...
به روال سنتی استعماری، نخبگان ایران تاریخ کشور خود را «گزینشی» بررسی میکنند. در مقالات و کتب «علمی» در مورد تاریخ و شخصیتهای تاریخی ایران، روال «گزینش» با دقت فراوان رعایت میشود. نتیجه این گزینش، خلق شخصیتهای اسطورهای در بطن تاریخ است! و به همین دلیل است که ، در کتب «پژوهشگران» ایرانی، امیرکبیر و مصدق «خوب» و بقیه «بد» معرفی میشوند! حال آنکه امیرکبیر و مصدق در تداوم یک «سیاست حاکم» به قدرت رسیدهاند. سیاستی که ویژگی آن، مانند هر پدیدة دیگر تاریخی، «پیوستگی» است.
علیرغم این تمایل فراگیر نزد «نخبگان» حاکمیت، باید اذعان داشت که تاریخ را نمیتوان گزینشی بررسی کرد. تاریخ یک مجموعه «رخدادهای پیوسته» در مقطع زمان است. این پیوستگی را نمیتوان به دلخواه، به صلاح و مصلحت، و یا از روی نادانی از هم گسیخت. از اینرو، هر بررسی تاریخی که پیوستگی رخدادها را نادیده گیرد، یک بررسی «گسسته» و بیپایه خواهد بود، و در نتیجه فاقد هر گونه «علمیت» است. در این راستا اگر بخواهیم به بررسی تاریخ ایران بپردازیم، ناچاریم «پیوستگی» را مد نظر داشته باشیم. و این پیوستگی را در سیاست استعماری در ایران نیز نباید فراموش کنیم.
در واقع سیاست استعماری در ایران، یکشبه به صورت کودتا «نازل» نشد. زمینة مناسب کودتا، از دههها پیش از تحقق آن، رو به تکامل داشت. تضعیف بنیاد سنتی قدرت، تضعیف دیگر بنیادهای سنتی را به همراه آورد. بنیادهائی که طی گذشت زمان، به دلیل فرسایش قدرت امکان «بازسازی درونی» نیافته بودند و در نتیجه، متحمل «بازسازی برونی» یا استعماری شدند. یادآوری یک نکته در اینجا ضروری است، و آن اینکه، جهان را میباید به عنوان یک مجموعة متشکل از واحدهای زنده، یعنی «جوامع مختلف» در نظر گیریم. و به این ترتیب، تعادل در هر جامعه را با در نظر گرفتن تعادل در سطح جهانی بررسی کنیم. به زبان سادهتر، جهان را به عنوان مجموعه ظروف مرتبطه فرض کنیم که سیاستهای «کلان راهبردی» تعیین کننده خطوط اصلی سیاستهای «ملی» میشوند. و در این راستا، به نسبت ضعف یا قدرت درونی یک ملت، سیاست ملی، میتواند شدت ضربة سیاست «کلان راهبردی» را کاهش دهد. تنها در این چارچوب است که میتوان همزمانی تضعیف هرم قدرت در یک کشور را، با تقویت سیاست «کلان راهبردی» در همانکشور، مشاهده کرد. این همزمانی در ایران ـ هنگامی که «ممالک محروسه» میرفت که به «ممالک مقروضه» تبدیل شود ـ یعنی همزمان با مرگ آغا محمدخان قاجار آغاز شد، و همچنان تا به امروز ادامه دارد.
بنابراین، جهت بررسی علمی تاریخ ایران، از مرگ سرسلسلة قاجار تا به امروز، میباید تضعیف بنیاد قدرت در ایران همزمان با تقویت سیاست استعماری بررسی شود. و از آنجا که پیوستگی این روال تقویت و تضعیف ناگسستنی است، نمیتوان ادعا کرد که در ایران، پس از آنکه با دسیسة استعمار انگلیس، قائم مقام به قتل میرسد، ناگهان استعمار تضعیف شده و امیرکبیر «مجال» ظهور مییابد. در واقع تأکید بر چنین روندی نمیتواند «علمیت» داشته باشد. اگر، خارج از مدح و ثنای سنتی، عملکرد امیرکبیر را بررسی کنیم، قدرتیافتن ریشههای بارز تقویت سیاست استعماری در حکومتهای بعدی ایران، حتی حکومت فعلی را میتوان در گسترش برنهادههای امیرکبیر یافت ـ اعزام دانشجو به خارج، اخراج مخالفان به خارج از مرزها، کشتار و سرکوب بهائیان، سرکوب دراویش و اقلیتهای مذهبی و ... امیرکبیر در تداوم سیاستی «ظهور» کرد که قائممقام را به قتل رسانده بود، تا پسر «کربلائی قربان» جانشینش شود. در نشانة انحطاط «سیاسی ـ اجتماعی» ایران همین بس، که خواهر پادشاه وقت نیز ـ با نفی سنتهای متعارف در روابط طبقاتی ـ به نکاح همین پسر «کربلائی قربان» در میآید! با در نظر گرفتن روابط سنتی حاکم بر اشرافیت آنروز در ایران، چنین وصلتی، تنها میتواند گویای انحطاط طبقه حاکم باشد. و شاهدیم که امیر کبیر، «داماد» خاندان سلطنتی، مانند قائم مقام، با دسیسة خارجی و همکاران داخلیاش به قتل میرسد. یعنی آنهنگام که دیگر حضورش «لازم» تشخیص داده نمیشود، به خدماتش نقطة پایان میگذارند!
همانطور که حضور امیرکبیر در عرصة سیاست ایران ناگهانی صورت نگرفته، حضور مصدق نیز در سیاست ایران نمیتواند به عنوان یک پدیدة «مجرد» بررسی شود. نه امیر کبیر و نه مصدق، تافتههای جدابافته نبودهاند. مصدق پس از آنکه در دوم دسامبر 1944، طرحی را به مجلس برد تا استخراج نفت در ایران در انحصار غرب (انگیس و آمریکا) باقی بماند، مراتب سر سپردگی خود را به غرب ثابت کرد و 9 سال بعد توانست زمینه ساز کودتای 28 مرداد شود. قبلاً در این مورد نوشتهام که روسیه شوروی، به عنوان فاتح جنگ دوم، در تاریخ 6 سپتامبر 1944، رسماً خواستار استخراج نفت در شمال ایران شد. این درخواست با منافع استعمار غرب در تضاد قرار میگرفت، ولی پاسخ منفی به این درخواست را استعمارگران خود مستقیماً ندادند؛ محمد مصدق، به عنوان حامی منافع استعمار غرب در ایران این وظیفه را عهدهدار شد، و پیامدهای شوم آن را نیز ملت ایران تا امروز متحمل میشود. در واقع محمد مصدق، ایران را «دربست» در اختیار چند ملیتیهای غرب قرار داد و سپس ادعای «موازنه منفی» هم داشت! در واقع اگر «موازنهای» در کار میبود، تکثر قطبهای اقتصادی، بیشتر میتوانست تأمین کنندة این «موازنه» باشد تا انحصار غرب بر اقتصاد ایران!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت