اسلام و شرافت!
...
با مطالعه حکایت اهداء «فدک» به فاطمه، از جانب محمد، پیامبر مسلمانان، به«حکمت غارت و چپاول» اموال ملت ایران، توسط دستاربندان و شرکایشان پی بردم. طبق فرمایشات «علمی و مستدل» حضرت آیت الله محلاتی، فاطمه و فرزندانش میبایست «آبرومندانه» زندگی کنند، تا «شرافت و حیثیت» محمد حفظ شود. مهر نیوز مورخ 23 اردیبهشت ماه سالجاری، به نقل از این «فقیه عالیقدر» مینویسد:
طبق قوانین اسلام، «سرزمینى که بدون هجوم نظامى و اعزام نیرو به دست مسلمانان مىافتد، مربوط به شخص پیامبر و امام پس از وى مىباشد». البته، منظور ایشان سرزمینی است که ساکنانش، حتی توان مقاومت مسلحانه هم نداشته و با تهدید و ارعاب کوچ داده شدهاند. و از آنجا که «راهزنان مسلمان» برای به دست آوردن این سرزمین نجنگیدهاند، پس حقی هم نسبت به آن ندارند. و «فقیهعالیقدر» اضافه میکنند که، «پیامبر یا امام پس از او مىتواند آن را ببخشد، مىتواند اجاره دهد [...] و نیازمندیهاى مشروع نزدیکان خود را به شکل آبرومندى بر طرف سازد. روى این اساس پیامبر، فدک را به دختر گرامى خود بخشید.»
ولی، فدک همان سرزمینی است که از یهودیان غصب شد. چون زمین خوبی بود و چشم آن حضرت را گرفته بود. طبق «تحقیقات» حجتالاسلام والمسلمین، رسولى محلاتى، جریان از این قرار بود که یهودیها زبان به استهزاء مسلمانان گشوده بودند و اسلام و مسلمین هم اهل شوخی و این حرفها نبوده و نیستند، ـ جریان کاریکاتورها را که فراموش نکردهاید؟ ـ اصولاً از همان صدر اسلام، مسلمانان «مقدس» بودهاند و کسی حق استهزاء آنان را نداشته. چون وقتی مسلمانان مضحکه میشوند، «دشمنان و منافقین» پررو میشوند و اسلام به خطر میافتد، «فقیه عالیقدر» میفرمایند:
[...] دو حادثة شوم [...] سبب شد که دوباره زبان یهود به استهزاى مسلمانان باز شود و آنان را مورد شماتت قرار دهند و سخنان ناهنجارى دربارة پیغمبر اسلام بر زبان آرند و سبب جرئت دشمنان و منافقین گردند.
در نتیجه، باز هم برای حفظ اسلام، محمد سعی میکند که از نیت قلبی یهودیان آگاه شود. میدانیم که برای پیامبران همة غیرممکنها، ممکن میشود. و همانطور که بازجوی ساواک با نیم نگاهی به صورت انسان، «حقایق» را کشف کرده، شکنجه مفصلی برایش تدارک میبیند، پیامبر هم بدون گذراندن دوره کارآموزی در سوئیس، اسرائیل یا آمریکا، بلافاصله «حقایق» را کشف میکردهاند. به ویژه که، کشف حقایق، همواره غصب مال و اموال طرف را هم «حلال» مینموده است. و در این مورد خاص دعوا بر سر قلعه، مزارع و نخلستانى متعلق به قبیله «بنیالنضیر» ساکن جنوب شرقى مدینه بوده که اتفاقاً یهودی هم بودهاند! «اینان با پیغمبر اسلام پیمان عدم تعرض و دوستى داشتند و متعهد شده بودند که بر ضد مسلمانان اقدامى نکنند و کسى را علیه ایشان تحریک ننمایند»، ولی چون مسلمانان را «مسخره» کردند، «پیغمبر اسلام دیگر بار متوجه این دشمنان داخلى گردید و در صدد برآمد تا از عقیدة قلبى آنان نسبت به مسلمانان مطلع شده و پایدار نبودن ایشان را در پیمانى که بسته بودند آشکار سازد»
تکنیک آشکار ساختن ناپایداری یهودیان در پیمانی که با مسلمانان بسته بودند، همان تکنیکی است که رضامیرپنج، برای غصب اموال ثروتمندان به کار میبرد. یعنی با عدهای راهزن مسلح به سراغ مالک رفته، خیانت وی را به ثبوت میرسانید. البته بدون وحی الهی. محمد هم برای حیف و میل زمینهای «بنیالنظیر»، «با ده نفر از یاران خود که از آن جمله على بن ابیطالب (ع) بود به سوى محلة بنىالنضیر حرکت کرد. و چون بدانجا رسید و منظور خود را اظهار کرد آنان در ظاهر از پیشنهاد آن حضرت استقبال کرده و آمادگى خود را براى کمک و مساعدت در این باره اظهار داشتند و از آن حضرت دعوت کردند تا در محله آنان فرود آید»
ولی دنباله «تحقیقات» آیت الله محلاتی، حاکی از این است که محمد نه برای اطمینان از نیت قلبی یهودیان که جهت دریافت پول و کمک وجود مبارکش را جابجا نموده:
«پیغمبر اسلام فرود آمده و به دیوار قلعه آنان تکیه داد و به انتظار کمک آنها در آنجا نشست.» طبق «براهین» آقای محلاتی، وقتی سران قبیلة یهودیان به قلعه باز میگردند تا باج خود را بپردازند، باز قصد توطئه میکنند ولی باز هم خداوند محمد را از توطئة یهودیان آگاه میکند. چرا که برای غصب اموال یهودیان، این توطئه لازم بوده:
در این موقع چند تن از سرکردگان آنها به عنوان آوردن پول یا تهیه غذا به میان قلعه رفته و با هم گفتند: شما هرگز براى کشتن این مرد چنین فرصتى مانند امروز به دست نخواهید آورد خوب است هم اکنون مردى بالاى دیوار برود و سنگى را از بالا بر سر او بیفکند و ما را از دست او راحت و آسوده سازد، همگى این رأى را پسندیده و با اینکه یکى از بزرگانشان به نام «سلام بن مشکم» با این کار مخالفت کرده گفت: شاید خداى محمد او را از این کار آگاه سازد، به سخن او گوش نداده و در صدد انجام این کار بر آمدند. شخصى از ایشان به نام عمرو بن جحاش انجام این کار را به عهده گرفت و بىدرنگ خود را به بالاى دیوار رسانید تا توطئه آنها را اجرا کند. ولى قبل از اینکه او کار خود را بکند خداى تعالى به وسیلة وحى پیغمبر را از توطئه ایشان آگاه ساخت و رسول خدا (ص) فورا از جاى خود برخاسته و مانند کسى که دنبال کارى مىرود بدون آنکه حتى یاران خود را خبر کند به سوى مدینه به راه افتاد.
چون یهودیان در هر حال در موضع قدرت نبودند، وحی الهی نیز بر ضد آنان نازل شد. «پیغمبر اسلام مطمئن بود که با رفتن او، یهود جرئت آنکه به اصحاب او گزندى برسانند ندارند و از عکسالعمل و انتقام رهبر مسلمانان بسختى واهمه و بیم دارند.» چرا که اگر قبیله «بنی النظیر» امکان دفاع از خود را داشتند، وحی الهی به محمد میگفت که همانطور که از مکه به مدینه گریخته، این بار هم فرار را بر قرار ترجیح دهد. ولی چنین نبود. محمد با یک اولتیماتوم یهودیان را از مزارع خود فراری داد.
«حضرت توطئه آنها و وحى خداى تعالى را به ایشان اطلاع داد، و به دنبال آن یکى از مسلمانان به نام محمد بن مسلمه را مأمور کرده فرمود: به نزد یهود بنىالنضیر برو و به آنها بگو: شما پیمانشکنى کردید و از در مکر و حیله بر آمدید و نقشة قتل مرا طرح نمودید، اینک تا ده روز مهلت دارید که از این سرزمین بروید و از آن پس اگر در اینجا ماندید کشته خواهید شد. محمد بن مسلمه پیغام رسول خدا(ص) را به آنها رسانید، یهود مزبور که تاب مقاومت در برابر مسلمانان را در خود نمىدیدند آماده رفتن شدند.
حال چند سوال مطرح میشود: چگونه یهودیان که از انتقام اصحاب محمد وحشت داشتند، در پی کشتن او بودند؟ و اگر یهودیان بدون نبرد با مسلمانان، مزارع خود را ترک کردهاند، چرا از «غزوه» بنی النظیر میگویند؟ واقعیت این است که محمد قصد تملک زمینهای قبیله بنیالنظیر را داشت و این داستانهای صد من یک قاز را هم برای توجیه غارت و چپاول سر هم کردهاند. چون بعداً در همین «تحقیقات» مشخص میشود که نبردی در کار نبوده. در سال چهارم هجری قمری، آیهای نازل شد که فدک کانون توطئه بر ضد اسلام است و محمد هم بلافاصله اوامر الهی را اجرا کرده، کانون توطئه را تصاحب کرده، به دخترش بخشید! به دو دلیل: نخست آنکه «زمامداری مسلمانان پس از درگذشت پیامبر اسلام طبق تصریح مکرر پیامبر، با امیرمؤمنان بود و چنین مقام و منصبى به هزینه سنگینى نیاز دارد. على(ع) براى حفظ این مقام و منصب، مىتوانست از درآمد «فدک»، حداکثر استفاده را بنماید.» به عبارت دیگر پس از محمد، امیر مومنان علی بوده! البته، در تاریخ مسائل به صورت دیگری پیش آمده. ابوبکر ـ که دختر هفت سالة خودرا تقدیم پیامبر چهل ساله کرده بود ـ جانشین محمد شد، سپس، نوبت عمر و عثمان رسید و علی نفر چهارم بود. ولی دستاربندان را با وقایع در تاریخ کاری نیست، مدارک و شواهد اینان، داستان و حکایت است. 15 سده قبل از فوکویاما، اینان پایان تاریخ را رسماً اعلام کرده بودند!
دلیل دومی که بخشیدن فدک را به فاطمه «توجیه» میکند، این است که پس از فوت محمد، دختر و نوههایش باید «آبرومندانه» زندگی کنند، تا «شرف و حیثیت» پیامبر محفوظ بماند. این قسمت اصلی «عدالت اسلامی» است. و دلیل حیف و میل اموال ملت ایران توسط دستاربندان این است که «شرف و حیثیت» با مال و اموال، رابطة مستقیم دارد. و هرکس نتواند «آبرومندانه» زندگی کند، پدرش «شرف و حیثیت» نداشته! به عنوان مثال، فرزندان سردار اکبر، و دیگر چپاولگران اموال ملت ایران، برای حفظ «شرف و حیثیت پدر»، به اموال عمومی شبیخون زدهاند! اول تیرماه در ایرنا، حداد عادل هم به همین دلیل، از اینکه جزو امت اسلام است، مفتخر شده میگوید: «ما افتخار ميكنيم امت چنين پيامبري هستيم و مفتخريم كه نگهبان ميراث گرانقدر آن پيامبر، يعني اسلام و قرآن باشيم.» چرا که نه؟ همین اسلام به حداد عادل و شرکایش امکان داده که با غارت اموال ملت ایران «آبرومندانه» زندگی کنند و برای پدراناشان هم «شرافت و حیثیت» دست و پا کنند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت