یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵


تو، که شب را نزیستی
...

دیده در دیده مرگ زیستن، مرگ هراس‌هاست. مرگ، نه به عنوان پایان زندگی، که به عنوان دوری از زندگی. با‌فاصله به زندگی نگریستن، فاصله از شادی ها نیست، رفتن به عمق شادی‌هاست، شادی‌هائی که مرگ در کمین‌شان نشسته. آن گاه که مرگ می‌آید، یک آن بیش نیست، کوته‌زمان گذار از دیوار است دیواری، که بارها و بارها، همه راه‌ها را به بن‌بست کشاند و هرگز شهامت ایستادگی در برابرش نبود. امروز، دیوار مرگ فرو‌ریخت، امروز، با تو به «دیگر‌سو» گذر کردم. ماسه‌های روشن کرانه دریای پارس به روی ‌ما لبخند زدند. امروز بر امواج بلورین خزر دویدیم، امروز...امروز از کویر سرد، به فلات روشنائی‌ها رسیدیم، به دشت های خندان، به رودخانه‌های آفتاب. امروز بر فراز دشت‌های زمرد، برفراز کوه‌های جادو پرگشودیم، امروز،‌ به روی ما نگاه خورشیدها خنده می‌زند، امروز چه باک از دوری...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت