یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۳

فاطمه فوهرر!




باراک اوباما پس از اینکه ناچار شد به نوچه‌های اروپائی‌اش در شورای امنیت تفهیم کند که زمان وداع با «داعش» فرارسیده،  در مجمع عمومی سازمان ملل بالای منبر رفت و جهانیان را به مبارزه با ابولا،  داعش و روسیه فراخواند!   یک روز پس از خطبه‌های اوباما،   منبر موعظه را به حسن روحانی دادند!   حسن فوتبال لحظاتی را به غرغره کردن عربی گذراند،   سپس به عنوان وکیل مدافع غرب و سخنگوی «مردم منطقه» اعلام داشت:  منافع غرب ایجاب می‌کند که باورهای مردم منطقه را در قالب نظام‌های مردم‌سالار به رسمی‌ات بشناسد:

«[...] منافع کشورهای غربی در این منطقه،  در گرو به رسمیت شناختن باورها و خواست‌ مردم منطقه در قالب نظام‌های مردم‌سالار است[...]»
منبع:  ایریب،  مورخ 25 سپتامبر 2014   

البته در تحلیل آنچه روحانی «باور و خواست مردم» می‌خواند می‌باید دقت نظر بیشتری نشان دهیم.  ایشان با تاکید ضمنی بر شعار «نه شرقی، نه غربی» از آنچه در ایران به راه افتاده دفاع می‌کنند؛  ولایت‌فقیه،  حاکمیت ملا،  طرد لائیسیته،  ‌سرکوب و قتل روشنفکران،  انزوای دگراندیشان و خصوصاً زن‌ستیزی که در قرآن هم بر آن بسیار «تأکید» شده.   این ارزش‌ها  بخشی است از «باور و خواست مردم منطقه» که حسن فوتبال با هم‌یاری «سیا» از تریبون سازمان ملل به اطلاع جهانیان می‌رساند.   پیام حسن فوتبال به ارباب این است که،  اگر با حکومت زال‌ممد ارتباط علنی برقرار کنید،  منافع‌تان پایدار و برقرار خواهد ماند.   

یادآور شویم در گیرودار سفر روحانی به نیویورک،  پادوهای سازمان سیا در کشورهای اروپای شرقی راهی ایران شدند؛   سردار دهقان نیز در همین هیاهو به ترکمنستان ـ  حیاط خلوت یانکی‌ها در ساحل خزر رفت تا از ارباب کمک بگیرد!  همچنین سیل ‌لات‌ولوت‌های جمکران از قماش اکبر هاشمی و پاسدار علی لاریجانی به سوی مشهد سرازیر شد!   در واقع حضرات برای زیارت آستان مقدس ارباب ـ  پایگاه نظامی آمریکا در طبس ـ  و بیعت با ارباب صف کشیده بودند.  برنامه این بود که بریتانیا مانند دوران شیرین پس از جنگ جهانی دوم،  محفل شیخ‌وشاه را به عنوان «دشمن بریتانیا»،  به آغوش آمریکا پرتاب کند،   تا ملت ایران باز هم به سپر بلای لندن در برابر مسکو تبدیل شود.  به همین دلیل دیوید کامرون پس از ملاقات با حسن فوتبال،   دولت دست‌نشاندة لندن را به باد انتقاد گرفت تا به سنت گذشته لوتی و عنترهای‌اش را پیرامون نبرد با بریتانیا ـ  و به ویژه قطع مذاکرات هسته‌ای ـ  به اجماع رساند! چرا که تکرار این صحنه‌سازی‌ها تاکنون نتیجة‌ مطلوب برای لندن به بار آورده،  ولی اینبار شرایط متفاوت است در نتیجه مستر کامرون کور خوانده‌اند!   ایشان هم می‌باید به نوکران جمکرانی‌شان توسری بزنند،   هم در عرصه بین‌المللی تن به خفت همکاری با اینان بدهند!                             

باری نخست وزیر بریتانیا با یک چرخش زبان موفق شد،   سگ‌های سیرک آتلانتیسم را در ایران به سنگر «ضدانگلیسی» پرتاب کند!   اینچنین بود که پاسدار شریعتمداری،  علی لاریجانی و دیگر لات‌ولوت‌های «حکومت مستقل» جمکران،  همچون دوران نورانی تاخت و تاز محمد مصدق،   یک‌بار دیگر پیرامون «نبرد با انگلیس» به اجماع رسیدند و به معلق زدن برای ارباب مشغول شدند.   از اینرو معلق زدن سگ‌های سیرک کذا،   به ویژه در سایت بی‌بی‌سی انعکاس وسیعی یافت.   چرا که این نمایش مهوع در واقع تداوم تحرکات محور «برلن ـ واشنگتن» برای تضمین «برتری اسرائیل» از طریق تشویق بی‌ثباتی در کشورهای منطقه،  سرنگونی دولت سوریه و به ویژه تهدید نظامی هند است.

اهداء زیردریائی هسته‌ای به اسرائیل توسط دولت آلمان،  آزمایش موشک بالیستیک پاکستان‌ و ... و از همه مهم‌تر صحنه‌سازی مهوع جهت جاخالی دادن سازمان ملل به نفع «داعش» در بلندی‌های «گولان» در راستای همین سیاست انسان‌ستیز سازمان یافته!   در تاریخ 15 سپتامبر سالجاری،   در پی چند روز هیاهوی رسانه‌ای،  «استفان دوژاریک»،  سخنگوی سازمان ملل رسماً اعلام داشت،‌  نیروهای پاسدار صلح این سازمان از منطقة گولان خارج می‌شوند!  به این ترتیب «داعش» تحت نظارت اسرائیل در این منطقه استقرار یافت و چند روز بعد خبر رسید که از میزان کمک غذائی به آوارگان سوری در داخل مرزها 50 درصد کاسته خواهد شد! به عبارت دیگر آوارگانی که مخالفتی با دولت سوریه ندارند،‌   تنبیه می‌شوند،  و در عوض برای آن‌ها که سوریه را ترک کرده و به مخالفان پیوسته‌اند،  ‌ دو برابر کمک‌ در نظر گرفته می‌شود:

«[...] برنامۀ جهانی غذا اعلام کرد که کمک هایش را برای پناهندگان در کشورهای مجاور حفظ خواهد کرد[...]»  
منبع:  ولترنت،  ‌مورخ 25 سپتامبر 2014

دلیل هم روشن است،  آوارگانی که در کنار جهادطلبان قرار نگرفته و خواهان براندازی دولت سوریه نیستند،  از منظر آتلانتیسم می‌باید «حذف» شوند.   این سناریوی هیتلری تداوم نقشة استعماری توسعة اسرائیل به عنوان «سرزمین قوم یهود» از طریق «پاک‌سازی» و اخراج فلسطینیان است!   این سناریو که به صورت غیررسمی به اجرا در آمده بود،‌  پس از شکست آلمان نازی در جنگ دوم جهانی،   با تکیه بر تحرکات فدائیان اسلام،  و به ویژه در پی تاخت و تاز «محمد مصدق» در مجلس،  زمینة مناسب برای ایجاد دو آرمانشهر یهودی و مسلمان را فراهم آورد.   البته در آن روزهای «خوب»،   شرایط بریتانیا با این‌روزهای افلاس که انگلستان ناچار است آسیاب‌اش را با شاش موش به حرکت در آورد،   قابل مقایسه نبود! آنروزها جبرئیل در آسیاب لندن آب چشمة زمزم سرازیر می‌کرد!  در نتیجه،   همچنانکه شاهد بودیم،   برای تحقق اهداف لندن ـ  ایجاد جبهة ضدلائیسیته در کل منطقه ـ پرتاب محمد مصدق به مجلس شورای ملی جهت بحران‌سازی و ایجاد انسداد در روابط ایران و شوروی کفایت می‌کرد.   همانطور که پیشتر هم به کرات گفته‌ایم،  محمد مصدق با ممانعت از ورود شوروی به حوزة نفتی ایران،   هم زمینة اشغال آذربایجان را فراهم آورد و هم منابع انرژی کشور را در انحصار بریتانیا قرار داد.   سپس چند سال بعد بریتانیا،   همین محمد مصدق را به «مخالف استعمار انگلستان» تبدیل کرد تا ضمن سلب مشروعی‌ات از پهلوی دوم،‌   دولت ایران را تحت نظارت آمریکا قرار دهد و مصدق را در جایگاه «قهرمان ملی» بنشاند.   این سناریو با موفقیت به اجرا در آمد و دانشگاه تهران به عرصة‌ تاخت و تاز اوباش دینی و بومی وابسته به محفل مصدق تبدیل شد و جایگاه واقعی اجتماعی‌اش ـ  مکان آموزش علمی ـ از دست رفت‌.   یکی از پرسوناژهای سرشناس تبدیل دانشگاه به طویله،‌  پروانه اسکندری،  همسر داریوش فروهر بود.

آورده‌اند که پروانه فروهر در سال 1337 به عضویت حزب ملت ایران در آمد و در سال 1338 به دلیل سخنرانی در مورد  «شهدای» 16 آذر 1332 و انتقاد از ظلم و ستم و مزخرفات مشابه بازداشت شد و ... و خلاصه یک سال بعد با داریوش فروهر ـ از پیروان راه فوهرر ـ ازدواج کرد.   در سال 1357،  این زوج مبارز هم‌صدا با آخوند و اوباش از «انقلاب» و ایجاد دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان طرفداری کردند و در سال 1377،  یعنی زمانی که به سن بازنشستگی رسیدند،  ‌ مرگ‌شان برای حاکمیت از زندگی سیاسی‌شان ارزش بیشتری پیدا کرد.  در نتیجه،   هر دو را با ضربات چاقو به قتل رساندند تا پرستو فروهر که در اوج سرکوب و کشتار حکومت ملایان به عنوان دانشجوی دانشگاه تهران پروندة تحصیلی‌اش مورد تأئید نظام توحش قرار داشت،   بلافاصله در جایگاه «ممتاز» فرزند شهید قرار گیرد،   و زینب‌وار برای مبارزه با ظلم و ستم قیام کند!   مبارزات ایشان همچون مبارزات بسیاری دیگر از مخالفان لائیسیته در کشور اشغال‌شدة‌آلمان صورت می‌گیرد که دولت‌اش حامی بی‌قید و شرط اسرائیل،  و در نتیجه پشتیبان توحش شیخ‌وشاه در ایران است.  

باری پرستو فروهر چند سالی با جنازة پدر و مادرش معرکه گرفت و هیاهو به راه انداخت و جایزه دریافت کرد،  تا اینکه 28 مرداد امسال مراسم آشتی‌کنان «شیخ‌وشاه» در تالار وحدت  برپا شد و پرستو فروهر در راستای «مال خودم،  مال خودم،  مال همه مال خودم»،  مدیریت «خاوران» را بر نیز عهده گرفت،   تا هم این مرده‌ریگ خشونت آخوند و استعمار را به عنوان «گنج‌نامه» به ارزش بگذارد،  و میراث فرهنگی ایران باستان را به مالکیت آخوند در آورد؛   هم سابقة درخشان خود را «پاک» کند و پیروزی آخوند را بر طرفداران لائیسیته به اثبات برساند و ... و از همه مهم‌تر،   ضمن «تکفیر» مخالفان حکومت آخوند،  کشتار و سرکوب حکومت ملایان را 3 سال کاهش دهد!

در راستای تبلیغاتی که نوچه‌های سازمان سیا به راه انداخته‌اند،‌ ‌ لازم است شوت وپرت‌ها دو نکتة اساسی را ملکة ذهن کنند.   نخست اینکه در کشور ایران،  کشتار و سرکوب مخالفان از دهة شصت آغاز شد،   نه از بهمن ماه 1357!   دیگر آنکه،  طی این دوران وحشت که پاسداران «اسلام» به شکار چپ‌گرایان و مخالفان آخوند در دانشگاه‌ها و ادارات و دبیرستان‌های تهران مشغول بودند،‌   پرستو فروهر در آزمون «گزینش» حکومت دژخیمان پذیرفته می‌شود،  و اینک همین فرد که مورد تأئید نظام توحش قرار داشته،  حق دارد برای قربانیان خشونت‌های دهة 60 اشک تمساح بریزد و در کمال حماقت مدعی شود که او و هم نسلان‌اش از این دوران «تجربة‌ مشابهی» داشته‌اند:

«[...] وقتی [...] گفتگوهای خود و هم‌نسلانم را به یاد می‌آورم،  بازگویی از دهة‌ شصت در جمع‌های ما، که تجربه‌های مشابهی از آن دوران داشته‌ایم اغلب شبیه بیرون‌ریزی کلمات در مخلوطی از تلخ‌گویی و سرزنش و عزاداری بوده [...]»
منبع: بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 24 سپتامبر 2014   

کسی که در سال 1363 از منظر «عقیدتی» یعنی نفی لائیسیته و انسان‌محوری مورد تأئید حکومت زال‌ممد قرار گرفته و به همین دلیل نیز «مجوز» ورود به دانشگاه دریافت کرده،  پس از 33 سال تبدیل شده به روضه‌خوان «خاوران!»   دلیل هم روشن است؛   همانطور که زندانی شدن رسانه‌ای داریوش فروهر سابقة همکاری وی با پیروان نظم نوین هیتلر را محو کرد،‌  قتل پدر و مادر نیز سوابق درخشان پرستو فروهر را «پاک»کرد،   و او را همچون پرسوناژ موهوم زینب در بی‌بی‌گوزک‌های کربلا در جایگاه «حق» نشاند.   به این ترتیب،   صبیة فروهرها در کمال وقاحت به زبان‌بازی و مرثیه خوانی برای قربانیان دهة شصت نشسته.
 
مخاطب با مشاهدة اظهارات مبهم و آخوندی اینفرد به این توهم دچار می‌شود که پرستو فروهر یکی از قربانیان این سرکوب‌هاست که از قضای روزگار جان سالم به در برده،   ولی در واقع به هیچ عنوان چنین نیست!   همانطورکه آخوند پس از چپاندن چلوکباب بالای منبر می‌رود و لابلای گوز و آروغ،   از مصیبت حسین در کربلا برای «مؤمنان» وراجی می‌کند،   صبیه فروهرها نیز پس از بهره‌وری از تمامی «نعمات» حکومت اسلامی،  ‌اینک بالای منبر «شیخ‌وشاه» رفته،  در مورد این کشتارها برای‌مان «حرف» می‌زند.   دقیقاً همانطور که آخوند مفتخور،  با مصیبت‌های «فرضی» پرسوناژهای کربلا هم‌ساز و هم‌تراز می‌شود،  صبیة فروهرها هم خود را با قربانیان خشونتی که هرگز متحمل نشده شناسائی می‌کند.   کسی که به عنوان مومن و متعهد و مکتبی،  در سال 1363 وارد دانشگاه تهران شده،   هیچ ارتباطی با قربانیان دهة 60 نمی‌تواند داشته باشد؛  این فرد از طریق شایعات و رسانه‌ها در جریان خشونت‌ها قرار گرفته و می‌کوشد خود را در متن جریانات قرار دهد تا چماق تکفیر را بر فرق طرفداران دمکراسی فرود آورد.   اتفاقاً روضه‌خوان‌ها هم برای نفی انسان و لائیسیته،   خود را در صحرای کربلا می‌بینند و از مصائب پرسوناژ حسین «قصه» می‌گویند،  تا ضمن ارائه تصویر واژگون از خشونت‌طلبی حسین،  چهرة کریه اسلام و تل موهوم مردم را بیارایند.   صبیة فروهرها هم با بهره‌گیری از الگوی آخوند می‌کوشد از خشونت دین و باور جمع تصویر «قربانی» ارائه دهد.  به همین دلیل است که بجای نام بردن از حکومت اسلامی به عنوان عامل و آمر جنایت و خشونت،   جنایات را به حساب «یورش وحشیانه» می‌گذارد:

«[...] وقتی به تابستان ۶۰ فکر می‌کنم، به آن یورش وحشیانه که تمامی حریم‌های واقعی و ذهنی ما را شکست،  به‌ آن همه خشونت لجام‌گسیخته که یا شکنجه کرد و کشت یا ترس شکنجه و مرگ را مثل زهر به جان ما ریخت [...] به آن فهرست طولانی نام‌ها که هرروز در روزنامه و اخبار شامگاهی اعدام‌شدگان را ردیف می‌کرد،  به چهره‌های درهم‌شکستة‌ زندانیانی که بر صفحة‌‌ی تلویزیون ظاهر می‌شدند[...] انگار دوباره گرفتار آن تله می‌شوم، تله‌ای که به نام مذهب و مردم برای حذف دگراندیشی و اعتراض از عرصة‌ عمومی ساخته شد[...]»
همان منبع

می‌بینیم که لات وآخوند در این «یورش» غایب‌اند!  بله،   شهربانی و ساواک و پاسداران کمیته و اعضای دولت میرحسین موسوی،  و شخص خمینی،  روحانیت شیعه و ... در این خشونت‌ها هیچ نقشی نداشتند؛   «تقصیر یورش» بود!   او بود که شکنجه می‌کرد و می‌کشت.  و این یورش هم تله‌ای بود که به نام «مردم و مذهب» برای حذف دگراندیشی و اعتراض ساخته شده بود!   جالب اینجاست که سازندة این «تلة» فرخنده نیز همچون امام دوازدهم شیعه‌ها «غایب» مانده.   و اگر به فروهر بیشتر رو بدهیم،   مسلماً به این نتیجه خواهد رسید که رهبری دمکراسی را در صدر اسلام شخص محمد صاد بر عهده داشته،   و پدر وی،  داریوش فروهر نیز رهبر آزادیخواهان بوده!   ترهات آخوندی پرستو فروهر،  چنین وانمود می‌کند که،   از یک‌سو «مردم و مذهب» هیچ تضادی با «دگراندیشی» ندارند،   و از سوی دیگر،  دگراندیشی هیچ نیست جز «اعتراض»؛   آنهم در عرصة عمومی!  خلاصه بگوئیم در نگرش ایشان،  دگراندیشی بر پایة همان الگوی لات‌بازی حزب‌الله در خیابان تعریف می‌شود،   اینبار با رنگ و لعاب فروهر یا بهتر بگوئیم «فوهرر» وطنی!  ‌ به عبارت دیگر،  در قاموس صبیة فوهرر اصفهانی،   «دگراندیشی» یعنی به راه انداختن کاروان خردجال و تحمیل سیاست به فضای عمومی!  حال آنکه تحمیل سیاست به فضای عمومی عین خشونت و فاشیسم است!   

بر اساس ترهات «فاطمه فوهرر»،   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   خشونت ‌کار «یورش» بوده،   که با ساختن «تله» به نام مردم و مذهب،  کشتار کرد،  و پرستو فروهر را آنقدر «شکنجه» داد و ترساند که زبان‌اش به لکنت افتاد.   ولی به استنباط ما این «لکنت»،  در واقع از مرگ‌پرستی و انسان‌ستیزی امثال پرستو فروهر سرچشمه گرفته که همچنان به بازنشخوار مزخرفات آخوند شریعتی نشسته وهم‌صدا با طرفداران هیتلر،   مرگ را «پیروزی» می‌نمایاند؛    زنده ماندن و زندگی فردی را شکست و اسارت می‌خواند؛  و برای قهرمان ـ   الگوی جمع ـ  له‌له می‌زند و در واقع برای لجنزار متعفن «مطلق‌گرائی» بازاریابی به راه انداخته:  

«[...] وقتی هیولای سرکوب از غنیمت‌ آن جان‌های پرشور اشباع شد مایی که زندانی نشدیم و به تبعید نرفتیم خیل شکست‌خورده‌ای بودیم که هر یک در انزوای خویش به اسارت تن داد[...] می‌توان در آن دوره هم استثناهایی یافت که دست از مقاومت نکشیدند،  اما آنان نیز در انزوا ماندند و الگوی جمع نشدند[...]»
همان منبع

به عبارت دیگر روده درازی‌های فاطمه فوهرر برای ارائة یک ویراست هیتلری از ترهات شریعتی است در باب قصه‌های کربلا.   آنجا که می‌گوید:  «آن‌ها که رفتند،  کاری حسینی کردند،  و آن‌ها که مانده‌اند باید کاری زینبی کنند،   وگرنه یزیدی‌اند!»   در واقع صبیه فروهرها با 40 سال تأخیر به بازتولید و بازنشخوار مبهمات شریعتی مشغول‌اند،   تا با نفی زندگی و حق انتخاب آزاد انسان،  از بازگشت به گذشته،  مرگ‌پرستی و مطلق‌گرائی تصویر دلپذیر ارائه داده،   زبان به نکوهش افرادی بگشایند که پای در مسیر خشونت و «شهادت‌طلبی» نگذارده‌اند: 

«[...] وقتی به سکون آن دوران فکر می‌کنم تمیز واکنش از بی‌واکنشی یا به دام توجیه می‌افتد یا منشاء عذاب‌وجدانی سترون می‌شود[...] ‌آیا این سهم من از سکوت آن دوران تاریک نیست [...]از این منظر شاید لکنت همزاد شرم باشد، شرم از آن سرگذشت‌های ناتمام که در تاریکی آن دوران بلعیده شدند، هنگامی که بسیاری از ما ناتوان از اعتراض به پستوهای تبعید درونی‌مان عقب نشستیم[...]  وقتی که سال ۱۳۶۳ دانشجوی دانشکدة‌ هنرهای زیبا دانشگاه تهران شدم،  من هم یکی از سلول‌های سکوت [...] بودم، که خود را به تبعید درونی سپرده بود[...]»
همان منبع

فقط همین را کم داشتیم که تفالة فاشیسم صادراتی جمکران،   به صورت غیرمستقیم امثال ما را که از پایه و اساس با آخوندجماعت و شیخ‌وشاه مخالف بودیم و هستیم،‌   به دلیل عدم همراهی با «انقلابیون» و مجاهد و فدائی و غیره «تکفیر» هم بکند!   بله،   لازم بود طرفداران دمکراسی که با انقلاب زال‌ممد مخالفت می‌کردند،   وق‌وق آخوند در بارة حجاب را نشنیده بگیرند،   شلاق زدن افراد به جرم نوشیدن مشروب در خیابان‌های تهران را نادیده بگیرند،  اشغال سفارت آمریکا توسط مشتی لات و اوباش را مورد تأئید قرار دهند،   و به حمایت از مشتی جوجه فاشیست «انقلابی» پای به میدان «نبرد» بگذارند و «شهید» ‌شوند تا دستگاه هیتلر که در اسرائیل و اوکراین و ترکیه «دیوار و خندق» می‌سازد،   از کمبود «الگوی جمع» در رنج نباشد!   به این ترتیب «وسعت املاک» پدری پرستو فروهر در خاوران به مراتب بیش از امروز می‌شد و شعارسرایان حرفه‌ای زال‌ممد از قماش «م.  نفیسی» که سیمین بهبهانی را در جایگاه «دختر فردوسی» نشانده و مکان جنایات آخوند،   خاوران را با «گنج‌نامه» ـ  ‌کتیبه‌های پادشاهان هخامنشی  ـ هم‌سنگ و هم‌سان یافته،   می‌توانست در چند ثانیه یک شعر فاقد شعور دیگر بسراید و این گورستان جمعی و غیررسمی را با تخت‌جمشید در ترادف قرار دهد!  چرا که،   شعارسرا همچون آخوند «مأموریت» دارد در مسیر «باورهای مردم» حرکت کند و در قالب «شعر فاقد شعور» و «اظهار فضل» و گاه با «نقل خاطره»،   مرگ و سکون و تخریب،  و ابتذال و خشونت «روابط یک‌سویه» را به ارزش بگذارد.   

اظهارات مبتذل سیمین دانشور در وصف جمال بی‌مثال آخوند موسی صدر یک نمونه از این ابتذال‌گستری جهت ارائة تصویر دلپذیر از آخوند بود.   همین روند را سیمین بهبهانی برای ارائه تصویر دلپذیر از «بازجو» تکمیل کرده:

«[...] وقتی چشم بندمو ورداشتم دیدم بازجوم خیلی جوونه،  خیلی‌ام خوشگل و خوش تیپه، طاقت نیاوردم،  تازه شوخیم گرفته بود،  بهش گفتم: وای،  شما چقدرخوشگلین![...] خندید، هردو زدیم زیر خنده،  اما بازم زود خوشو جمع و جورکرد[...] اما من از رو برو نبودم،  بهش گفتم :  البته وقتی می‌خندین خوشگل‌تر میشین[...] خنده کنان رفت[...]»
 منبع: گویانیوز،  مورخ 26 سپتامبر 2014 

به این ترتیب می‌باید بپذیریم که یک پیرزن در حکومت اسلامی می‌تواند با چند تعارف «لاتی‌وار» بازجو را دست به سر کند!   این قماش خاطرات هم در راستای باورهای مردم ساخته و پرداخته می‌شود،   تا هیچ جائی برای روابط دوسویه و نزاکت اجتماعی باقی نماند. البته معلوم نیست «شهید» سیمین بهبهانی پس از نثار تعارفات لاتی به «بازجو خوشگله» از زندان آزاد شدند یا مورد شکنجه قرار گرفتند!  در هر حال،   اهمیتی ندارد.  چرا که این قماش خاطرات دقیقاً مانند شعرهای فاقد شعور، ‌ «سکون و ایستائی» را تبلیغ می‌کند.  گذشته از مداحی و هتاکی و نصیحت و پندواندرز،  روند کار سرایندگان شعارهای کذا از قماش نفیسی این است که مخاطب را از یک کنونی‌ات «ایستا» به یک گذشتة نابود شده پرتاب می‌کنند و شعر «تصویرگونه» و ایستا می‌سازند.   شعری بدون آینده و گذشته که ماندگاری فرهنگ ایران را نیز به صورت ضمنی به سخره می‌گیرد:

 بر لبِ آب‌های "آرام"
 در کِشاکِشم
 میانِ بیتی از فردوسی
 و چیدمانی از تو
 که دیروز آفریدی
[...]  
اما [...] باد آن را پراکند.

در گام بعد سوبژکتیویته شعارسرا،   با چوبدستی یک بیت معروف از شاهنامة فردوسی را که از ماندگاری می‌گوید،   نقش بر آب می‌کند:

[...]
این بیت را با چوبدستیَم
بر ماسه‌ها می‌نویسم:
پی افکندم از نظم، کاخی بلند
 که از باد و باران نیابد گزند.                   

به عبارت دیگر بیت معروف فردوسی در باب ماندگاری شاهنامه یعنی کشک!   البته نمونه‌های بسیار از این جفتک‌پرانی‌ها وجود دارد،   ما به همین نمونة لگدپرانی به فردوسی اکتفا می‌کنیم و در پایان نگاهی خواهیم داشت به بخشی از اظهارات فاضلانة جمکرانیان در مورد فروغ فرخزاد:  

«[فروغ ]زنی بود که گستاخانه و آشکار به بیان حرف‌های ضدسنت خود ادامه می‌داد[...] فروغ از همان آغاز یک شاعر من‌سرا بود[...]»  
منبع: روزآن‌لاین، مورخ 3 مهرماه سالجاری 

خدمت این صاحبنظر فاضل بگوئیم،   فروغ شاعر بود،   روضة امام حسین و آشپزخانة باباجان‌ و نخود و لویبا را به نظم نمی‌کشید.   از احساس و از زندگی‌اش می‌گفت،   از دیدگان یک زن در جامعه‌ای پدرپرست و مردسالار سخن می‌گفت.   شعر فروغ «شادمانه جشن زنانگی‌هاست»،  زنانگی‌ای که مردسالاران و زن‌نمایان را به وحشت می‌افکند.   شعر فروغ،  همچون پتک بر پیکر پوسیدة سنت‌پرستی فرود می‌آید و خواب خوش شیخ‌وشاه را ‌آشفته می‌کند.   شعر فروغ بر آخوندپرست سخت می‌آید،   چرا که اینجا «زن» است که سخن می‌گوید و جهان‌ را از دریچة چشم خویش می‌بیند،   نه از روزنة ماتحت «بزرگان» و گذشتگان!