شیپور شیوا!
...
یک کارگردان ایرانی برندة جایزة اسکار میشود، و«همه» تلاش میکنند مطالبات محفلیشان را به بهانة حمایت از وی مطرح کنند! نهایت امر، وزارت امور خارجة آمریکا هم از طرف «همه» به وی تبریک میگوید و ... و بر این شیوة برخورد سوداگرانه و موهن نامی جز بهره برداری یا «تصاحب سیاسی» نمیتوان گذارد. جالب اینکه، گسترة «تصاحب سیاسی» به دلیل خودفروختگی و گاه حماقت بعضیها، از مطالبات محفلی اسلامگرایان نیز فراتر رفته، نه تنها مفاخر ادبیات کشور که «سرزمین ایران» را نیز شامل میشود. این گسترش فرخنده را مدیون صبیة داریوش فروهر هستیم. ایشان ساکن آلمان هستند و ... و اخیراً کتابی منتشر کردهاند، تحت عنوان «سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدهاند.»
بله، آنزمان که داریوش فروهر در دولت شیخ مهدی بازرگان در جایگاه وزیر کار نشسته بود، اعتصاب میشکست و برای کارگران خطونشان میکشید، «سرزمین» کذا هیچ اشکالی نداشت! ولی زمانیکه ساواک جمکران پدر و مادر سالخوردة پرستو فروهر را به قتل میرساند تا از این مفر نانی برای محفل ملاممد خاتمی به تنور بچسباند و خوشبختانه در این امر «مقدس» ناکام میماند، اشکال به حساب «سرزمین ایران» نوشته خواهد شد. جای هیچ تعجبی نیست که چنین کتابی یک جایزه هم بگیرد!
به گزارش سایت زمانه، مورخ 20 اسفندماه سالجاری، خانم «زیمون» ضمن اشاره به کتاب مذکور، از پافشاری غیرقابل توصیف «فروهر» برای اجرای «عدالت» ستایش به عمل آورده:
«پافشاری غیرقابل توصیف او برای اجرای عدالت قابل ستایش و تقدیر است.»
ما هم هر چه سعی کردیم «تعجب» نکنیم، نشد که نشد! یادآور شویم با محتوی این کتاب «عدالتجو» بیگانهایم، ولی با توجه به اظهارات خانم «زیمون» میتوان به صراحت گفت، پروپاگاند ایرانیستیز اینک به مرحلة «ایرانستیزی» پای گذاشته، و منطقاً هدفی جز گسترش خشونت و توحش نمیتوان برای آن متصور شد. در هر حال، موضوع وبلاگ ما صبیة فروهر و آثار «عدالتطلبانه» و «خونخواهانه» و «حقجویانه» نیست، این مختصر را برای ارائة یک نمونة ملموس از پروپاگاند توحشگستر حاکمیت کشور اشغال شدة آلمان در زمینة «فرهنگی» برگزیدیم. به این ترتیب، میتوانیم «مواضع» خیلی خیلی مترقی دولت آلمان در مورد سوریه را بهتر بررسی کنیم.
همزمان با مسافرت سرگئی لاوروف به قاهره، «وستروله»، وزیر امورخارجة آلمان خواهان کنارهگیری بشاراسد از قدرت شد! البته گفتار و به ویژه رفتار «ناهنجار» وزیر امورخارجة آلمان هیچ تازگی ندارد. وستروله همچون اسلافاش، نقش پامنبری دکان آمریکا را ایفا میکند. ولی پامنبری بلاد جرمانی با انواع فرانسویاش کمی تفاوت دارد! کشور آلمان، برخلاف فرانسه همچنان تحت اشغال نظامی آمریکاست و اگر فرانسه میتواند با توسل به «تصویر رویائی» ژنرال دوگل گهگاه ژست «استقلال» بگیرد، آلمان به هیچ عنوان در چنین جایگاهی نیست. چرا که درگذشتة سیاسی و «پرافتخار» اینکشور، جز امثال «هیتلر» و نهایت امر «بیسمارک» هیچ نمیبینیم! اما به نظر میرسد وزیر امورخارجة آلمان نه تنها عرف دیپلماتیک که این واقعیت تاریخی را نیز فراموش کرده باشد. به گزارش «دویچه وله»، مورخ 11 مارس 2012، حضرت «وستروله» خواهان «راه حل یمنی» در سوریه شدهاند! «راه حل یمنی» چیست؟ باید همان راه حل تونسی باشد، یا بهتر بگوئیم بیراهة حماقت و توحشی که آمریکا از طریق مترسکهای پا در هوایاش در کشورهای «بهارزده» پیشنهاد میکند.
شبه دولت «بهاری» در تونس به خود اجازه داده در امور کشور سوریه دخالت کند، حال آنکه اگر مسائل سوریه، از مرزهایاش فراتر رود و برای همسایگان این کشور مشکلاتی به وجود آورد، تونس همسایة سوریه نیست، و در هر حال مسائل سوریه نمیتواند به تونس ارتباط پیدا کند؛ این مسائل به دولت و ملت سوریه مربوط است! روشنتر بگوئیم، تونس با تکیه بر حمایت فرانسه و آمریکا دست به این شکرخوریها میزند، و به همچنین است مورد وزیر امور خارجة آلمان. حتماً «وستروله» در سوریه نیز «لیبی دوم» را جستجو میکند.
بازتولید افتضاح لیبی در کشور سوریه، اگر برای سوریها و در ابعادی گستردهتر برای لبنانیها منفعتی نداشته باشد که ندارد، برای لاشخورهای سازمان ناتو جز منفعت هیچ نخواهد بود! پس از بهار خونبار عرب، اعضای ناتو توانستند هم مقادیر قابل توجهی سلاح به دولتهای «مردمی» حقنه کنند، هم چادر و روبنده و ریش و پشم را به «ارزش» گذاشته و از همه مهمتر، با عقب راندن مذاکرات صلح «اسرائیل ـ فلسطین»، در واقع برای اسرائیل زمان خریداری کنند. البته از حق نباید گذشت، در این نمایش مهوع، حکومت جمکران با بحران دستساز هستهایاش نقش بسیار چشمگیری ایفا کرده، بگذریم. وزیر امورخارجة آلمان پیرامون «راه حل یمنی» به دویچه وله توضیح داده و میگوید، به بشار اسد مصونیت قضائی داده شود تا بتواند مانند «عبدالله صالح» از قدرت کنارهگیری کند و بحران پایان یابد!
به عبارت دیگر، به زعم وستروله، رفتن «صالح» به بحران یمن پایان داده! ولی اگر با دقت به اظهارات بیشرمانة وزیر امور خارجة آلمان بنگریم خواهیم دید که «وستروله» پس از گذشت 33 سال، در عمل به نشخوار اظهارات «سایروس ونس»، وزیر امور خارجة جیمی کارتر مشغول است. آنروزها که تل موهوم «مردم» در خیابانهای مرکز تهران «مرگ بر شاه» میگفت، سایروس ونس خواهان «خروج شاه» از ایران شد و ... و اعلیحضرت هم که نمیتوانستند روی سایروس ونس را زمین بگذارند. در نتیجه تاج و تخت، «خاک میهن»، و از همه مهمتر «مسئولیت» قانونیشان به عنوان پادشاه مملکت را در برابر ملت ایران نادیده گرفته، دویدند و رفتند مصر.
خوشبختانه آنروزها دکان توزیع جوایز فرهنگی و ادبی و غیره هنوز رونقی نداشت، وگرنه پهلوی دوم هم حتماً کتابی مینوشت تحت عنوان، «سرزمینی که پدر و مادرم درآن به تخت و تاج رسیدند!» و مسلماً خانم «زیمون»، یا مادر محترمهشان سخنی از «عدالتطلبی غیرقابل توصیف» نویسنده به میان نمیآوردند، چرا که 33 سال پیش هنوز این قماش دکان افتتاح نشده بود! از مطلب امروز، یعنی از مصاحبت شیرین وستروله دور افتادیم، و شیفتگی وی به «راه حل مسالمتآمیز» را نادیده گرفتیم!
برای ایشان «راه حل مسالمتآمیز» یعنی کنار رفتن بیسروصدای رئیس جمهور سوریه! دلیل هم اینکه اگر در سوریه «نظم دمکراتیک» حاکم شود، نخستین ضربة آن متوجه آلمان و آمریکا خواهد شد. چرا که پس از پایان جنگ دوم، اینان سوریه را، همچون کشورهای آمریکای لاتین به پناهگاه فاشیستهای «فراری» تبدیل کردند. ولی به دلایلیکه بر ما روشن است، رسانههای «عدالتطلب» غرب و اسرائیل هنوز سروصدای این بساط را در نیاوردهاند! بله، نگرانی اسرائیل، ترکیه، آمریکا و نوچههایاش در اروپا برای «مردم سوریه» دلیل موجه دارد، هول و ولای اینان از آفتابی شدن پناهگاههای همکاران نازی، تروریست و آدمکششان در سوریه است:
«کنارهگیری بشار اسد، رئیسجمهور سوریه از قدرت در مقابل مصونیت قضایی [...] راهکار مناسبی [...] است [...] اگر در سوریه هم این روش به تغییر [...] مسالمتآمیز منجر شود [برای مردمی که تاکنون رنج بسیاری در سوریه متحمل شدهاند] خبر خوشی خواهد بود[...]»
درواقع این «خبر» فقط برای ارتش آدمخوار ناتو میتواند «خوش» باشد و بس. به همین دلیل است که منافع نامشروع ناتو در پوشش فریبندة مردم دوستی و «حفظ جان غیرنظامیان» به مخاطب حقنه میشود. وستروله آشوب و هرجومرج در یمن را به عنوان «الگوی مناسب» تغییر مسالمتآمیز برگزیده و میخواهد آن را در دیگر کشورها نیز پیاده کند:
«[...] واگذاری مسالمتآمیز قدرت در یمن مدلی است که میتواند با کمی تغییر در سایر کشورها نیز پیاده شود. [...] مسئله مهم اینجاست که از جان شهروندان غیرنظامی محافظت شود و به مردم این کشورها کمک شود تا فصل تازهای در سرنوشت خود رقم زنند.»
دروغ چرا؟ در یمن که «فصل تازهای» باز شده! اهدای نوبل صلح به یک «خواهر محجبه» به کنار، خصوصاً خیلی از جان «شهروندان» غیرنظامی محافظت به عمل میآید. فراموش نکنیم که اسلامگرایان و جیرهخواران لندن و واشنگتن در این «فصل تازه» مفهوم «شهروند» را نیز در این کشور تحریف کردهاند. خلاصه، در یمن همان شرایطی فراهم شده، که از 33 سال پیش، با شرکت فعال امثال سنجابی و فروهر و شرکایشان بر ملت ایران حاکم کردند، و کار بجائی رسیده که اینک ملت ایران که هیچ، «سرزمین ایران» هم به این حضرات بدهکار شده! پس وزیر امور خارجة کشور اشغال شدة آلمان را در «دویچه وله» رها میکنیم و میپردازیم به بهرهبرداری سیاسی از «مرگ» یک نویسندة ایرانی.
سیمین دانشور درگذشت! یکی میگوید در بیمارستان، دیگری مینویسد، در خانه شخصیاش! ولی آنچه اهمیت دارد این است که روز 8 مارس، روز جهانی زن را به مرگ سیمین دانشور اختصاص دادهاند، آنها هم که از «تاریخ دقیق» مرگ دانشور آگاهی دارند، «خبر» رسانهها را به زیر سئوال نمیبرند، ما هم اصلاً تعجب نمیکنیم. پس علامت تعجب نمیگذاریم؛ ولی الاغهای طویلة مککارتی بدانند، هر اتفاقی که بیفتد، روز 8 مارس فقط «روز جهانی زن» خواهد بود. بله روز 8 مارس را نه میتوانید با سکینه و فاطمه و رقیه «جایگزین» کنید، نه این روز را میتوان با «سالروز مرگ» این و آن پوشش داد و پنهان داشت. همچنانکه مرگ سیمین دانشور را هم نمیتوانید به ابزار لجنپراکنی به صادق هدایت تبدیل کنید. هر چند سایت «بیبیسی» برای تحقق چنین امر مقدسی هیچ فرصتی را از دست نداده و نمیدهد.
برای لجنپراکنی به مفاخر ادبیات ایران همچون دیگر پروپاگاندهای ریشهای، «یک شیپور» لازم است. بوقهای ناتو یا مقالهای به قلم شیوای شیپور کذا منتشر میکنند، یا با این «شیپور» مصاحبهای ترتیب میدهند، و از زبان او هر آنچه میخواهند به مخاطب میفروشند. ماجرای «شعر سخیف» و «الفاظ رکیک» را که هنوز فراموش نکردهایم! رادیوفردا عمل دفع را «رکیک» خواند، و برادر «هخه» آن را «سخیف» ارزیابی کرد. حال آنکه این یک «عمل طبیعی» است! هر موجود زندهای «غذا» میخورد و طبیعتاً تفالة آن را دفع خواهد کرد. در نتیجه، عمل دفع، به عنوان پیامد تغذیه، نمیتواند «سخیف» و «رکیک» تلقی شود! مگر اینکه بعضیها «غذا خوردن» را نیز «رکیک» به شمار آورند، و میدانیم که در نظام سرمایهسالاری چنین نیست!
در این نظام توحشپرور، غذاخوردن نیک و پسندیده است چرا که غذا، همچون سرمایه در شکم انباشته میشود، ولی عمل «دفع» نکوهیده به شمار میرود چرا؟ چون در ضمیر ناخودآگاه، این عمل با دست رفتن «سرمایة انباشته شده» مرتبط میشود! پایه و اساس الصاق برچسب «رکیک » و «سخیف» به عمل طبیعی دفع همین «پیوند» غذا با «سرمایه» است. به همین دلیل در اماکن مقدس، «خوردن» به هیچ عنوان ممنوع نیست، ولی «ریدن» چرا! در نتیجه وقتی آن شاعر خوش ذوق، «فرقسر»، «ریش»، «سجاده»، «دین»، «پیغمبر» و ... و خصوصاً «لشکر» و «سنگر» حضرت «امام» را برای عمل دفع برمیگزیند، «هخه» را سخت برآشفته میکند و کار به پادرمیانی رادیوفردا میکشد. حال آنکه اگر همان شاعر روی سجادة «امام» چلوکباب و آش رشته میخورد، رادیوفردا نمیتوانست «هخه» را برای ارعاب ایرانی و سرکوب آزادی بیان و بسیاری اهداف «مقدس» دیگر به میدان آورد، و ما هم نمیتوانستیم آن شعر «سرگردان» را با خوشحالی به حساب خودمان بنویسیم. حال که با پایه و اساس «منهیات» و «ارزشهای» نظام سرمایهسالاری تا حدودی آشناتر شدیم، عمل «سوبژکتیویتة شعر» را بهتر میتوان بررسی کرد.
در واقع سراینده با «تخلی» به «امام» و اطرافیان و نمادهای تقدس «اسلام» همزمان آنها را «تحقیر» و «تصاحب» میکند. از سوی دیگر «تغوط» ـ نمینویسیم ریدن که «سخیف»و «رکیک» نباشد ـ از سلامت مزاج «سوبژکتیویته» نشان دارد. سراینده، در مجموع، 16 بار به قول امام، «تخلی» میکند! عمل دفع از «سیمای همچون عنتر» امام آغاز میشود و به ریش و سبیل «مقدس» ایشان میرسد. سپس «فهم» آنحضرت و آثار گرانسنگشان هدف «تخلی»قرار میگیرد. و در گام بعد به تسبیح، عبا، جامة تقوی و عمامهاش «شلیک» میشود. سپس «مسجد»، به عنوان «سنگر» آنحضرت مورد تهاجم قرار میگیرد و از آنجا که هر جا سنگر باشد، لشکر هم همانجاست، «لشکر امام»، شامل اعضای «حزبالله» نیز از الطاف «سوبژکتیویتة» شعر بینصیب نمیمانند. سراینده پس از اینکه تکلیف لشکر امام را همانطور که دیدیم «روشن» میکند، به سراغ طرفداران و اعضای خانوادة ایشان میرود. آنگاه، با توجه به پدر ناشناس حاج روحالله، «روح مادر» ایشان هدف قرار میگیرد، و سپس همسر امام از این الطاف ویژه بهرهمند میشوند. در انتها، سراینده «توضیح» میدهد که برای مقابله به مثل، «ریدن» را برگزیده:
اگر اسلام اهریمن برایت بوده است آئین
بر اللهات، به قرآنات، بر آن دین سراسر نکبتات ریدم
اگراینست ترا دین و گر اینست پِیغمبَر،
به آئینت، به دینت، بر سر پیغمبرت ریدم
در فرهنگ دهخدا پیرامون «تغوط» چنین آمده: ریدن: بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. و اینعمل «طبیعی» است، در نتیجه نه میتواند «سخیف» باشد، و نه «رکیک!» حال که به «عمل طبیعی» رسیدیم بد نیست بازگردیم به مطلب «عین. معروفی» که تحت عنوان «سیمین دانشور، این کوه باشکوه» در سایت بیبیسی، مورخ 9 مارس 2012 انتشار یافته.
اگر بخش «مداحی» و روضه و زوزه و بهبه و چهچه مطلب مذکور را رها کنیم، میرسیم به بخش لجنپراکنی به صادق هدایت در دو گام! بله، «عین معروفی»، مرگ سیمین دانشور را به ابزار تخریب صادق هدایت تبدیل کرده. در این نوشتة «شیوا»، ابتدا «معروفی» با پیوند گوز به شقیقه، از پرسوناژ «یوسف» به صادق هدایت میرسد و به ما میگوید که هدایت «مرگ پرست» است! درگام دوم، پس از تأکید بر «جایگاه معتبر» اجتماعی پدر سیمین، از «زبان عامیانة» دانشور به تخریب صادق هدایت مینشیند. در «احادیث» بیبیسی، صادق هدایت دوست پدر سیمین دانشور معرفی شده و «عین. میم» به عنوان متخصص ادبیات، از هدایت به عنوان «مرگپرست» یاد میکند! مسلماً اگر ایشان رمانهای صادق هدایت را مطالعه کرده بودند و از شیوههای نقد رمان نیز اندک آگاهی داشتند، چنین شکرگزافهای میل نمیکردند.
در مورد صادق هدایت، و پرسوناژ «راوی» در رمانهای او به کرات نوشتهایم و تکرار مکررات نخواهیم کرد. فقط میگوئیم، ساواک پیش از «انقلابشان» چنین شایع کرده بود که، هرکس آثار «هدایت» را مطالعه کند، به افسردگی دچار شده، و اگر جوان باشد، حتماً «خودکشی» میکند! میبینیم که ادیب گرانمایة جمکران، یعنی همین «عین معروفی» به بهانة بزرگداشت سیمین دانشور، در واقع به «بازنشخوار» شایعات ابلهانة ساواک مشغول شده، و آنقدر در این عمل «مقدس» ذوب شده که فراموش میکند در رمان، پرسوناژها و «راوی» با «نویسنده» در ترادف قرار نمیگیرند و...و از همه مهمتر اینکه، هدایت در آثارش نمادهای «قدرت» را به چالش میکشد. این نمادهای مرگ و سکون در جامعة ایران، در قالب مقدسات «دینی، بومی و قومی» تجلی یافته و تزلزلشان در رمانهای هدایت بازتاب گرایش وی به «زندگی» است.
خلاصه برخلاف مزخرفات رایج، «صادق هدایت» چه در رمانهایاش، و چه در عرصة واقعیت، از دو روی سکة قدرت در ایران، یعنی آخوند و اوباش شامل جماعت چپنما و «مردمی» به دور بوده؛ با نقل خاطرات «مقدس» سیمین دانشور، نمیتوان «هدایت» را از طریق «کلاه شاپو» به داشآکل «نزدیک» نمایاند:
«[...] به موازات این مرگ آگاهی ـ و نه مرگپرستی چون هدایت [...] سیمین نویسندهای است رئالیست [...] پدرش [...] طبیب معروف شهر شیراز است. یک روز یه آقایی با کلاه شاپو اومد خونه ما. پدرم گفت سیمین، این آقا اسمش صادق هدایته [...] درشکه خبر کن ایشون را ببر قهوه خونه [...] به داش آکل معرفیش کن [...] من صادق هدایت رو بردم [...] داش آکل رو نشونش دادم. گفتم اوناهاش. اونی که مثل شما کلاه داره [...]»
بله روحشان شاد که نه نیمه شب 7 مارس، که روز 8 مارس 2012 رفتند و این امکان را برای دوستداران فاضل و فرهیختهشان فراهم آوردند تا «صادق هدایت» را در «بیبیسی»، هدف لجنپراکنی بیخدیواری کنند. شاید بهتر باشد بیبیسی بجای شکرخوری در مورد نویسندگان و اهل ادب ایران بیشتر به شرح حال «همکاراناش» بپردازد. به طور مثال، شیخ مسعود بهنود در مقالة شیوائی تحت عنوان «پایان آرزوها» نوشته بودند، زندگی بدون «حاج بخشی» لطفی نداره:
«[...] در شروع مقاله ما میمانیم در مجله آدینه [...] نوشتم [...] اینجا خانه ماست، این جا زاده شدهایم [...] بهشت ما اینجاست و این بهشت بدون حاج بخشی خشک جائی است [...]»
دروغ چرا؟ به استنباط ما، «لطفاش»، برای شما و هممحفلیهایتان رفته! سردار اکبر، شمال شهر تهران و خانههای «خوشآبوهوا» را ول کردید، آمدید در آستانة «مبال» نمور «بیبیسی» روی یک میز لکنتی موریانه زده، میرزا بنویس ملکة موشها شدهاید! این زندگی و بار و برش شایستة همان عمل «سخیف» و «رکیک» یعنی ریدن است! تا یادمان نرفته، اینهم آدرس خانة زوج «دانشور ـ آل احمد»: کوچه سماوات، بنبست ارض، در شمال شهر تهران!
پس دست «عین. معروفی» را بگیرید و با «وستروله» و خانم «زیمون» به سرزمینی بروید که «پدرومادر» پرستو فروهر در آن به قتل رسیدهاند و... و در مرقد مطهر حاج روحالله حتماً چلوکبابی بخورید و از طرف ما چند بیت از آن «شعر سرگردان» را تقدیم حضورشان کنید!
...
<< بازگشت