نیویورک، نیویورک!
...
در گذشتهای نه چندان دور، کافی بود پرزیدنت آمریکا عطسه کند تا حکومت ایران رعشه بگیرد. روزی که بیانات گهربار جیمی کارتر، در مورد حقوق بشر ایراد شد، روشنفکران ایران هم از خواب غفلت بیدار شدند! این شرایط برای ما ایرانیها شناخته شده است. ما که عمری شنیده بودیم در ایران انگلیسیها حکومت تعیین میکنند و خواهند کرد. تنها میتوانستیم از وضع خود شرمنده باشیم. این شرمندگی را با خود از تهران به اروپا آوردم، و روزی که یک فرانسوی فارسی زبان به من گفت چرا خمینی فارسی را مثل دهاتیهای بیسواد صحبت میکند این شرمندگی دو چندان شد. چرا که شاهد بودم، گروههای سیاسی و «سیاستمداران» همه پشت سر این «دهاتی بیسواد» صف کشیدهاند و در انتظار غنائم خوش خدمتیهای خود روزشماری میکنند.
به محض عطسة جیمی کارتر، نامه نگاریها و گله شکایتهای صد من یک قاز «روشنفکران» و «نخبگان» آغاز شد. کریم سنجابی، کانون رسوای وکلا، همانها که چند ماه بعد، از گذاردن نام منفورشان در نامه سرگشاده مصطفی رحیمی خودداری کردند، و ... این داستان ادامه یافت تا بالاخره، امیر عباس هویدا، از پست «نخست وزیر ابدی» کنار رفت. اول اکتبر همان سال، جبهه ملی اعلام اعتصاب عمومی اعلام کرد و 6 روز بعد، خمینی در هیاهو و جنجال رسانههای غرب و به ویژه بیبیسی، از نجف وارد پاریس شد؛ بهترین شهر دنیا برای هیاهوی رسانهای. همة ایرانیان «آزادیخواه» هم به دور وجود ذیجود خمینی گرد آمده بودند. از آن پس کانون توجه جهانیان خمینی بود و فرصت طلبانی که از چهار گوشه جهان خود را به «محضر آیت الله» میرساندند. سخنرانیهای «آزادیخواهانه» خمینی را هم رسانههای جهان با آب و تاب به دست ایرانیان تشنه لب میدادند. سه ماه بعد، اعلیحضرت تهران را ترک کردند و یک ماه بعد، خطوط هوائی ارفرانس خمینی و همراهان را در تهران تخلیه کرد. و تا به امروز، ایران در بند شارلاتانیسم گروههای سیاسی، در هماهنگی کامل با سیاست های استعمار اسیر است.
تکرار این خوش رقصی برای استعمار، امروز بار دیگر در سایتهای فارسی زبان آغاز شده، نه در مورد خمینی، که در مورد نوچههائی وابسته به حکومت تهران، که قصد دارند خود را عنوان اوپوزیسیون جا بزنند. استعمار به منظور آلودن چهرة اوپوزیسیون، یک تفالة حکومت منفور ایران را به عنوان «رهبر» مخالفان علم کرده که مخالفان حکومت «توحش ـ تحجر» را به موجودیت این پاسدار سابق بیالاید.
کاروان استعمار، اکبر گنجی را از ایران به سفر دور اروپا آورده، و سخنرانی های مهمل و بی سر و ته او هم در سایتها به خورد فارسی زبان داده میشود. مضحکترین چشمة این سیرک مهوع، فتواهای پیاپی گنجی است که خود را گویا نمایندة ایرانیان مقیم خارج هم میپندارد. اخیراً استاد اکبر فرمان داده، «مرا بیرحمانه نقد کنید»، و واژه «نقد» از این پس در قاموس اپوزیسیون داخل و خارج معنای نوینی یافته. از آنجا که فرهیختگان حکومت ایران همه مسائل را با چرتکه بررسی کرده «هزینهاش » را برآورد میکنند، به نظر میرسد، منظور از«نقد»، همان وجه نقد، به دلار یا به یورو باشد. چرا که بلافاصله همه با شعار، «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن»، «نقد» بیرحمانهای بر مهملات گنجی ارائه دادهاند. حتی یکی از «نخبگان»، که با چند روز تاخیر «هزینة نقد» را دریافت کرده بود، در مورد دیرکرد « نقد بیرحمانه» توضیح کافی نیز داد. و به ویژه تأکید کرد که پاسداراکبر «حقیقت جو» نیز تشریف دارند! با «فاطمه حقیقت جو» پژوهشگر «آش نذری»، اشتباه نشود.
در مورد واژة جادوئی «حقیقت»، که با «استاد» سروش وارد «مباحثات سیاسی» ایران شد، دیروز نوشتم. امروز از «حمایتهای» ریزهخواران استعمار از اکبرگنجی مینویسم، همانها که مبارزات سیاسی را با «جیب بری» یکسان میپندارند. حضرت والا، رضا پهلوی، با حمایت از کودتای ناکام 18 تیر، بطور ضمنی با «رهبر نوین» موافقت کردهاند. مسلماً رئیس دفتر ایشان پنداشتهاند که اگر کودتای دیگری به راه افتد، پدر مرحوم حضرت والا دوباره شاه میشود، و دلیل حمایت از 18 تیر همین بوده. بالاخره کودتا، کودتا است، 18 تیر یا 28 مرداد ندارد.
یک سلطنتطلب هم که هنوز مشخص نشده پهلوی پرست است یا سلطنت دوست، با شعار «دشمن دشمن من، دوست من است»، به اکبرآقا گوشه چشمی نشان داده. البته معلوم نیست ایشان از کجا کشف کردهاند که گنجی «دشمن» حکومت است؟! اگر چنین است پس چرا این دشمن از این همه آزادی برخوردار شده؟! اگر روزگار دشمن حکومت ایران چنین است، پس ایران بهشت است، این همه هیاهو برای چیست؟!!
به محض عطسة جیمی کارتر، نامه نگاریها و گله شکایتهای صد من یک قاز «روشنفکران» و «نخبگان» آغاز شد. کریم سنجابی، کانون رسوای وکلا، همانها که چند ماه بعد، از گذاردن نام منفورشان در نامه سرگشاده مصطفی رحیمی خودداری کردند، و ... این داستان ادامه یافت تا بالاخره، امیر عباس هویدا، از پست «نخست وزیر ابدی» کنار رفت. اول اکتبر همان سال، جبهه ملی اعلام اعتصاب عمومی اعلام کرد و 6 روز بعد، خمینی در هیاهو و جنجال رسانههای غرب و به ویژه بیبیسی، از نجف وارد پاریس شد؛ بهترین شهر دنیا برای هیاهوی رسانهای. همة ایرانیان «آزادیخواه» هم به دور وجود ذیجود خمینی گرد آمده بودند. از آن پس کانون توجه جهانیان خمینی بود و فرصت طلبانی که از چهار گوشه جهان خود را به «محضر آیت الله» میرساندند. سخنرانیهای «آزادیخواهانه» خمینی را هم رسانههای جهان با آب و تاب به دست ایرانیان تشنه لب میدادند. سه ماه بعد، اعلیحضرت تهران را ترک کردند و یک ماه بعد، خطوط هوائی ارفرانس خمینی و همراهان را در تهران تخلیه کرد. و تا به امروز، ایران در بند شارلاتانیسم گروههای سیاسی، در هماهنگی کامل با سیاست های استعمار اسیر است.
تکرار این خوش رقصی برای استعمار، امروز بار دیگر در سایتهای فارسی زبان آغاز شده، نه در مورد خمینی، که در مورد نوچههائی وابسته به حکومت تهران، که قصد دارند خود را عنوان اوپوزیسیون جا بزنند. استعمار به منظور آلودن چهرة اوپوزیسیون، یک تفالة حکومت منفور ایران را به عنوان «رهبر» مخالفان علم کرده که مخالفان حکومت «توحش ـ تحجر» را به موجودیت این پاسدار سابق بیالاید.
کاروان استعمار، اکبر گنجی را از ایران به سفر دور اروپا آورده، و سخنرانی های مهمل و بی سر و ته او هم در سایتها به خورد فارسی زبان داده میشود. مضحکترین چشمة این سیرک مهوع، فتواهای پیاپی گنجی است که خود را گویا نمایندة ایرانیان مقیم خارج هم میپندارد. اخیراً استاد اکبر فرمان داده، «مرا بیرحمانه نقد کنید»، و واژه «نقد» از این پس در قاموس اپوزیسیون داخل و خارج معنای نوینی یافته. از آنجا که فرهیختگان حکومت ایران همه مسائل را با چرتکه بررسی کرده «هزینهاش » را برآورد میکنند، به نظر میرسد، منظور از«نقد»، همان وجه نقد، به دلار یا به یورو باشد. چرا که بلافاصله همه با شعار، «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن»، «نقد» بیرحمانهای بر مهملات گنجی ارائه دادهاند. حتی یکی از «نخبگان»، که با چند روز تاخیر «هزینة نقد» را دریافت کرده بود، در مورد دیرکرد « نقد بیرحمانه» توضیح کافی نیز داد. و به ویژه تأکید کرد که پاسداراکبر «حقیقت جو» نیز تشریف دارند! با «فاطمه حقیقت جو» پژوهشگر «آش نذری»، اشتباه نشود.
در مورد واژة جادوئی «حقیقت»، که با «استاد» سروش وارد «مباحثات سیاسی» ایران شد، دیروز نوشتم. امروز از «حمایتهای» ریزهخواران استعمار از اکبرگنجی مینویسم، همانها که مبارزات سیاسی را با «جیب بری» یکسان میپندارند. حضرت والا، رضا پهلوی، با حمایت از کودتای ناکام 18 تیر، بطور ضمنی با «رهبر نوین» موافقت کردهاند. مسلماً رئیس دفتر ایشان پنداشتهاند که اگر کودتای دیگری به راه افتد، پدر مرحوم حضرت والا دوباره شاه میشود، و دلیل حمایت از 18 تیر همین بوده. بالاخره کودتا، کودتا است، 18 تیر یا 28 مرداد ندارد.
یک سلطنتطلب هم که هنوز مشخص نشده پهلوی پرست است یا سلطنت دوست، با شعار «دشمن دشمن من، دوست من است»، به اکبرآقا گوشه چشمی نشان داده. البته معلوم نیست ایشان از کجا کشف کردهاند که گنجی «دشمن» حکومت است؟! اگر چنین است پس چرا این دشمن از این همه آزادی برخوردار شده؟! اگر روزگار دشمن حکومت ایران چنین است، پس ایران بهشت است، این همه هیاهو برای چیست؟!!
ابتدا قرار بود اکبر گنجی در اوین تبدیل به شهید قهرمان شود، سپس قرار بود پس از خروج از زندان ممنوع الخروج شده، از دریافت قلم طلائی محروم شود. در مرحلة آخر قرار شد استاداکبر به ایران بازگشته تا پای جان مبارزه کند، ولی مثل اینکه در داخل، زمینه مناسب این صحنه سازیها نبود. استاد را فرستادند خارج! پس از این حمایتهای گرم، قرار شده استاد پاسدار، اکبر گنجی، با اعتصاب غذا در نیویورک، تئاتر «مخالفت با استبداد» را به روی صحنه برده، زمینة براندازی در داخل را فراهم آورد. تا اینجا، به دلیل سابقة درخشان در مورد« انقلاب پر شکوه 57»، بی بی سی ساکت مانده بود ولی مثل اینکه بدون دخالت انگلیس هیچکاری پیشرفت نمیکند. در نتیجه قرار شد استاد اکبر فرزانه، شخصاً روی سایت بیبیسی، به سوالات مشتاقان «آزادی» پاسخ دهند! و به این ترتیب که اوضاع پیش میرود، بزودی جرج بوش و کلینتون، شخصاً برای «دفاع از آزادیها» به کاروان استاد اکبر میپیوندند! معلوم نیست، این «آزادیها» را چه کسانی از ما گرفتهاند؟!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت