یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۶

کنوانسیون و ابراهیم صاد!




زمانیکه خمینی تحت عنوان مخالفت با کاپیتولاسیون،  در واقع بر علیه کنوانسیون وین زوزه می‌کشید،  قابل پیش‌بینی نبود که در هزارة سوم آمریکا،  هم‌سو با خمینی پای در مسیر نفی این کنوانسیون بگذارد. 

تجسس غیرقانونی مراکز دیپلماتیک روسیه، ‌ تازه‌ترین واکنش حاکمیت گاوچران‌ها به شکست تروریسم اسلامی در سوریه است!   تحولات سوریه،  از یک‌سو دکان پهپاد فروشی اسرائیل به جمهوری آذربایجان را تعطیل کرد؛‌   دامنة «کیچن پلیتیک» را به نقض آشکار «کنوانسیون وین» توسط ایالات‌متحد گسترش داد و هم‌سوئی آمریکا با کنیزمطبخی‌اش را به اثبات رساند.   از سوی دیگر،  ‌‌‌ وزیر امورخارجة‌ فرانسه را در جایگاه مخالف امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور اینکشور نشاند،  و از همه مهم‌تر،  نیکی هیلی را در مرداب  «فراموشی» انداخت!  اینچنین بود که  نمایندة ایالات متحد در سازمان ملل،   ناگهان دو مطلب پیش‌پاافتاده را از یاد برد!   نخست اینکه حکومت ملایان دست نشاندة‌ آمریکاست.   دیگر آنکه، ‌ برای رسمیت بخشیدن به استقلال غزه ـ  تجزیة فلسطین توسط تشکل تروریست حماس ـ  جیمی‌کارتر و شیخ قطر به دیدار اسمعیل هنیه،   ‌رهبر حماس شتافته بودند!    این فراموشی ناگهانی باعث شد که نیکی هیلی،  مسئولیت حمایت از تشکل تروریستی حماس را به گردن کنیزمطبخی آمریکا یعنی جمکرانی‌ها بیاندازد:

[...]‌ نیکی هیلی [...] حماس را یک گروه «تروریستی»‌ نامید و از مقام‌های ایران خواست بین عضویت در جامعه بین‌المللی و حمایت از این گروه یکی را انتخاب کنند [...]»
منبع:  رادیوفردا،‌  مورخ اول سپتامبر 2017

به عبارت دیگر،  همه باید بدانند که آمریکا هرگز از حماس حمایت نکرده‌!  ولی فراموش نکنیم،   هیاهوی «کی بود،  کی بود» برای سلب مسئولیت از آمریکا به راه افتاده!   «مقصریابی» حکومت ملایان در سانحة اتوبوس دانش‌آموزان نیز هدف مشابهی دنبال می‌کند.        

همانطور که می‌دانیم،  اتوبوس حامل دانش‌آموزان نخبة رودان و میناب استان هرمزگان واژگون شد،  و در این حادثه علاوه بر راننده،  ‌ 9 دانش‌آموز و سرپرست‌شان نیز جان باختند. بلافاصله بوق‌های جمکران و رئیس پلیس راه،   «مقصر» این حادثه را یافتند:   رانندة اتوبوس که در این حادثه کشته شده!

«[...] ‌رئیس پلیس راه راهور ناجا [...] گفت که "اتوبوس به دلیل خستگی و خواب‌آلودگی راننده به پایه پل برخورد کرده [...]‌ راننده متوفی [...] پیش از حادثه استراحت لازم را نداشته [...]»
منبع:  رادیوفردا،  ‌مورخ اول سپتامبر 2017

بدانید و آگاه باشید که «رانندة اتوبوس استراحت لازم را نداشته» و از آنجا که کشته شده «خوشبختانه» نمی‌تواند توضیح دهد که علت خستگی و خواب‌آلودگی‌اش مقررات ضدانسانی «کار» در حکومت زال‌ممد است.  حکومتی که نیروهای نظامی‌اش از کرة جنوبی ـ ‌دست‌نشاندة آمریکا ـ  هزاران اتومبیل وارد می‌کنند ـ  صدای آمریکا مورخ 3 سپتامبر 2017  ـ  و ‌رئیس دولت‌اش به «مرگ و نیستی» مفتخر است:

«[...] شما به چهره شهید حججی [...] که او را یک آدم ستمگر و جلاد به قربانگاه می‌برد،  نگاه کنید [...]‌ آن نگاه شهید حججی برای افتخار کشور ما کافی است [...] این یادگار ابراهیم خلیل است که  نمونه اعظم آن در کربلا انجام شد[...]»
منبع:‌ تسنیم،  ‌مورخ 30 سپتامبر 2017

بله حسن روحانی با پیوند دادن بی‌بی‌گوزک‌ صحرانشینان سامی قرن هفتم به یک رخداد معاصر ـ کشته شدن جوان ایرانی در مرز عراق و سوریه  ـ  این رخداد تأسف‌آور را از زمینة مادی و تاریخی‌‌اش جدا کرده و آن را «افتخار کشور ما» شمرده!   البته جای تعجب نیست؛‌ روحانی،   مانند همة‌ مزدوران مسلمان «آتلانتیسم»،   وظیفه دارد با ایجاد «ترادف» میان بی‌بی‌گوزک و تاریخ،   مادیت و زندگی را نفی کند و از مرگ و نیستی ستایش به عمل آورد.    و در این عرصة توحش و خشونت از همراهی و همدلی «استاد» فرج سرکوهی و دیگر پادوهای محفل جنایتکار «احترام به ادیان» برخوردار شده و می‌شود! 

با این تفاوت که «استاد» سرکوهی برای بازنشخوار تبلیغات برتری‌طلبان غرب،  نه به سر بریدة حججی که‌ به جسد احمد شاملو دخیل بسته،   و با مایه گذاشتن از فروغ فرخزاد،   موفق شده «نقد» را با «نفی» در ترادف قرار دهد،  و از آن یک عمل «ضداجتماعی» و انسان‌ستیز بسازد و همزمان احمد شاملو را به ابزار بازنشخوار بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی تبدیل کند!   استاد سرکوهی می‌فرمایند،‌   در شخصیت شاملو یک «مرغ نه گو» لانه کرده بودکه او را به شورش بر علیه هر نوع قدرت ـ  مذهبی،  اخلاقی،  اجتماعی و سیاسی ـ  برمی‌انگیخت:        

«[...] در شخصیت فردی،  شعری،  فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شاملو «پرنده ای نه گو» خانه کرده بود که «زبانش به آری گفتن» نمی‌گردید،   پرنده‌ای شورشی که شاملو را علیه هر نوع قدرت و اقتدار و تمامی اتوریته‌های فکری،  مذهبی،  اخلاقی،  اجتماعی و سیاسی برمی‌انگیخت و او را از همراهی با پسند،  هنجار و ارزش‌های غالب بر جامعه باز می‌داشت [...]»
منبع:  سایت اخبار روز، ‌ مورخ 7 شهریورماه سالجاری  

اینکه سرکوهی شخصیت شاملو را به فردی و شعری و فرهنگی و ... تقسیم کرده نشان می‌دهد که «استاد» چرند می‌گویند!   از این گذشته شاملو آنچنان از صحنة فرهنگ و شعور معاصر به دور بود که به صراحت فرزندانش را به عنوان مایملک خود تلقی می‌کرد:

«[...] يکی ديگراز جيره‌خوارهای رژيم برای بی‌اعتبار کردن من[...] نوشت که من بچه‌هايم را لباس کهنه می‌پوشانم می‌فرستم اين ور و آن ور به گدائی [...] گدائی از مردم دست کم يکی دو سه آب شسته‌تر از آن است که نواله‌خور دستگاه ظلم باشی[...]»
منبع:  گویانیوز،‌  مورخ 3 مارس 2014

سطور فوق نشان می‌دهد که برخلاف توهمات سرکوهی،  احمد شاملو حداقل با قدرت پدر «سنتی» هیچ مشکلی نداشته و ... و نهایت امر،  هتاکی شاملو به فردوسی و شاهنامه نشان می‌دهد که شخصیت «فرهنگی» ایشان بسیار «فقیر» بوده!   اینهمه،   در صورتیکه خوشبین باشیم،   و نفی فردوسی و شاهنامه را به حساب پیروی شاملو از الزامات محفل تروریست «احترام به ادیان» ننویسیم!   چرا که برخلاف توهمات «استاد» سرکوهی،  تهاجم به نمادهای تاریخی و فرهنگی گذشته،  و بازنویسی ایدئولوژیک تاریخ،   ویژگی فاشیست‌ها و مستبدان‌ است؛  معنا و مفهوم دیگری هم ندارد! 

اینان در کمال حماقت می‌خواهند گذشته را مطابق سلیقة‌ خود و محفل‌شان بسازند،   به این امید که آینده را در چارچوب امیال و منافع محفل‌شان رقم زنند.  این عملیات فاشیستی را نه تنها در ایران که در عراق و اوکراین و اخیراً در ایالات‌متحد هم شاهد بودیم.  در مورد فاشیست‌های طویله مشروعه مسیر مشخص است.   تهاجم سازمان یافته به شخصیت‌ها و آثار فرهنگی کلاسیک ایران،   و تخریب شخصیت‌های فرهنگی معاصر و آثارشان که با محفل «احترام به ادیان» و ارزش‌های دهکدة جهانی هم‌سوئی نشان نمی‌دهد!

روند کار این است که پس از گزینش هدف تهاجم ـ  به عنوان نمونه کلیات سعدی  ـ ‌ ارتباط این اثر ادبی را با زمینة مادی و تاریخی‌اش ـ  پیوند آن با زمان و مکان مشخص ـ  قطع کنیم.  به این ترتیب،   می‌توان به سادگی سعدی را سرزنش کرد که با معیارهای هزارة سوم هم‌سوئی ندارد؛  «یهودستیز است!»  اینچنین است که سعدی را در کنار هیتلر و گوبلز می‌نشانند!  همچنین می‌توان مانند حاج اسمال خوئی،  آفرینش هنری فروغ فرخزاد را به حساب «نفس آورام گلستان» گذارد و بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی را بازتولید کرد.   یا اینکه برای شناخت «آثار» فروغ فرخزاد،‌   به سراغ آورام گلستان رفت واز این چماقدار فرهیخته درخواست نمود «خاطرات من درآورد‌ی‌اش» از فروغ فرخزاد را نقل کند،   یا نامه‌های نیست در جهان فروغ را در اختیار همگان بگذارد!   راه دیگر این است که شعرهای فروغ فرخزاد را پشت قبالة محمد مصدق بیاندازیم و بگوئیم «این شعر را فروغ برای مصدق سروده!»  در این عرصة خاله زنکی و ضد‌لائیسیته علاوه بر بی‌بی‌سی و شرکاء،  ‌ لوتی‌وعنترهای محفل احترام به ادیان هم مهارت‌ها دارند و در کمال تأسف تعدادشان بیشمار است!  

خلاصه «پروفسور» سرکوهی با تأکید بر مبارزات نیست‌درجهان شاملو با نمادهای قدرت،  ثابت می‌کنند که در همان آخوری سر گذارده‌اند که امثال خامنه‌ای و روحانی.   منتهی سرکوهی را مانند حاج اسمال خوئی و حاجیه سیمین بهبهانی و ... و دیگر مخالفان لائیسیته،  در جایگاه «مخالف حکومت جمکران» هم نشانده‌‌اند؛   شاید می‌پندارند که می‌توان رد گم کرد!   حال آنکه ضدیت با اجتماع و نفی مادیت «وجه مشترک» اعضای محفل «احترام به ادیان» است!   خلاصه آنچه مقامات حکومت زال‌ممد با توسل به جسد این و آن بازنشخوار می‌کنند،  به صور دیگری توسط سرکوهی و شرکاء «بازتولید» شده و می‌شود.

بله «جسد» را دستکم نگیریم؛   پایه و اساس ادبیات تروریسم «جسد» است.   به عنوان نمونه، جسد رانندة اتوبوس به بوق‌های جمکران امکان داد تا در گام نخست از «کارفرما» سلب مسئولیت کنند و به این ترتیب از دولت زال‌ممد و به ویژه از وزارت آموزش و پرورش طویلة مشروعه سلب مسئولیت شد.   کی بود کی بود؟  رانندة خواب‌آلود!   همانطور که می‌دانیم در حکومت زال‌ممد،‌   همه چیز «خواست خداست» در نتیجه دولت «مسئولیت حقوقی» ندارد.   به همین دلیل سال‌هاست که اتوبوس حامل دانش‌آموزان و دانشجویان نخبة‌ ایران دچار حادثه می‌شود،  عده‌ای جان خود را از دست می‌دهند و هر بار همین بساط «کی بود، کی بود» توسط بوق‌های حکومت مفلوک زال‌ممد به راه می‌افتد؛   هرگز مقصر این شرایط،  یعنی حکومت کنیزمطبخی آمریکا که 38 سال است ضمن تاراج نفت به مسجدسازی و روسپی‌خانه‌داری اشتغال دارد،   پاسخگو نبوده و محکوم نمی‌شود.   

اصولاً همه اوباشی که از حکومت طویلة مشروعه حمایت کرده‌اند حاشیه امن دارند و هیچکس مزاحم‌شان نخواهد شد.   به عنوان نمونه،   ملاممد خاتمی که هم با جرج سوروس در ارتباط بوده و هم از خردجال «سبز» استقبال کرده،   و یا آخوند کروبی و میرحسین موسوی قهرمان «امت» هستند!  و از همه مهم‌تر،   ابراهیم یزدی است،  او که هم تابعیت آمریکا داشته،  و هم از قضای روزگار در اوج «مصدق‌پارتی» 28 مردادی رحلت فرموده؛   به صف «قهرمانان» امت پیوسته!                   

در گیرودار «مصدق‌پارتی» تشکل تروریستی فدائیان اسلام،  ـ  این تشکل پس از گذشت 63 سال، میلیون‌ها بی‌بی‌گوزک از «مصدق» نیک و بد به عوام حقنه کرده ـ  خبر درگذشت ابراهیم یزدی نیز منتشر شد و مضحکة ‌«آورام پارتی» معرکة «مصدق پارتی» را در حاشیه قرار داد!   بلافاصله فدائیان اسلام به چند گروه کاذب تقسیم شد. ‌ یک گروه به رهبری حسن روحانی و مم‌جواد ظریف در کنار پادوی «راحل» سازمان سیا قرار گرفت و از «اسلام خوب» تقدیر به عمل آورد؛‌   ‌گروه دیگر،  با هتاکی به ابراهیم یزدی،  کارت «خیانت» وی به کودتای 22 بهمن 1357 را از لیفة تنبان بیرون کشید و دروغ‌های شاخدار تولیدی سازمان سیا ـ  دشمنی آمریکا با  انقلاب اسلامی ـ  را به اثبات رساند.   داس‌الله و گلة شاه‌الله نیز در گروه سوم قرار گرفتند.   داس‌الله طبق معمول پاک ‌کن به دست گرفت و با تغذیه از لاشة یزدی،   موفق شد بساط چپ‌گرائی را برچیند و بنیانگزار حزب توده را به عنوان «مسلمان معتقد و روشنفکر» به زیارت حج بفرستد:
   
«[...] نخستین رهبر حزب توده ایران، سلیمان میرزا اسکندری  [...]‌که مسلمانی معتقد و روشنفکر بود و حتی یکبار آیت‌الله خمینی هم در یکی از سخنرانی‌های‌اش اشاره کرد،  که با او در سفر حج بوده [...]»
 منبع: راه توده،  مورخ 9 شهریورماه سالجاری،  شمارة 613

بله نخستین رهبر حزب مدعی چپ‌گرائی،  ‌ هم روشنفکر بوده،  ‌ هم به خرافات صحرانشینان قرن هفتم میلادی «اعتقاد» داشته،   و در راه این «اعتقادات» از سرازیر کردن سرمایه به بانک‌های آمریکائی هم ابائی نداشته!  نمی‌دانیم بالاخره در صحرا،   «رفیق» اسکندری سنگ‌شان را به شیطان زدند یا خیر!   ولی حزب کذا با نگارش این نوع مزخرفات نگرش چپ ـ  انسان‌محوری و لائیسیته ـ  را با تحجر و توحش و نفی انسان در ترادف قرار داده،   و سازمان سیا هم حتماً یک «تقدیرنامه» برای سردبیر «مومن و مکتبی» حزب توده ‌فرستاده!   

و اما می‌رسیم به شاه‌الله!  به اینان که حاضر نیستند به هیچ عنوان نقش دربار پهلوی را در گسترش مک‌کارتیسم و آخوندپرستی و تشویق حماقت و خشونت اسلام بپذیرند،  و‌ تلاش  دارند،‌   استقرار حکومت اسلامی را در ایران به حساب امثال «آورام یزدی» بگذارند!   بله،  اینان همانطور که اوباش جمکران می‌کوشند‌ سرکوب و تاراج ملت ایران را به حساب «شاه»  بنویسند،  و با این ترفند از آمریکا و متحدان اروپائی‌اش «سلب مسئولیت» کنند،   تقصیرها را به گردن آورام یزدی می‌اندازند،  باشد تا ولی‌نعمت یانکی‌شان را قشو کرده باشند!

واقعیت این است که حکومت آخوند،   تداوم منطقی شکست جنبش مشروطه از «مثلث تروریسم» ـ   روحانیت،  دربار و بریتانیا ـ  است.   این مثلث شوم بود که شعار مترقی جدائی دین از سیاست را با شعار متحجرانة «سیاست ما عین دیانت ماست» جایگزین کرد،   و با تحمیل یک «شبه ‌قانون اساسی» بر ملت ایران،   آخوند پدوفیل و برده‌فروش را در جایگاه ناظر بر تدوین و اجرای قوانین نشاند.  باشد تا از این مفر ملت ایران تبدیل شود به سپر بلای آتلانتیست‌ها در برابر مسکو!   پس از سپری شدن 15 سال،‌   همین مثلث شوم موفق شد سلطنت کودتائی رضاشاهی را با سلطنت سنتی جایگزین نماید،  و پای ارتش آلمان نازی را به ایران باز کند،   به این امید که ضمن دفاع از کیان اسلام،  سرزمین‌های قفقاز را به انگلستان بازگرداند!   اینچنین بود که احمدشاه به «مسافرت» رفت و با آنچه کودتای سوم اسفند خوانده می‌شود،‌   جایش را به پهلوی اول سپرد!   پهلوی هم بیکار ننشست،  ایشان با صدور فرمان در ابتدا مشروب‌فروشی‌ها را تعطیل فرمودند،   همان راهی را رفتند که دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان سال‌ها بعد ادامه داد!   سپس به جان مالکان شمال افتاده،   زمین‌های‌شان را مصادره فرمودند،   و خلاصه از خود «استقلال» فراوان نشان دادند تا اینکه انگلستان ناچار شد دست از حمایت آلمان نازی بردارد و در کنار اتحاد شوروی بنشیند.   اینجا بود که برای نخستین بار،  «ارتش در کنار مردم» قرار گرفت و اعلیحضرت فرار فرمودند و ... و اینچنین بود که «سلطنت» پهلوی دوم آغاز شد!

پس از پایان جنگ دوم جهانی،   سناریوی «مهار مسکو» در دستور کار «ترومن» قرار گرفت و زمینة مناسبی برای جفتک‌پرانی تشکل تروریست فدائیان اسلام فراهم آمد.  در نتیجه پس از ترور رزم‌آرا،  قرار شد محمد مصدق پس از سال‌ها پیشخدمتی در بارگاه رضامیرپنج،   نخست‌وزیر محمدرضا شاه بشود!  و تعجبی ندارد که اولویت این مصدق «تفکیک جنسیتی» در مدارس ایران؛  یکجانبه‌گرائی جهت زمینه‌سازی برای اعمال تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران،  و قرار دادن منابع انرژی کشور در انحصار شرکت‌های غرب باشد!

انحصاری که پس از گربه‌رقصانی‌های 28 مرداد 1332 که مورد تأئید ملایان،   از جمله شخص روح‌الله خمینی هم قرار داشت،‌  تحقق یافت.  ولی پس از کودتای 22 بهمن 1357،   همین سیاست را دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان و جانشینان‌اش گسترش دادند.  البته به ادعای رسانه‌های غرب و شاخک‌های جمکرانی‌شان،‌   صحنه سازی 22 بهمن،  در واقع انقلاب اسلامی مردم ایران بر علیه استبداد سلطنتی بوده!   و جالب اینجاست که رهبر این «حرکت انقلابی» خود از طرفداران خردجال 28 مرداد بود،   ‌و «ابراهیم یزدی»،  عضو شورای انقلاب و وزیرامورخارجه دولت شیخ مهدی هم افتخار تابعیت آمریکا را داشت!  بله،   در تاریخ 15 مارس 1979،  روزنامة «تولیدو بلید» به تابعیت آمریکائی ابراهیم یزدی و خانواده‌اش اشاره کرد،  و یادآور شویم این سند در سایت انگلیسی زبان ویکی‌پدیا از دسترس خارج شده!   



خلاصه،   از همان روزها،  فضولات سازمان سیا و «ام. آی. 6» بر چهرة انقلاب نورانی «امام روشن‌ضمیر» میرحسین موسوی می‌درخشید!    باری پس از اشغال «به فرمودة» سفارت آمریکا توسط عملة ساواک ـ   جا خالی آمریکا در برابر مسکو ـ   دولت شیخ مهدی در جایگاه اوپوزیسیون نشست.  و شخص شیخ‌مهدی در تلویزیون جمکران به تبلیغ «اسلام خوب» مشغول شد.   ابراهیم یزدی هم علاوه بر پرداختن به «امور اقتصادی»  ـ  دلالی و جیب‌بری و باج گیری برای ارباب ـ ‌ از طریق دامادش به سربازگیری برای آمریکا پرداخت.    داماد یزدی کلاس خانگی تفسیر و تدریس قرآن به راه انداخت و برای دانشجویان «مومن» تسهیلات فراهم ‌آورد!   به عنوان نمونه «مؤمنان» می‌توانستند ویزای آمریکا دریافت دارند و به افتخار بیگاری برای گاوچران‌ها نائل آیند.  در مقابل این «خدمات»،   ابراهیم یزدی که در رسانه‌ها «مغضوب» نظام بود،  خانه و راننده و ... در اختیار داشت و «گویانیوز» هم برای پروستات‌اش روضة حسین درکربلا می‌خواند،   و ادعا می‌کرد:  «یزدی برای درمان سرطان پروستات‌اش می‌خواهد به آمریکا برود،  ولی به او ویزا نمی‌دهند!»

خلاصه بساط خررنگ‌‌کنی و ابله‌پروری بسیار داغ و گرم بود تا اینکه بی‌بی‌‌سی و شرکاء مرگ ابراهیم یزدی را در ترکیه به عنوان «خبر فوری» منتشر کردند و «یورونیوز»،   تیتر زد «از پرواز انقلاب تا ممنوعیت خروج!»   بعد هم به شیوة سنتی،  جسد یزدی تبدیل شد به ابزار تبلیغات آتلانتیسم و کرکس‌های داخلی!   هر بوق یک نوع «یزدی» متفاوت به مخاطب معرفی می‌کرد؛   اینهم کافی نبود.   از اینرو بی‌بی‌سی و «ایران وایر»،   فدائیان اسلام ساکن فرنگ از قماش خلجی و مصداقی و اشکوری و رحمانی و شرکاء را بالای منبر فرستادند،   تا با طرح پرسش‌های گوساله‌پسند و دریافت پاسخ‌های گوساله‌پسند‌تر،   رد گم کنند،  و ابراهیم یزدی را به عنوان «معمار انقلاب اسلامی» به خورد عوام بدهند!   اینچنین بودکه بساط «کی بود، کی بود»،  اینبار پیرامون ریشه‌های «انقلاب اسلامی» به راه افتاد.

شاید خیلی‌ها بخواهند از زیرو بم زندگی ابراهیم یزدی آگاه شوند.   ولی به استنباط ما آنچه اهمیت دارد،  اهداف و عملکرد یزدی است!  ابراهیم یزدی «ضدلائیسیته» بود؛  گذشتة‌ تاریخی ایران پیش از اسلام را نفی می‌کرد؛   و از حامیان  «استقلال چچنی» ـ  تجزیة روسیه و ایجاد امارات اسلامی قفقاز ـ  بود.  و همین چند نکته مسائل مهمی را علنی می‌کند.   نخست اینکه یزدی هم مانند محمد مصدق به تشکل تروریست فدائیان اسلام تعلق داشت،   و مانند همة تروریست‌های اسلام‌گرا و اربابان غربی‌شان دشمن ایران و ایرانی بود.  دقیقاً به همین دلیل است که حسن روحانی و مم‌جواد ظریف از مرگ ابراهیم یزدی ابراز تأسف کرده‌اند.   دیگر آنکه این جانور وحشی پس از پیروزی کودتای 22 بهمن 57،  برای  سپهبد رحیمی،  ‌فرماندار نظامی تهران،  دادگاه صحرائی تشکیل داد،   و از وی می‌خواست برای انجام وظیفه‌اش «توبه» کند.

در این نمایش توحش که از تلویزیون جام جم پخش می‌شد،   تیمسار رحیمی به چماقدار سازمان سیا تفهیم کردکه،  سوگند یاد کرده و به سوگندش وفادار می‌ماند.  البته عملکرد سپهبد رحیمی به هیچ عنوان ساختار ارتش شاهنشاهی را تطهیر نمی‌کند؛    اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر،  به عنوان فرماندة کل قوا،   درکمال شجاعت فرار را برقرار ترجیح داده بودند،   و بسیاری از فرماندهان این ارتش با هویزر برای کودتا توافق کرده بودند!   ولی سپهبد رحیمی نشان داد که از قماش اعلیحضرت و فردوست و قره‌باغی و اینگونه اوباش نیست!  مهم این است که رحیمی در راه انجام وظیفه ـ حفظ نظم قانونی در برابر گلة وحش ـ  تیرباران می‌شود و جایگاه واقعی اجتماعی‌اش ـ  فرماندة‌ نظامی تهران ـ  را ترک نمی‌گوید!   ولی سناریوی تواب‌سازی که ابراهیم یزدی در تلویزیون به راه انداخت،   پیام مشخصی داشت.   هدف این بود که به مخاطب تفهیم کند،   «قرار گرفتن در جایگاه واقعی اجتماعی؛‌  انجام وظیفه و مسئولیت‌پذیری»،   یعنی هر آنچه ضامن تداوم نظم قانونی در جامعه است و با خواست گلة وحش،  یعنی گوسفندسالاری و آشوب و هرج‌ومرج و ملابازی و تخریب در تضاد قرار می‌گیرد،  با «کفر» ترادف دارد!  و محاکمة ضدانسانی سپهبد رحیمی نشان داد که جایگاه واقعی اجتماعی،  به عنوان پایه و اساس مادی نظم جامعة بشری که مرز اختیارات قانونی افراد را مشخص می‌کند و مسئولیت‌پذیری و پاسخگوئی حقوقی را الزامی می‌نماید،  نمی‌تواند با «نظام فاقد نظم» در جوامع انسان‌ستیز اسطوره‌ای همراه شود.   این محاکمه نشان داد که تخریب جایگاه واقعی اجتماعی افراد از اهداف پایه‌ای محفل تروریست «احترام به ادیان» است.   

این محفل بین‌المللی دو سال است که در بسیاری از کشورهای غرب با عملیات تروریستی به نمادهای مدرنیته  ـ  کنسرت، ‌ نایت‌کلاب،  طنز، ‌ رمان، ‌ جامعة‌ مختلط و طبقة متوسط ـ  اعلان جنگ داده،‌  و طی این مدت رسانه‌ها هرگز به مسئولیت وزرای کشور در این بی‌سامانی‌ها اشاره نکرده‌اند.   به عبارت دیگر،   پیرامون عادی‌سازی پروسة سلب‌ مسئولیت از دولت و تشویق روند ضدحقوقی،   یک اجماع گسترده در اردوگاه غرب به وجود آمده.  از قضای روزگار،   همین روند در مورد افراد نیز به اجرا در می‌آید!   هدف این است که تک تک افراد جامعه از انسانیت و فردیت‌شان تهی شوند و مانند اعضای سازمان تروریست نهضت آزادی خود را «صغیر»‌ به شمار آورده،‌   ادعا کنند که «فریب خمینی» را خورده‌اند!  و یا همچون تولة نماینده مجلس طویلة مشروعه،  خود را «برتر» به شمار آورند.   ولی واقعیت این است که اعضای نهضت آزادی «فریب نخورده‌اند»،   دروغ می‌گویند تا واقعیت را پنهان دارند.   واقعیت این است که اینان به عنوان عوامل استعمار غرب،  تنها وظیفه‌شان ‌هم‌سوئی با تروریسم و ضدیت با مقررات و قوانین بین‌المللی بوده و بس!