پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵



سیرک فاشیسم!
...
در مقاله‌ای تحت عنوان «تاریخ و حقیقت»‌ که در کیهان مورخ 29 تیرماه سال جاری انتشار یافته، پروفسور حمید مولانا، به شیوة اسلاف فاشیست خود به تاخت و تاز در زمینة «تاریخ» پرداخته‌اند تا اسطوره و سراب «حقیقت» را به ارزش گذارند. این مقاله، نمونة بارزی از تبلیغات کوکلوکس‌کلان‌ها در کشورهای مسلمان جهان است. هدف برتری طلبان سفید به سکون کشاندن ملت‌های غیراروپائی از طریق تبلیغ «حقیقت» و «اسطوره» است. «حقیقت» به عنوان پدیدة ناشناخته‌ای که رامین جهانبگلو نیز در بارة آن می‌گوید، «هرچه به سویش رویم از ما دورتر می‌شود» با اسطوره، به عنوان «بی‌نشان افسانة آغاز» از فصل مشترکی برخوردار است، هر دو تاریخ‌گریز و زمان‌ستیزند و از اینرو در تقابل با علمیت تاریخ و واقع‌گرائی قرار می‌گیرند. «حقیقت و اسطوره» دو عامل تبلیغ سیاست‌های استعمار در جهان سوم‌اند.

پس از 8 دهه پیوند زدن تاریخ به اسطوره‌های تحجر اسلام، اینبار خط تبلیغات استعمار غرب در ایران سعی بر پیوند تاریخ با اسطوره‌های هند را دارد. چرا که امروز اسلام در ایران، بجز برای نان‌خورهای حوزه و بازار، ‌ ایجاد نفرت می‌کند. فعلة استعمار در آخرین تلاش اسلامی خود تبلیغ «حقیقت» در تفکر هابرماس و امانوئل کانت را سوغات آوردند. و سعی داشتند صورتکی از ماندلا و دالائی لاما بر چهرة کثیف روح‌الله خمینی بگذارند. ولی از آنجا که «حقیقت‌های» اسلام دیگر قابل استفاده نیست، کوکلوکس‌کلان‌ها دست به دامن هند و مهاتما گاندی شده‌اند. تا از این طریق استحمار را شدت بخشند. هرچه باشد، مهاتما گاندی، به عنوان یک واقعیت تاریخی نام پر افتخاری است. هند، استقلال خود از چنگال استعمار بریتانیا را مدیون گاندی است. و دیروز هند از امروزش جدا نیست. پس از گاندی، سران هند، علیرغم توطئه و کارشکنی‌های آمریکا، همواره بر لائیک بودن حاکمیت خود تأکید داشته‌اند. پس از استقلال هند، استعمار انگلیس با حمایت از محمد علی جناح مزدور، قسمتی از خاک اینکشور را به مسلمانانی اختصاص داد که خود را «پاک» و هندیان را «نجس» می‌انگاشتند. و اینچنین بود که موجودیت استعماری شبه کشوری به نام پاکستان از تجزیة کشور هند تأمین شد. جدائی طلبان هند از مسلمان تا سیک همواره مورد حمایت استعمار غرب بوده و هستند. در اواخر دهة 70، زمانی که آمریکا و انگلیس با پشتیبانی از سیک‌ها به بحران و آشوب دامن می‌زدند، سازمان اطلاعات هند، به دلیل مسائل امنیتی، اقدام به اخراج دو مامور سیک از گارد ویژة نخست وزیری را نمود، و نخست وزیر وقت، ایندیرا گاندی، با تأکید بر اینکه «هند متعلق به همة هندیان است و دولت لائیک نمی‌تواند گروه و مذهب خاصی را نفی کند»، خواستار بازگشت آنان به کار شد. و در این راه نیز جان خود را فدا کرد. سوءقصد به ایندیرا گاندی، به دست گارد‌های سیک نخست وزیری انجام گرفت. ترور راجیو گاندی، نخست وزیر هند نیز به مامورین سیا نسبت داده شد. برتری طلبان آنگلوساکسون در انگلیس و آمریکا، دهه‌هاست که در راستای شعار «یک کشور، یک مذهب»، به ترور و جنگ و جنایت در هند مشغولند. ولی دموکراسی هند، ریشه در هند دارد نه در غرب. هند امروز، نتیجه خط سیاست گاندی و جانشینان اوست. هند امروز، به عنوان قدرت اتمی و صنعتی، به عنوان کشور خودکفا، با یک میلیارد جمعیت انگلیسی زبان، می‌رود که به بزرگترین مرکز تولید صنایع غرب تبدیل شود. این چهرة هند است که وسیله دست تبلیغات استعمار در ایران شده. شیوه استعمار همان شیوة رایج است، یعنی مبارزه با تاریخ. و پیشقراول خط تبلیغات استعمار در ایران همچون گذشته دو رسانة منفور: کیهان و اطلاعات هستند.

امروز کیهان در راستای تاریخ ستیزی فاشیست‌ها، به مهاتما گاندی متوسل شده. مهاتما گاندی وسیله‌ای جز هدف تبلیغات استعمار نیست، نقب زدن از تاریخ به اسطوره. در این راستا، با تکیه بر اینکه «گاندی پس از مطالعه تاریخ [...] ترجیح داد به فلسفه بپردازد»، نویسندة مقاله کیهان، پروفسور مولانا، ادعا می‌کند که، «حقیقت» ـ که به زعم کیهان همان اسطوره است، برتر از «تاریخ» است! حسن «حقیقت»‌که محافل فاشیسم را اینچنین شیفته کرده، همانطور که قبلاً هم نوشتم، «ناشناخته» بودن آن است. میکائیل باکتین، زبانشناس صاحب نام روس، اسطوره را «بی‌نشان افسانة آغاز» می‌نامد که حماسه‌ها از آن سرچشمه می‌گیرند. و اسطوره، همچون حماسه در تقابل با تاریخ قرار دارد. اسطوره‌ها تاریخ گریز و تاریخ ستیزند، و اینچنین است که اسطوره و حماسه برای ملت‌های جهان سوم مناسب تشخیص داده شده‌اند. «حقیقت» در اسطوره‌هاست و اسطوره‌ها «حقیقت» دارند. و حقیقت همان «ناشناخته‌ای» است که هرچه به سویش برویم دورتر می‌شود، درست مانند سراب! همان سرابی که سروش مزدور، دانشجویان ایران را به یافتنش تشویق می‌کند. به جستجوی سراب بشتابید! همان سرابی که رامین جهانبگلو در تعقیب آن به زندان اوین رسیده، تا خود به سراب دیگری تبدیل شود. بله، ملت‌های جهان سوم، به برکت مزدورانی چون سروش، باید در جستجوی «حقیقت» به سوی نابودی گام بردارند. و پروفسورهای کیهان نیز برایشان در وصف «اسطوره» داستانسرائی کنند.


جناب پروفسور ازمهاتما گاندی می‌گوید که، «ترجیح می‌دهد که بجای تاریخ، مانند اجداد هندي خود به فلسفه بپردازد»، و ناگهان از گاندی به سرایندة مهابراتا و داستان جنگ قديمي و باستاني هند پرش کرده، عقاید سرایندة مهابراتا را عقاید گاندی جلوه می‌دهد! به زعم جناب پروفسور، سرایندة مهابراتا، یک نظریه‌پرداز جامعه شناس بوده و در کتابش، انگیزة جنگ را نیز توجیه کرده است! بنا بر استدلال پروفسور، ملت ایران، باید شاهنامه فردوسی را هم به عنوان نظریة جامعه‌شناسانه پذیرفته و با پیروی از حماسة فردوسی، تاریخ را نفی کند! چون سرایندة مهابراتا اینچنین گفته، و گاندی هم ترجیح داده مهابراتا بخواند و از این گذشته، «در آن [کتاب] فلسفة انگيزه جنگ توجيه شده!» و نويسندة آن عقيده دارد كه حقيقت هميشه متعالي‌تر و بالاتر از تاريخ است». و چون «حقیقت» ـ به معنای سراب ـ از تاریخ «متعالی‌تر است» پروفسور مولانا هم از شخصیت تاریخی، گاندی، به لبنان و شیخ حسن نصرالله می‌رسند! یعنی زمان و مکان و تاریخ و اسطوره را در یک جهش به جنگ اخیر لبنان پیوند می زنند! و چون صرفاً در محضر فاشیسم می‌توان چنین شیرجه‌ای در زمان و مکان زد، پروفسور مولانا مدعی می‌شود که در جنگ نظام‌های سلطه گرا! ـ البته منظورشان سلطه طلب است ـ حقیقت و پیروزی یافت نمی‌شود! یعنی به زعم جناب پروفسور در جنگ‌های محمد و عمر حقیقت و پیروزی یافت می‌شده است،‌ چون اینان «سلطه طلب نبوده‌اند! و مانند قدرت‌های بد، ‌تهاجم‌اشان ریشه در طمع و تنفر نداشته!» و محمد برای منافع خود نمی جنگیده! و اسلام قدرت «نیک» بوده! چرا که پس از 27 سال اسلام راستین، و پس از 1400 سال اسلام پنهان، هنوز بنی‌صدر‌ها، در قرآن به دنبال آیات شریفه دموکراسی می‌گردند و ادعا می‌کنند بنیادهائی وجود دارد که بر اساس «عدالت» شکل گرفته‌اند! یعنی تعریف بنیاد، به عنوان ساختاری استوار بر قدرت را، رسماً نفی می‌کنند، تا دست استعمار از «اسلام عزیز» کوتاه نشود. اسلام به عنوان مجموعه‌ای از گفتار اسطوره‌ای، حامل «حقیقت» است و فاشیسم هم تشنة «حقیقت». حقیقتی که تنها می‌تواند بر اسطوره تکیه کند، نه بر تاریخ. چرا که با تکیه بر تاریخ می‌توان مشاهده کرد که خدیجه، هنگام تولد فاطمه حدود شصت سال سن داشته! و تولد فاطمه به این ترتیب یک قصه بیش نیست. بنا بر «حقیقت‌های اسلامی»، محمد در 25 سالگی با خدیجه ازدواج می‌کند که چهل ساله بوده. محمد در 62 سالگی فوت می‌کند و فاطمه در آن زمان 16 یا 18 ساله بوده! یعنی فاطمه زمانی به دنیا آمده که محمد 42 یا 44 ساله بوده و چون خدیجه پانزده سال تفاوت سنی با محمد داشته، هنگام تولد فاطمه 57 یا 59 سال داشته!!! حسن «حقیقت» در این است که می‌توان به کمک آن چنین دروغ مسلمی را قرن‌ها و قرن‌ها به خورد مردم داد، و «روز زن»، «روز مادر» و روز هر چه به زن مربوط می‌‌شود را هم در ارتباط با همین دروغ شاخدار تعیین کرد! به همین دلیل است که الگوی متعالی اسلام و مسلمین، از حوزه، بازار تا فکل کراواتی‌های «نهضت مبارزه با آزادی»، فاطمه می‌شود، یعنی «موجودیتی غیر ممکن» که از نظر علمی نمی‌تواند وجود داشته باشد! و همین موجودیت محال، الگوی مد اسلام و مسلمین نیز قرار گرفته! عکس مهر نیوز فاطمة نوین را نه در قالب یک زن،‌ بلکه به صورت دختر بچه‌ای با آرایش تند و چادر سیاه نشان می‌دهد، که طنابی نیز به گردنش گره خورده. طناب جهت آسان کردن کار پدر و همسر فاطمة نوین است. هر جا بخواهند افسار فاطمه را می‌کشند و هر وقت فاطمه به درد نخورد گره طناب را تنگ‌تر می‌کنند! محل دفنش را هم هیچکس نخواهد یافت، چون فاطمة نوین مانند فاطمه اسطوره‌ها هیچ «موجودیتی» نباید داشته باشد. ولی فاطمه هم یک «حقیقت»‌ است که به کمک اسطوره ساخته و پرداخته شده! همچنان که شیخ نصرالله در لبنان، حماس در فلسطین و حاکمیت منفور دستاربندان در ایران همگی حقیقت‌اند. و امروز که موجودیت شیخ نصرالله‌ها تهدید می‌شود، کیهان و پروفسور مولانا دست به دامن مهاتما گاندی شده‌اند تا گستاخانه ادعا کنند که «تاریخ بد، و اسطوره نیک است!»، چرا که به کمک اسطوره‌ها می‌توان دروغ‌های مسلم، یعنی «حقیقت» آفرید، و به کمک «حقیقت» می‌توان جنگ به راه انداخت. فلسفه وجودی اسرائیل فعلی، ریشه در همین «حقیقت‌ها» دارد و دهه‌ها جنگ در منطقه، به کمک همین «حقیقت‌ها» ممکن شده. چرا که به ادعای پروفسور «متعهد»، بر اساس فلسفة «مهابراتا، طمع و تنفر دو عامل بزرگ در جنگ‌ها و سقوط نظام‌هاي سلطه‌گرا هستند و تجاوز و خشونت خصلت قدرت‌هاي خودخواه و متكبرانه است كه جز منافع خود چيز ديگري را درنظر ندارند و در جنگ آن‌ها حقيقت و پيروزي يافت نمي‌شود.» بله، استدلال وقتی شکمی شد، طبیعتاً می‌توان همه چیز گفت. و پروفسور مولانا هم در همین مسیر همه چیز می‌گویند: [هر کس] اسطوره‌های هند را مطالعه کند، نتیجه می‌گیرد که اسطوره، «حقیقت» است، درونی و انفرادی است، و در ضمن برتر از تاریخ است!» و در راستای همین استدلال شکمی، دو موجودیت استعماری مترادف، یعنی دولت اسرائیل و حزب‌الله را متقابل ارزیابی کرده، حزب الله را «نیک» و موجودیت اسرائیل را «پلید» ارزیابی می‌کنند! حال آنکه دولت اسراییل، حماس، حزب‌الله و حکومت منفور ایران، با حمایت یک سیاست واحد جنگ‌طلب و استعماری به وجود آمده‌اند. ولی وظیفة پروفسور کیهان این است که ادعا کند، حزب الله ضد استعمار است و «معجزه» هم کرده، چرا که به برکت سلاح‌های جنگ افروزان غرب، چند موشک روانة شهرک‌های اسرائیلی هم نموده! موشک‌هائی که خود هدیه استعمارند! «حزب الله، علیه استكبار و امپرياليسم و تجاوز، بدون اينكه در رديف يك نظام ملت- دولت سيستم بين المللي امروز قرار گيرد، بزرگترين ضربه نظامي را كه حتي در جنگ هاي 1966 و 1973 و 1983ميلادي اسرائيل و اعراب سابقه نداشت [...] به اسرائیل وارد آورده!» از این مرحله دروغ پردازی که بگذریم همه دروغ‌های «حقیقی» را می‌توان واقعیت جلوه داد. پروفسور مولانا، در تداوم «حقیقت‌گوئی»، با تکرار مهملات خمینی که اینبار از دهان شیخ نصرالله شنیده می‌شود می‌نویسد: «او و یارانش در خط دفاعی و جهاد اکبرند! و جهاد اکبر برای مسلمانان یک امر اخلاقی و تکلیفی درونی است!» به عبارت دیگر مسلمانان و به ویژه ملت ایران،‌ باید آمادة ادای تکلیف درونی شوند که صاحبان صنایع نظامی در غرب نیز بتوانند به تکلیف درونی خود، یعنی گسترش بحران جنگ در منطقه بپردازند. چه کسی نمی‌داند که ناز و غمزه‌های لاریجانی و پرزیدنت مهرورزی، برای بستة پیشنهادی، با حمایت آمریکا صورت می‌گیرد؟ چه کسی نمی‌داند که بدون حمایت غربی‌ها، این مزدوران جرأت شاخ وشانه کشیدن دروغین برای اربابان خود را ندارند؟ مگرشروع و پایان جنگ در ایران با فرمان همین غربی‌ها صورت نگرفت؟ مگر روح‌الله خمینی منفور جام زهر را به دستور چه کسانی سر کشید؟ امروز هم حکومت مزدور دستاربندان همان راهی را می‌رود که غرب دیکته می‌کند: هدایت بحران لبنان به داخل ایران از طریق «مهلت برای مطالعة بسته پیشنهادی غرب»! چه کسی نمی‌داند که تهاجم نظامی آمریکا به ایران، تنها با خوش رقصی حکومت ایران ممکن خواهد شد؟ و چه کسی نمی‌داند که حکومت ایران، مانند ارتش اسرائیل، حافظ منافع غرب در منطقه است؟ ولی پروفسور مولانا را مانند دیگر قلمفرسایان فاشیسم با «واقعیات» کاری نیست. اینان به «باورهای مردم» تکیه دارند. همان باورهائی که 27 سال پیش در ایران، به فاجعه‌ای به نام جمهوری اسلامی انجامید. بر اساس همین باورهاست که پروفسور محترم ادعا می‌کنند که تفاوت بین قرن 19 و 21 در این است که تکنولوژی در انحصار غرب نیست! ولی نمی‌گوید موشک‌هائی که تکنولوژی غرب و شرق به شیخ نصرالله اهدا کرده‌اند از ذخیرة ارزی کدام کشور خریداری شده! حتماً چون شیخ نصرالله، مانند پیامبرش به «جهاد اکبر» مشغول شده، خداوند هم مانند زمان محمد، معجزه کرده و چند موشک در اختیارش قرار داده تا حال کفار مکه را بگیرد! ولی قصة فاشیسم به اینجا ختم نمی شود. پروفسور مولانا از مهاتما گاندی شروع کرده تا تأکید کند که،‌ «تاریخ ریشة عمیق و قابل قبولی در آسیا و آفریقا و باورهای شرق ندارد!» حتماً پروفسور خردمند کیهان پنداشته‌اند که تاریخ ریشه در «باور» ملت ها، خصوصاً در «باور» غربی‌های مسیحی دارد!

پس از چنین نتیجه‌گیری علمی‌ای، پروفسور به تحلیل شرایط منطقه پرداخته، نتیجه می‌گیرند که، تاریخ و بینش علم‌گرای تاریخی از یکسو به پیشرفت علمی و صنعتی در غرب منجر شده، و از سوی دیگر مسبب استثمار ملت های منطقه نیز هست! ولی نمی‌بینند که قبل از دورة «بینش علمی تاریخ گرا»، استثمار ملت‌ها یک واقعیت تاریخی بوده! و استثمار ناگهان در قرن19 ظهور نکرده است! بله، فاشیسم با تداوم تاریخ در تقابل کامل است. اگر خارج از باورهای فاشیسم کسی بخواهد به بررسی مسائل منطقه بپردازد، مسلماً از گاندی به شیخ نصرالله در لبنان نمی‌رسد. این چنین میانبر‌هائی به برکت شیوة فاشیستی پیوند میان اسطوره و تاریخ ممکن می‌شود، همانطور که بعضی‌ها امانوئل کانت را از همین طریق به علی، امام شیعیان پیوند می‌دهند! و از همین طریق است که می‌توان به شیوة پروفسور مولانا «تاریخ» را «اسطوره» نامید، و با تکیه بر همین شیوه، تاریخ را در تقابل با ماتریالیسم قرار داد! قبلاً نوشته بودم که حرکت فاشیستی «پسامدرنیسم» بر اساس ترادف کلی میان مفاهیم متقابل و متضاد است. به همین دلیل است که ناگهان پروفسور مولانا به صحرای کربلا زده ادعا می‌کند که،‌ صهیونیسم و فاشیسم نوعی جستجوی «خود تاریخ» بوده،‌ حال آنکه ویژگی فاشیسم و صهیونیسم، جلوه دادن اسطوره به عنوان تاریخ است. فاشیست‌ها، مانند صهیونیست‌ها، اسطوره‌ها، یعنی «باورهای» خود را «تاریخ» می‌خوانند. همچنان که پروفسور مولانا به برتری اسطوره بر تاریخ اذعان دارد و این برتری را می‌خواهد از زبان مهاتما گاندی نیز بیان کند تا وجهه‌ای برای گفتار فاشیستی خود دست و پا نماید. ولی چند سطر پائین‌تر فراموش می‌کند،‌ که در ابتدای مقاله چه نوشته!

البته این مسائل در قاموس مبلغین فاشیسم رایج است و در «باورهای» آنان جای دارد! به همین دلیل است که می‌توانند ادعا کنند تحول جوامع بشری در غرب با تحول جوامع بشری در شرق نمی‌تواند مسیر مشترکی داشته باشد، چرا که «در غرب معنویت وجود ندارد!» یعنی تحول جوامع شرقی، به رفاه مادی ارتباطی نباید داشته باشد. و مردم عراق، فلسطین، ایران و لبنان در همین شرایط فجیع «متحول» می‌شوند، چرا که شیخ نصرالله‌ها و حکومت ایران برای ایجاد چنین «تحولاتی» راهی بازار منطقه شده‌اند! اینان ثروت‌های منطقه را به تاراج غربی‌ها می‌سپارند تا غربی‌ها در رفاه مادی خود متحول شوند و ملت‌های منطقه نیز، ‌ تحت رهبری پیامبرگونه خمینی و سرداراکبر، ادبار و نکبت اسلام، در ذلت فاطمه و حماقت حسین، «تحول» یابند! چرا که جنگ برای اسلام و مسلمین بد نیست، چون جهاد اکبر را باعث می‌شود و اسلام و مسلمین، مانند پیامبرشان، اصولاً اهل مادیات نیستند، بلکه به معنویات مشغولند. ولی این اربابان آنهایند که در اسرائیل و آمریکا از جنگ آسیب می‌بینند چرا که به زعم آقای پروفسور، «معنویات» ندارند! و به کمبود «منافع ایده‌آلی و مادیات» دچار شده‌اند! «جنگ بي‌پايان آمريكا و رژيم اسرائيل در طول تاريخ اين دو نظام، نتيجة طمع، رقابت و كمبود منافع ايده‌آلي و ماديات بوده»، و جهت فراهم شدن آسایش غرب و اسلام و مسلمین و رسیدن به این اهداف والا،‌ پروفسور مولانا باید انقلاب لائیک فرانسه در سال 1789، را در ترادف با فاشیسم و صهیونیسم قرار دهد و به این ترتیب تاریخ را در ترادف با اسطوره بنمایاند. این ژیمناستیک «علمی» فقط در تخصص جناب پروفسور مولانا است:

«ايده تحول و اصلاح جوامع بشري توسط ابزاروآلات سياسي و نظامي يكي از اسطوره‌هاي بزرگ عصر ما است كه از زمان انقلاب فرانسه و جنگ‌هاي استقلال آمريكا در سال 1789ميلادي تا امروز تبليغ شده [...] ايدئولوژي‌هاي فاشيسم، سوسياليسم، كمونيسم و آرمان‌گرائي‌هاي ليبراليسم و نومحافظه‌كاران و صهيونيسم [...] همه در يك خط حركت كرده‌اند و آن جستجوي «خود» در تاريخ بوده است. ولي براي افراد و جوامع ديگر بشري راه معنويت تنها راه براي بشريت است ...»

پروفسور در ادامه بیانات گهر بار خود مدعی می‌شوند که « جنايات امروزي نيز در فلسطين و لبنان و عراق و افغانستان و نقاط ديگر دنيا توسط غرب تحت اين فلسفه تاريخ توجيه مي‌شود»، ولی ارتباط فلسفة تاریخ و ماتریالیسم را نیز جناب پروفسور منکر می‌شوند: «[...] فلسفه تاريخ با ماترياليسم و دگرگوني ماديت رابطه چنداني ندارد [...]»

و بالاخره، پروفسور مولانا به عنوان حسن ختام بر تفکرات فاشیستی خود، «سلطه طلبی» را «خردگرائی» تعریف کرده مدعی می‌شوند که،‌ «تاریخ» محل پنهان کردن فجایع است! «امروز تحت اين گونه جهان بيني و ايدئولوژي است كه غرب به ويژه آمريكا و رژيم اسرائيل مي‌خواهند فجايع انجام شده به دست خود را در تاريخ پنهان نگاهدارند.»

البته ایشان حق دارند این چنین به تاریخ بتازند، کوکلوکس‌کلان‌ها، نیز با تاریخ ارتباطی ندارند و کیهان، همواره مبلغ خط سیاست برتری طلبان سفید پوست ینگه دنیا در ایران بوده و هست!




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت