میکشاند. مسیر تبلیغات دربار روشن بود؛ آخوندها با مارکسیستها «همکاری» میکردند! عبارات مضحکی نظیر «مارکسیستهای اسلامی» و اتحاد «ارتجاع سرخ و سیاه» که در سخنرانیهای پهلوی دوم تکرار و بازتکرار میشد، از همین تبلیغات سرچشمه گرفته بود. این ترفند «احمقانه» که دربار پهلوی آنرا صرفاً با هدف تحمیل سکون بر تحولات اجتماعی جامعة ایران به کار میبست، روز به روز سیاست کشور را به آخوند وابستهتر میکرد. کار بجائی رسید که در اواخر حکومت پهلوی، تحت فشار ساواک و محافل وابسته به دربار، آخوندها عملاً بر تمامی زوایای زندگی اجتماعی ملت ایران چنگ انداختند.
روزی رسید که کاخسفید هم به این صرافت افتاد که جهت حفظ منافعاش الزامی ندارد با درباری هماهنگی کند که هزینة سیاسیاش روز به روز سنگینتر میشود؛ گزینة کم بهاتری در دسترس بود: شیخ بجای شاه! و شاهد بودیم که با انتصاب جمشید آموزگار، شریف امامی و ازهاری در جایگاه صدارت، شاه ایران عملاً زمینهساز سقوط خود شد. زمانیکه به ادعای بعضیها، «با فشار بیگانه» شاپور بختیار به نخست وزیری رسید، خیلی دیر بود؛ ژنرال هویزر برای استقرار حکومت شیخ، مذاکره با سران خود فروختة ارتش را آغاز کرده بود. این مختصر را گفتیم که بعضیها به این توهم دچار نشوند که ما فراموش کردهایم! حال پرانتز را میبندیم و بازمیگردیم به تظاهرات 29 تیرماه 1340.
این تظاهرات جز گسترش سرکوب و خشونت جهت انحراف افکار عمومی هدفی نداشت و از اینرو سخت به مذاق هوچیهای روزنامة «شرق» شیرین آمده. مسعود رفیعی طالقانی در مطلبی تحت عنوان «سی تیر پس از سی تیر»، در «شرق»، مورخ 19 ژوئیه 2011 مینویسد، سران جبهه ملی پیش از عزیمت به «ابن بابویه» دستگیر میشوند، سران نهضت آزادی به حمل تصاویر اصرار داشتهاند و در این تظاهرات حدود یکصد تن دستگیر شدند. و همین امر باعث میشود فردای همانروز تعداد انبوهی از مردم به سوی ابن بابویه حرکت کنند و... و باز هم درگیری است و دستگیری! و «نویسندة» مطلب کذا چنین نتیجه میگیرد که «مصدق همچنان زنده است و راهش ادامه دارد!» میبینیم که در قاموس آخوند جماعت، حرکت سیاسی یعنی قانونشکنی و ایجاد آشوب جهت گسترش سرکوب و مظلومنمائی:
«[...] فرداي آن روز [...] جمعيت انبوه ديگري عازم ابن بابويه ميشوند [...] آنها نيز مورد حمله نيروهاي امنيتي قرار ميگيرند [...] به اين ترتيب معلوم ميشود كه نهضت ملي دكتر محمد مصدق [...] از خاكستر خود [...]روييده [...]»
میباید حضور ایشان عرض کنیم آنچه از این هوچیگریها «روئیده» جز درخت «عرعر استعمار» نیست، استعماری که سخنگوئی جز لات و اوباش و آخوندپرست نداشته، ندارد و هرگز نخواهد داشت! در نهضت عاظادی، همچنانکه طی آشوبهای سال 1357 نیز شاهد بودیم، به اصطلاح «انقلابیون»، هیچ برنامهای جز «شهیدسازی»، جنجال و گسترش «خشونت» نداشتند. «توطئة سبز» نیز از همین برنامة جادوئی ملهم شده. فقط هیزاکسلنسی، «سایمون گاس» فراموش کرده بودند که دوران «مصدقسازی» و تبدیل مزدور به رهبر مخالفان دیگر به سر رسیده! و دیدیم که «فراموشی»، آنهم از قماش تاریخیاش، بیماری خطرناکی است که به «مرگ سیاسی» منجر میشود!
به عنوان نمونه همین باراک اوباما که خیلی «مظلومنواز» بود و ادعای طرفداری از حقوق فلسطینیان را داشت با اعلام مواضع خود در برابر تقاضای عضویت فلسطین در سازمان ملل، و همچنین صدور بیانیة مشترک با شیخک عربستان در مورد سوریه ماهیت واقعی خود را بر ملا کرد. به گزارش سایت فیگارو، مورخ 14 اوت 2011، اوباما و شیخ عربستان از بشار اسد دعوت کردهاند به سرکوبها پایان دهد. چرا؟ چون آنچه در سوریه میگذرد به آشوبهای سال 1357 ایران شباهت فراوان دارد. البته ما از نظام حاکم بر سوریه در هر حال حمایت نمیکنیم، ولی دلیلی نمیبینم از افرادی حمایت کنیم که تنها امتیازشان مخالفت با بشار اسد است! اینان خواهان دمکراسی نیستند و به همین دلیل یانکیها از آنان حمایت میکنند؛ هدف جایگزینی بشار اسد است با اوباش اسلامگرا. روشنتر بگوئیم، حمایت شیخ کازینونشین عربستان و حسین اوباما از این اوباش دلیل دارد. اینان همچون خمینی دجال به بهانة نبرد با اسرائیل و دفاع از حقوق مردم فلسطین، مانع از استقرار صلح در منطقه شده، آب به آسیاب اسرائیل و برنامة شهرکسازی خواهند ریخت. حال که به اسرائیل رسیدیم بهتر است نیم نگاهی هم به «بنبست» تبلیغاتی حکومت جمکران بیاندازیم.
کیهان جمکران، آشوبهای انگلستان را به حساب مخالفت «مردم» با «سلطنت» گذارده و در مورد تظاهرات گستردة اسرائیل هم خفقان اختیار کرده، چرا که اسرائیل جمهوری است و از سوی دیگر در اینکشور نمیتوان سخن از «بیداری اسلامی» به میان آورد! همچون دیگر بوقهای جمکران، کیهان اعتراض مردم در کشورهای عرب را «بیداری اسلامی» نام نهاده و در کمال حماقت چنین میپندارد که با این نامگذاریهای ابلهانه میتوان ماهیت تحولات را نیز تغییر داد. البته این تبلیغات گوسالهپسند را در بارگاه اربابان آمریکائیاش آموخته.
به طور مثال، یانکیها ادعا میکنند، کودتای 28 مرداد برای استقرار دمکراسی صورت گرفت! امروز یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا همین ادعای بیشرمانه را دوباره تکرار کرده. اظهارات سرشار از وقاحت ایشان در سایت رادیوفردا، مورخ 15 اوت 2011 در دسترس مشتاقان قرار دارد. هممیهنان! فرصت را از دست ندهید.
بر اساس ادعای این گاوچران فرهیخته، و با توجه به این امر که خمینی از طرفداران کودتای شوارتسکف بوده و بنیصدر و میرحسین جلاد و شرکاء نیز پیرو «خط» آن وحشی بیابانی هستند، به این نتیجه میرسیم که یانکیها جهت استقرار دمکراسی کودتا کردهاند و امام روشنضمیر میرحسین نیز، همچون علیخامنهای و دیگر اوباش حکومت جمکران از طرفداران پروپاقرص این قماش «دمکراسیها» باید باشند. البته در اینکه رهبر «انقلابشان» از کودتا طرفداری کرده تردیدی نداریم، چرا که «انقلابشان» هم فرزند خلف همان کودتا بود و کودتاچی همواره چاکر کودتا باقی میماند. حال که به کودتا رسیدیم بهتر است نگاهی داشته باشیم به اظهارات مشعشع گورباچف در حنازرچوبه، مورخ 24 مردادماه سالجاری.
ایشان تلاش کردهاند همزمان با لاپوشانی «کودتای ناکام» خود، کاسه کوزه را به سر «یلتسین» بشکنند، چرا؟ چون «بوریس یلتسین» مرده. معلوم نیست چرا «تاواریش» گورباچف در دوران حیات یلتسین سکوت کرده بودند؟! البته معلوم است؛ ولی ما حرفی نمیزنیم چرا که میخواهیم سری به پاکستان بزنیم و ببینیم چگونه «یار امام» را ربودند؟
به گزارش رادیوفردا، «بیبیسی» و رسانههای جمکران، مورخ 22 مردادماه سالجاری، پلیس پاکستان اعلام داشت یک آمریکائی را از خانهاش در شهر لاهور ربودهاند. سفارت یانکیها نام این فرد را فاش نکرده. این مرد ناشناس مشاور شرکت «جی. ای.آستین» بوده، و شرکت مذکور یک پروژة «توسعه» در مناطق قبایلی پاکستان در دست اجرا داشته. توسعه در مناطق قبایلی پاکستان یعنی قاچاق اسلحه و مواد مخدر. باری، منابع معتبر دیگر از جمله «فرانس پرس»، مورخ 13 اوت 2011 چنین نقل میکنند که آنحضرت 63 سال داشته و «جاستین وارنر» نام دارند.
گفته میشود مهاجمین پس شکستن در خانة مستر «وارنر» در محلة «مدل تاون»، حداقل سه تن از محافظان ایشان را ابتر کرده و «مستر وارنر» را با خودشان بردهاند. به عبارت دیگر، بدون شلیک یک گلوله، محافظان مسلح جناب وارنر غافلگیر شده و کتک مفصلی هم نوش جان میکنند تا حسابی «شرمنده» شوند. این عملیات در پاسخ به خبرپراکنی رسانههای یانکیها صورت گرفت. اینان که با نابودی هلیکوپتر «شینوک» برنامة مذاکرات و زدوبندشان با طالبان افغانستان بهم خورده بود ادعا کردند، «قربانیان سانحة کذا همان کسانی بودند که بنلادن را به قتل رساندند!» در نتیجه، آنها که دکان بن لادن را تعطیل کرده بودند، مستر وارنر را هم در برابر محافظان مسلحشان ربودند، «تا سیه روی شود...» دروغپرداز. یادآور شویم رادیوفردا و «بیبیسی» جهت حفظ آبروی عموسام به ناکامی محافظان حرفهای مستر وارنر هیچگونه اشارهای نکردند؛ «سانسور» در غرب، از دوران درخشان «انکیزیسیون» هنوز پابرجا مانده و در واقع میراث بیفرهنگی و توحش کلیساست.
بله، «یار» امام 63 بهار از عمر پربارشان میگذشت، و در پاکستان سکونت داشتند! چند محافظ هم مأمور حفظ جان گرانبهایشان بودند. و همانطور که گفتیم، روز شنبة گذشته، مردان مسلح در «بیت» ایشان را میشکنند و کتک مفصلی هم به محافظانشان زده، «حضرت» را با خود میبرند! برای کتک زدن «بادیگارد»، آنهم از قماش آمریکائی که با شنیدن صدای وزوز مگس زمین و آسمان را به رگبار مسلسل میبندد، به راستی مهارت فراوان لازم است! حضرات حتی فرصت نکردند دست به اسلحه ببرند. خلاصة کلام، یکی از خادمان سیاست آمریکا با افتضاح تمام در پاکستان ربوده شد، تا یانکیها بدانند آنها که بنلادن را در آن شهرک «نظامی ـ امنیتی» به قتل رساندند، هنوز زندهاند. شاید به همین دلیل باشد که پاسدار شریعتمداری یقة مقام معظم را گرفته و «شورای هماهنگی سبز» را از طریق وزارت اطلاعات به ایشان مرتبط میکند:
کیهان، مورخ 24 مردادماه سالجاری، در مطلبی تحت عنوان، «رفتي انگليس نامه بنويس!» میگوید: گروههای اوپوزیسیون، اردشیر امیرارجمند را به دلیل خروج مشکوکاش، «مدحی شماره 2 » میخوانند. کیهان در ادامه میافزاید، این گروهها تشکیل «شورای هماهنگی سبز» را به وزارت اطلاعات نسبت میدهند:
«[...] اردشير اميرارجمند [...] در ميان گروههاي اپوزيسيون به مدحي شماره2 معروف است. [این گروهها] درباره چگونگي خروج وي از كشور، در حالي كه از زندان به مرخصي آمده و تحت مراقبت شديد ماموران اطلاعاتي بود، مشكوك هستند و معتقدند [...] شوراي هماهنگي سبز از سوي وزارت اطلاعات راه اندازي شده [...]»
در اینکه شورای کذا، همچون محفل مخالفنمایان حکومت جمکران دستساز و خانهزاد باشد تردید نداریم. ولی آنچه اهمیت دارد این است که پاسدار شریعتمداری ناچار شده برای «حفظ نظام»، لگدی نثار مقام معظم و آن «جنبش» مبهم و گنگ بکند، و این عملیات «مقدس» را با تکیه بر اوپوزیسیون انجام داده. این است دلیل تلوتلو خوردن مخالفنمایان حکومت جمکران و دخیل بستنشان به «اسلام خوب»، «آخوند مترقی»، «مدارا» و... و سجاده و تسبیح و غیره!
«آخوند مترقی» جانوری است وحشی به نام محمد خاتمی که مدرک استادی خود را در رشتة «فاشیسم» با رتبة ممتاز از کشور «مستقل» و اشغالشدة آلمان دریافت کرده و در خوشرقصی و فرصتطلبی و انسانستیزی نظیر ندارد. میگویند، چون محمد خاتمی از «کیهان» برخاست، پاسدار شریعتمداری را بجای او نشاندند تا او نیز پس از طی سلسله مراتب توحش، در خدمت به استعمار استاد شود. ولی علیرغم «مینیکودتای» نروژ، کودتای نرم در ترکیه و ... و از همه مهمتر «میکروکودتای» محفل مرداک در انگلستان، امکانات لازم از کیهان جمکران دریغ شد و... و اینگونه بود که مأموران انتظامی ناچار شدند برخلاف روند رایج دهههای اخیر، برای ممانعت از تهاجم اوباش حکومت به دفتر روزنامة «ایران»، محافظت از دفتر این رسانه را بر عهده گیرند!
به عبارت دیگر، مأموران انتظامی حکومت اسلامی موظف شدهاند در برابر توحش آخوند و دینفروش، از «آزادی بیان» در رسانهها دفاع کنند! به زبان سادهتر، نیروی انتظامی حکومت اسلامی که همچون نیروی انتظامی دوران پهلوی جز سرکوب صاحبان قلم وظیفهای نداشته، بالاجبار تغییر مسیر داده! این تغییر را به فال نیک میگیریم، چرا که تضعیف سیاست استعماری را در کشورمان نوید میدهد. اما به هوش باشیم که در چنین مواقعی استعمار به مراتب درندهتر و وحشیتر خواهد شد. اعلام مواضع نوین حضرت دیوید کامرون، و ارسال «کاسور» برای «توجیه» سرکوب و خشونت شاهدی است بر این مدعا.
حضور مستر کامرون بگوئیم، کشورتان را با امارات اشتباه گرفتهاید! روزگاری مارکس و فروید انگلستان را برای اقامت برگزیدند؛ هر چند که این روزها بریتانیا مأمن جنایتکار و مافیائی و اسلامگرا از قماش «برزوسکی»، «زاکایف» و غیره شده باشد، به گواهی تاریخ، منبع الهام دمکراسی و پارلمانتاریسم بوده، و چنین کشوری را نمیتوان به شیوة جوامع قارة آمریکا «اداره» کرد.
...
<< بازگشت