چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵


در جستجوی پدر!
...
قبلاً اشاره شد که فروید معتقد است، پسر در سنین کودکی ـ‌ حدود شش سالگی ـ در ضمیر ناخودآگاه، پدیده‌ای را گسترش می‌دهد که فروید ریشة آنرا در اسطورة اودیپ نزد یونانیان باستان می‌جوید. طبق نظریة فروید، در این دوره از رشد شخصیت، در بطن ضمیر ناخودآگاه پسر بچه، جهت تصاحب مادر، تقابلی میان او با پدر رخ می‌دهد. این تقابل در ضمیر ناخود آگاه، به دلیل آنکه می‌تواند پدیدة کاستراسیون یا (قطع آلت تناسلی) را از طرف پدر به همراه داشته باشد، در ذهن پسر وحشت بسیار ایجاد می‌کند. به عقیدة فروید، «گذار موفقیت آمیز» از این مرحله، در زندگی اجتماعی پسر نقشی سرنوشت سازی دارد. مقصود فروید از «گذار موفقیت‌آمیز» به معنای آن است که در ضمیرناخودآگاه پسر پدر را به قتل می‌رساند و مادر را تصاحب می‌کند، ولی از وحشت آنچه انجام داده، تمامی این داستان را در ناخودآگاه مدفون نگاه می‌دارد. البته، برای تکمیل این روند حضور واقعی پدر و یا مادر الزامی نیست، و ضمیر ناخودآگاه می‌تواند مرد و یا زن دیگر را نیز جایگزین والدین خود کند، و این پدیده در ارتباط با آنان شکل ‌گیرد.

پسرانی که از مرحلة تقابل با «پدر» پیروز بیرون آمده‌اند، معمولاً در زندگی اجتماعی پیشرفت بیشتری نسبت به پدر دارند. البته در این نظریه نیز چون دیگر نظریات که به بررسی شخصیت‌ انسان‌ها می‌پردازند، استثناء‌هائی وجود دارد. یک نکته را نیز باید یادآور شویم، و آن اینکه، به گفتة فروید، در مورد دختران، این تقابل با مادر پیش می‌آید، و به دلیل «تعالیم» جامعة مردسالار، دختربچه خود را پسربچه‌ای شناسائی می‌کند، که مادرش آلت تناسلی او را قطع کرده. ولی از آنجا که سوژة این وبلاگ زنان نیستند ـ چون زن ایده‌آل در ایران، همان فاطمه ذلیل و گریان است ـ بحث زنان را به بعد موکول می‌کنیم.

طبق نظریة فروید، گروهی از فرزندان ذکور، که نتوانسته‌اند از این «تقابل» پیروز بیرون آیند، نبرد با پدر را به سطح مراودات اجتماعی می‌کشانند، و پیوسته به مبارزه با «پدرهای فرضی» خود مشغول‌اند، مبارزه‌ای که در ساختار روانی، هرگز نمی‌تواند به نتیجه‌ای منتهی شود؛ نه پیروزی در کار است و نه شکستی. این گروه، تا پایان عمر در تقابل پیوسته با قدرت و نمادهای قدرت باقی می‌مانند، و چون قادر به کسب «پیروزی» و ارضای ضمیرناخودآگاه خود نیستند، دچار پژمردگی و افسردگی روانی می‌شوند. ولی گروه سومی نیز وجود دارند، آنان که، در ساختار روانی‌ خود، چه مرحلة اودیپ را با موفقیت بگذرانند، و چه دچار افسردگی ‌شوند، شخصیتی وانهاده و وابسته دارند، عاشق پدر باقی می‌مانند، چرا که فکر می‌کنند عشق پدر کارساز زندگی‌شان خواهد شد. و اگر عشق مادر را فراموش می‌کنند، هیچگاه چون گروه نخست «پای به میدان زندگی» نمی‌گذارند. این گروه که در علم روانکاوی، از نظر استقلال شخصیت فردی، در پائین‌ترین رده قرار می‌گیرند، همان «شیفتگان قدرت» در اجتماع اند. «پیشوایان و رهبران»، زمانی که دست‌نشاندگان قدرت‌های دیگر‌اند، همواره از میان این گروه اجتماعی انتخاب می‌شوند.

این گروه پیوسته در جستجوی کانون قدرت‌ است. و به محض آنکه کانون قدرت تضعیف شود، شاهد اعتراضات این گروه می‌شویم. به عنوان مثال، اگر شرایط سیاسی ایران را در نظر آوریم، مهره‌های حکومتی که سابق بر این، سینه‌چاک‌های حاکمیت بودند، و امروز «مخالفان» حاکمیت شده‌اند، همگی از نظر ساختار روانی در همین ردة «شیفتگان قدرت» جای دارند، کسانی که به دنبال «پدر» می‌گردند. بهترین نمونة این «بی‌پدران جاودان» را در امثال سروش، مهاجرانی، گنجی‌ و عبدی و... می‌توان یافت. اینان همگی مخالف حاکمیت شده‌اند، چرا که قدرت سرکوب حاکمیت تضعیف شده، و این امر در اینان ایجاد وحشت و هراس می‌کند. در ضمیرناخودآگاه این افراد، «پدر ضعیف»،‌ شایستة عشق نیست، ‌چرا که دیگر توانائی دفاع از پسر را ندارد. پسری که خود نیز قدرت مبارزه و دفاع از خویش را ندارد، چون از نظر شخصیتی، در مرحلة وابستگی به قدرت «فرضی» پدر گرفتار آمده‌. از اینرو، در ساختار گویشی، شنین فرزندی، در همان مرحلة نوباوگی باقی می‌ماند.

میکائیل باکتین، متفکر صاحب نام روس، تقابل فرد با نماد قدرت اجتماعی را به تقابل گویش فردی با گویش «پدر» تشبیه می‌کند. گویش فردی بازتاب گرایش‌هائی است که بنیادهای اجتماعی، و در راس آنان، بنیادهای «مقدس» را به چالش می‌خواند. بنیادهائی که نماینده «پدرآسمانی» بر روی زمین‌اند. به همین دلیل است که رمان، به عنوان بازتاب «واقعیت‌های خاکی»، و عرصة مرگ تقدس‌ها، در چارچوب نظریة باکتین اینچنین اهمیت یافته. رمان، در واقع، نوید دهندة مرگ «حقیقت مقدس و الهی» بوده. البته اخیراً بنیاد نوبل، قصد آن دارد که تعریف نوینی از رمان ارائه دهد، چرا که کارلوس فوئنتس را به دریافت جایزة نوبل «مفتخر» کرده، تا در حمایت از نقطه‌نظرهای استعمار، حقایق، «دین خردورز» و دیگر مهملات را که، استعمار مخصوص جهان اسلام خلق می‌کند، در رمان بیابد، و آنرا زمینة برخورد «حقایق متکثر» بخواند.

ولی سیاست اجتماعی استعمار در جهان اسلام، به ویژه مناطق نفتخیز، روشن است، تقدس‌های آسمانی باید دست نخورده باقی بمانند، تصویر مادر باید همچون فاطمه، رقت بار باشد، و پدر مانند پیامبر، غاصب و زورگو! ولی اینک که تصویر «پدر» در حاکمیت ایران تضعیف شده، اصولگرایان دربدر به دنبال پدر می‌گردند. و در روز 7 تیرماه سالجاری، «موسی قربانی» عضو هیئت رئیسة مجلس، در مصاحبه با خبرنگار آفتاب نیوز، ابراز می‌دارد:

[...] شخصی که اصولگرایان به دور آن گرد آیند، دیگر موجود نیست. باید فردی که نقش پدری دارد، باشد تا اصولگرایان به دور وی گرد آیند و این پدر باید پیدا شود تا مشکلات حل شود.
حدود 80 سال است که استعمار «پدرهای خوب و پر قدرت» برای «اصولگرایان» ساخته، تا ملت ایران را با چماق «اقتدار» دولت سرکوب کند، و وسیلة چپاول فراهم آورد. امروز، دیگر علی خامنه‌ای، سردار اکبر، آیات عظام، طلاب و ... برای سرکوب کفایت نمی‌کنند. شیفتگان قدرت یتیم شده و در بدر به دنبال پدرشان می‌گردند، ولی مشکل اینجاست که پدر اصلی همة اینان، استعمار غرب، خودش هم به مشکل «اصولگرایان» دچار شده، و نه با «وایاگرا» و نه با «سپر دفاعی»، دیگر قادر به حفظ «فرزندانش» در خاورمیانه نیست.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت