یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵


کارتر، کاریکاتور و کاتیوشا!
...
شیوة ترادف کلی، یا پسامدرنیسم، معجونی است که فاشیسم را در ترادف با دموکراسی قرار می‌دهد. اینکه نخبگان استعمار در ایران چنین استقبالی از پسامدرنیسم به عمل می‌آورند، به این دلیل است که پریشانگوئی‌های‌شان را می‌توانند در قالب «بینشی مدرن» به خورد عوام‌الناس داده و فاشیسم کهنه را با صورتکی مدرن بیارایند.

مدرنیزاسیون فاشیسم در ایران زمانی آغاز شد که حزب کارگر انگلستان، ماموریت تداوم سیاست‌های تاچر را به عهده گرفت، و جان میجر جای خود را به تونی بلر داد. بازتاب این تغییرات در ایران، خیمه‌شب‌بازی دوم خرداد بود، و ریاست جمهوری خاتمی. در این راستا، عبدالکریم سروش هم که در شیپور وحدت و وحدانیت می‌دمید، ناگهان «تکثر حقیقت» را کشف کرد! و بدین منوال، چهار سال به جنجال و هیاهو برای هیچ گذشت. خاتمی به ملت ایران لبخند می‌زد، و کلاه مخملی‌ها و طلاب نیز به سلطنت خویش ادامه می‌دادند. البته روزی نبود که ‌کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها، و شعبات نوینش، چون جامعه، توسعه و ... از کودتا، بریدن دست و زبان و تهدید «آزادی‌های نامرئی» سیاسی و اجتماعی مطالبی به چاب نرسانند. خاتمی و شرکاء متعلق به جبهه «خیر» بودند، خامنه‌ای و رفقا هم نمایندگان استبداد و جبهه «شر»! چند جنگ خونین هم بین اعضای دو جبهه در گرفت. در جبهه کازرون، دشمنان ایران، دستار عبدالله نوری را از سرش به زمین انداختند، و خسارات غیر قابل جبرانی به ملت ایران وارد آوردند. در جبهه ممسنی، مهاجرانی، یکی از «علف هرزهای» نخبگی، زخم شمشیر برداشت، ولی متاسفانه به «شرف شهادت» نرسید. چرا که «شهادت» هم شرف می‌خواهد. البته در این میان نقش «ملی ـ مذهبی‌های» مزدور را فراموش نکنیم، اینان آماده شرکت در «انتخابات!» بودند، تا گذار به سوی فاشیسم نوین را عملی کنند.

جنگ زرگری میان جبهه «خیر» و «شر» رو به کسادی گذاشته بود که ناگهان، دم مسیحائی نوارهای امیر فرشاد ابراهیمی، روح تازه‌ای در جسم بیجان آن دمید. این نوار‌ها، ثابت می‌کرد که «رهبر» خیلی بد است! و همه اشکالات در ایران از شخص او سرچشمه می‌گیرد. و همه کلاه مخملی‌ها و طلاب به فرمان او راه «دموکراسی» را سد کرده‌اند! و از برکت همین جنجال‌ها بود که، ایرانیان و جهانیان همزمان شیرین عبادی و شرکاء را کشف کردند. و در امتداد همین جنجال‌های پوچ، نور رستگاری بر دل یک بازجوی ساواک تابید و پتة همه عالیجناب‌ها، از سرخ و سیاه و قهوه‌ای و دیگر رنگ ها را به آب داده، چشم ملت را به روی «حقایق متکثر» باز کرد! و البته ساواک هم، نه تنها چاپ این کتاب را ممنوع نکرد، که از فروش «اسرار امنیتی» حکومت امام‌زمان، پول فراوانی هم نصیبش شد!

و در این گیرودار، اروپائی‌ها در تکاپوی آشتی‌کنان ایران و شیطان بزرگ بودند. یکی از کلاه مخملی‌ها که در «اشغال سفارت آمریکا» شرکت فعال داشت، با کوشش «اریک رولو»، سردبیر سابق روزنامه لوموند، با گروگان‌سابق، باری روزن، ملاقات کرده رفع کدورت نمودند. بله، اصلاً دلیلی برای قهر وجود نداشت. این کار خیر، با همت دارو دسته جیمی کارتر و «ملی ـ مذهبی های» ایران زمینه سرکوب و چپاول و جنگ با عراق را فراهم کرده بود. و سهم اربابان لوموند هم از برکت همین جنگ پرداخت شد. گروگان‌گیری، دیگر کار خوبی نبود. و کلاه مخملی خودمان هم تلویحاً اذعان کرد که تقریباً «اغفال» شده بوده! با وجود همة این فعالیت‌ها، امکان مذاکرات با آمریکا فراهم نشد که نشد!

از آن هنگام تا امروز، مذاکره با آمریکا «طلسم» شده. هرچه جایزه‌های رنگارنگ «حقوق بشر» توزیع می‌شود، هر قدر روحانی، احمدی نژاد و لاریجانی در ایران و کیسینجر، کارتر و برژینسکی در آمریکا التماس می‌کنند، مذاکره ناممکن‌تر می‌شود! حتی رهبر هم بر مذاکره «محدود!» مهر تائید نهاد، ولی باز هم نشد! و سینه چاکان رابطه با غرب حیران مانده‌اند که کدام «جبهه اهریمنی» مانع مذاکرات می‌شود و کدام «طلاب» از اصلاحات جلوگیری می‌کنند؟!

البته کلاه مخملی‌ها و طلاب، تمام کوشش خود برای ایجاد بحران و حفظ تاج و تخت فعلة فاشیسم را به کار بردند، ولی همة ترفند‌ها نتیجه عکس داد. چند روز پیش رسانه‌ای حکومتی، سفارش یک «کاریکاتور بحران آفرین» را نیز صادر کرد، تا با کمک «مردم غیور آذربایجان» بحران خوبی درست کنند، ولی اینهم فایده‌ای نداشت! ترفندهای سال پنجاه و هفت دیگر کارآئی ندارد و تحریکات نیروهای امنیتی ایران، دیگر بر اندازی به ارمغان نمی‌آورد.

بیست و هشت سال است که حاکمیت سرسپرده ایران چهرةکریه و منفور خود را «چهرة ملت ایران» وانمود می‌کند، بیست و هشت سال است، زبان فارسی، به ابتذال کلاه مخملی‌ها و حجره داران بازار آلوده شده، بیست و هشت سال است که ملت ایران از نقاب نفرت انگیزی که استعمار بر چهره‌اش زده، خشمگین است، بیست و هشت سال است که فرهنگ ملت ایران با توحش و تحجر فعلة استعمار جایگزین شده، و بیست و هشت سال است که این توهین به ملت ایران تحمیل شده. ‌چگونه است که ناگهان «ترک‌زبانان» ایران باید برای براندازی حاکمیت به پا خیزند؟ مگر سازمان امنیت ایران نمی‌‌بیند که پانزده سال است که جنگ سرد پایان یافته؟

استعمار ناچار است این واقعیت تلخ را بپذیرد که حتی با مزدوران فعلی دیگر در بر پاشنة سابق نخواهد چرخید. حتی اگر جیمی کارتر که از کاریکاتور ناامید شده، ناگهان کشف کند که این حکومت «برآمده از آراء مردم ایران است!!!» و بگوید برای مذاکره به همین هم رضایت می‌دهیم! باز هم امکانش نیست. حتی اگر حزب‌الله در جنوب لبنان، برای تأمین منافع حاکمیت محتضر اسرائیل، کاتیوشا پرتاب کند، اربابان کارتر، نخواهند توانست، مواضع سنتی خود را در منطقه حفظ کنند. این «جبر تاریخ» نام دارد.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت