سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

«نخبگان» و رمالی!
...
با مطالعة مقالة «هویت و ایدئولوژی» از محمد رضا نیکفر، که در تاریخ 30 اردیبهشت‌ماه در سایت گویا منتشر شد، به یاد فرازی از کتاب نوام چامسکی در «حاکمیت بر رسانه‌ها» افتادم که می‌‌گوید، «گله گمشده» باید به مسابقات فوتبال و بسکتبال سرگرم باشد و فکر کردن را به نخبگان واگذارد. چرا که فکر کردن گلة گمشده «دردسرآفرین» است. نخبگان راه صلاح و رستگاری را برای همة گله تعیین می‌کنند. وی در ادامه می‌افزاید، فقط یک سئوال باقی است: چه کسی اینان را به درجة نخبگی «منصوب» کرده؟

مدتی است «نخبگان» ایران به دامان «روشنفکران فرانسه» و پسامدرن‌ها پناه برده، و در داخل و خارج، به تعریف «آزادی، هویت، و ...» مشغول‌اند، ولی در واقع، اینان در پی ترویج «فاشیسم مدرن» هستند. در مقالة «ترادف موذیانه، ویراستی از فرهیختگان استعمار»، اشاره شد که نخستین گام در این تبلیغات استعماری، مخدوش کردن مرزهای مفاهیم متضاد، از طریق لغزش کلام است. درست همانجا که «مدرنیته» در کلام به «مدرنیزاسیون» تبدیل می‌شود.

حال روش نوینی آغاز شده: شیوة «میانبر» زدن! «میانبر» از فلسفه کلاسیک به مخلوط قابل انعطافی که در بحث‌های فلسفی، «پسامدرن» نام گرفته و چون معجونی جادوئی، بر هر نوع نظام، از فاشیسم گرفته تا سرمایه‌داری لیبرال، قابلیت «انطباق» دارد. در این راستا، تبلیغات‌چی‌های «وحدت و وحدانیت»، یعنی همان توجیه‌گران سرکوب و کشتار دهة 60، جامة «تکثرگرائی، مداحی عقلانیت، دین سکولار و ... » بر تن کرده، از «آزادی» سخن می‌گویند. جای تعجب بسیار است، چرا که اینان ابزار تبیین آزادی مورد نظر خود را، آشکارا از «مذهبی‌ترین» فیلسوف کلاسیک اروپا، امانوئل کانت به عاریت می‌گیرند، و هنگام گریز به جهان «مدرن» ـ یا لااقل آنچه در نظر اینان می‌تواند «مدرن» تلقی شود ـ دست به دامان روشنفکران «حاکمیت فرانسه» می‌شوند. اما چرا «نخبگان ایران» به روشنفکران فرانسه «اقتداء» می‌کنند؟ در فرانسه، نقش روشنفکران توجیه حاکمیت است و بس. از اینرو، در کشور استعمارزده‌ای چون ایران، در چارچوب بحث‌های «روشنفکرنمایانه» به راحتی می‌توان از این «روشنفکران» به عنوان «مرجع» استفاده کرد. اینجاست که مشاهده می‌کنیم «مرجع تقلید» مورد تأئید «نخبگان حاکمیت ایران»، همیشه همتایان فرانسوی‌اشان‌اند.

در این راستا مقالة «هویت و ایدئولوژی»، بهترین شاهد بر این مدعاست. نویسندة این مقاله، مدعی «نشان دادنِ نابخردي در "هويت" است.» به زعم ایشان هويت، بر اساس انتخاب تعیین می‌شود! در نتیجه می‌تواند «بخردانه!» هم باشد. به یاد داریم که فرزندان خلف شوالیه‌های «توتون‌» نیز هویتی «بخردانه و برتر» برای خویش یافته بودند، و همین «هویت برتر» مجوزی بود برای دورکردن هویت‌های پست: یهودی، کمونیست، همجنسگرا و ... که هویتشان را «نابخردانه» برگزیده بودند! آقای نیکفر در ادامه می‌گویند:

هویت بخردانه هویت پسا سنتی است. درک از چنین هویتی دست کم سنجه‌ای عقلانی برای انتقاد از هویت سنتی بدست دهد!!!

پس هرچه سنتی است، «غیرعقلانی» است! و در همین راستا «پسا سنتی» در ترادف با «عقل» قرار می‌گیرد! و نباید فراموش کرد که، نویسندة مقاله «عقل» را با توسل به عالیجناب هابرماس تعریف می‌کنند! و «عالیجناب» همان کسی است که «دین عقلانی» را نیز «تعریف» کرده‌اند! و در همین چارچوب کاملاً «عقلانی» است که نویسندة مقاله، به «لاکان» متوسل می‌شود. ولی بهتر است اول اشارة مختصری به «لاکان» روانکاو معروف فرانسه داشته باشیم. ایشان بیشتر از آنکه در علم روانکاوی مرتبه‌ای داشته باشد، در «نان‌خوردن» از روانکاوی تخصص داشته‌اند. و همانند ژاک دریدا، از جمله «فلاسفة‌» حاکمیت فرانسه بودند.

چامسکی می‌گوید، در هر جامعه‌ای قدرت در پی مشروعیت دادن به خویش است. در جوامع سنتی این نقش را روحانیت بر عهده دارد. روحانیت با نقش واسطه میان قدرت الهی و قدرت سیاسی، به قدرت سیاسی مشروعیت بخشیده، از این راه برای خویش شرایط ممتازی در جامعه ایجاد می‌نماید. در جوامع جدید، به قول ایزیا برلین، این نقش بر عهدة «روحانیت غیردینی» واگذار شده: دانشگاهیان، روزنامه نگاران و در فرانسه، به فیلسوف‌ها!

و همین برای «نخبگان ایران» کافیست! نویسندة مقاله، در ادمه بحث «هویت بخردانه»، با توسل به سخنان لاکان، در تعریف «خود» در پی تخریب تداوم تاریخی از دکارت تا فروید است، و در گام بعدی، تعریف «فرد» را به «جمع» نیز تعمیم می‌دهد:

ژاك لاكان، روانكاوِ فرانسوي، با طعنه‌ زدن به «مي‌انديشم، پس هستمِ» دكارت مي‌گويد: «من وقتي مي‌انديشم، نيستم و آنگاه كه نمي‌انديشم، هستم». نگاهِ اين سخن به فرد است، موضوعِ آن را مي‌توانيم گروههاي انساني نيز قرار دهيم.

گویاآقای نیکفر نمی‌دانند که در دورة دکارت، انسان، به عنوان «فردیتی واحد و منسجم» تعریف می‌شده است، فردیتی که به نیروی اراده قادر انجام غیر ممکن‌ها بود. انسان دورة دکارت، موجودیتش باعقل، تفکر و اراده پیوند می‌خورد. در آن دوره هنوز نیچه و فروید تعریف جدیدی از انسان ارائه نداده بودند. فردیت واحد و منسجم در فلسفة نیچه ابتدا «زمام کلام» را از دست می‌دهد. دیونیزوس بر کلام خداگونه آپولون می‌تازد و واژه‌های زبان را از قید الهیت آزاد می‌کند. و لبخند بر کلام خشک و بیروح آپولون می‌دواند. همزمان، فردیت منسجم، در فرضیه فروید می‌شکند و «سوژه»، سرگردان میان «من برتر» و «ضمیر ناخودآگاه»، تعادل، اراده و وحدانیت خداگونه را نیز از دست می‌دهد. وقتی دکارت از «من» سخن می‌گوید، «سوژه» کلاسیک را مد نظر دارد، نه انسانی که سه قرن بعد در مدرنیته تعریف می‌شود.

جهش فاشیست‌ها در زمان، جهت ندارد، تنها تداوم شکن است. از زمان حال می‌توان به صدر اسلام رفت و از صحرای کربلا می‌توان به فرضیه فروید هم اشاره کرد. اگر لاکان ، کنایه بر جمله معروف دکارت زده، تا با تکیه بر فرضیه فروید، «مغلطه» کند، نشانگر نادانی «روانکاو رسانه‌ای فرانسه» بوده. در واقع، برای کسانی که شناختی هر چند ناچیز از فرضیة فروید داشته باشند، «هستی سوژه»، با اندیشیدن یا نیندیشیدن به اثبات نمی‌رسد، چرا که «سوژه» در عین حال، هم می‌اندیشد، و هم در ضمیر نا خودآگاه به «نیندیشیدن» مشغول است، ولی از «نیندیشیدن» خویش آگاه نیست، چرا که به «ضمیر ناخودآگاه» دسترسی ندارد.

ولی این امر لاکان را از پریشانگوئی باز نداشته، چرا که در فرانسه، مانند هر کشور دیگر، ویژگی «نخبگان دولتی» پرگوئی و بی‌مایگی است. پس جای تعجب نیست که در ایران نیز، توجیه کنندگان فاشیسم به لاکان، «اقتدا» کنند. پسامدرن، یعنی توجیه همین پریشان‌گوئی‌ها. به همین دلیل است که امروز، سرمایه‌داری با تمام قوا به تبلیغ پسامدرن‌ها مشغول شده. و همزبان با آقای نیکفر، به تبلیغ فاشیسم پرداخته، چرا که به زعم سرمایه‌داری در احتضار، «گرفتارِ جادو شده‌ايم.» و نیاز به «مدرنیزاسیون» و «گسست» جهت سوزاندن جادوگران، شدیداً احساس می‌شود! هابرماس و دیگر خادمان کلیسا با «وحدت کلمه» از گسست می‌‌گویند، و در ایران نیز نیکفرها راه باطل کردن جادو را می نمایند:

« باطل السحرِ امروز ديدنِ امروز در استقلالِ خودش و مقاومت در برابر حل كردنِ آن در ديروز‌هاي مسحورِ ضرورت است و باطل السحرِ اين ديروزها باور به اين است كه هر چيزي مي‌توانست به گونه‌اي ديگر پيش رود.»

پس می‌توان به گذشته بازگشت، و تاریخ را دیگرگون کرد، امروز را مستقل از دیروز دید و حال را جدا از آینده! سوزان سونتاگ، متفکر معروف آمریکائی، در مصاحبه‌ای می‌گوید: آنچه «پسا‌مدرن» می‌خوانند، روش «ترادف کلی» است. ایدئولوژی ایده‌آل سرمایه‌داری مصرف‌گراست، بینشی در جهت انباشتن و تشویق مردم به مصرف. ترادف کلی، به این معنا که حد و مرزهای مفاهیم مدرنیته را در هم شکسته، «انتخاب» را «اجبار»، «امتداد» را «گسست» و «آزادی فردی» را «آزادی فرد در گروه» جلوه می‌دهد. گام نخست برای اجرای فریب «پسا‌مدرن‌ها»، مخدوش کردن مرزها بین مفاهیم «مدرنیته» و «پسامدرن» بود، به عنوان مثال، یورگن هابرماس فیلسوف پسا‌مدرن، دریدا و فوکو را همسان با نیچه ـ که فیلسوف مدرنیته است ـ نقد می‌کند و می‌گوید در شیوه‌های اینان تناقض‌هائی وجود دارد که فقط «عقل نوین» قادر به دریافت آن است. حال آنکه نیچه شکست «عقل» را در برابر «جنون»، ده‌ها سال پیش صریحاً بیان کرده بود. و «عقل نوین» مورد نظر هابرماس، فقط ساخته و پرداخته پسامدرن‌هاست. پس جای تعجبی نیست که «نخبگان» حکومتی ایران، تاریخ و توهم را در ترادف قرار داده، جهت ابطال این «جادو و جنبل» به قلمفرسائی پردازند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت