...
«گاهانبار» از واژة اوستائی، گاتو، به معنای «گاه و هنگام» گرفته شده، و مفهوم «هنگام به بار نشستن، و بار دادن» دارد. به باور زرتشتیان، آفرینش جهان در «شش چهرة گاهانبار» انجام پذیرفته. امروز دومین گاهانبار است، روز آفرینش آب. و دو روز دیگر، جشن تیرگان را گرامی میداریم، روزی که آرش کمانگیر، جان در چلة کمان نهاد، تا مرز ایران و توران را مشخص کند و نقطة پایان بر جنگ بگذارد.
مرزهای نامشخص، همواره سرچشمة جنگ و جدال بودهاند. در همة زمینهها به ویژه در زمینة زبان. در هم شکستن مرز مقولهها و معانی، ویژگی گویش نادانان است. و در این زمینه، هنر نزد ایرانیان است و بس! تخصص «هممیهنان شریف»، به ویژه از نوع فرهیخته در این زمینه یگانه است. هیچکس به گرد پای آنان نمیرسد. از راس هرم نادانی و گزافه گوئی، یعنی مبلغین عدالت و آزادی در اسلام آغاز کنیم که ترتیب حروف الفبا را نیز رعایت کرده باشیم. عدالت و آزادی همان مفاهیمی است که در ادیان ابراهیمی اصولاً وجود ندارد. حال، برخی نه تنها مدعی عدالت و آزادی در اسلام شدهاند، که ادعا میکنند اسلام برابری حقوق زن و مرد را نیز محترم میشمارد! یعنی برابری حقوقی که اصلاً وجود خارجی ندارد. در اسلام مرد نسبت به زن، فرزند و بردگان خود «صاحب حق» است: حق جان و مال. دلیل این پریشانگوئیها، این است که کانون رسوای وکلای ایران، شهامت ندارد عدم وجود حقوق انسانی در اسلام را متذکر شود. «حقوقدانان» ایران مانند بقیه امت باید «منتظر اجتهاد» آیات عظام و طلاب بنشیند، که شاید لطفی در حق مردم ایران نموده، آزادی را تقدیمشان کنند! و البته، به فرمان خانم عبادی، ملت هم باید «هزینة آزادی را بپردازد!» اصولاً، در تفکر گروههائی، موجودیت ملت ایران در «پرداخت هزینهها» خلاصه شده. هزینة انقلاب، هزینة جنگ، امنیت، آزادی، دفاع از نظام و ... همواره به عهده ملت ایران است هر چند که اصولاً انقلابی هم در کار نبوده است و پیامدهای این «انقلاب نیست در جهان»، هم برای ملت ایران جز مصیبت نبوده.
اخیراً کانون نویسندگان، باز هم بیانیه صادر فرموده خواستار پرداخت هزینه برای آزادی شدهاند! یکبار در همین وبلاگ متن شیوا و بازاری «کانون نویسندگان» را تصحیح کردم. اینبار قصد اتلاف وقت ندارم. فقط یادآور میشوم که «کانون نویسندگان» آزادی را گویا با بند کفش مقایسه کرده، استدلال میکند، «وقتی برای بندکفش باید هزینه پرداخت، برای آزادی هم ...». دیگر ادامه نمیدهم، چرا که همین کافیست تا مشخص شود کانون نویسندگان ـ که اعضای سرشناسش، برای حفظ آزادیها، مبلغ انتخاباتی سرداراکبر در مقابل سردار مهرورزی شده بودند ـ سر در کدام آخور دارد. امروز تنها کسانی که «برای حفظ آزادیها» بیانه صادر نمیکنند و تجمع آرام به راه نمیاندازند، علی خامنهای و هاشمی جنایتکاراند. همه از اندرونی حاج اکبر، پرچم آزادیخواهی برافراشته، یا در حسینیة ارشاد، پرچم داس و چکش بالا بردهاند! به همین دلیل یکی از «عالمان حکومتی»، جناب دکتر بابک مختاری در بازتاب، سایت سردار اکبر در ایران، مرزهای خرد را در نوردیده و پس از نوحه خوانیهای مرسوم، چهگوارا را با چمران و احمد شاه مسعود مقایسه کرده است. از احمد شاه مسعود نمیگویم، چرا که در مقابل تهاجم نظامی به کشورش دست به اسلحه برد، هرچند که از حمایت غرب برخوردار بود. و هر چند که خود و ملتش بهای سنگینی در راه تکیه بر بیگانه پرداختند و امروز نیز هنوز میپردازند. ولی چمران که بود؟ چمران مزدور آمریکا در ایران بود و بس. سازمان امل مانند حزبالله و حماس، سازمانی ساخته و پرداخته استعمار بود. چمران، نیز مانند بسیاری از سیاست پیشگان امروز ایران، دست پروردة استعمار غرب بود. مزدوری استعمار را با دیپلم پارههای دانشگاه نمیتوان پنهان داشت. مقایسة چمران با چه گوارا، همان حکایت شکستن مرزهای خرد است. یک استاد دانشگاه ایران، که «مدعی» شناخت از چهگوارا هم هست، میگوید، چمران و احمد شاه مسعود چون مسلمان بودند، گمنام ماندهاند!
«هميشه وقتي نام چهگوارا را ميشنيدم با شناختي که از او داشتم ناخودآگاه تحسينش میکردم! شهادت احمد شاه مسعود، شير درة پنجشير، تلنگري بود برايم و با خود گفتم که مسعود مظلوم و مسلمان ما چه از چهگواراي بزرگ کمتر داشت که دلاوريهايش همچون چهگوارا، بازتابي جهاني پيدا نکرد [...] مدتها در انديشه بودم که آيا اگر مسعود ما، مسلمان نبود باز هم به همين گمنامي ميماند و چرا روشنفکران و نويسندگان ما که اينقدر در ستايش چه گوارا سخن رانده اند از شجاعت مسعود چندان سخن نمي گويند؟»
سخنان استاد به اینجا که میرسد، تازه خواننده متوجه میشود که استاد بزرگوار کمترین شناختی از چه گوارا ندارد. چرا که چهگوارا، چمران و احمد شاه مسعود را یکسان میپندارد. و به قول خودشان پس از 2 سال مطالعه، کشف کردهاند که دلیل شهرت چه گوارا مسلمان نبودن اوست!
«اين دلمشغولي و سوالات بي جواب توجهم را به بزرگمرد مسلمان ديگرمان، يعني شهيد دکتر مصطفي چمران جلب کرد. دو سال در مورد اين سه قهرمان مطالعه کردم ولي هرچه بيشتر ميخواندم بيشتر به اين نکته تلخ واقف ميشدم که شايد اگر چمران و مسعود ما مسلمان نبودند دلاوريها و ايثارگريها يشان بسيار بيشتر از چه گوارا نمود جهاني پيدا ميکرد.»
بخصوص که چمران «دانشآموخته دارالفنون، دبيرستان البرز، دانشکده فني، دانشگاه کاليفرنيا و برکلي است» و ناگهان به دستور ارباب «از آمريکا رهسپار مصر ميشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاي چريكي را ميآموزد. به لبنان ميرود»، و با مزدوران محلی یعنی امام موسيصدر و شرکا، شبه نظامیان امل را سازماندهی میکند. آنهم بر اساس مبانی اسلامی! سپس در لبنان به امر مقدس جنگ مشغول شده، تا زمینة بهتر در ایران فراهم شود: ممنوعیت مسافرت ایرانیان به اتحاد جماهیر شوروی، کشتار کردها، و گرم نگاهداشتن جبهه جنگ با عراق، و جنایات دیگری که شاید در آینده اسنادش در همان آمریکا به وسیلة دوستان ایشان منتشر شود. جناب چمران پس از غائلة 22 بهمن 1357، مانند بهزاد نبوی، ناگهان سر از دولت و مجلس اسلام و مسلمین درمیآورد: «با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از 23 سال دوري، به ايران باز ميگردد. معاون نخستوزير ميشود اما در تهران نميماند و با تلاشي کم نظير، مسئله كردستان را تا حدود زيادي فيصله ميدهد. وزير دفاع و نماينده مجلس ميشود [...] به اهواز ميرود ...» و 31 خرداد 1360 ملت ایران از وجود ایشان محروم میشود، چون در تصفیه حسابهای داخلی، به دست شرکا «شهید هم میشود»، و امروز باید همه برایشان روضه هم بخوانیم! به ویژه که یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار، از نزدیکان پرزیدنت مهرورزی هم هست، همان پرزیدنتی که آزادیها را تهدید میکند! البته منظور آزادیهای موجود در همین 27 سال اختناق و سرکوب است! امروز رسانهها و گروهها چنان از «نبود آزادی» میگویند و می نویسند، که گویا در دورة خاتمی شیاد، یا هاشمی جنایتکار، در ایران قوانین حقوقی فرانسه اجرا میشده است!
مرزهای نامشخص، همواره سرچشمة جنگ و جدال بودهاند. در همة زمینهها به ویژه در زمینة زبان. در هم شکستن مرز مقولهها و معانی، ویژگی گویش نادانان است. و در این زمینه، هنر نزد ایرانیان است و بس! تخصص «هممیهنان شریف»، به ویژه از نوع فرهیخته در این زمینه یگانه است. هیچکس به گرد پای آنان نمیرسد. از راس هرم نادانی و گزافه گوئی، یعنی مبلغین عدالت و آزادی در اسلام آغاز کنیم که ترتیب حروف الفبا را نیز رعایت کرده باشیم. عدالت و آزادی همان مفاهیمی است که در ادیان ابراهیمی اصولاً وجود ندارد. حال، برخی نه تنها مدعی عدالت و آزادی در اسلام شدهاند، که ادعا میکنند اسلام برابری حقوق زن و مرد را نیز محترم میشمارد! یعنی برابری حقوقی که اصلاً وجود خارجی ندارد. در اسلام مرد نسبت به زن، فرزند و بردگان خود «صاحب حق» است: حق جان و مال. دلیل این پریشانگوئیها، این است که کانون رسوای وکلای ایران، شهامت ندارد عدم وجود حقوق انسانی در اسلام را متذکر شود. «حقوقدانان» ایران مانند بقیه امت باید «منتظر اجتهاد» آیات عظام و طلاب بنشیند، که شاید لطفی در حق مردم ایران نموده، آزادی را تقدیمشان کنند! و البته، به فرمان خانم عبادی، ملت هم باید «هزینة آزادی را بپردازد!» اصولاً، در تفکر گروههائی، موجودیت ملت ایران در «پرداخت هزینهها» خلاصه شده. هزینة انقلاب، هزینة جنگ، امنیت، آزادی، دفاع از نظام و ... همواره به عهده ملت ایران است هر چند که اصولاً انقلابی هم در کار نبوده است و پیامدهای این «انقلاب نیست در جهان»، هم برای ملت ایران جز مصیبت نبوده.
اخیراً کانون نویسندگان، باز هم بیانیه صادر فرموده خواستار پرداخت هزینه برای آزادی شدهاند! یکبار در همین وبلاگ متن شیوا و بازاری «کانون نویسندگان» را تصحیح کردم. اینبار قصد اتلاف وقت ندارم. فقط یادآور میشوم که «کانون نویسندگان» آزادی را گویا با بند کفش مقایسه کرده، استدلال میکند، «وقتی برای بندکفش باید هزینه پرداخت، برای آزادی هم ...». دیگر ادامه نمیدهم، چرا که همین کافیست تا مشخص شود کانون نویسندگان ـ که اعضای سرشناسش، برای حفظ آزادیها، مبلغ انتخاباتی سرداراکبر در مقابل سردار مهرورزی شده بودند ـ سر در کدام آخور دارد. امروز تنها کسانی که «برای حفظ آزادیها» بیانه صادر نمیکنند و تجمع آرام به راه نمیاندازند، علی خامنهای و هاشمی جنایتکاراند. همه از اندرونی حاج اکبر، پرچم آزادیخواهی برافراشته، یا در حسینیة ارشاد، پرچم داس و چکش بالا بردهاند! به همین دلیل یکی از «عالمان حکومتی»، جناب دکتر بابک مختاری در بازتاب، سایت سردار اکبر در ایران، مرزهای خرد را در نوردیده و پس از نوحه خوانیهای مرسوم، چهگوارا را با چمران و احمد شاه مسعود مقایسه کرده است. از احمد شاه مسعود نمیگویم، چرا که در مقابل تهاجم نظامی به کشورش دست به اسلحه برد، هرچند که از حمایت غرب برخوردار بود. و هر چند که خود و ملتش بهای سنگینی در راه تکیه بر بیگانه پرداختند و امروز نیز هنوز میپردازند. ولی چمران که بود؟ چمران مزدور آمریکا در ایران بود و بس. سازمان امل مانند حزبالله و حماس، سازمانی ساخته و پرداخته استعمار بود. چمران، نیز مانند بسیاری از سیاست پیشگان امروز ایران، دست پروردة استعمار غرب بود. مزدوری استعمار را با دیپلم پارههای دانشگاه نمیتوان پنهان داشت. مقایسة چمران با چه گوارا، همان حکایت شکستن مرزهای خرد است. یک استاد دانشگاه ایران، که «مدعی» شناخت از چهگوارا هم هست، میگوید، چمران و احمد شاه مسعود چون مسلمان بودند، گمنام ماندهاند!
«هميشه وقتي نام چهگوارا را ميشنيدم با شناختي که از او داشتم ناخودآگاه تحسينش میکردم! شهادت احمد شاه مسعود، شير درة پنجشير، تلنگري بود برايم و با خود گفتم که مسعود مظلوم و مسلمان ما چه از چهگواراي بزرگ کمتر داشت که دلاوريهايش همچون چهگوارا، بازتابي جهاني پيدا نکرد [...] مدتها در انديشه بودم که آيا اگر مسعود ما، مسلمان نبود باز هم به همين گمنامي ميماند و چرا روشنفکران و نويسندگان ما که اينقدر در ستايش چه گوارا سخن رانده اند از شجاعت مسعود چندان سخن نمي گويند؟»
سخنان استاد به اینجا که میرسد، تازه خواننده متوجه میشود که استاد بزرگوار کمترین شناختی از چه گوارا ندارد. چرا که چهگوارا، چمران و احمد شاه مسعود را یکسان میپندارد. و به قول خودشان پس از 2 سال مطالعه، کشف کردهاند که دلیل شهرت چه گوارا مسلمان نبودن اوست!
«اين دلمشغولي و سوالات بي جواب توجهم را به بزرگمرد مسلمان ديگرمان، يعني شهيد دکتر مصطفي چمران جلب کرد. دو سال در مورد اين سه قهرمان مطالعه کردم ولي هرچه بيشتر ميخواندم بيشتر به اين نکته تلخ واقف ميشدم که شايد اگر چمران و مسعود ما مسلمان نبودند دلاوريها و ايثارگريها يشان بسيار بيشتر از چه گوارا نمود جهاني پيدا ميکرد.»
بخصوص که چمران «دانشآموخته دارالفنون، دبيرستان البرز، دانشکده فني، دانشگاه کاليفرنيا و برکلي است» و ناگهان به دستور ارباب «از آمريکا رهسپار مصر ميشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاي چريكي را ميآموزد. به لبنان ميرود»، و با مزدوران محلی یعنی امام موسيصدر و شرکا، شبه نظامیان امل را سازماندهی میکند. آنهم بر اساس مبانی اسلامی! سپس در لبنان به امر مقدس جنگ مشغول شده، تا زمینة بهتر در ایران فراهم شود: ممنوعیت مسافرت ایرانیان به اتحاد جماهیر شوروی، کشتار کردها، و گرم نگاهداشتن جبهه جنگ با عراق، و جنایات دیگری که شاید در آینده اسنادش در همان آمریکا به وسیلة دوستان ایشان منتشر شود. جناب چمران پس از غائلة 22 بهمن 1357، مانند بهزاد نبوی، ناگهان سر از دولت و مجلس اسلام و مسلمین درمیآورد: «با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از 23 سال دوري، به ايران باز ميگردد. معاون نخستوزير ميشود اما در تهران نميماند و با تلاشي کم نظير، مسئله كردستان را تا حدود زيادي فيصله ميدهد. وزير دفاع و نماينده مجلس ميشود [...] به اهواز ميرود ...» و 31 خرداد 1360 ملت ایران از وجود ایشان محروم میشود، چون در تصفیه حسابهای داخلی، به دست شرکا «شهید هم میشود»، و امروز باید همه برایشان روضه هم بخوانیم! به ویژه که یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار، از نزدیکان پرزیدنت مهرورزی هم هست، همان پرزیدنتی که آزادیها را تهدید میکند! البته منظور آزادیهای موجود در همین 27 سال اختناق و سرکوب است! امروز رسانهها و گروهها چنان از «نبود آزادی» میگویند و می نویسند، که گویا در دورة خاتمی شیاد، یا هاشمی جنایتکار، در ایران قوانین حقوقی فرانسه اجرا میشده است!
البته فرانسه را هم اخیرا با ایران مقایسه کردهاند! فرانسه که 2 سده پیش، بنیاد سلطنت و مذهب را با هم برچید، اموال کلیسا را ضبط کرد و در اروپا، تنها کشوری است که نه قانون اساسیاش با نام خدا آغاز میشود، و نه در آن کلامی از دین دولتی مطرح میشود، و طبق قانون اساسیاش، کشوری است لائیک، یعنی کشوری که دین را در عرصه سیاست دخالت نمیدهد، از جانب بعضیها با جمهوری اسلامی مقایسه شده. در فرانسه، هرچند امروز رئیس جمهورش نزدیک به محافل مذهبی است، حق تبلیغ و نوحهخوانی مذهبی وجود ندارد. این کشور را با ایران مقایسه کردهاند! مقایسه کننده هم از قضای روزگار یکی از مبلغین سردار اکبر «برای حفظ آزادیها» است! دلیل اشاره به «گاهان بار»، آفرینش آب، در آغاز مقاله همین بود: ریختن آب پاکی روی دست ملت ایران، که هزینة چنین «مرزشکنیهائی» را حتماً ما ملت باید بپردازیم. به همة کسانی که برای «دفاع از آزادیهای خیالی» به 22 خرداد چسبیدهاند، یادآوری میکنم که، خرداد ماه آبهاست. ماه ایزد بانوی همة آبهای گیتی است. آب، زدایندة آلایشهاست، هم از چهرة فریبکاران، هم از دل های سیاه ستمگران، و هم از فریب واژههای پوچ.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت