نفت و خاملو!
برای جبران فروپاشی سنگر تحجر «اسلام سیاسی» در منطقه، جمکرانیان در کنار اسرائیل و «بهائیات» قرار
گرفته، کوروش هخامنشی را به لات و جهادگر تبدیل کردند:
«[...] کوروش و فرزند او با جهاد فرهنگی [...] موفق به
گسترش توحید در این منطقه بزرگ شدند[...]»
منبع: سایت
زمانه، مورخ 4 مردادماه سالجاری
این است نتیجة پیوند شوم سنتگرایان در ایران! محفل
مرداک، در پی تولد «نوزاد سلطنتی» گسترش همین
روند بلاهتگستر را با کندوکاو در خون و خشتک پادشاهان انگلستان دنبال میکند!
محفل کذا کشف کرده که «خون عرب» در رگهای خاندان سلطنت
بریتانیا جریان دارد و اینان به سنت «ختنه» نیز وفادارند! «استل
الکائیم» در سایت «فیگارو»، مورخ 24 ژوئیه 2013 در مورد خشتک قبیلة ویندسور به شایعهپراکنی مشغول
شده و پروفسور «بوکارنو» هم بر اساس معتقداتاش آزمایش «خون» ویلیام را انجام
داده! خلاصه، طی چند روز گذشته محفل مرداک با جنجال و هیاهو پیرامون
تولد «رویال بیبی» به بمباران ارزشهای دمکراتیک پرداخت و تعجبی ندارد که ورقپارههای
جمکران، به نشخوار تبلیغات نژادپرستانة
محفل مرداک مشغول شوند:
«[...] یک متخصص نسبشناس فرانسوی [بوکارنو] معتقد است
[...] ژنهای شاهزاده ویلیام به دهها شخصیت مشهور بازمیگردد [...] در رگهای
فرزند کایت و ویلیام، خون ماری دو مدیسی، ملکه فرانسه جریان دارد [...] این
ملکه از نسل مشترک آلفونس ششم [...] پادشاه کاستیل و همسر چهارم وی زایده میباشد[...] زایده شاهدخت عربتبار از نسل پادشاهان اشبیلیه
است [...]»
ترهات فوق از «العربیه» به روزنامة انتخاب راه یافته و در
تاریخ 25 ژوئیه 2013 ، تحت عنوان «خون
عربی در رگهای وارث تاج و تخت انگلستان» در سایت «دیپلماسی ایرانی» منتشر شده. انتشار
مهملات «بوکارنو» در سایت «دیپلماسی ایرانی» نشان میدهد که «دیپلماسی» جمکرانیان
از محدودة «پائینتنه» فراتر نخواهد رفت،
چرا که بر اسطورههای ادیان ابراهیمی،
یا بهتر بگوئیم بر «سنت ابتذال» تکیه کرده. و در عرصة
این ابتذال است که پرسوناژ موهوم موسی، بر
دو پرسوناژ موهوم عیسی و محمد، بر اساس
«السابقون، السابقون اولئک المقربون»، از
آیات قرآن «برتری» یافته! و بر ما واضح ومبرهن است که به ادعای آخوندها، «قرآن،
کلام الهی است!» و پیروان قرآن، میباید
برتری موسی و عیسی و در نتیجه برتری پیروانشان را بپذیرند. برای تأمین
همین «برتری» است که ابتذال ادیان ابراهیمی را به اسطورههای اقوام ایرانی تزریق
میکنند تا اوباش «متعهد» و «مکتبی» که هنر را «در خدمت» منافع ارباب میخواهند بتوانند
یهودستیزی، زنستیزی و فئودالیته را به
مفاخر ادبیات ایران نسبت دهند و بر چسب «بیدینی و فساد» را بر پیشانی امثال فروغ
فرخزاد و صادق هدایت الصاق کنند. «نامة منتشر نشدة احمد شاملو» را به همین دلیل منتشر
میکنند، تا با حقنه «برتری شعر بر رمان»، از یکسو نگرش متحجر کلاسیک را به ارزش بگذارند،
و از سوی، دیگر «ادبیات مکتبی» و شاعر «متعهد» را!
بیدلیل نیست که محفل «کانون نویسندگان ایران» در هر
فرصت برای احمد شاملو بساط روضه و زوزه به راه میاندازد. احمد شاملو نیز مانند ملایان جمکران، و البته به شیوهای متفاوت، هنر و آفرینش هنری را در محدودة توحش محفل اخلاقگرایان
میخواست. لجنپراکنی شاملو به سعدی و
فردوسی حکمتی داشت؛ و همانطورکه جفتکپرانی
به فروغ فرخزاد، صادق هدایت و دیگر مفاخر
فرهنگ ایران از وظایف اوباش جمکران از قماش علیخامنهای بوده و هست، سعدی و فردوسی را نیز شاملو هدف قرار داده
بود. خلاصه بگوئیم محفل شیخوشاه که داسالله را نیز
شامل میشود، «خاملو» نام دارد؛ مجموعهای
است از خامنهای و شاملو!
این مجموعة توحش که اخیراً کوروش «صهیونیست»، «جهادگر» و مبلغ «توحید» اختراع کرده، و آخوند را به «لیبرالیسم» پیوند میزند و «طنز»
را در ردة «منهیات» قرار میدهد، با سرکوب
فرهنگی و تاراج نفت پیوندی ناگسستنی دارد.
پیوندی که ضامن «دوام» پیوند استعماری «سنت» ادیان ابراهیمی است و با نگرش
اقوام ایرانی در تضاد آشکار قرار گرفته. محفل اخلاقگرایان میپندارد با تاراج و تبلیغ خواهد
توانست ابتذال و حقارت خود را بر اسطورههای اقوام ایرانی تحمیل کند. البته اشاره
به این موضوع هیچ ارتباطی با «تعصبات» بومی و قومی ندارد؛ نویسندة
این وبلاگ ایرانی بودن را «افتخار» نمیداند.
دلیل هم روشن است؛ هیچکس «محل تولد» و والدین خود را «انتخاب»
نمیکند!
نگرش اقوام ایرانی میراث فرهنگی و یادگار گذشتة ماست. و هیچ دلیلی نمیبینیم که این گذشتة اسطورهای
که در قالب پرسوناژ تاریخی کوروش هخامنشی متبلور شده و پایه و اساس شاهنامة فردوسی
است به لجن محفل «اخلاقمحوران» آلوده شود.
همان محفلی که در کمال وقاحت زبان
به نکوهش جشنهای پرسپولیس گشود و تحریمشان کرد، چرا؟ چون این جشنها به کوروش هخامنشی، پایهگزار امپراطوری ایران مرتبط میشد و هیچ
پیوندی با عرصة توهمات و تعلقات نداشت. گذشته از آخوند و داسالله که با «اسراف» مخالف
بودند؛ الیزابت دوم و ژرژ پمپیدو هم جشنهای
پرسپولیس را تحریم کردند و ... و آفتاب آمد دلیل آفتاب! پمپیدو از نوچههای محفل «روتچیلد» بود که با یک
انقلاب «مردمی» بجای ژنرال دوگل نشست و الیزابت دوم هم که از هرگونه توضیح و تفسیر
بینیاز است. ملکه بریتانیا همچون نیاکاناش
در رأس فاضلاب «احترام به ادیان» نشسته، یا
بهتر بگوئیم در امپراتوری «خون و خشتک و خدا» خیمه زده و مدعی دفاع از دمکراسی و
حقوق بشر هم هست!
از اینرو طی 34 سال اخیر، «خاملو»
با توسل به شیوة واژگوننمائی، «مشوقین توحش» و حامیان «دین سیاسی» یعنی
آتلانتیستها را طرفدار حقوق بشر معرفی کرده،
تا بتواند با الصاق برچسب «طرفدار
غرب» و «خداناباور» به ایرانیان طرفدار دمکراسی زمینة سرکوب اینان را فراهم آورد و شعار اساسی صدر مشروطه،
یعنی «جدائی دین از سیاست» را خواست
ارباباناش در غرب جلوه دهد. ولی در پی
شکست کودتای «سایمون گاس» و افلاس طراحان «بهارعرب»، تغییراتی
در این روند ایجاد شده. در نتیجه،
ارائة تصویر واژگون از ارباب را اوباش
«کیهان» و «جرس» همزمان بر عهده گرفتند، و حداد عادل هم شعار پایهای انقلاب مشروطه را به
بهائیات «منسوب» کرد!
میدانیم که حداد عادل سابقه درخشانی در دورة پهلوی
داشته و پس ازکودتای 22 بهمن 1357 دخترش را هم به پسر خامنهای فروخته، و به همین «دلیل خشتکی» در میان مقامات رسمی
جمکران از جمله «صاحبمنصبان» به شمار رود. در نتیجه،
برای مرزشکنی، از طریق نشخوار ابلهانهترین و پوچترین بیانیههای
ساواک، ایشان یکی از مناسبترینها هستند.
ملیجک مقام معظم از طریق «نشخوار گذشته»، شعار و
برخورد ارزشی با رخدادهای تاریخی سال 1948
ـ ایجاد دو کشور «آرمانی» اسرائیل
و پاکستان ـ موفق شده به اسرائیل پارس کند؛
بهائیات را به «جدائی دین از
سیاست» پیوند بزند و ... و از همه مهمتر موفق شده با حذف مادیات انسان در روند
شکلگیری خاطره، اظهارات فرد دیگری را
با مشاهدات شخصی و خاطرة خود در ترادف قرار دهد! نیازی
نیست که بگوئیم وظیفة ملیجک قلعةحیوانات همچون دیگر نخبگان فاضلاب اخلاقمحور، نفی
مادیات و مادیات است و حداد عادل در
انجام این وظیفه چنان پیشرفت کرده که کار را به حذف خودش نیز کشانده.
حداد عادل میگوید،
در یکی از سفرهایاش به کشور هند، به خانة یک ایرانیتبار رفته و صاحب خانه زبان
به ستایش «تقوی» مقام معظم گشوده! جریان به ادعای صاحبخانه از اینقرار بوده، که مقام معظم از خوابیدن روی تخت خودداری
فرموده و روی زمین خوابیدهاند. به این
ترتیب همان چرندیات که ساواک پیشتر در مورد سادهزیستی پهلوی اول سر هم کرده بود، تبدیل میشود به «خاطرة» حداد عادل که میگوید
«حدود» 5 بار به هند سفر کرده:
«[...]من تاکنون حدود 5 بار به هند سفر کردم [...] در
یکی از سفرها[...]خاطره خوبی در ذهنم ثبت شد[...] در این سفر با همسرم در خانه یک
ایرانیتبار ساکن بودیم [...] این ایرانیتبار به من یک تختخواب نشان داد و گفت
در آن سالی که مقام معظم رهبری در اینجا ساکن بودند من این تخت را در اختیار ایشان
قرار دادم و صبح روز بعد که به اتاق ایشان مراجعه کردم دیدم که ایشان از روی تقوا
و خویشتنداری از تخت استفاده نکردند روی زمین استراحت میکنند. این خاطره شیرین
من از کشور هندوستان است [...] حرکت مقام معظم [برای آن خانواده] یک پیام داشت [...]
آنها متوجه شدند که یک فرد [...] چقدر تقوا را در زندگی خود رعایت میکند[...]»
منبع: ایسنا،
مورخ 3 مردادماه سالجاری
در ادامة این پوچپردازیهاست که حداد عادل تروریسم را
با بیدینی در ترادف قرار میدهد و ضمن
پارس کردن به کشور «جعلی» اسرائیل،
«جدائی دین از سیاست» را هم به غرب و بهائیات منسوب میکند:
«[...] غرب دین را از جامعه حذف کرده [...] در کشور ما
گروههای ضدانقلاب از بهاییها تا گروههای مخالف نظام در جدایی دین از سیاست
مشترک هستند [...] غربیها برای پیشبرد منافع خود هر جا که لازم باشد، دین را
سیاسی میکنند، نمونه آن هم کشور جعلی و
دروغین اسراییل است [...]»
همان منبع
گویا جیره خواران جمکرانی غرب چنین پنداشتهاند که
اعزام ناو «هری ترومن» به خلیج فارس یعنی بازگشت به دوران شیرین ترومن! پیش از ادامة مطلب، یک مینی پرانتز برای دوران نورانی ترومن باز میکنیم. دورانی
که گذشته از نقض توافقهای یالتا و بمباران هیروشیما و ناکازاکی، به ایجاد دو یوتوپیا ـ پاکستان و اسرائیل ـ در منطقه منجر شد و در ایران نیز زمینة مساعد جهت
لاتبازیهای محمد مصدق وآخوند کاشانی فراهم آورد. خلاصه
آن روزها، برای سگهایهار «سنتگرا» روزهای خیلی خوبی
بود، و حداد عادل هم در آرزوی بازگشت به همان
روزهای خوب لهله میزند:
«[...] آمریکا نمیگوید باید در اسراییل سکولاریسم
باشد [...] در ایران نیز که رابطه دین و سیاست به ضرر آمریکا و رژیم صهیونیستی است
همه بلندگوهای غرب میگوید که دین باید از سیاست جدا باشد[...]»
همان منبع
34 سال است که اوباش جمکران «جدائی دین از سیاست» را به
اربابانشان نسبت میدهند تا جایگاه والای
مدافع دمکراسی از انحصار آتلانتیستها خارج نشود.
ولی گذشته از افشاگریهای ادوارد
سنودن، موافقت اخیر کنگرة آمریکا با ادامة برنامة تهاجم
به حریم خصوصی شهروندان، نقض آشکار
دمکراسی است. چرا که، رعایت حریم خصوصی «انسانها» در دمکراسی یک
اصل اساسی به شمار میرود. ولی پیش از جریان سنودن نیز دخالت مستقیم دولتهای
غرب به عرصة «تعلقات» و «تمایلات جنسی» شهروندان پایه و اساس دمکراسی را متزلزل
کرده بود. اما پادوهای جمکرانی لندن و
واشنگتن حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ ـ تضعیف و تزلزل پدرشان ـ نیستند! چرا که در ذهن علیل سنتگرایان، «پدر»، یگانه و جاودان است و این «جاودانگی» با علم هم
تضادی ندارد، چرا که این علم با مسیحیات
هماهنگ شده!
هماهنگی علم با کلیسا در فردای تولد «رویال بیبی» به
اثبات رسید! پروفسور ریچارد سوئین برن، فیلسوف
و استاد «ممتاز» دانشگاه آکسفورد طی مصاحبه با «مهرنیوز» فرمودهاند:
«[...]معتقد هستم که تمام نتایج معتبر و مسلم علم
معاصر با
ادعاهای دین مسیحی سازگاری دارد[...] موضوع تکامل انسان در این علم مطرح است که بر
اساس آن انسان از یک موجود زنده[...] ابتدایی در طول میلیاردها سال تکامل یافته [...]
این علم به ما میگوید که عمر هستی و کائنات حداقل 13.5 میلیارد سال است[...]»
همچنانکه میبینیم
این پروفسور «ممتاز» با معتقدات و توهماتاش در مورد «علم» اظهار نظر میکند. نتیجه
هم روشن است؛ از توهمات جز توهم ـ ویراست رسمی ـ
برنخیزد. ویراستهای رسمی نوین که با کدخبر: 2101948 در مهرنیوز، مورخ 23 ژوئیه 2013 منتشر شده، داروینیسم را به «مسیحیات» وصله کرده، تا به مزخرفات ادیان ابراهیمی و توهمات سنتگرایان
اعتبار بخشد:
«[...] معتقد
هستم که خداوند در بدو تولد هر انسان به او روحی بخشیده است[...] روح انسان متمایز
و متفاوت با روح حیوان است [...] ما دارای آزادی اراده محدودی برای انتخاب میان
آلترناتیوها و انتخابهای اخلاقی جدی هستیم[...]»
همان منبع
میبینیم که برخلاف شکرخوریهای ملیجک قلعة حیوانات، غرب مرکز تبلیغات حماقت و توحش است، نه طرفداری از انسانمحوری. و چرا
راه دور برویم؟ تبدیل کوروش هخامنشی به «لات» در تداوم همین
پروپاگاند ایرانستیز صورت گرفته. شاهدیم که پس از پیوند زدن کوروش به توحش
«صهیونیسم» توسط شیمون پرز، محسن مخملباف هم در اسرائیل «دین خوب» بهائی کشف
کرد و نمایش مهوع نوریزاد، با حمایت بیبیسی
و رادیوفردا به صحنه آمد تا پایههای استعماری «سنت» تقویت شود. سنتی که طی سدة اخیر برای «سرکوب چپ» ـ در
اروپا، آمریکا، آسیا و آفریقا از هیچ
جنایتی فروگزار نکرده. رخدادهای «تونس»، سرکوب
ملت با احکام توحش شریعت و «ترور قطرهای» رهبران چپ شاهدی است بر این مدعا.
شش ماه پس از ترور «شکری بلعید»، نوبت
به حذف «محمد براهمی» رسید تا دست «النهضه» و مرزوقی بازتر باشد. فواید
ترور قطرهای این است که قاتل همیشه یک «سلفی» معرفی میشود تا هم النهضه و هم
مرزوقی بتوانند قتل را محکوم کنند! به این
ترتیب، همه میباید بپذیرند که اینان با این جنایت
مخالف بودهاند؛ حال آنکه ترور چپگرایان ثمرة پیوند «ایندیک
ـ الغنوشی» است. پیشتر به نقل از «ولترنت» در مورد اهداف این
پیوند «سنتی» توضیح دادهایم و نیازی به «تکرار» نیست. کاربرد استعماری «سنت» همچنانکه پیشتر هم به
کرات گفتهایم، این است که حاکمیت را در جایگاه
«قیم» و «پدر» سنتی قرار میدهد؛ ملت را هم
در جایگاه فرزند و صغیر و ناقصالعقل! در نتیجه، تشکیل
حزب و اوپوزیسیون منتفی است؛ جز «اطاعت و شورش»
هیچ امکانی وجود ندارد. فایدة اصلی این
قماش حکومتها در هزارة سوم این است که در زمینة روابط اجتماعی و فرهنگی هرگز از
توحش «گذشته» پای فراتر نمیگذارند. روشنتر
بگوئیم، در حکومتهای «سنتی» معاصر به ویژه در مناطق
نفتخیز، «تفکر» و «تخیل» ممنوع است! در این قماش حکومتها، آخوند با پشتیبانی
آتلانتیستها در جایگاه فیلسوف، هنرمند،
رهبر سیاسی و اقتصادی و ... قرار میگیرد و
برای همه کس تعیین تکلیف خواهد کرد بدون اینکه «مسئولیت حقوقی» داشته باشد.
بهترین نمونة «سنت» استعماری لات پروری را در حکومت
اسلامی شاهدیم. حکومتی که در آن «رهبر»
فاقد مسئولیت، تصمیمگیرنده شده! جالب
اینجاست که علیخامنهای ادعای «مسئولیت» هم دارد. ولی ایشان
فقط در برابر توهمات و باورهایشان «مسئول» هستند. همین مسولیت موهوم است که به
«لات» امکان نشستن در جایگاه «برتر» و تعیین تکلیف برای دیگران میدهد:
«[...] ما در مورد مسائل کشور و جامعه مسئولیت داریم. حرکت بزرگ و تاریخی انقلاب اسلامی و مقابله با
زورگویان عالم باید در شعر منعکس شود. جهاد نظامی هشت ساله ما مسئله کمی نبود[...] امروز
مسئله بیداری اسلامی، مسئله فلسطین و دیگر
مسائل جاری جهان اسلام باید سهمی در شعرها داشته باشد[...]»
منبع: فارس نیوز، مورخ 2 مردادماه سالجاری
بله خامنهای مفلوک به خود اجازه میدهد سمت و سوی
«تخیل» شاعران را هم تعیین کند، چرا که «شعر» را با «شعار» پوچ و تهی از شعور اشتباه
گرفته، و شاعر را هم با پیامبر! و ازقضای
روزگار همینجاست که احمد شاملو را در کنار علی خامنهای میبینیم! احمد
شاملو زمانی که به قضاوت ارزشی در مورد سعدی و فردوسی مینشیند، هیچ تفاوتی با آخوند ندارد. دلیل
هم اینکه این شاعر به اصطلاح خلقی و بسیار «خاکی» بجای نقد و بررسی «شعر» تهاجم به
«شاعر» را در پیش گرفته. دلیل هم روشن است در فاضلاب احترام به ادیان شعر
با «شعار» ترادف یافته و شاعر نیز همچون پیامبران «مأموریت» دارد تا بشر را به قول
شاملو به «عروج» برساند! این قماش شاعر خود را موظف میداند که به میراث
گذشته «واکنش» نشان دهد! واکنشی که مانند
واکنش لات، «طبیعی» است و «سنتی»:
«[...] فردوسی
آقا؟ فردوسی؟ ای وای! به فرهنگ عزيز و مقدس ملی [...] از طرف شخص
معلوالحالی که دشمن هر چيز ايرانی است حمله شد[...] فردی که واپسگرا نيست وتنها به
آينده مینگرد و تمامیِ هم وغمش عروج انسان است، نه فقط به صورت يک وظيفه محول بل به طور کاملاً
طبيعی در برابر جزءجزء عناصر ميراث گذشته واکنش نشان میدهد [...]»
منبع: گویانیوز،
مورخ 2 مردادماه سالجاری
نیازی نیست که بگوئیم «واکنش هنرمند» به میراث گذشته
هیچ ارتباطی با «طبیعت» و عرصة تعلقات و جانبداری و لجنپراکنی و شورش نمیتواند
داشته باشد! هنرمند در چارچوب «فرهنگی» واکنش نشان میدهد! و این فرهنگ هیچ ارتباطی با «طبیعت» و «رفتار
طبیعی» لات نمیتواند داشته باشد. اشکال
شاعر خاکی و خلقی همینجاست که رفتارش همچون آخوند «طبیعی» شده؛ فرهنگ را هم با توحش «سنت» در ترادف قرار داده، و در
مورد آن به «قضاوت ارزشی» نشسته:
«[...] من دهها سال است که با بخش عظيمی از ميراث
اجتماعیمان درگيرم، با فرهنگ توده که همه
چيز از زشت و بد و خوب و زيبا و درست و نادرست و خرافه و خرد [...] در آن به هم
تنيده و هيچ کسی هم حق کنار گذاشتن يا کاستن و افزون و دستکاری عناصر آن را ندارد [...]
حالا برگرديم به فرهنگ ملی اين آقايان که مدعی شدند مورد اهانت من قرار گرفته نگاه
بکنيم [...] در بوستان[...] میخوانيم که شخصی، پارسايی را به اين گمان که جهود است پس گردنی
ميزند و چون به اشتباه خود پی ميبرد از او عذر ميخواهد. ميدانيد چه جواب ميشنود؟ مردک در نهايت بزرگواری می فرمايد: من بدتر از آنم که تو پنداشتی[...] يا: خوشوقتم که آنی که پنداشتی نيستم! میبينيد؟ [...] خيلی دلم ميخواهد بدانم اگر
استاد سخن از پدر و مادری به قول خودش جهود [...] متولد شده بود در باب پس گردنی
خوردن از مسلمانان چه عقيدهای ابراز میداشت[...]»
همان منبع
و همینجاست که شاملو به آخوند میپیوندد! شاملو سعدی را از دوران تاریخیاش بیرون کشیده
به زمان حال میآورد، و او را با معیارها
و مفاهیم معاصر «محاکمه» میکند! دقیقاً همانطور که گورکنها آثار هنرمندان معاصر
را بررسی نمیکنند، به «قضاوت ارزشی»
ـ بر پایة معیارهای صحرای کربلا ـ در
مورد هنرمند مینشینند. حال ببینیم چنین
عمل ابلهانهای از کجا سرچشمه میگیرد؟ از
نشستن در جایگاه برتر! هم آخوند و هم
شاملو خود را در جایگاه «برتر» رویت کردهاند،
و نوعی «مأموریت» برای خود قائل شدهاند. آخوند
میخواهد انسان را به راه راست هدایت کند؛
شاملو میخواهد انسان را به عروج برساند!
حال آنکه انسان برای زندگی و
احیاناً دستیابی به عروج به «قیم» و «رهبر» نیازی ندارد! این شاملوست که با اصرار میخواهد «رهبر» انسان
باشد. ایشان در ادامة واکنش «طبیعی» به میراث گذشته میفرمایند،
فردوسی زنستیز بوده:
«در شاهنامه [...] زن و اژدها [...] ناپاک به قلم میروند
و لايق فرو رفتن در خاک شمرده ميشوند [...] البته موارد اين بدآموزیها يکی و دو
تا نيست، من اينجا به ذکر يکی دو مورد
اکتفا کردهام [...]»
همان منبع
چه فوایدی دارد فقر فرهنگی! فردوسی در شاهنامه «بدآموزی» میکند، چرا؟ چون هزار سال پیش نه مارکس بود و نه رزا
لوکزامبورگ! لازم است احمد شاملو و پامنبریهایاش «گناهان» فردوسی را ببخشند! فردوسی
که هزار سال پیش جسارت کرده و به قول عموسام چنین شعر «سخیفی» سروده و به زنان
«توهین»کرده، و از آنجا که شاملو از او
انتقاد میکند، همه نیز به او ایراد میگیرند:
«[...] آيا براستی چنين اعتقاداتی شايستگی نام فرهنگ ملی
ما را دارد؟ اگر کسی با اين نکتهها برخورد انتقادی کند معنی
کارش اين میشود که به فرهنگ ملی حمله کرده يا با آن به خصومت برخاسته است[...]»
همان منبع
نه این تحرکات «خصومت» با فرهنگ نیست، این موضعگیری فقط نشان از «بیفرهنگی» احمد شاملو
دارد،
که بجای بررسی اثر هنری در زمینة
تاریخیاش آن را از زمان خود خارج کرده به زمان حال میآورد! همانطور که مرده شویان جمکران نیز اسطورههای
ادیان ابراهیمی را به زمان حال آوردهاند و از آنها برای ما دستورالعمل زندگی
ساختهاند! به این عمل ـ شکستن مرز زمان ـ میگویند:
فاشیسم! باری احمد شاملو در میان شاعران کلاسیک حافظ را در
جایگاه برتر نشانده، چرا که به ادعای ایشان «کج اندیش» نبوده:
«[...] چرا هيچ کس با فرزانهای چون حافظ که به کلی از
اين جور کج انديشیها مبراست چنين برخوردهايی نميکند؟ [...] چرا ما مردم در همه چيز به چشم تابو نگاه میکنيم؟
چرا تصور میکنيم همه چيز به بهترين نحو
ممکن در گذشتههای دور گفته شده، همه
دستورالعملهای زندگی همان چيزهائی است که از هزار سال پيش به صورت غيرقابل تغييری
در کتابها ثبت کردهاند؟ چرا ما مردم [...]
به خانه تکانی ذهنی نمیپردازيم؟ چرا از به موزه سپردن عقايد عهد بوقیمان وحشت میکنيم؟
چرا هيچ وقت به لزوم يک انقلاب فرهنگی يا
دست کم يک وارسی جدی در باورها و خواندهها و شنيدههامان پی نمیبريم؟[...]»
این اظهارات بیشتر دست شاملورا رو میکند، چرا که این حضرت به آثار پیشینان ما نه در مقام
تولیدات «تاریخدار» ادبی و هنری که به عنوان «دستورالعمل» زندگی مینگرند، خلاصه،
آنکه نیاز به «خانهتکانی» دارد همین شاملوست! آثار فردوسی و سعدی و حافظ ارتباطی به زمان حال
ندارد؛ بخشی است از «گذشته» که در قالب
نظم و نثر برای ما به یادگار مانده! و
دقیقاً به همین دلیل این آثارجزئی است از «فرهنگ» و تاریخ ایران!
این فرهنگ برخلاف ادعای شاملو با «فاشیسم» وکودتای
استعماری مترادف نیست. تا آنجا که ما میدانیم
مصدق، شعبان بیمخ، مهدی بازرگان و ... و روحالله خمینی اهل
مطالعة «شاهنامه» نبودند. باری
اگر چه شاملو از فاشیسم و شیوة حزب توده ـ قرار دادن هنر در خدمت سیاست ـ انتقاد میکند، و حداقل
در ظاهر با آزادی تخیل برای هنرمند مخالفتی ندارد ولی زمانیکه برای هنر «آرمان»
قائل میشود و شعر آرمانگرا میطلبد، در عمل خود پای به عرصة فاشیسم میگذارد:
«[...] شعر من سياسی نيست
[...] اين مشکل [سياسی دانستن يا سياسی خواستن شعر] زاييده همان تخم لقی باشد
که [...] برای اولينبار
جوجه تئوريسينهای
حزب توده [...] تو دهن خلايق شکستند. آمدند و گفتند هنر بايد مردمی باشد، و هنر را بايد تودهها درک کنند[...]من در مورد شعر کلمه سياسی را بهکار نمیبرم. کوششی را هم که میکنند تا شعر از آرمانگرايی منحرف شود میبينم [...] آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست[...]»
بله وقتی «تعالی تبار انسان» را به عنوان «آرمان هنر»
مطرح کنیم، «شاعر» را در جایگاه پیامبر مینشانیم،
و از قضای روزگار به این میگویند «شعر
سیاسی!» و در تداوم همین نگرش ایدئولوژیک
است که داسالله «طنز» را با «مسخرگی» در ترادف قرار داده تا آن را از عرصة «رمان»
طرد کند. چرا که پیوند دمکراسی و رمان ناگسستنی است. برای
پرتاب طنز به عرصة منهیات، حضرات ادعا میکنند
میکائیل باکتین طنز را «ابزار مقاومت در برابر ظلم و ستم» دانسته، آنهم در قرون وسطی:
«[...] از نظر باختین فقط در قرون وسطی بود که میشد
طنز را ابزاری برای مقاومت در برابر ظلم و ستم دانست[...]»
منبع: اخبار
روز، مورخ اول مردادماه سالجاری
خلاصه همه بدانند که خنده ابزاری است سیاسی؛ مارکسیستها
نمیخندند؛ و آنها که میخندند خودفریفته
و همدست جنایتکارند:
«[...] در جوامع دمکراتیک مدرن، وحشتناکترین سلطهها دقیقاً از خلال همین روحیة
طنز اعمال میشوند [...] روی دیگر ارتجاع همین روحیة طنز است [...] طبیعتاً
مارکسیستهایی هم که نمیخندند[...] خشک مغزند[...] ضددمکراسیاند و [...] از اخلاق بویی نبردهاند[...]
آنکه میخندد بخوبی از واقعیت آگاه است. بعید
میدانم در دوره ی ما هنوز کسانی باشند که خبر فاجعه را نشنیده باشند [...]دست کم
خنده این خاصیت را دارد که باعث میشود فاجعه نوعی شوخی گذرا به نظر برسد. خودفریفتگان در حین همدستی با فاجعه میخندند تا
نشان دهند خود نیز به خطای مهلکشان آگاهند[...]»
همان منبع
داسالله یادشان رفت بگویند: «نخندید،
گریه کنید، ثواب داره!» به استنباط ما این شیرینزبانیها باید تداوم
بمباران دمکراسی و جمهور توسط بوقهای فاضلاب اخلاقمحوری باشد که به مناسبت تولد
نوزاد سلطنتی شدت گرفته. هیاهوی رسانهای
پیرامون تولد نوزاد کذا به این دلیل به راه افتاده که واقعیتهای «تلخ» پنهان بماند.
از جمله ماجرای سنودن و موافقت تلویحی و
در واقع «اجباری» پاپ با فروش آزاد مواد مخدر که به کسادی دکان مافیا و افلاس دربار
انگلستان منجر خواهد شد!
<< بازگشت