دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

مارکسیسم دینی!
...

تشکیلات حماس، که به همت آریل شارون سازماندهی شد تا برای سازمان آزادی بخش فلسطین ایجاد مزاحمت کند، اینک به یمن حمایت استعمار غرب، می‌رود تا تبدیل به تشکیلاتی «ضد صهیونیستی» شود، البته، فقط در رسانه‌ها. درست همانطور که مزدوران استعمار در ایران، با هیاهوی رسانه‌ها به زندان اوین می‌رفتند و می‌روند، تا به «مخالفان سرسخت» حاکمیت استبدادی تبدیل شوند، تشکیلات حماس هم، از برکت تهاجم نظامی اسرائیل، می‌تواند به قهرمان مبارزه با صهیونیسم تبدیل شود. حکمت «سرباز ربائی»، درست هنگامی که مذاکرات صلح امکان پذیر می‌نمود، این بود که حماس قبول عام نیافته بود و سازمان آزادی‌بخش فلسطین و دیگر گروه های غیر مذهبی، ممکن بود دوستان اسرائیل را از مسند قدرت به زیر کشیده، باعث درد سر برای آنهائی شوند، که جهان اسلام را غرقه در «تقدیس و تقدس» می‌خواهند. چرا که افزایش حجم مقدسات جهان اسلام، سود چند ملیتی‌ها را صد چندان خواهد کرد، و اگر «تقدس‌ها» یاری کنند، صد کاروان توان زد. هیچ صدائی هم از سازمان‌های «جنایت‌کاران بدون مرز» نخواهیم شنید. نه یهودیان ساکن اسرائیل، نه مردم منطقه، حق و حقوق‌اشان مجوز خروج از مرز ندارد! همه که عضو «خانواده شریف» خوئینی‌ها نیستند! هر کس مرتبه‌ای دارد! همانطور که «رهبر فرزانه» گفته، ملت یک طرف، نخبگان و مسئولان یکطرف!

مزایای تهاجم نظامی اخیر اسرائیل، در پی آن «سرباز ربائی مطلوب» ـ که پیامد سفر رامسفلد به اسرائیل بود ـ به افزایش قدرت مزدوران حماس محدود نمی‌شود. این رشته سر دراز دارد. اولا، پنتاگون به مردم اسرائیل، که از جنگ به تنگ آمده و خواهان صلح‌اند، یادآوری می‌کند، ول معطلید عزیزان! موجودیت شما در گرو گرم نگاهداشتن تنور جنگ است. اگر صلح می‌خواهید، اردوگاه‌های کار اجباری «مدرن»، مانند ابوغریب، فراوان داریم. در نتیجه، «فدائیان» سلیمان، ابراهیم و موسی، دوباره، صحنه گردان سیاست اسرائیل شده،‌ بازار جنگ و ستیز را رونق می دهند. پیامد منطقی این شرایط، تقویت افراطیون مذهبی، نه تنها در فلسطین که در تمام کشور های مسلمان خواهد بود. به عنوان مثال، در کشور الجزایر، که با حمایت غرب و همکاری سازمان های امنیتی ـ نظامی داخلی، جنایت‌کاری به نام عباسی مدنی، سال‌ها به کشتار غیر نظامیان مشغول بود، اخیرا به بهانه «حمایت از مردم فلسطین»، ریش و تسبیح و مقنعه، به تظاهرات پرداخته‌اند. همچنین در اردن و همه کشورهائی که در آن ها، خطر به قدرت رسیدن گروه‌های غیر مذهبی، منافع استعمار را تهدید می‌کند و به ویژه در ایران.

دلیل پخش رایگان قلم طلائی و جوایز رنگارنگ جهانی میان «نخبگان» بازار، کلاه مخملی‌ها و نوچه‌های سردار اکبر نیز همین است. دلیل هیاهو برای «احترام به ادیان»، دلیل هیاهو برای «احترام به اقوام» و دلیل هیاهو برای افزایش مقدسات نیز همین است. و چون این همه تلاش و توزیع جوایز کفایت نکرده، و عمو سام نتوانسته، سروش، گنجی، باقی و دیگر عمله اکره خود را به خورد ملت ایران بدهد، به «استخدام» ایرانیان مقیم اروپا پرداخته. طبق معمول، افتخار برپائی تمامی توطئه ها نصیب شهر «مقدس» برلن می‌شود! این آلمان‌ها، در همه امور ابتکار عمل را بدست می‌گیرند! از جمله، در انواع نژاد ‌پرستی! کنفرانس برلن، چند سالی برای فعله استعمار فرصت فراهم کرد. استاد اکبر گنجی، «شهامت، شناخت و نبوغ» خود را مدیون کنفرانسی است، که صهیونیست معروف، یوشکا فیشر به راه انداخت.

آقای فیشر نیز، در نوع خود، گنجی فاشیست هاست. ایشان ابتدا با نقاب چپ، عامل نفوذی در گروه‌های چپ واقعی بودند، مانندگروه «بادر ماینهوف». گروهی که اعضای اصلی اش در زندان «خودکشی» کردند.‌ چون همانطور که می‌دانیم، هرگز در کشور متمدن آلمان ـ که نژادش هم مثل بعضی‌ها آریائی است ـ با زندانی سیاسی، بد رفتاری نمی‌شود! آنقدر به زندانی ها لطف و محبت می‌کنند، که اینان از شرمندگی دست به خودکشی می‌زنند. گروه بادر ماینهوف، ما را از اصل موضوع دور کرد. این کمونیست‌ها! خدا را هم از راه راست به در می‌کنند، و خدا به جهنم می‌رود! همانطور که منهم با ورود به این مبحث وارد جهنم شدم، البته جهنمی که فاشیست های «مترقی، مدرن و خرد ورز» ایجاد کرده‌اند.

بله! جناب فیشر، پس از عمری «خدمت» به گروه های چپ، از حزب سبز های آلمان سر درآورد. حزبی که مستقیما از صهیونیست های آمریکا دستور می‌گیرد، و با وقاحت ادعای چپ بودن را هم دارد! یوشکا فیشر در راه اهداف چپ آمریکا، از فداکاری دریغ نکرد. با یک زن ایرانی هم ازدواج کرد! ولی راه به جائی نبرد. تا جای خود را به یک ایرانی داد، شاید این بار از «امامزاده سبز» در آلمان معجزه‌ای «صادر» شود! دلیل این که ناز و کرشمه های بازاری گنجی، در میان «چپ نمایان» ایران، خریدار یافته نیز همین است. مسیر «انقلابیون» مشخص شده. همه راه ها از فاشیسم می‌گذرد. همه باهم، با مانیفست مارکس، به سوی خدا برویم! در یکدست قرآن و در دست دیگر «مانیفست مارکس.» بی‌جهت نبود که درحسینیه ارشاد، از مارکس، «پریشان» می‌گفتند، و در مصاحبه با آقای نراقی، شریعتی را «مارکسیست» می‌خواندند. البته هنوز دانشگاه لندن مراسم سخنرانی مارکسیست‌های ساخته و پرداخته فاشیست ها را به پا نکرده! ولی دیر یا زود، دست بکار خواهد شد. بنظر می‌رسد، همانطور که عالیجناب هابرماس، «دین عقلانی» کشف کرده، کلاه مخملی‌ها هم، در بازار مسگران، «مارکسیسم دینی» یافته باشند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت