...
فاشیسم همواره به شیوة جادوئی مخدوش کردن مرزها بین مقولههای متفاوت و متضاد متوسل میشود. و مهمترین عاملی که فاشیستها از آن بهرهمند میشوند، پیوند دادن اسطوره به واقعیت است. فاشیستها با استناد به اسطوره جهت گیریهای خود را توجیه میکنند. استناد به اسطوره درمقالات مخالفخوانان برون مرزی و شرکای درون مرزی آنان سخت رایج شده. و ظاهراً مورد تهاجم شدید، اصولگرایان نیز قرار گرفته. به همان نسبت که تهاجم اصولگرایان به «فعالیتهای» مخالف خوانان تشدید میشود، اینان، در صحنه سیاسی وجههای کسب میکنند، البته به زعم اربابان! چرا که ایرانیان، مخالفخوانان حاکمیت را میشناسند، و قلم فرسائی امثال نیلوفر بیضائی در این برهه کارساز نخواهد بود. این مقالات «عمیق و مستدل» که مدتی است رایج شدهاند، از نظر ساختاری به یک دستور تهیه غذا شباهت دارند. در واقع، دستورالعملی است استعماری، برای طبخ آش براندازی.
یکی از نمونههای طبخ آش را که در مورد «قیام خونین 22 خرداد» سال جاری نگاشته شده، با هم مطالعه کنیم. «آش» امروز دست پخت نیلوفر بیضائی است، که چندین و چند بار به مخدوش کردن مدرنیته و مدرنیزاسیون پرداخته و همچنان با پشتکار فراوان به تحریف مفاهیم ادامه میدهد. این بار نیز در نقش «پیشوای جدید»، هشتم مارس را نفی کرده و روز 22 خرداد را روز زن خوانده است!
مواد لازم برای آش استعمار:
1ـ گریزی به اسطورههای اقوام ایرانی، جهت جایگزین نمودن اسطورههای سامی اسلام
2 ـ افزودن تاریخ و مسائل روز به اسطوره، با توسل به شعار و مرثیه خوانی
3 ـ مقایسه تاریخ و اسطوره، جهت تحریف هر دو، به منظور استفادة سیاسی و شعار
4 ـ سردادن شعارهای پوچ، جهت جایگزین کردن شعارهای براندازانه سال 57، با شعارهای براندازانه نوین
هدف از طبخ این آش، تأمین خوراک برای شرکای درون مرزی نویسنده است: چماقداران راستگرا و چپنما، که ریشه در فساد و سرکوب و جنایات27 ساله دارند. این «فعالیتهای سیاسی» جهت براندازی حاکمیت فرسودهای است که دیگر به کار استعمار نمیآید. و اینبار به جای توسل به باورهای مذهبی مردم ایران، لازم است به تعصبات قومی و قبیلهای قبل از اسلام دامن زده شود. نقش حلقه رابط میان فعله داخلی استعمار، یعنی اعضای خیمة موسوی خوئینی و سردار اکبر را نیز اوپوزیسیون «ستمدیدة» مقیم خارج به عهده گرفته! تا پس از براندازی، «پرستوهای مزدور هر چه زودتر به لانه باز گردند!»
1 ـ گریز به اسطورههای ایران باستان اخیراً مد روز شده است. در این راستا، بهترین اسطوره برای «قیام خونین 22 خرداد»، آناهیتا، ایزد بانوی آبهاست. به ویژه که خرداد، ماه ویژة ناهید است. و نویسنده هم با مقالهاش قصد ریختن آب پاکی روی دست ملت ایران را دارد. چرا که ملت را سخت احمق پنداشته.
نویسنده، جهت گریز زدن به اسطورة ناهید، ابتدا چند جملة تحریف شده و دست و پا شکسته از «آبان یشت» را در مدح آناهیتا نقل کرده، وی را، نه «ایزد بانوی آبها»، که «ایزد بانوی ایران» معرفی میکند. چرا که هدف بعدی ایران است. ایران که «نام سرزمین ماست و نام زن است» و در ضمن، «سرگذشت سرزمین ما ایران، همسان و همانند و همزاد سرنوشت زنانش نیز هست!» چرا؟ چون به زعم نویسنده چنین است و بحث هم ندارد. و البته این نخستین بار است که «سرگذشت» یک سرزمین همزاد، «فرجام و سرنوشت» زنان آن سرزمین میشود! یعنی به زبان ساده، حکایت زندگی با مرگ همسان و همزاد می شود! سرگذشت، یک روند رو به فرجام یافتن است، و فرجام انتهای سرگذشت است. ولی چه می توان کرد به قول سعدی، قلم در دست دشمن است.
به این دلیل است که نویسنده در ادامه مدعی وجود پدیدههای نوینی میشود به نام «حافظه و غریزه ملی!» البته به احتمال زیاد منظور ایشان «حافظهتاریخی» است، که در چارچوب علمی روانکاوانه و مردمشناسی میتواند بررسی قرار گیرد. ولی، دومی، یعنی «غریزه ملی»، صرفا پریشانگوئی است. «غریزه ملی» را شاید بعداً استاد اکبر گنجی، بازجوی ساواک، یا استادش، جناب دکتر سروش، برایمان توضیح دهند که نادان از این جهان نرویم. چون اطمینان دارم که بهرام بیضائی نیز قادر به توضیح چنین پدیدهای نخواهد بود. چرا که بهرام بیضائی، از معدود ایرانیان صاحبنامی است که میداند چه میگوید.
به هرحال به ادعای نیلوفر بیضائی، «در جائی از حافظه و غریزه ملی ما تصویری است از بانوئی پرغرور [...] و هسته اصلی وجودش آزادگی است ...» اگرچه «غرور» صفت پسندیدهای نیست، ولی با ارتباط دادن این واژه به آزادگی، به همان چیزی که میخواهیم دست مییابیم: واژه تعریف نشده، توخالی و پوک، که میتوان از آن شعار تولید کرد. و در چارچوب این امر خیر است که ناگهان آناهیتا «انساندوست» هم میشود! به یاد داشته باشیم که آناهیتا، ایزد بانوی آبهاست، زندگیبخشاست، ولی با واژه «انسان دوستی» در مفهوم معاصر آن بکلی بیگانه است. و بهویژه، تاکنون کسی از «هستة اصلی وجود آناهیتا» سخنی به میان نیاورده بود! چون معمولاً از ذات یا «گوهر وجود» سخن گفته شده و «هسته اصلی وجود»، بیشتر رگههائی از «بحران هستهای» در خود دارد!
2ـ افزودن تاریخ و مسائل روز به اسطوره، با توسل به شعار و مرثیه خوانی
نویسنده در ادامه میآورد که، «این بخشی از تصویری است که در رهگذار تاریخ سرکوب و تحقیر[...] از هویت تهی شده[...] دیگر ندانسته که بوده یا کیست [...] جسم و جان و روانش لگدکوب شده! ...»
در واقع بنظر می رسد عبارات بعدی بیشتر پیامد «لگد کوب شدن جسم و جان و روان» نویسنده باشد چرا که ناگهان، کلامش آشفته میشود و از واژههای دین زرتشت: «اهورا و اهریمن، نیکی و کژی» به زمان حال و به واژههای بازاری «اصلاحطلبان» اسلامی معاصر پرش میکند، و از «ماشین مرگزا، نابودگر، هراس آفرین و آرمان ضد انسانیت [...]» میگوید.
3 ـ مقایسه تاریخ و اسطوره، جهت تحریف هر دو، به منظور استفاده سیاسی و شعار
نویسنده دوباره ایران را به ایرانیان معرفی میکند: «ایران زن است[...] و با گردنی بر افراشته با نگرانی، به تصویر زنی سالخورده مینگرد[...] ایران مادر است[...] و ....،.» اینهمه به این جهت که بر ما واجب و مسلم است که «سه شنبه 22خرداد سال 1385 برابر با 12 ژوئن 2006 را به عنوان روز زنان ایران» به خاطر بسپاریم.
این بار «رهبر و پیشوا» در هیبت زن ظاهر شده تا بر هشتم مارس، روز جهانی زن، خط بطلان کشد. اگر دیروز فاطمه زهرا و زینب داشتیم، امروز آناهیتا داریم که قرار است جایگزین آنان بشود. حسن آناهیتا هم در این است که ایزد بانوی آبهاست و مانند اسلام، بر حسب نیاز، همه جور صفتی میتوان برایش خلق کرد. تا دیروز اسلام عزیز، اسلام راستین، اسلام مترقی، اسلام سکولار و... نهایتاً اسلامهای مطلوب برای سرکوب داشتیم، امروز، آناهیتای مطلوب استعمار خواهیم داشت.
4 ـ سردادن شعارهای پوچ جهت جایگزین کردن شعارهای براندازانة سال 57
فراموش نکنیم که در همین 27 سال نفرت انگیز، سعی زنان، آن گروه که روز مزد استعمار نیستند، در پیوستن به جنبش جهانی زنان بوده. چرا؟ به دلیل اینکه شکستن مرزهای جغرافیائی، که با سرنیزه به ملتها تحمیل شده و سرکوب را ممکن میسازند، فقط با شکستن مرز تعصبات ملی و مذهبی امکان پذیر است. و در ضمن میباید به نویسندة «سینه چاک حقوق زنان ایران» که عمری را هم در دانمارک سپری کردهاند، یادآور شویم که به کار بردن «روز زنان ایران» و «روز دختران ایران»، حکایت از تعلقات مردسالارانهای دارد، که ایشان ادعای به اصطلاح مبارزه با آن را نیز دارند! اینجاست که خواننده متوجه میشود، نویسنده در کدام مرحله از تاریخ تفکر بشری گیر کرده. بخصوص که مقالة خود را به کسانی تقدیم میکند که کاملاً شناخته شدهاند، و ارتباطات نزدیک آنان با سردار اکبر و شرکاء از کسی پنهان نیست. لازم است به نویسنده محترم یادآوری شود: «گیرم پدر تو بود فاضل...»
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت