جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵


قلم طلائی و تف سربالا!
...
«آزادی چی‌های» معاصر، شدیداً به حضور سعید مرتضوی در نشست حقوق بشر در ژنو اعتراض کرده‌اند. سعید مرتضوی، در سناریوی جدید غرب، می‌باید نقش شخصیتی پلید و خبیث به عهده گیرد، چون در واقع پلید، خبیث و جنایتکار نیز هست. ولی آنان که امروز فریاد، «آی دزد» سر داده‌اند، خود در ایجاد شرایط فعلی، همکاری صمیمانه‌ای با حاکمیت ایران داشته‌اند. شرایط امروز، یعنی حضور سعید مرتضوی در ژنو، پیامد منطقی اهدای «قلم طلائی» در کرملین به ‌یک بازجوی ساواک است. اگر گنجی می‌تواند «مدافع حقوق بشر و آزادی» شناخته شود، مگر سعید مرتضوی شاخ دارد که نتواند؟ هر دو سر در یک آخور دارند. یکی نقش «بد» ایفا می‌کند و دیگری نقش «خوب». گنجی و مرتضوی، دو روی سکة توهین به ملت ایرانند. و هوچی‌گری بر ضد سعید مرتضوی، از سوی کسانی که برای موجود منفوری به ‌نام اکبر گنجی تبلیغات به راه انداخته‌اند، در واقع ، هوچی‌ها را رسوا می‌کند. چرا که با این جار و جنجال، قصد نهان کردن مسئولیت خود در ایجاد این شرایط را دارند. این خیانت، در تاریخ ایران، به نام «اوپوزیسیون جمهوری اسلامی» ثبت خواهد شد. چرا که این شرایط از آسمان نیامده، این شرایط واقعی‌ و تاریخی است، «واقعیت» و «علمیت تاریخ» را ـ هر چند که فاشیسم حاکم بر ایران پرچمدار مبارزه با «تاریخ» شده ـ با هیاهو نمی‌توان پنهان کرد.

یکی از موانع عمده‌ای که بر سر راه فاشیسم وجود دارد، «علم تاریخ» است. واقعیت‌های تاریخی، ارتباط آنان با یکدیگر،‌ و زمینه‌های اجتماعی آن‌ها، مجموعه‌ای است که فاشیسم آنرا نفی می‌کند. به این دلیل که فاشیسم سعی بر پیوند اسطوره به زمان حال دارد. همان اسطوره‌ها، که بنا بر تعریف، فراسوی زمان و مکان‌اند، ‌تاریخ گریز و خردستیزند. فاشیسم، همواره، با سلاح اسطوره به مبارزه علیه واقعیت‌های زمان و علمیت تاریخ برخاسته. امروز نیز در ایران و در خارج، ‌برخی، به قصد مبارزه با تاریخ، گستاخانه به‌تحریف نظریه‌های فلاسفه غرب و «شخصیت سازی» پرداخته‌اند.

در ساعت 12 و 38 دقیقة ‌روز 31 خرداد 1385، رسانة ایلنا، به مناسبت سال روز تولد «ژان پل سارتر»، یک‌ قصه از خاله سوسکه را جایگزین نظریة وی کرده است، و از قول سارتر می‌نویسد: «تاریخ بی‌معنی و زندگی پوچ است، هیچ چیز و هیچ کس ضرورت ندارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا چیزی وجود داشته باشد [...]» این نخستین بار نیست که ایرانیان «شریف»‌ برای رفع مشکلات خود، دست به دامان سارتر شده‌اند. چندی پیش نیز ابوالحسن بنی‌صدر از سارتر به عنوان «فیلسوف آزاده» یاد کرده بود. وقتی هم به رئیس جمهور محبوب یادآوری شد که سارتر نه فیلسوف بوده و نه آزاده، چرا که خواهان حضور «نویسندة متعهد» بوده و از طرفداران صهیونیسم، یکنفر از مریدان ایشان، با نام مستعار «ناتالی»، فرمودند: «به شما توصیه می‌کنم، برای آشنائی با نظریات سارتر، خاطرات سیمون دوبووار را مطالعه کنید!» و اینجا بود که متوجه شدم برای آشنائی با نظریات هر متفکری، باید خاطرات صد من یک قاز کسی را مطالعه کنم که با او زندگی می‌کرده! این مختصر جهت اشاره به میزان شناخت «متفکر» اسلام پرستان مقیم پاریس و هواداران از سارتر بود که البته در «شناخت»، به گرد نویسنده ایلنا هم نمی‌رسند.

سارتر در چارچوب نظریه‌اش، «علت اولی» را در تمام ابعاد آن نفی کرده. به عبارت ساده‌تر، سارتر می‌گوید، موجودیت ما بر روی زمین، به دلیل خواست خداوند نیست. چرا که خداوند، به عنوان یک واقعیت، «موجودیت»‌ ندارد و ارادة الهی بر ما حاکم نیست، به عکس، خداوند آفریدة ذهن ماست و ذهن ما بر موجودیت وی حاکم است. ولی «خبرگزاری حکومتی ایلنا» ترجیح داده به جای «علت اولی»، بنویسد، تاریخ! چه اشکالی دارد؟ از صحبت‌های سارتر در این مقوله نمی‌توان در ایران سخن گفت. حاکمیت الهی در تقابل کامل با «علمیت» شکل گرفته ـ هرچند که به گفته برخی، همه علوم در قرآن هست! ـ و تاریخ به عنوان علم، باید محکوم شود، آنهم از زبان سارتر! همان کسی که، استعمار در ایران برایش فراوان تبلیغ کرده است. به این ترتیب سارتر هم تبدیل به «مقدسات» شده و دیگر کسی نمی‌تواند سخنان الهی وی را زیر سوال برد! ولی «متفکران»، چه در ایلنا چه در شعب دیگر تبلیغات استعمار، کور خوانده‌اند!

تاریخ، هر چند که این امر بر «انترناسیونال فاشیست‌ها» ناخوش‌آیند آید، «وجود» دارد. ترهات فوکویاما، متفکر روز مزد پنتاگون، در مورد پایان تاریخ، به علم تاریخ مربوط نمی‌شود، استاد فوکویاما، پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی، فرموده‌اند، شیوة تولید سرمایه‌داری در نبرد با شیوة تولید سوسیالیستی پیروز شده و دیگر تا ابد همین شیوة توحش است که حاکم بر جامعه بشری خواهد بود. آینده در این مورد قضاوت خواهد کرد. ولی متاسفانه، نبرد بی امان با «علمیت» تاریخ، به فوکویاما و ایلنا ختم نمی‌شود! بعضی‌ها در خارج از ایران نیز، با تکیه بر مارکس و انگلس، دست در دست سایت سردار اکبر در تبعید، در همین جبهه فعال‌اند. به همین دلیل بود که ناگهان یکنفر بنا با تکیه بر مد «روز» مدعی شد که «هشتم مارس 1357، در تظاهرات زنان در تهران، 30 هزار نفر شرکت داشتند!» اهمیتی نداشت که جمعیتی که تعدادش به زحمت به 200 نفر بالغ می‌شد، ناگهان به 30 هزار نفر تبدیل شود. طی 28 سال، زنان تظاهر کننده هم، مانند دلارهای چپاول شدة ملت ایران، چند ده برابر شده‌اند! و به هرحال، همانطور که سارتر گفته و فوکویاما هم تائید کرده، تاریخ، بی‌تاریخ! من توی دهن این تاریخ می زنم، من خودم تاریخ تعیین می‌کنم! تاریخ هم همان «دقیقه نود» است که معین‌فر، ‌«عضو شورای براندازی»، وزیر نفت و رئیس سازمان برنامه حکومت اسلامی، در سایت سردار اکبر تعیین کرده است!

ایشان، یعنی جناب معین فر، اخیراٌ از اینکه «ملی ـ مذهبی» به شمار آیند، بنا به مد «روز»، چندان خوششان نمی‌آید! در مملکتی که جنایتکاران، سوسیال دموکرات و مدافع حقوق بشر می‌شوند، جبهة منفور «ملی ـ مذهبی» هم باید نقاب جدید به چهره زده خود را به نام دیگری معرفی کند. اصولاً تغییر چهره و تغییر جبهه، البته در ظاهر، مد روز است. و به همین دلیل «مقدس» بود که استعمار «قهرمان» جدیدی را برای ملت ایران تجویز کرد. ناگهان، یک بازجوی ساواک، به کل حکومت و تشکیلات ساواک اعلان جنگ داد! و به افشاگری ‌پرداخت. افشاگری‌ها با تبلیغات خود ساواک به کتاب تبدیل شده، در چاپ‌های متعدد در دسترس عموم هم قرار گرفت! و به موازات این سیرک مهوع، سایت‌های «اوپوزیسیون» به طبل زدن و هیاهو مشغول ‌شدند. از آنجا که تبلیغات کفایت نکرد، «استاد گنجی» را روانه اوین ‌کردند.

از آن هنگام با الهام از «پرومته در زنجیر»، تراژدی نوینی شکل می‌گیرد: گنجی در اوین! زندانی سیاسی که از درون زندان با سراسر جهان در ارتباط است، اعتصاب غذا کرده، در حال مرگ است، فعالیت وسیع «فرهنگی» دارد، لاطائلاتی را هم به نامش چاپ و منتشر می‌کنند، سود سرشاری هم از فروش این مهملات به جیب ساواک می‌رود، نواده کوروش، معاون کاندی رایس، و بسیاری دیگر از «شخصیت های خوشنام» وی را قهرمان ملت ایران می‌خوانند، جرج بوش و ژاک شیراک جویای حال و احوال و وضع مزاج‌اش می‌شوند، عده‌ای هم با تکیه بر «تفکر گنجی» آینده ‌ساز شده، «نظریه» می‌پردازند و بالاخره، خانم سیمین بهبهانی در شعر برایش «اسب و قبا» می‌فرستد، تا بتواند از اوین خارج شود.

اکنون دیگر مبارزات «اکبر گنجی» در راه دفاع از «انواع و اقسام آزادی» جزئی از «وقایع غیر قابل انکار تاریخی» شده است و به اثبات نیز رسیده! و با همین تبلیغات استعماری، بازجوی منفور ساواک را به «مخالف حاکمیت و مدافع حقوق بشر» تبدیل می‌کنند. ابتدا در کرملین، سپس در فلورانس، پاریس و ... پس از 8 دهه استعمار، استحمار و تحقیر، پس از 8 دهه توهین به ملت ایران، اینبار اوپوزیسیون نیز با استعمار هم صدا می‌شود. ولی اگر استعمارگران با توهین به ملت ایران، منافع خود را تامین می‌کنند، هم صدائی اوپوزیسیون با استعمارگران، به مثابه تف سر بالا است.

از قدیم گفته‌اند تف سربالا به صورت خود انسان باز می‌گردد. این بار نیز، تف سربالائی به نام اکبرگنجی،‌ که وجودش مانند حکومت ایران، توهین به انسانیت است، مانند پتک بر صورت حامیانش فرود آمد: حکومت ایران سعید مرتضوی را به نشست شورای حقوق بشر اعزام کرد. چرا؟ چون وقتی استعمار، فردی به نام اکبر گنجی را به عنوان مخالف حاکمیت و مدافع حقوق بشر در ایران تعیین می‌کند، طبیعی است که نقش بدیل رسمی‌اش را هم سعید مرتضوی ایفا کند. به عبارت دیگر، و برای احترام به ملت‌های کشور‌های «هرو آباد» و «تبریز»، برای کسانی که «فارسی یاشارمیرام یا بیلمیرم» هستند، بیله دیگ، بیله چغندر. ولی علیرغم بحران «چند ملیتی و چند زبانی»، علیرغم بحران‌های ساختگی استعمار، ملت ایران، خیانت و گستاخی «مخالف خوانان» را هرگز فراموش نخواهد کرد.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت