...
هیاهوی تبلیغاتی استعمار اگر در تمام جهان پایان گیرد، در کشور ایران پایان ناپذیر مینماید. پس از یک سده حضور بیپردة استعمار در سیاست کشور، پس از فروریختن دیوار برلن و شکسته شدن دیوارههای «امنیتی ـ تبلیغاتی» جنگ سرد، پس از «طالبانیزه» شدن افغانستان و عراق به دست ناتو، هنوز خیل «فرهیختگان و فرزانگان» ایران، 28 امرداد ماه 1332 را سالروز کودتائی، نه بر ضد ملت ایران، که بر ضد مصدق، قهرمان «استقلال» کشور معرفی میکنند! و اگر کسی جسارت کرده مصدق را عامل سیاست بیگانه بخواند، مسلماً چند سر آیتالله «مستقل» و «بازیافته شده» خون وی را چون خون بهائیان، «مباح» اعلام میکنند!
امروز 28 امرداد ماه 1385، برابر با 19 اوت 2006، سالگرد دومین کودتای استعماری در تاریخ ایران است. بررسی این کودتا خارج از بررسی زمینة استعماری آن در گذشتة کشور نمیتواند صورت پذیرد. تمامی تحلیلها در مورد کودتای امرداد ماه 1332، زمانی که تداوم سیاستهای استعماری در تاریخ ایران را نادیده گیرند، بیپایه و فاقد هر گونه ارزش علمیاند. «تحلیلکنندگان»، جملگی اصل را بر میهندوستی و «حقانیت» محمد مصدق استوار کردهاند، حال آنکه، جهتگیریهای محمد مصدق از بدو ورود به عرصة سیاست کشور، بر اساس حفظ منافع غرب در ایران بوده. و کودتای امرداد ماه نیز، وسیلهای فراهم آورده تا محمد مصدق بتواند ردای «قهرمان ملی» ایرانیان بر تن کند. در وبلاگ «اسطوره یا تاریخ» نوشتهام که از هنگام نفوذ استعمار در ایران تا امروز، آنچه بر ملت ایران تحمیل شد، تنها سیاست استعمار بوده و بس. و در این راستا، نمیتوان ناگهان به ظهور معجزه آسای امیرکبیر، مصدق و ... تأکید نمود. امیرکبیر در راستای همان سیاست استعماری بر ایران حکومت کرد که مصدق و بازرگان. به این دلیل که سیاست استعمار اگر چه با ایجاد گسست در تاریخ ایران اعمال شده و میشود، خود از «پیوستگی» و «تداومی» درونی برخوردار است. و فقط با در نظر گرفتن همین تداوم در سیاست استعماری است که میتوان کودتاها یا گسستهای تاریخی در ایران را مورد بررسی قرار داد.
در فردای کودتای 1332، همچنان که در فردای براندازیهای 1299 و 1357، استعمار تبلیغات خود را بر محور دوقطبی کردن کاذب جو سیاسی کشور متمرکز کرد. شیوة دوقطبی کردن جامعه، از کودتای رضامیرپنج تا به امروز، همواره از طریق هیاهوی «جنگزرگری» میان روحانیتمزدور و «شبهملیون» خادم استعمار سازمان یافته؛ گروههائی که هر دو، در واقع دو روی یک سکة استعماریاند. زوجهای «سیاسی ـ استعماری» «مدرس ـ میرپنج»، «مصدق ـ شاه»، «شاه ـ خمینی»، «خمینی ـ بازرگان»، و امروز، «خاتمی ـ احمدی نژاد»، نمونة بارز همین سیاست استعماریاند. ولی آنچه نباید از نظر دور داشته شود این واقعیت است که هر دو قطب تبلیغاتی را استعمار در مهار خود دارد. و تنها راه مهار همزمان ایندو قطب سیاسی در جامعه همان کاذب بودن و واهی بودن هر دوی آنهاست. شایسته است ببینیم که چگونه استعمار توانسته مصدق را به یک تصویر ناب از «نیکی»، و جبهة مخالف او را به تصویری ناب از «بدی» تبدیل کند، حال آنکه هر دو جبهه ریشه در استعمار دارند. برای این منظور نگاهی به مسیر محمد مصدق در حیات سیاسیاش میاندازیم.
مصدق یک اشرافزادة خاندان قاجار است، در 25 سالگی، حدود یکسال پس از صدور فرمان مشروطیت، در 19 تیر ماه 1286، سوگندنامة پیوستن به جامعة «آدمیت» را به امضاء میرساند. در این «نهاد مدنی»، 14روحانی نیز عضویت داشتهاند. و به دلیل ماهیت استعماری حوزه های علمیه در عراق و ایران، حضور روحانیت در هر تشکلی، بر استعماری بودن آن دلالت دارد. فریدون آدمیت برای نخستین بار در سال 1340 سوگندنامة مصدق را به همراه چند سوگندنامة دیگر، با استفاده از اسناد و مدارک بجای مانده از جامعة آدمیت، در کتاب «فکر آزادی و مقدمة مشروطیت» منتشر کرد. بسیاری از مبلغین سیاستهای استعماری از چپ و راست، بر له و علیه این «تشکیلات» جبههگیری کرده آنرا «فراماسونی» لقب دادند، ولی آنچه از اهمیت برخوردار است، از چشم پنهان ماند: حضور روحانیت تراز اول ایران در این سازمان «مدنی»! تقیزادة منفور نیز از اعضای همین جامعه بوده. در واقع تشکیلات «آدمیت» یک تشکیلات سیاسی بود، که در آن روحانی و غیرروحانی، جهت نیل به اهداف مشترک فعالیت میکردهاند. و جهت بررسی این «اهداف» کافی است نگاهی به فعالیتهای محمد مصدق بیاندازیم.
هنگامی که رضا میرپنج کودتا کرد، هنگامی که حکومت ایران جهت حفظ منافع استعمار غرب، به همکاری با آلمان هیتلری مشغول شد و به صورتی نابهنگام در تبلیغات حکومتی، نژاد ایرانیان «آریائی» شد، هنگام اشغال ایران توسط انگلیس و روسیه، و هنگام اخراج رضا میرپنج از ایران، از محمد مصدق هیچ صدائی نمیشنویم. مصدق زمانی به صحنة هیاهوی سیاسی استعماری پای میگذارد که منافع «سیاسی ـ اقتصادی» بریتانیای کبیر و آمریکا، از سوی اتحاد جماهیرشوروی مورد تهدید قرار میگیرد. یعنی پس از آنکه ارتش سرخ، در سال 1943، با شکستن محاصرة لنینگراد، به سوی دروازههای برلن پیش میتازد.
در نیمه اول امرداد ماه 1323، برابر با هشتم اوت 1944، یعنی درست پس از شکست ارتش هیتلر در برابر ارتش سرخ، آمریکا و انگلیس در مورد تقسیم منابع نفتی توفق نامهای به امضاء میرسانند. حدود یک ماه پس از آن، در 6 سپتامبر همان سال، اتحاد جماهیر شوروی تقاضای استخراج نفت در شمال ایران را مینماید، و در 2 دسامبر همان سال، محمد مصدق طرحی را به مجلس میبرد که به موجب آن وزراء از امضاء قرارداد در زمینه استخراج نفت محروم میشوند! نیازی نیست بگوئیم که مصدق با این طرح چگونه از منافع استعمار غرب در ایران حفاظت به عمل آورده است. پیامد این طرح خیانتبار، اشغال آذربایجان ایران توسط ارتش شوروی و ممنوعیت استخراج نفت در آذربایجان ایران است، ممنوعیتی که تا به امروز پا برجاست، و از این رهگذر، کشور ایران همچنان در زنجیر انحصار شرکتهای نفتی غرب باقی مانده است.
محمد مصدق با این «طرح»، عملاً امکان رقابت در زمینة نفت را از میان برداشت تا منافع غرب در ایران، در تضاد با منافع اتحاد جماهیر شوروی محفوظ بماند. و پیامد همین طرح خیانتبار، خیانتی به مراتب بزرگتر، یعنی تئاتر «ملی کردن نفت ایران» در 28 آوریل 1951 بود. ملی کردن نفت ایران، خارج از شور و شعف ساده اندیشانی که میپندارند «استقلال» یافتهاند، گام دیگری است در راه به اسارت کشیدن ملت ایران. اگر این واقعیت را در نظر آوریم که نفت ایران در شرایطی ملی شده که کشور فاقد فناوریهای لازم جهت اکتشاف و استخراج میادین نفتی است، که کشور ایران وارد کنندة عمدة «نفتسفید»، بنزین و دیگر فرآوردههای نفتی از کشورهای جهان است، که کشور ایران هیچگونه اختیاری در مورد هزینهکردن ارز حاصله از فروش نفت در برنامههای عمرانی را، خارج از صلاحدید کشورهای غربی، ندارد، که کشور ایران در برابر فروش نفت، ناچار به خرید اجناسی است که غرب، جهت توانبخشی به اقتصاد خود، خریدشان را به ایرانی دیکته میکند، و اینکه اگر غرب بازار خود را به روی نفت ایران ببندد این نفت هیچ ارزشی نخواهد داشت، درک خواهیم کرد که تأثیرات تئاتر «ملیکردن» نفت توسط محمد مصدق از کجا تا به کجاست!
این شرایط اقتصادی از آن روز تاکنون نه تنها بهبود نیافته که به مراتب وخیمتر شده. امروز که وابستگی روزمرة ایرانیان به صادرات نفت به مرز صددرصد رسیده، وابستگی تا به آنجاست که اگر نفت ایران را غرب ابتیاع نکند، ملتی در قحطی جان خواهد باخت! اینهمه، از جمله نعمتهائی است که محمد مصدق و یارانش برای ملت ایران به ارمغان آوردند، و سپس زمینه ساز بحران و کودتای نظامی در ایران هم شدند؛ و تنها ایرانیانی که از این کودتا بهرهای بردند همان احزاب «شبهمخالف» چپ و راست بودند. این کودتای ننگین، مفری شد برای محمد مصدق و شرکایش تا آنان را آنچنان که نیستند جلوه دهد: ارائه تصویری «نیک» از یک گروه وابسته. تا امروز، که حکومت منفور تهران به پایان عمر خود نزدیک شده، استعمار بتواند جهت گسترش چپاول و سرکوب، در سایة چهرههائی افسانهای و دروغین، جبهة دیگری از همین مزدوران را سازماندهی کند.
هیاهوی تبلیغاتی استعمار اگر در تمام جهان پایان گیرد، در کشور ایران پایان ناپذیر مینماید. پس از یک سده حضور بیپردة استعمار در سیاست کشور، پس از فروریختن دیوار برلن و شکسته شدن دیوارههای «امنیتی ـ تبلیغاتی» جنگ سرد، پس از «طالبانیزه» شدن افغانستان و عراق به دست ناتو، هنوز خیل «فرهیختگان و فرزانگان» ایران، 28 امرداد ماه 1332 را سالروز کودتائی، نه بر ضد ملت ایران، که بر ضد مصدق، قهرمان «استقلال» کشور معرفی میکنند! و اگر کسی جسارت کرده مصدق را عامل سیاست بیگانه بخواند، مسلماً چند سر آیتالله «مستقل» و «بازیافته شده» خون وی را چون خون بهائیان، «مباح» اعلام میکنند!
امروز 28 امرداد ماه 1385، برابر با 19 اوت 2006، سالگرد دومین کودتای استعماری در تاریخ ایران است. بررسی این کودتا خارج از بررسی زمینة استعماری آن در گذشتة کشور نمیتواند صورت پذیرد. تمامی تحلیلها در مورد کودتای امرداد ماه 1332، زمانی که تداوم سیاستهای استعماری در تاریخ ایران را نادیده گیرند، بیپایه و فاقد هر گونه ارزش علمیاند. «تحلیلکنندگان»، جملگی اصل را بر میهندوستی و «حقانیت» محمد مصدق استوار کردهاند، حال آنکه، جهتگیریهای محمد مصدق از بدو ورود به عرصة سیاست کشور، بر اساس حفظ منافع غرب در ایران بوده. و کودتای امرداد ماه نیز، وسیلهای فراهم آورده تا محمد مصدق بتواند ردای «قهرمان ملی» ایرانیان بر تن کند. در وبلاگ «اسطوره یا تاریخ» نوشتهام که از هنگام نفوذ استعمار در ایران تا امروز، آنچه بر ملت ایران تحمیل شد، تنها سیاست استعمار بوده و بس. و در این راستا، نمیتوان ناگهان به ظهور معجزه آسای امیرکبیر، مصدق و ... تأکید نمود. امیرکبیر در راستای همان سیاست استعماری بر ایران حکومت کرد که مصدق و بازرگان. به این دلیل که سیاست استعمار اگر چه با ایجاد گسست در تاریخ ایران اعمال شده و میشود، خود از «پیوستگی» و «تداومی» درونی برخوردار است. و فقط با در نظر گرفتن همین تداوم در سیاست استعماری است که میتوان کودتاها یا گسستهای تاریخی در ایران را مورد بررسی قرار داد.
در فردای کودتای 1332، همچنان که در فردای براندازیهای 1299 و 1357، استعمار تبلیغات خود را بر محور دوقطبی کردن کاذب جو سیاسی کشور متمرکز کرد. شیوة دوقطبی کردن جامعه، از کودتای رضامیرپنج تا به امروز، همواره از طریق هیاهوی «جنگزرگری» میان روحانیتمزدور و «شبهملیون» خادم استعمار سازمان یافته؛ گروههائی که هر دو، در واقع دو روی یک سکة استعماریاند. زوجهای «سیاسی ـ استعماری» «مدرس ـ میرپنج»، «مصدق ـ شاه»، «شاه ـ خمینی»، «خمینی ـ بازرگان»، و امروز، «خاتمی ـ احمدی نژاد»، نمونة بارز همین سیاست استعماریاند. ولی آنچه نباید از نظر دور داشته شود این واقعیت است که هر دو قطب تبلیغاتی را استعمار در مهار خود دارد. و تنها راه مهار همزمان ایندو قطب سیاسی در جامعه همان کاذب بودن و واهی بودن هر دوی آنهاست. شایسته است ببینیم که چگونه استعمار توانسته مصدق را به یک تصویر ناب از «نیکی»، و جبهة مخالف او را به تصویری ناب از «بدی» تبدیل کند، حال آنکه هر دو جبهه ریشه در استعمار دارند. برای این منظور نگاهی به مسیر محمد مصدق در حیات سیاسیاش میاندازیم.
مصدق یک اشرافزادة خاندان قاجار است، در 25 سالگی، حدود یکسال پس از صدور فرمان مشروطیت، در 19 تیر ماه 1286، سوگندنامة پیوستن به جامعة «آدمیت» را به امضاء میرساند. در این «نهاد مدنی»، 14روحانی نیز عضویت داشتهاند. و به دلیل ماهیت استعماری حوزه های علمیه در عراق و ایران، حضور روحانیت در هر تشکلی، بر استعماری بودن آن دلالت دارد. فریدون آدمیت برای نخستین بار در سال 1340 سوگندنامة مصدق را به همراه چند سوگندنامة دیگر، با استفاده از اسناد و مدارک بجای مانده از جامعة آدمیت، در کتاب «فکر آزادی و مقدمة مشروطیت» منتشر کرد. بسیاری از مبلغین سیاستهای استعماری از چپ و راست، بر له و علیه این «تشکیلات» جبههگیری کرده آنرا «فراماسونی» لقب دادند، ولی آنچه از اهمیت برخوردار است، از چشم پنهان ماند: حضور روحانیت تراز اول ایران در این سازمان «مدنی»! تقیزادة منفور نیز از اعضای همین جامعه بوده. در واقع تشکیلات «آدمیت» یک تشکیلات سیاسی بود، که در آن روحانی و غیرروحانی، جهت نیل به اهداف مشترک فعالیت میکردهاند. و جهت بررسی این «اهداف» کافی است نگاهی به فعالیتهای محمد مصدق بیاندازیم.
هنگامی که رضا میرپنج کودتا کرد، هنگامی که حکومت ایران جهت حفظ منافع استعمار غرب، به همکاری با آلمان هیتلری مشغول شد و به صورتی نابهنگام در تبلیغات حکومتی، نژاد ایرانیان «آریائی» شد، هنگام اشغال ایران توسط انگلیس و روسیه، و هنگام اخراج رضا میرپنج از ایران، از محمد مصدق هیچ صدائی نمیشنویم. مصدق زمانی به صحنة هیاهوی سیاسی استعماری پای میگذارد که منافع «سیاسی ـ اقتصادی» بریتانیای کبیر و آمریکا، از سوی اتحاد جماهیرشوروی مورد تهدید قرار میگیرد. یعنی پس از آنکه ارتش سرخ، در سال 1943، با شکستن محاصرة لنینگراد، به سوی دروازههای برلن پیش میتازد.
در نیمه اول امرداد ماه 1323، برابر با هشتم اوت 1944، یعنی درست پس از شکست ارتش هیتلر در برابر ارتش سرخ، آمریکا و انگلیس در مورد تقسیم منابع نفتی توفق نامهای به امضاء میرسانند. حدود یک ماه پس از آن، در 6 سپتامبر همان سال، اتحاد جماهیر شوروی تقاضای استخراج نفت در شمال ایران را مینماید، و در 2 دسامبر همان سال، محمد مصدق طرحی را به مجلس میبرد که به موجب آن وزراء از امضاء قرارداد در زمینه استخراج نفت محروم میشوند! نیازی نیست بگوئیم که مصدق با این طرح چگونه از منافع استعمار غرب در ایران حفاظت به عمل آورده است. پیامد این طرح خیانتبار، اشغال آذربایجان ایران توسط ارتش شوروی و ممنوعیت استخراج نفت در آذربایجان ایران است، ممنوعیتی که تا به امروز پا برجاست، و از این رهگذر، کشور ایران همچنان در زنجیر انحصار شرکتهای نفتی غرب باقی مانده است.
محمد مصدق با این «طرح»، عملاً امکان رقابت در زمینة نفت را از میان برداشت تا منافع غرب در ایران، در تضاد با منافع اتحاد جماهیر شوروی محفوظ بماند. و پیامد همین طرح خیانتبار، خیانتی به مراتب بزرگتر، یعنی تئاتر «ملی کردن نفت ایران» در 28 آوریل 1951 بود. ملی کردن نفت ایران، خارج از شور و شعف ساده اندیشانی که میپندارند «استقلال» یافتهاند، گام دیگری است در راه به اسارت کشیدن ملت ایران. اگر این واقعیت را در نظر آوریم که نفت ایران در شرایطی ملی شده که کشور فاقد فناوریهای لازم جهت اکتشاف و استخراج میادین نفتی است، که کشور ایران وارد کنندة عمدة «نفتسفید»، بنزین و دیگر فرآوردههای نفتی از کشورهای جهان است، که کشور ایران هیچگونه اختیاری در مورد هزینهکردن ارز حاصله از فروش نفت در برنامههای عمرانی را، خارج از صلاحدید کشورهای غربی، ندارد، که کشور ایران در برابر فروش نفت، ناچار به خرید اجناسی است که غرب، جهت توانبخشی به اقتصاد خود، خریدشان را به ایرانی دیکته میکند، و اینکه اگر غرب بازار خود را به روی نفت ایران ببندد این نفت هیچ ارزشی نخواهد داشت، درک خواهیم کرد که تأثیرات تئاتر «ملیکردن» نفت توسط محمد مصدق از کجا تا به کجاست!
این شرایط اقتصادی از آن روز تاکنون نه تنها بهبود نیافته که به مراتب وخیمتر شده. امروز که وابستگی روزمرة ایرانیان به صادرات نفت به مرز صددرصد رسیده، وابستگی تا به آنجاست که اگر نفت ایران را غرب ابتیاع نکند، ملتی در قحطی جان خواهد باخت! اینهمه، از جمله نعمتهائی است که محمد مصدق و یارانش برای ملت ایران به ارمغان آوردند، و سپس زمینه ساز بحران و کودتای نظامی در ایران هم شدند؛ و تنها ایرانیانی که از این کودتا بهرهای بردند همان احزاب «شبهمخالف» چپ و راست بودند. این کودتای ننگین، مفری شد برای محمد مصدق و شرکایش تا آنان را آنچنان که نیستند جلوه دهد: ارائه تصویری «نیک» از یک گروه وابسته. تا امروز، که حکومت منفور تهران به پایان عمر خود نزدیک شده، استعمار بتواند جهت گسترش چپاول و سرکوب، در سایة چهرههائی افسانهای و دروغین، جبهة دیگری از همین مزدوران را سازماندهی کند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت