چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست!
..


هنگامی که استعمار «موم» را کشف کرد و به خواص آن پی‌برد، فهمید که افراد و گروهها و شرایط مورد نظر در کشورهای تحت سلطه، باید «مومی» باشند. به این ترتیب که هر آن، همان باشند که استعمار می‌خواهد. به عبارت دیگر، شخصیت‌های برگزیده استعمار،‌ شکل و هویت ویژه‌ای از آن خود ندارند، و مانند موم در دست ارباب شکل می‌گیرند. به عنوان مثال باز می‌گردیم به دوره رضا میرپنج.

رضا میرپنج با حمایت استعمار گران کودتا کرده بود. تجهیزات نظامی متعلق به نیروهای «تحت فرمانش» را نیز استعمار در اختیارش قرار می‌داد. یعنی هیچ کنترلی بر این نیرو‌ها نمی‌توانست داشته باشد. چرا که تفنگ سرکوب را باروت استعمار می‌بایست. ولی همین رضا میرپنج، در عین حال چنان نیرومند بود که با اتحاد شوروی و امپراطوری بریتانیا در افتاد! به دنبال همین «مخالفت» بود که زمینه حضور نظامی دو جبهة جهان غرب و شرق ایران فراهم آمد. اولی در جنوب و دومی در شمال کشور. رضا میرپنج که از چنین «قدرت» افسانه‌ای برخوردار است، با آن افتضاح از ایران اخراج می‌شود! این حکایت تا امروز به همین ترتیب ادامه یافته.

پس از آنکه محمد رضا پهلوی جانشین پدر شد، برندگان جنگ دوم، انگلیس و آمریکا بر سر تقسیم مناطق نفتی به توافق رسیدند، شوروی نیز به عنوان برندة جنگ خواستار سهمی از این غنائم در شمال ایران شد. از این مرحله نقش مصدق به عنوان حافظ منافع غرب روشن می‌شود. از درون حاکمیت سراپا وابسته و انتصابی ایران، ناگهان، مصدق به عنوان «حافظ منافع ملی» قد علم می‌کند! و در پائیز سال 1949، وی طرحی به مجلس ارائه می‌دهد ، که بر اساس آن، وزرا از انعقاد هرگونه قرارداد واگذاری مناطق نفتی منع می‌شوند! طرحی که تائیدی بود بر توافق آمریکا و انگلیس بر سر مناطق نفی ایران. پر واضح است که مجلس فرمایشی استعمار نیز طرح مذکور را سریعاً تصویب می‌کند. اشغال آذربایجان توسط ارتش شوروی نیز به دنبال تصویب همین طرح پیش می‌آید. و بر خلاف آنچه به عنوان تاریخ به خورد ملت شریف ایران داده‌اند، ارتش شوروی زمانی به اشغال آذربایجان پایان می‌دهد که غرب، امتیاز یکی از مناطق نفتی را به ناچار واگذار می‌نماید!
البته این عقب نشینی غرب راز سر به مهر باقی می‌ماند، مانند بحران خلیج خوک‌ها، که در دورة محاصرة کوبا پیش آمد، و در مقابل برچیده شدن پایگاه های موشکی غرب در ترکیه بود که، موشک‌های روسی کوبا را ترک کردند.

در واقع به دنبال «نجات آذربایجان» است که در پائیز 1949، پس از «انتخابات مجلس»، ناگهان یک اوپوزیسیون نیرومند نیز به رهبری همین دکتر مصدق خودمان در مجلس علم می‌شود تا «آب پاکی» را روی دست «کمونیست‌ها» بریزد. و به دنبال این انتخابات افتخار آفرین است که نفت ایران نیز ملی می‌شود. یعنی در ظاهر اختیار نفت به دست دولت سر سپرده ایران است، نه استعمار انگلیس! رفراندومی هم، مانند رفراندوم «جمهوری اسلامی آری یا نه»، با همان نود و نه درصد آراء موافق، از طرح ملی شدن نفت حمایت می‌کند! نفتی که اگر غرب خریدارش نباشد، ملی یا غیر ملی، مانند امروز، هیچ ارزشی ندارد! نفتی که در هر حال با فناوری غرب می‌تواند استخراج و صادر شود، نفتی که در هر حال قیمت آنرا استعمار تعیین می‌کند، نفتی که در هر حال پول حاصل از فروش‌اش در بانک‌های غرب ذخیره می‌شود، و دولت ایران هیچ اختیاری در مصرف آن ندارد. این نفتی است که مصدق «ملی» کرده، نفتی که عملا نمی‌توانسته و نمی‌تواند ملی شود.

اگر کسانی هنوز چنان «شوت و پرت‌اند» که می‌پندارند مصدق با ملی کردن نفت افتخار بزرگی برای ایران کسب کرد، بهتر است نگاهی به عواقب «ملی شدن» نفت بیاندازند: فراهم آوردن زمینه کودتا، و تقویت استعمار در ایران. همین روند افتخار آمیز منجر به ظهور شعبان جعفری‌ها در عرصة سیاست ایران شد. همین روند افتخار آمیز، امروز به حاکمیت رسمی «شعبان‌ها» جنبه قانونی نیز داده است. نگاهی به چهره منفور حاکمیت ایران بیاندازیم: چهار رده مرتبط با یکدیگر: روحانیون، بازاریان، ماشاالله قصاب‌ها و رده به ظاهر متفاوت «ملی ـ مذهبی‌ها» که برخاسته از بازار‌اند. دهه‌هاست که این چهار رده برای حفظ منافع سرمایه‌داری غرب بسیج می‌شوند، چون رده‌های مومی اجتماع ایران را اینان تشکیل می‌دهند. در راس هرم استعمار قرار دارد، سپس، روحانیون با سلاح دین، ماشاالله قصاب‌ها با چماق،‌ بازار و ملی مذهبی‌ها با سلاح شعارهای «ملی». همگی برای حفظ منافع استعمار، و انداختن ملت از چاله به چاه! و هر بار این روند چهره‌ها‌ئی منفورتر و مفلوک‌تر به قدرت می‌رساند: دیروز مصدق، بقائی، زاهدی و شعبان جعفری، امروز ابراهیم یزدی، بهزاد نبوی، رحیم‌صفوی و ماشالله قصاب. به نظر می‌آید که فردا، چه نفت ملی باشد چه خصوصی، در عرصة سیاست ایران، استعمار فقط به ماشالله قصاب‌ها احتیاج خواهد داشت.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت