...
در کتاب حاکمیت بر رسانهها، نوام چامسکی میگوید، رسانهها یا اربابان قدرت، برای بسیج تودهها، همواره به «ارزشهای والا» متوسل میشوند، تا هیچکس نتواند این ارزشها را رد کرده یا مورد تردید قرار دهد. این شیوه در روش فاشیستها معمول است و در ایران میتوان نمونههای بسیاری از آن مشاهده کرد. شیوة اصلی فاشیسم، جایگزین کردن مفاهیم عام از طریق تخریب آنان است. به این شیوه اخیرا، «هژمونی صفر» هم میگویند! و هژمونی صفر بر این اصل استوار است که گروههای سیاسی را میتوان بر اساس فصل مشترک مطالبات متحد نمود. بطور مثال، با ایده «آزادی زندانیان سیاسی» هیچکس مخالف نیست ولی با این شعار میتوان در صفوف مخالفان حاکمیت ایجاد شکاف نمود. چرا که آزادی زندانیان سیاسی در درون مجموعة «آزادیهای سیاسی» جای میگیرد. به عبارت دیگر «آزادی» میباید شامل حال زندانیان سیاسی، زنان، روابط اجتماعی و ... شود. و هنگامی که «آزادی»، به «آزادی چند زندانی سیاسی» تقلیل یابد، میتواند ابزار مناسب «کاروان استعمار» شود. چرا که همراهی با با مطالبات زندانیان سیاسی، نمیتواند در ترادف با مطالبات فردی به نام گنجی قرار گیرد. گنجی خود عامل سرکوب است. دیروز در سپاه، در آبدارخانة سفارت دستاربندان در ترکیه، در اوین و امروز در اروپا و آمریکا، حضور گنجی، تهاجم بر ضد همة آزادیها، از جمله «آزادی زندانیان سیاسی» میشود. در واقع، با طرح شعار «آزادی چند زندانی سیاسی»، گنجی و شرکایش، همزمان آزادی را به عنوان «مجموعهای از آزادیها» تخریب میکنند، چرا که «جزء» در کلام آنان جانشین «کل» شده است.
به همین ترتیب شاهدیم که پس از براندازی سال 57، اسلام به عنوان «جزء»، جایگزین واژههای عام: استقلال، آزادی و جمهوری شد. قبل از براندازی، همة شعارها بر محور «آزادی، استقلال و جمهوری» متمرکز بود. سه واژهای که در هیچ نقطهای از جهان، از نظر تودهها و روشنفکران مورد تردید قرار نمیگیرد، چرا که در ردة «ارزشهای والا» قرار دارند. ولی استقرار این واژگان در کنار «اسلامی»، کافی بود تا فریب استعمار را بر ملا کند. در واقع، آزادی برخاسته از استقلال است و «جمهور»، تداعی کننده دموکراسی است. هر سة این مفاهیم، در تقابل با اسلام، به عنوان دین فراگیر، قرار میگیرند. چرا که در ادیان ابراهیمی، نه استقلال وجود دارد، نه آزادی و نه «جمهور». قرار دادن سه واژة استقلال، آزادی و «جمهور»، قبل از صفت «اسلامی»، به استعمار فرصت داد تا مردم را جهت حمایت از این شعار به خیابانها کشد و با استقرار جمهوری اسلامی، نه تنها استقلال و آزادی که «جمهور» را نیز به پلیدی فاشیسم آلوده کند. چرا که «اسلامی» از همان صفتهای جادوئی است که در کنار هر اسمی قرار گیرد، آن اسم را نفی کرده خود به جایش مینشیند. به همچنین است در مورد صفت «مسلمان». مسلمان، به دلیل تعهد نخست به اسلام، هر اسلامی که هست، همواره تقدم را به اسلام میدهد. به همین دلیل ترکیب مهملی به نام «دموکرات ـ مسلمان» در مورد کسی به کار میرود که تا مرز توافق اسلام و دموکراسی ـ یعنی آنجا که نه آزادی وجود ندارد و نه استقلال، به عبارت دیگر در مرحلة دکان خرازی، عطاری یا میدان بارفروشان، همراه دموکراسی است، و هنگامی که اسلام با دموکراسی در تقابل قرار گیرد ـ یعنی زمان تعریف حقوق و آزادیهای شهروندی، مسلمان است. به زبان سادهتر، «مسلمان ـ دموکرات» همانقدر مهمل است که «دموکرات ـ مسیحی» یا «دموکرات ـ یهودی»! و «دموکرات ـ مسلمانی» همانقدر پوچ است که نهضت منفور «آزادی». صفتهای جادوئی مسیحی، مسلمان و یهودی، در واقع نفی دموکراسی به شمار میروند، چرا که همة این ادیان در تقابل با دموکراسی قرار میگیرند. و «دموکرات ـ مسلمان» برخاسته از گفتار فاشیستهائی است که قصد دارند دموکراسی را به «اسلامیت» بیالایند.
یکی از ویژگیهای گفتار فاشیسم «مدرنیته ستیزی» آن است. «مدرنیته» به دلیل رد تقدس، تقدیس، نابگرائی و کمال، به هیچ ترتیبی به فاشیستها امکان نمیدهد که در شعارهایشان از این واژه استفاده کرده، «مدرنیته» را به پلیدی خود بیالایند. به عبارت دیگر سلاح فرهنگی «مدرنیته» تنها سلاحی است که از سوی فاشیستها نمیتواند سرقت و تخریب شود. «مدرنیته» با اولویت دادن به فیزیک در تقابل با متافیزیک، باعث خلع سلاح فاشیستها در همة زمینهها، از جمله علم، فلسفه و هنر شده. اولویت به «فیزیک» در جنبش «مدرنیته» باعث شد که زنان، به عنوان موجودیت فیزیک، یعنی «پیکر»، خارج از رده بندیهای پدرسالارانة مذهب، همتراز مردان شناخته شوند. و همین اولویت به «پیکر» باعث شد که مفاهیم گنگ از جمله «خداوند» در فلسفه کلاسیک، به دلیل «عدم وجود» زیر سوال برود، همچنان که بر وجود «حقیقت» نیز سایة ابهام فرو انداخت. چرا که در فلسفة کلاسیکها «خداوند» و «حقیقت» با صفات «یگانه، ناشناس و ابدی» تعریف میشوند. و به دلیل ناشناخته بودنشان با یکدیگر ترادف دارند، ولی بر اساس تفکر «مدرنیته»، خداوند دیگر یکتا و یگانه نیست، و بر خلاف گفتار فاشیستهای نوین، نمیتوان هیچ تقدسی را، نه برای «خداوند»، نه برای «تمامیت» تاریخی هگلی به رسمیت شناخت. «مدرنیته»، نفی تمامیت و همة مقدسات است. ولی فاشیستها با واقعیت و تعاریف فلسفی کاری ندارند؛ اینان با سلاح «تحریف» به مبارزه با «مدرنیته» پرداختهاند.
نخستین هدف اینان، نیچه، فیلسوف مدرنیته است. فاشیستها با تحریف، از یکسو «ابر مرد» نیچه را ـ که در چارچوب فلسفة وی فقط «هنرمند» میتواند باشد ـ به سیاستمداران اطلاق میکنند، و مدعی میشوند که، نیچه فاشیست است، چون به وجود انسان برتر معتقد بوده! از سوی دیگر، با جعل تاریخ، ولی در تخالف کامل با این مطلب، میگویند که، «مدرنیته» به دلیل «تقدسزدائی» باعث ظهور فاشیسم شده! حال آنکه «مدرنیته» نمیتواند همزمان هم «تقدسزدا» باشد هم «تقدیسکنندة» انسان برتر! و «مدرنیته»، به دلیل رد «تقدس» اسطورههای مذهبی، در تخالف کامل با کلیسا قرار دارد، در حالیکه پیوند کلیسا و فاشیسم پیوندی است ذاتی. ولی محمد خاتمی، مانند دیگر شرکای پسامدرنش، با واقعیتها کاری ندارد، او به دنبال استقرار «حقیقت ناشناختهای» است که همواره ابزار سرکوب بوده. سرکوبی که با «حذف فیزیکی» توام است. یعنی همان شیوه ای که در این 27 سال به ملت ایران حاکم بوده: توسل به «سنت» و حذف افراد و گروههای سیاسی از عرصة اجتماع با تکیه بر «سنتی» که بر حسب منافع استعمار تعریف میشود. خاتمی، در چارچوب سخنرانیهای عوامفریبانة خود، ابتدا بر اهمیت «سنت» تاکید میکند ـ ولی این «سنت» مانند «حقیقت» و دیگر مفاهیم فاشیسم، ناشناخته است. خاتمی فقط از لزوم «پالایش» آن میگوید، یعنی بر «حذف» بعضی موارد «ناپسند» آن تاکید میکند. و در تداوم همین شیوه، «حقوق زن» از عرصة اجتماع حذف شده، و جایگزینش «حضور زنان» میشود ـ همان «حضور زن»، که رادیو فردا نیز در مصاحبه با سیمین بهبهانی آنرا مطرح کرده. خاتمی با تحریف «مدرنیته»، جعل تاریخ و جایگزینی مفاهیم میگوید، اشکال مدرنیته «تقدسزدائی» آن بود! و در ادامه، با اشاره به فاشیسم که ویژگی آن «تقدس و تقدیس» است میگوید، فاشیسم از همین «تقدسزدائی» برخاست! (آفتاب یزد، 24 تیرماه 85، ص. 5 )
آن چه اهمیت دارد، این است که اکنون، فاشیستها در ایران، ابزار تبلیغات خود را، مستقیماً از امواج رادیوهای بیگانه دریافت میکنند. و مصاحبه رادیو فردا، بیبیسی و ... با سیمین، شیرین و اکبر وسیلهای جهت برقراری ارتباط مستقیم میان استعمار و حکومت سرسپردة دستاربندان ایران شده. جالب اینجاست که از هنگامی که رادیو فردا «حضور زن» را بجای «حقوق زن» نشاند، و سیمین بهبهانی با تأئید کورکورانه «حضور زن» را مطرح کرد، تا ایراد سخنان سراپا جعل و تحریف خاتمی، که به همین «جایگزینی» متوسل شد، چندان فاصلهای نبود.
در کتاب حاکمیت بر رسانهها، نوام چامسکی میگوید، رسانهها یا اربابان قدرت، برای بسیج تودهها، همواره به «ارزشهای والا» متوسل میشوند، تا هیچکس نتواند این ارزشها را رد کرده یا مورد تردید قرار دهد. این شیوه در روش فاشیستها معمول است و در ایران میتوان نمونههای بسیاری از آن مشاهده کرد. شیوة اصلی فاشیسم، جایگزین کردن مفاهیم عام از طریق تخریب آنان است. به این شیوه اخیرا، «هژمونی صفر» هم میگویند! و هژمونی صفر بر این اصل استوار است که گروههای سیاسی را میتوان بر اساس فصل مشترک مطالبات متحد نمود. بطور مثال، با ایده «آزادی زندانیان سیاسی» هیچکس مخالف نیست ولی با این شعار میتوان در صفوف مخالفان حاکمیت ایجاد شکاف نمود. چرا که آزادی زندانیان سیاسی در درون مجموعة «آزادیهای سیاسی» جای میگیرد. به عبارت دیگر «آزادی» میباید شامل حال زندانیان سیاسی، زنان، روابط اجتماعی و ... شود. و هنگامی که «آزادی»، به «آزادی چند زندانی سیاسی» تقلیل یابد، میتواند ابزار مناسب «کاروان استعمار» شود. چرا که همراهی با با مطالبات زندانیان سیاسی، نمیتواند در ترادف با مطالبات فردی به نام گنجی قرار گیرد. گنجی خود عامل سرکوب است. دیروز در سپاه، در آبدارخانة سفارت دستاربندان در ترکیه، در اوین و امروز در اروپا و آمریکا، حضور گنجی، تهاجم بر ضد همة آزادیها، از جمله «آزادی زندانیان سیاسی» میشود. در واقع، با طرح شعار «آزادی چند زندانی سیاسی»، گنجی و شرکایش، همزمان آزادی را به عنوان «مجموعهای از آزادیها» تخریب میکنند، چرا که «جزء» در کلام آنان جانشین «کل» شده است.
به همین ترتیب شاهدیم که پس از براندازی سال 57، اسلام به عنوان «جزء»، جایگزین واژههای عام: استقلال، آزادی و جمهوری شد. قبل از براندازی، همة شعارها بر محور «آزادی، استقلال و جمهوری» متمرکز بود. سه واژهای که در هیچ نقطهای از جهان، از نظر تودهها و روشنفکران مورد تردید قرار نمیگیرد، چرا که در ردة «ارزشهای والا» قرار دارند. ولی استقرار این واژگان در کنار «اسلامی»، کافی بود تا فریب استعمار را بر ملا کند. در واقع، آزادی برخاسته از استقلال است و «جمهور»، تداعی کننده دموکراسی است. هر سة این مفاهیم، در تقابل با اسلام، به عنوان دین فراگیر، قرار میگیرند. چرا که در ادیان ابراهیمی، نه استقلال وجود دارد، نه آزادی و نه «جمهور». قرار دادن سه واژة استقلال، آزادی و «جمهور»، قبل از صفت «اسلامی»، به استعمار فرصت داد تا مردم را جهت حمایت از این شعار به خیابانها کشد و با استقرار جمهوری اسلامی، نه تنها استقلال و آزادی که «جمهور» را نیز به پلیدی فاشیسم آلوده کند. چرا که «اسلامی» از همان صفتهای جادوئی است که در کنار هر اسمی قرار گیرد، آن اسم را نفی کرده خود به جایش مینشیند. به همچنین است در مورد صفت «مسلمان». مسلمان، به دلیل تعهد نخست به اسلام، هر اسلامی که هست، همواره تقدم را به اسلام میدهد. به همین دلیل ترکیب مهملی به نام «دموکرات ـ مسلمان» در مورد کسی به کار میرود که تا مرز توافق اسلام و دموکراسی ـ یعنی آنجا که نه آزادی وجود ندارد و نه استقلال، به عبارت دیگر در مرحلة دکان خرازی، عطاری یا میدان بارفروشان، همراه دموکراسی است، و هنگامی که اسلام با دموکراسی در تقابل قرار گیرد ـ یعنی زمان تعریف حقوق و آزادیهای شهروندی، مسلمان است. به زبان سادهتر، «مسلمان ـ دموکرات» همانقدر مهمل است که «دموکرات ـ مسیحی» یا «دموکرات ـ یهودی»! و «دموکرات ـ مسلمانی» همانقدر پوچ است که نهضت منفور «آزادی». صفتهای جادوئی مسیحی، مسلمان و یهودی، در واقع نفی دموکراسی به شمار میروند، چرا که همة این ادیان در تقابل با دموکراسی قرار میگیرند. و «دموکرات ـ مسلمان» برخاسته از گفتار فاشیستهائی است که قصد دارند دموکراسی را به «اسلامیت» بیالایند.
یکی از ویژگیهای گفتار فاشیسم «مدرنیته ستیزی» آن است. «مدرنیته» به دلیل رد تقدس، تقدیس، نابگرائی و کمال، به هیچ ترتیبی به فاشیستها امکان نمیدهد که در شعارهایشان از این واژه استفاده کرده، «مدرنیته» را به پلیدی خود بیالایند. به عبارت دیگر سلاح فرهنگی «مدرنیته» تنها سلاحی است که از سوی فاشیستها نمیتواند سرقت و تخریب شود. «مدرنیته» با اولویت دادن به فیزیک در تقابل با متافیزیک، باعث خلع سلاح فاشیستها در همة زمینهها، از جمله علم، فلسفه و هنر شده. اولویت به «فیزیک» در جنبش «مدرنیته» باعث شد که زنان، به عنوان موجودیت فیزیک، یعنی «پیکر»، خارج از رده بندیهای پدرسالارانة مذهب، همتراز مردان شناخته شوند. و همین اولویت به «پیکر» باعث شد که مفاهیم گنگ از جمله «خداوند» در فلسفه کلاسیک، به دلیل «عدم وجود» زیر سوال برود، همچنان که بر وجود «حقیقت» نیز سایة ابهام فرو انداخت. چرا که در فلسفة کلاسیکها «خداوند» و «حقیقت» با صفات «یگانه، ناشناس و ابدی» تعریف میشوند. و به دلیل ناشناخته بودنشان با یکدیگر ترادف دارند، ولی بر اساس تفکر «مدرنیته»، خداوند دیگر یکتا و یگانه نیست، و بر خلاف گفتار فاشیستهای نوین، نمیتوان هیچ تقدسی را، نه برای «خداوند»، نه برای «تمامیت» تاریخی هگلی به رسمیت شناخت. «مدرنیته»، نفی تمامیت و همة مقدسات است. ولی فاشیستها با واقعیت و تعاریف فلسفی کاری ندارند؛ اینان با سلاح «تحریف» به مبارزه با «مدرنیته» پرداختهاند.
نخستین هدف اینان، نیچه، فیلسوف مدرنیته است. فاشیستها با تحریف، از یکسو «ابر مرد» نیچه را ـ که در چارچوب فلسفة وی فقط «هنرمند» میتواند باشد ـ به سیاستمداران اطلاق میکنند، و مدعی میشوند که، نیچه فاشیست است، چون به وجود انسان برتر معتقد بوده! از سوی دیگر، با جعل تاریخ، ولی در تخالف کامل با این مطلب، میگویند که، «مدرنیته» به دلیل «تقدسزدائی» باعث ظهور فاشیسم شده! حال آنکه «مدرنیته» نمیتواند همزمان هم «تقدسزدا» باشد هم «تقدیسکنندة» انسان برتر! و «مدرنیته»، به دلیل رد «تقدس» اسطورههای مذهبی، در تخالف کامل با کلیسا قرار دارد، در حالیکه پیوند کلیسا و فاشیسم پیوندی است ذاتی. ولی محمد خاتمی، مانند دیگر شرکای پسامدرنش، با واقعیتها کاری ندارد، او به دنبال استقرار «حقیقت ناشناختهای» است که همواره ابزار سرکوب بوده. سرکوبی که با «حذف فیزیکی» توام است. یعنی همان شیوه ای که در این 27 سال به ملت ایران حاکم بوده: توسل به «سنت» و حذف افراد و گروههای سیاسی از عرصة اجتماع با تکیه بر «سنتی» که بر حسب منافع استعمار تعریف میشود. خاتمی، در چارچوب سخنرانیهای عوامفریبانة خود، ابتدا بر اهمیت «سنت» تاکید میکند ـ ولی این «سنت» مانند «حقیقت» و دیگر مفاهیم فاشیسم، ناشناخته است. خاتمی فقط از لزوم «پالایش» آن میگوید، یعنی بر «حذف» بعضی موارد «ناپسند» آن تاکید میکند. و در تداوم همین شیوه، «حقوق زن» از عرصة اجتماع حذف شده، و جایگزینش «حضور زنان» میشود ـ همان «حضور زن»، که رادیو فردا نیز در مصاحبه با سیمین بهبهانی آنرا مطرح کرده. خاتمی با تحریف «مدرنیته»، جعل تاریخ و جایگزینی مفاهیم میگوید، اشکال مدرنیته «تقدسزدائی» آن بود! و در ادامه، با اشاره به فاشیسم که ویژگی آن «تقدس و تقدیس» است میگوید، فاشیسم از همین «تقدسزدائی» برخاست! (آفتاب یزد، 24 تیرماه 85، ص. 5 )
آن چه اهمیت دارد، این است که اکنون، فاشیستها در ایران، ابزار تبلیغات خود را، مستقیماً از امواج رادیوهای بیگانه دریافت میکنند. و مصاحبه رادیو فردا، بیبیسی و ... با سیمین، شیرین و اکبر وسیلهای جهت برقراری ارتباط مستقیم میان استعمار و حکومت سرسپردة دستاربندان ایران شده. جالب اینجاست که از هنگامی که رادیو فردا «حضور زن» را بجای «حقوق زن» نشاند، و سیمین بهبهانی با تأئید کورکورانه «حضور زن» را مطرح کرد، تا ایراد سخنان سراپا جعل و تحریف خاتمی، که به همین «جایگزینی» متوسل شد، چندان فاصلهای نبود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت