جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵


ابوعطای جرج بوش!
...
مثلی در فارسی می‌گوید «آب چو سر بالا رود، قورباغه ابوعطا می‌خواند.» ‌ سر بالا رفتن آب،‌ همان ضد آمریکائی بودن حکومت تهران است، ولی اینبار یک قورباغه نیست که ابوعطا می‌خواند، ‌در هزاره سوم، از آنجا که پس از انتخابات انگلیس، ناگهان به استاد سروش «وحی» شد که استعمار را «تکثر» لازم آمده، قورباغه‌ها هم از «دستورالهی» استعمار اطاعت کرده و در داخل و خارج متکثر شدند. و سپس همگی شتابان به پامنبری خواندن برای ارباب پرداختند. امروز، ابوعطای پنج قورباغه از میان دیگر قورباغه‌ها را برگزیده‌ام: عطاالله مهاجرانی، داریوش همایون، ابراهیم یزدی. نشریه توفان و بالاخره جرج بوش. دلیل انتخاب این چند ابوعطا، این بود که اینان به پدیده‌های مهم داخلی و خارجی در ارتباط با ایران و جهان پرداخته و سعی فراوان کرده‌اند که نقش استعمار را در این پدیده‌ها از چشم پنهان دارند! نخستین قورباغه‌‌ای که ابوعطا خواند، همان عطالله مهاجرانی، «‌هگل» حکومت «تحجر‌ـ‌ توحش» در ایران است. وی پس از عمری دست به سینه ایستادن در حضور اکبرهاشمی،‌ به افتخار وزارت ارشاد در خیمة خاتمی نائل آمد و حداقل هفت سر زن گمراه را به حرمسرای خود «ارشاد» ‌نمود، و به دلیل «ارشاد» بیش از حد «ضعفا»، ناچار شد به انگلستان «مهاجرت»‌ نماید!

هگل حوزة علمیه،‌ به عنوان ابوعطا‌، به بررسی مشروطه پرداخته! و از آنجا که«فرهیختگان»‌ حکومتی همگی سر و ته یک کرباس‌اند، بررسی علمی هگل با چند پرسش آغاز می‌شود که البته علامت سوال نیز ندارد، چون «فرهیختگان»‌حکومت روضه‌خوانان اصولا نیازی به پرسش ندارند، اینان پاسخ به همه چیز را در کیسة بی‌انتهای گستاخی خود آماده دارند، و به همین ‌دلیل هرگز پرسشی مطرح نمی‌کنند! و یا اگر پرسشی را در صورت ظاهر، به روی کاغذ مطرح کنند، علامت سوال را نمی‌گذارند. اصولاً در شان اینان نیست که سوال (پرسش) کنند، اینان فقط یک نوع سئوال می‌شناسند، ‌آنهم در مقام تکدی و گدائی است!

بله، عطاالله مهاجرانی پس از طرح سوالات بلافاصله جواب را از آستین لبادة پدری بیرون کشیده به صورت انشای دبستانی «بر ما واضح و مبرهن است»،‌ نتیجه می‌گیرد که چون در اسفند 1299 کودتا شد، پس انقلاب مشروطه ناتمام مانده! و به عنوان شاهدی بر مدعای خویش به نبش قبر کسروی هم می‌رود و می نویسد، «کسروی هم از ناتمامی انقلاب مشروطیت سخن می‌گوید». عطالله خان سپس به شیوه روضه‌خوان‌ها گریزی هم به صحرای کربلا می‌زند و از کسروی پرشی به بیهقی می‌کند و روضة کوچکی می‌خواند، و «قلمی می‌‌گریاند» که «سنت مرضیه» را رعایت کرده باشد. ولی دلنگرانی اصلی «هگل روضه خوانان» مشروطه نیست، می‌خواهد به بهانة ناتمام ماندن مشروطه در مورد ناتمام ماندن «اصلاحات»‌ هم وری بزند. چون به زعم او خیمه‌شب‌بازی «اصلاحات» تداوم مشروطه است! و از آنجا که «هگل قم» به «تاریخ» به عنوان یک سلسله رخدادها در بطن زمان کاری ندارد، و تداوم تاریخ را اصولاً نمی‌شناسد، و از همه مهم‌تر با «علم تاریخ» ‌به کلی بیگانه است، مانند همپالکی‌اش در ایران، ‌سلیمی نمین، به «حدس و گمان» روی آورده می‌گوید، «نكته دیگری كه به گمانم موجب ناتمامی مشروطه شد خشونت و تندروی در اندیشه و عمل بود»‌ و البته در این «حدس و گمان» تنها عاملی که مطرح نمی‌شود، عامل اصلی، یعنی دخالت بیگانگان است! این عامل مطرح نمی‌شود چون «ثمری» ندارد!

قورباغه دومی که در خارج از ایران به ابوعطا خواندن افتاده، داریوش همایون است. داریوش همایون که از چوبداران ساواک بود و به دلیل جانفشانی‌هایش «شاه‌دادماد» شد و ناگهان سر از وزارت اطلاعات ایران در‌آورد، در باب جنگ لبنان ابو‌عطای مفصلی خوانده و حکومت سر سپردة روضه‌خوانان را مسئول جنگ در لبنان معرفی کرده! جناب وزیر که از سلطنت طلبی، به مشروطه طلبی رسید و تا طرفداری از خیمه شب بازی اصلاحات نیز پیش رفت ـ چون این حضرات اصولی ندارند و به هر طرف که ارباب اراده کند متمایل می‌شوند ـ اخیراً متوجه شده که همه بلاهائی که بر لبنان می‌رود تقصیر «حزب الله»، «محتشمی» و چند پادوی دیگر آمریکا در منطقه است! البته داریوش همایون،‌ مانند «هگل حوزه» ‌پس از مهاجرت به فرنگ مقداری «سوات» یاد گرفته و از موجودیت کشوری به نام لبنان هم مطلع شده. چون ایشان وقتی در ایران بودند و اسرائیل به لبنان حمله کرد، رسماً خفقان گرفته بودند! و امروز هم که از تهاجم آنروز اسرائیل یاد می‌کنند، فلسطینی‌ها را مسئول تهاجم نظامی اسرائیل معرفی می‌کنند! فواید این ابوعطا خواندن‌ها این است که نقش استعمار در وقایع مشروطه و جنایات لبنان نادیده گرفته می‌شود. و اصل این است که مردم «باور» کنند که حکومت مفلوکی مانند حکومت دستاربندان تهران ـ که بدون اجازه آمریکا حتی مواد غذائی نمی‌تواند وارد کند، بدون اجازه اربابان غربی‌اش نه تنها می‌تواند به تجهیز و آموزش نظامی در منطقه بپردازد، ‌که جنگ هم به راه می‌اندازد!

حال بپردازیم به سومین ابوعطای برگزیدة امروز که توسط ابراهیم یزدی اجرا شده. ابراهیم یزدی که سوابق درخشانش در جنایات و تصفیه‌های حکومت ملایان بر همه «واضح و مبرهن» بوده و یکی از واسطه‌های مورد اعتماد آمریکا با خیمة ملایان است، در مورد شبه دولت پرزیدنت احمدی نژاد یک ابوعطا در چند پرده اجرا می‌کند، که شباهت فراوانی به فیلم‌های «فانتاستیک» دارد،‌ به این معنا که تماماً از تخیلات و تمایلات ایشان سرچشمه گرفته و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. در پردة نخست ابوعطا، ابراهیم یزدی به ما می‌گوید که تصمیم سیاست خارجی و به ویژه سیاست هسته‌ای با شورای امنیت و رهبری است! و در دورة ریاست «جمهوری» خاتمی، اساس بر تنش زدائی بوده! از اینجا باید نتیجه گرفت که «اساس» سیاست خارجی را شورای امنیت ملی و رهبری تعیین نمی‌کنند! چون «آقای خاتمی اساس سیاست خارجی خودش را بر تنش زدایی قرار داده بود» و پرزیدنت احمدی نژاد «اساس» را بر تنش قرار داده! در نتیجه رهبری و شورای امنیت ملی در سیاست خارجی هیچکاره می‌شوند! پس از تعیین نقش پر اهمیت رهبری و شورای امنیت ملی در سیاست خارجی،‌ ابراهیم یزدی تعریفی در باب «تفاوت دولت» ارائه می‌دهد که تنها در حجره حاج‌لاجوردی می‌توان آنرا یافت، یعنی لابلای خشتک و تنبان حراجی! ابراهیم یزدی می‌گوید، «تفاوت دولت شخصیت و نگاه و نگرش و توانمندی‌های دولت هست.» البته منظورشان از «هست» حتماً فعل «است» باید باشد! و طبق اظهارات یزدی، دولت در ایران صاحب شخصیت، نگرش و توانمندی شده! مثلاً دولت میرحسین موسوی، رجائی، هاشمی و خاتمی هم شخصیت داشتند هم نگرش! البته ابراهیم یزدی برای این گزافه‌هایش، براهین علمی و مستندات محکمی ارائه می‌کند. به عنوان نمونه وقتی که خاتمی، عبارت «گفتگوی تمدن‌ها» را از کتاب روژه گارودی،‌ فیلسوف فرانسوی، سرقت کرد، و به عنوان سخنان خودش در سازمان ملل مطرح کرد، و مضحکه خاص و عام ‌شد، به زعم ابراهیم یزدی، «درایت و فرزانگی» به خرج داد و باعث شد اربابان، برنامة هسته‌ای ایران را نادیده بگیرند!

«خاتمی می‌رود به سازمان ملل و در برابر درگیری‌ تمدنهای آقای ساموئل هانتینگتون گفتگوی تمدنها را مطرح می‌کند، می‌بینیم مورد استقبال قرار می‌گیرد. درست است که برنامه هسته‌ای ایران مسیر خودش را طی می‌کند، اما موقعیت و مواضع و درایت و فرزانگی و آگاهی رییس جمهور نسبت به مسایل جهانی می‌تواند موثر باشد. کما اینکه آقای خاتمی تاثیرگذاری را داشته است [...] بنابراین نقش رییس جمهور و دولت‌اش و کفایت‌ها و آگاهی‌های سیاسی‌اش در سیر پرونده موثر است.»

پس از اثبات «درایت و فرزانگی» نداشته خاتمی، ابراهیم یزدی ادعا می‌کند که فضل و کمالات خاتمی حتی مسیر سیاست‌های اتحادیه اروپا را نیز تغییر داده! به عبارتی، این غربی‌ها نیستند که مسیر سیاست ایران را تعیین می‌کنند، یک رئیس جمهور «فرزانه» سیاست اتحادیه اروپا را تحت تاثیر قرار می‌دهد!

«در زمان آقای خاتمی اتحادیة اروپا سخت تمایل داشت که به دنبال آمریکا برود. موضع‌گیری آقای خاتمی بعنوان رییس جمهور موثر بود [...]، اما وقتی یک رییس جمهوری جای آقای خاتمی می‌آید و از روز اول اساس‌اش را بر تنش‌زایی قرار می‌دهد [...] طبیعی‌ست که اتحادیه اروپا [...] نمی‌تواند خیلی در برابر آمریکا مقاومت بکند، چه بسا خودش هم با آمریکا علیه ایران موضع بگیرد.»

اینجاست که به اهمیت جایگاه رئیس جمهور ایران در جهان پی می‌بریم. موضع گیری ریاست جمهوری» ایران که نه جمهور است و نه ریاست دارد، می‌تواند مسیر دومین قطب اقتصادی و مالی جهان را تغییر دهد! همان اتحادیه‌ای که مستقیماً توسط ارتش ناتو اداره می‌شود و سیاستش جز در راستای تأمین منافع صاحبان صنایع نظامی آمریکا نمی‌تواند باشد!

پرده سوم ابوعطای ابراهیم یزدی شامل نصایح و پند و اندرز در باب سیاست خارجی است! ابراهیم یزدی که موجودیتش در حاکمیت ایران با خشونت و جنایت آمیخته، و در سیاست خارجی پروندة خیانت‌هایش هنوز باز مانده، می‌گوید:

«سیاست خارجی کشوری علی‌الاصول باید در جهت این باشد که دوستان بالقوه را بالفعل بکند، دشمنان بالفعل را بالقوه بکند [...] مخالفین بالفعل را بالقوه بکند، دشمن را به مخالف تبدیل بکند و اگر می‌تواند، مخالف را به دوست تبدیل بکند. بدترین سیاست این است که با بیانات، با اقدامات بگونه‌ای حرکت بشود که حتا دوستان هم نتوانند از ایران دفاع بکنند»

البته ابراهیم یزدی نمی‌گوید چرا در دورة وزارت خودش این سیاست خارجی مدبرانه و پیشنهادی اجرا نشد؟ نمی‌گوید اگر تعیین کنندة سیاست خارجی رهبری و شورای امنیت ملی است چگونه است که با وجود رهبری و شورای امنیت یکسان در دورة خاتمی و احمدی نژاد، سیاست خارجی اینچنین تغییر مسیر می‌دهد؟! برای اثبات بی‌پایه بودن اظهارات یزدی کافیست به سخنانش در مورد کنار رفتن روحانی و روی کار آمدن لاریجانی توجه کنیم:

«آقای روحانی در چارچوب آن سیاستهای کلانی که خاتمی سخن می‌گفت در تنش‌زادیی بهتر می‌توانست حرکت بکند، اما همین آقای روحانی اگر می‌ماند و می‌خواست با برنامه‌های تنش‌زایی آقای احمدی‌نژاد حرکت بکند نمی‌توانست و لاجرم استعفا می‌داد و کنار می‌رفت. آقای لاریجانی هماهنگ است با برنامه‌های تنش‌زای رییس جمهور.»

با در نظر گرفتن اینکه مقام ریاست شورای امنیت ملی انتصابی است و لاریجانی را علی خامنه‌ای منصوب کرده متوجه می‌شویم که رهبری و شورای امنیت ملی هیچ نقشی در سیاست خارجی و داخلی ندارند. چرا که همانگونه که خمینی بنی‌صدر راعزل کرد خامنه‌ای نیز می‌توانست احمدی نژاد را بر کنار کند،‌ اگر علی خامنه‌ای ناچار به انتصاب لاریجانی به ریاست شورای امنیت ملی شده تا با تنش‌زائی احمدی‌نژاد هماهنگ باشد، تنها در راستای منافع استعمار است که جابجائی روحانی‌ها و لاریجانی‌ها می‌تواند «تحلیل» شود. تنش‌زائی پرزیدنت احمدی‌نژاد همان سیاست نوین استعمار در ایران است که منافع ملی در آن به هیچ عنوان نقشی ندارد. و ابوعطای یزدی به هر ترتیب شده سعی بر پنهان کردن همین مهم دارد،‌ چرا که سیاست‌های حکومت مفلوک ملایان را عملاً استعمار تعیین می‌کند نه حکومتی‌ها، ‌ و به همین دلیل هم این سیاست‌ها به قول ابراهیم یزدی «هم تنش‌زا بوده، هم غیرمثبت و غيرمفید برای مملکت.»

چهارمین ابوعطا از نشریه توفان،‌ شماره ‌77، ارگان مرکزی حزب کارایران، برگزیده شده. این ارگان محترم از انقلاب روسیه، چین و فرانسه، نتیجه گرفته براندازی 22 بهمن در ایران هم انقلاب بوده! و البته ناتو و هویزر در این «انقلاب»‌ هیچ نقشی نداشته‌اند! ولی از همه مهم‌تر ابوعطای جرج بوش است که پس از بستری شدن فیدل کاسترو، هوس ایجاد دموکراسی در کوبا فرموده‌اند!

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت