جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

«وقایع» و «حقایق»
...

اسارت‌بارترین شعاری که به ملت ایران تحمیل شده، بر زبان دستاربندی به نام مدرس جاری شد. شعار «سیاست ما عین دیانت ماست»، ‌ ‌یک تحمیق و استحمار تمام عیار است. چرا که دو پدیدة متخالف را همسان می‌نمایاند. و از این راه عرصة پویای «وقایع» را در چارچوب ایستائی «حقایق» به زنجیر می‌کشد. سیاست، چه در تعریف کلاسیک و چه در چارچوب مدرن،‌ عرصة «وقایع» است، زمان‌پذیر،‌‌ متغیر و پویاست. و زمان، همان عامل پویائی سیاست به شمار می‌رود. به عبارت ساده‌تر، سیاست و زمان لازم و ملزوم یکدیگر‌اند، و رابطة سیاست با زمان یک رابطه مستقیم و بی‌واسطه است. نقد پذیری سیاست از همین رو عملی می‌شود، نقدی که حتی می‌تواند بعدی تاریخی ‌یابد. به طور خلاصه، تاریخ به «وقایع» سیاسی می‌پردازد، و اسطوره به دیانت.

و اما «دیانت» ـ که موجودیتش را مرهون «دین» است ـ عرصة «حقایق» است. «دین»،‌ به عنوان بنیاد سلطه ـ در اینجا منظور «ادیان ابراهیمی» است که در توحش و بربریت گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند ـ بر اساس «حقیقت» الهی‌ای شکل می‌گیرد که مشروعیت خود را در فلسفة کلاسیک یافته، و به همین دلیل نیز اصحاب استعمار در ایران بجز فلسفة کلاسیک، هیچ فلسفة دیگری را به رسمیت نمی‌شناسند! چرا که فلسفه مدرن بر تمامی مفاهیم فلسفة کلاسیک ـ به ویژه «حقیقت الهی» یکتا،‌ ازلی و ابدی، زمان‌گریز و غیرقابل‌تغییر ـ خط بطلان کشیده است. و «واقعیت» متکثر و متغیر در زمان را جانشین «حقیقت الهی» نموده. نفرت دستار بندان از «نیچه»، فیلسوف آلمانی ـ ناشی از همین نکتة به ظاهر پیش پا افتاده است! در جنبش مدرنیته، «حقیقت الهی» ـ که مانند «خداوند» فلسفة کلاسیک و ادیان و احکامش،‌ زمان‌گریز و غیرقابل‌تغییر بود ـ‌ با «واقعیت‌های زمینی» جایگزین شد. مدرنیته در اوایل قرن نوزدهم چهرة اروپا را دستخوش دگرگونی وسیع و همه‌جانبه‌ای کرد، و پس از گذشت یک سده، ‌ ارزش‌های مدرنیته در ایران از طریق جنبش مشروطیت به تفکر سیاسی ایران راه یافت. ولی، با حمایت استعمار و مزدوری دستاربندان،‌ آنچه از مدرنیته در ایران به جای ماند، مدرنیزاسیونی بود فرمایشی که با کودتای رضامیرپنج بر جامعه تحمیل شد. با این وجود، سیاست‌های استعمار پیش از این کودتا نیز در ایران ملموس بوده‌اند؛ به صراحت از زمانی که روحانیت به عرصة سیاست کشور پای گذاشت و در پوشش «مبارزه با استعمار» زمینه‌ساز اعمال سیاست‌های استعماری شد.

اعمال سیاست استعماری در ایران، صرفاً از طریق مهار همزمان رأس و پایة هرم «قدرت» قابل اجرا بود. مهار رأس هرم قدرت، قبل از کودتا، با ایجاد تزلزل در بنیاد مذهب، به عنوان عامل مشروعیت سلطنت رخ داد. و تزلزل بنیاد مذهب تنها در صورتی امکانپذیر بود که مذهب به عرصة خاکی وارد شده، آلودة سیاست شود. آلودن بنیاد مذهب در ایران به سیاست، یک توطئه استعماری بود که هرگز مورد بحث و تحلیل قرار نگرفت. ورود دین به عرصة سیاست دو هدف را دنبال می‌کرد: استفاده از بنیاد سنتی دین جهت ایجاد سکون در بنیاد قدرت؛ به عبارتی نابودی هر دو! این استفادة سوء از بنیاد دین، به دلیل ایستائی آن، نابودی تدریجی‌اش را به دنبال دارد، و سکون در بنیاد قدرت، آنرا از همگامی با پویائی جامعه بازداشته، باعث ایستائی، خفقان و سرکوب سیاسی می‌شود. در واقع شعار «سیاست ما عین دیانت ماست»، همین هدف را دنبال می‌کرد: نابودی بنیادهای سنتی جامعه ایران ـ بنیاد سلطنت و بنیاد دین ـ و جایگزین کردن آنان با بنیادهای دست‌ساخت استعمار. بنیاد سلطنت، با کودتای میرپنج نابود شد، و همزمان، ایجاد حوزه‌های علمیة حکومتی، و تولید آیت‌الله‌های «سیاسی»، تیر خلاص بر بنیاد دین زد.

از آن پس،‌ هر کس از جدائی دین از سیاست سخن گفت، یا غرب را «مثال» آورد، و از اینرو برچسب غرب‌زدگی بر او الصاق شد! و به عنوان مثال «بسیار قانع کننده»، سلطنت ساسانی را به او یادآور شدند که در آن، «دین» دولتی بود. ولی مدافعان محترم «دین دولتی» یک نکتة به ظاهر پیش پا افتاده را فراموش کرده بودند، و آن اینکه،‌ سلطنت ساسانی برخاسته از ایران بود و استعمار آن را تحمیل نکرده بود، در نتیجه با بنیاد سنتی دین در تضاد قرار نمی‌گرفت و آنچه نابودی سلسلة ساسانی را باعث شد، بر خلاف نابودی سلسلة قاجار، توطئه روحانیت نبود؛ تهاجم تازیان بود که جهت تاراج و کشتار، یک «دین بر حق»‌ بر ایرانیان تحمیل کردند.

ولی معترضین به حضور دستاربندان در عرصة سیاست، مشکل اساسی‌، یعنی فرسایش و نابودی بنیاد دین را به هیچ عنوان مطرح نکردند. فرسایش، به این دلیل که، حاکمیت‌های سیاسی در ارتباط با خواست‌های جامعه‌ بوده و تغییر پذیرند، ولی مذهب تغییرپذیر نیست. دین اسلام همواره دین اسلام باقی می‌ماند و قرآن را نمی‌توان به دلخواه مردم تغییر داد. در ایران هرگز به فرسایش بنیاد مذهب، به دلیل پرداختن به امور سیاسی اشاره‌ای نشده! به عکس فرسایش بنیاد سنتی مذهب در قاموس مزدوران استعمار چون مدرس و خمینی افتخار هم به شمار آمده! و افسوس که، دستاربندان مزدور استعمار، مانند میرزای شیرازی، فضل‌الله نوری، ‌مدرس، کاشانی و خمینی، همچنان که دیگر دستاربندان سیاست پیشه و مزدور را، معترضین، به خطا نماد بنیاد دین پنداشتند، و بنیاد سنتی را از بنیاد استعماری باز نشناختند. اگر امروز همه از زیان‌های ناشی از دین دولتی آگاه شده‌اند، کسی از زیان فرسایش بنیاد سنتی مذهب سخن به میان نمی‌آورد. حال آن که، دلیل ظهور شعار استعماری «سیاست ما عین دیانت ماست»، ‌تضعیف بنیاد سنتی دین بوده. و امروز ضروری است که برای بازسازی این بنیاد سنتی،‌ ساختار استعماری حوزه‌های علمیه مورد تجدید نظر قرار گیرد. مهمتری گام برای به شکست کشیدن سیاست استعمار در ایران، ‌در واقع بازنگری در ساختاری است که نخستین هدف استعمار جهت نفوذ در جامعة ایران بوده. در این راستا، پیشنهاد‌های «رفراندوم» جهت تغییر ساختار سیاسی، که هیچ پیشنهادی برای جایگزین کردن ساختار استعماری بنیاد مذهب ارائه نمی‌دهد، یک فریب بیش نیست. بجای پیشنهاد مضحک «رفراندوم‌های» کارساز استعمار، نخست باید به نفوذ استعمار در بنیاد مذهب پایان داد.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت