...
روزی بود، روزگاری بود، فیلیپینیها با دیپلم دکترا، جهت کارگری و نگهداری از بچهها به ایران میآمدند. قرار بود به دروازههای تمدن بزرگ بررسیم؛ ژاپن دوم شویم. ولی، از بد روزگار نشد! آن روز که ژاپن قدرت استعماری بود و با آمریکا، نه در شعار که در واقعیت میجنگید، در ایران، آیرون سایدها و لیاخوفها حکومت تعیین میکردند. و از بین مردمان «بهترینها» را بر میگزیدند. «بهترینها» برای حفظ منافع استعمار. شیوة گزینش استعماری از میان «بهترینها» بر یک اصل ساده و ابتدائی استوار است: «آسیب پذیرترین، منفورترین و مطیعترینها» همیشه «آماده خدمتش به جان» هستند. امیرعباس هویدا و دورة سیزده ساله نخست وزیریاش شاهدی بر این مدعاست. هیچکس به اندازه هویدا، «چاکر و غلام جان نثار» نمیتوانست باشد. دلایلش فراوان است: رده اجتماعی، تعلق به اقلیت مذهبی که آخوندها خون پیرواناش را مباح اعلام کردهاند، و ... همه و همه از هویدا یک بندة تمام عیار ساخته بود. مانند محمدی گیلانی، که به دلیل «سوابق درخشانش»، فرزندان خود را نیز در راه «اسلام و انقلاب» فدا کرد. اگر روزی پروندة واقعی هویداها و گیلانیها از ساواک بیرون کشیده شود، وجوه مشترک فراوان در منش و رفتار اینان خواهیم یافت.
برگردیم به دروازههای تمدن بزرگ و ژاپن دوم! اولین روزی را که به دبستان رفتم هرگز فراموش نمیکنم، خانم معلم بسیار خوش لباس و مرتبی که مانند نود درصد ایرانیان از شازدههای قاجار بود، یک تکه گچ را به صورت عمودی کف دستش گذاشت، و گچ پس از چند لحظه لرزش، افتاد. بعد همان گچ را روی دو گچ افقی قرار داد و گفت: «ببینید، بچه ها این گچ نمیافته، چون پایهاش قویه. کلاس اول هم برای شما مثل همین پایه میمونه ... » هر روز در زندگیام، واقعیت این امر را به چشم دیدم و امروز نیز بیمایگی «نخبگان» ایران را، بیمایگی «آنها که حقوق بگیر استعمارند» را در همین پایههای ضعیف میبینم.
چندی پیش، حداد عادل، از جایگاه ریاست فرهنگستان ایران، از «تمدن درخشان عرب» سخن رانده بود! مهم نیست، چون «صبیه» ایشان عروس رهبر فرزانه است، هرجور دوست داشته باشند، دهانشان را باز میکنند! دستشان باز است! مگر حداد عادل از علف هرز «نخبهای» چون مهاجرانی کمتر است؟! باز هم چندی پیش، یکی از خواهران که دکترائی از «حجره» دریافت کرده و استاد دانشگاه آزاد اسلامی هم هست، در مورد سیمون دوبووار سخنرانی میکرد و موضوع سخنرانی ایشان هم اگزیستانسیالیسم و سیمون دوبووار بود. خانم دکتر پس از چند جمله بی سر و ته، ناگهان فرمودند: «گویا سارتر هم با وی ازدواج نکرد!» به عبارت دیگر، خانم دکتر، ناگهان به اندرونی حاج آقا پریده، و فراموش کردند اگزیستانسیالیسم، اصولاً بنیادها، و خصوصاً بنیاد ازدواج را نفی میکند!
در مملکتی که فردیدها و سروشها فیلسوف به شمار آیند، سیمون دوبووار هم مشابه حاجیه خانمی تصور میشود، که ژان پل سارتر به خواستگاریاش هم نرفته! همة اینها هم به دلیل این است که به قول یکی از نخبگان مونث، در ایران «نخبگان» فراوان شده، تشکیل یک گروه مستقل دادهاند! البته مستقل از سواد و فهم و شعور ... شعار استقلال، آزادی ... هم در همین راستا بود. استقلال و آزادی از درک و تفکر، که جمهوری را در چارچوب دین قابل قبول بدانند. و دانستند! و هنوز هم میدانند، چون دولت فخیمه دست از اسلام بر نمیدارد. صد سال است نانش را از برکت اسلام میخورد. به همین دلیل است که دانشگاه لندن «هم اندیشی اسلام و دموکراسی در ایران» را با شرکت «نخبگان خانهزاد» برگزار خواهد کرد. و آن خانم دکتر هم از «اغفال» سیمون دوبووار توسط ژان پل سارتر سخنها خواهد گفت. شرکت در این خیمه شببازی را به همه دوستداران استعمار و استحمار توصیه میکنم! با تماشای متفکران شرکت کننده در این مراسم، متوجه خواهید شد که اگر ژاپن دوم نشدیم، ممکن است فیلیپین دوم بشویم.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت