...
در سخنرانی «مشروطه، تجارب گذشته، چشمانداز آینده»، آقای خاتمی، به دفاع از یک مشروطة مطلوب استعمار در قالب جمهوری توحش اسلام پرداختهاند! به مخالفان چنین مشروطهای هشدار هم میدهند! خاتمی، در سخنپراکنی خود، به شیوة شرکاء فاشیستاش، در یک چشم به هم زدن از دموکراسی آتن به جنبش مشروطه نقب زده و حکومت تحجر ایران را نیز به عنوان حکومت «مدرن» تعریف میکند، و هنگام پرش از یونان باستان به تحجر اسلام، آنارشیسم را نیز به عنوان «مکتب سیاسی» نفی میفرمایند!
البته بسیار طبیعی است که دستاربندان فردیت و آزادیهای فردی برخاسته از آنارشیسم، یا هر نظریة دیگری را به طور کلی «نهی از منکر» بدانند. چرا که بندگان خداوند ابراهیم، همان بندگان سلطه و زوراند که آزادیها به دردشان نمیخورد. زندگی برای اینان، مانند گوسفندان در زندگی گلهای و پیروی از «بزگله» یعنی «رهبر» خلاصه میشود. تنها در اینصورت است که فاشیستها، این بندگان زور، احساس امنیت و آرامش میکنند. به همین دلیل برای امثال خاتمی، آنارشیسم مترادف میشود با «توهم»، و مکتب بودنش را هم دستاربندان دستساز استعمار، به رسمیت نمیشناسند! جناب آقای «گفتگوی توحشها» پنداشته اگر آنارشیسم را نفی کند، آنارشیسم وجود خارجی نخواهد داشت. این خصوصیت فاشیستهاست که باور دارند، اگر آفتاب را به رسمیت نشناسند، خورشیدی در کار نخواهد بود. بازگردیم به فرمایشات خاتمی و پرش و جهش و میانبرهای رایج در گفتار فاشیستها! خاتمی در ابتدا میگوید:
«در دوران جديد قدرتي پايداري پيدا ميكند كه در آن ملت پايه و اساس است. با پيدايش ملت به عنوان پايه و اساس نظم، نظام اجتماعي نظام مردمسالاري و دموكراسي است»
البته خاتمی طبق معمول، بازهم «تاریخ» را به عنوان یک مجموعه وقایع در تداوم زمانی، فراموش کردهاند. چرا که در واقعیت تاریخی کشور ایران، از حدود یک سدة قبل، آنچه پایدار مانده، قدرت استعمار و حکومتهای مزدور استعماری بوده، و نه نظام مردمسالاری. ولی فاشیسم را با تاریخ کاری نیست. فاشیسم نفی تاریخ است و «تاریخ ستیزی» ویژگی گفتار فاشیسم. به همین دلیل در گفتار خاتمی ـ مانند گفتار همة کسانی که به مناسبت سدة صدور فرمان مشروطیت سخن گفتند، از علی خامنهای، تا جناب دکتر سید جواد طباطبائی ـ هیچ نشانی از بسط و تجزیه تحلیل علمی مشروطه دیده نمیشود.
تمامی سخنان فرهیختگان استعمار، مجموعهای است از جست و خیز، پرش و میانبر در زمان، مکان، تاریخ و اسطوره. مجموعهای است از جایگزینی «کل» با «جزء»، از مثله کردن یک مجموعه منسجم و استفاده از تکه پارههای آن جهت توجیه فاشیسم و ارائة «دلایل و براهین» بیپایه. در این راستا خاتمی از دموکراسی یونان باستان، ایراد میگیرد و شیره را خورده میگوید شیرین است، چون «آن دموکراسی با دموکراسی امروز متفاوت میباشد!» ولی اینکه توضیح واضحات است. مسلم است که نظم جامعه باستان با نظم جامعة معاصر در هر حال تفاوت دارد! ولی خاتمی پس از توضیح واضحات، یک قصة شنگول و منگول در باب دولت و ملت هم تحویل حاضرانی میدهد که برای شنیدن سخنانی در باره تجارب مشروطه حضور به هم رساندهاند. هدف خاتمی از قصة شنگول و منگول این است که با جست و خیز در استخر مفاهیم «ملت و دولت» در غرب، حکومت تحجر توحش اسلامی را نیز در ردیف حاکمیتهای مدرن قرار دهد:
البته بسیار طبیعی است که دستاربندان فردیت و آزادیهای فردی برخاسته از آنارشیسم، یا هر نظریة دیگری را به طور کلی «نهی از منکر» بدانند. چرا که بندگان خداوند ابراهیم، همان بندگان سلطه و زوراند که آزادیها به دردشان نمیخورد. زندگی برای اینان، مانند گوسفندان در زندگی گلهای و پیروی از «بزگله» یعنی «رهبر» خلاصه میشود. تنها در اینصورت است که فاشیستها، این بندگان زور، احساس امنیت و آرامش میکنند. به همین دلیل برای امثال خاتمی، آنارشیسم مترادف میشود با «توهم»، و مکتب بودنش را هم دستاربندان دستساز استعمار، به رسمیت نمیشناسند! جناب آقای «گفتگوی توحشها» پنداشته اگر آنارشیسم را نفی کند، آنارشیسم وجود خارجی نخواهد داشت. این خصوصیت فاشیستهاست که باور دارند، اگر آفتاب را به رسمیت نشناسند، خورشیدی در کار نخواهد بود. بازگردیم به فرمایشات خاتمی و پرش و جهش و میانبرهای رایج در گفتار فاشیستها! خاتمی در ابتدا میگوید:
«در دوران جديد قدرتي پايداري پيدا ميكند كه در آن ملت پايه و اساس است. با پيدايش ملت به عنوان پايه و اساس نظم، نظام اجتماعي نظام مردمسالاري و دموكراسي است»
البته خاتمی طبق معمول، بازهم «تاریخ» را به عنوان یک مجموعه وقایع در تداوم زمانی، فراموش کردهاند. چرا که در واقعیت تاریخی کشور ایران، از حدود یک سدة قبل، آنچه پایدار مانده، قدرت استعمار و حکومتهای مزدور استعماری بوده، و نه نظام مردمسالاری. ولی فاشیسم را با تاریخ کاری نیست. فاشیسم نفی تاریخ است و «تاریخ ستیزی» ویژگی گفتار فاشیسم. به همین دلیل در گفتار خاتمی ـ مانند گفتار همة کسانی که به مناسبت سدة صدور فرمان مشروطیت سخن گفتند، از علی خامنهای، تا جناب دکتر سید جواد طباطبائی ـ هیچ نشانی از بسط و تجزیه تحلیل علمی مشروطه دیده نمیشود.
تمامی سخنان فرهیختگان استعمار، مجموعهای است از جست و خیز، پرش و میانبر در زمان، مکان، تاریخ و اسطوره. مجموعهای است از جایگزینی «کل» با «جزء»، از مثله کردن یک مجموعه منسجم و استفاده از تکه پارههای آن جهت توجیه فاشیسم و ارائة «دلایل و براهین» بیپایه. در این راستا خاتمی از دموکراسی یونان باستان، ایراد میگیرد و شیره را خورده میگوید شیرین است، چون «آن دموکراسی با دموکراسی امروز متفاوت میباشد!» ولی اینکه توضیح واضحات است. مسلم است که نظم جامعه باستان با نظم جامعة معاصر در هر حال تفاوت دارد! ولی خاتمی پس از توضیح واضحات، یک قصة شنگول و منگول در باب دولت و ملت هم تحویل حاضرانی میدهد که برای شنیدن سخنانی در باره تجارب مشروطه حضور به هم رساندهاند. هدف خاتمی از قصة شنگول و منگول این است که با جست و خیز در استخر مفاهیم «ملت و دولت» در غرب، حکومت تحجر توحش اسلامی را نیز در ردیف حاکمیتهای مدرن قرار دهد:
«امروز در همهي عالم يك مبناي نظم اجتماعي پذيرفته شده و آن دولت و ملت است [...] در گذشته رابطهي مردم و دولت رابطهي خدايگان و برده و ارباب و رعيت بود نسبتي كه حاكم با مردم داشت تحكم و نسبت مردم با حكومت اطاعت بود و ديگر هيچ اما وقتي مردم در هيات ملت اعلام حضور كردند اين رابطه تغيير كرد»
و البته کسی به ایشان نگفته که در ایران، از کودتای رضامیرپنج تاکنون آنچه عنوان «نظم اجتماعی» گرفته، نه نظمی است سنتی و نه نظمی دموکراتیک، سازماندهیای است بر اساس نظم سرکوب استعمار و تحجر اسلامی که اولین موضوع مورد نفی آن، همان «ملت» است. ولی خاتمی همانطور که گفتیم از تاریخ، نظام و ملت مفاهیمی در دست ندارد، وی فقط این واژهها را مورد استفاده قرار میدهد. چرا که در ادامة تعریف «سراسر آشفتة» خود از نظام، دولت و ملت، «نادانسته» ملت را نیز به مفهوم مدرن آن به عنوان یک موجودیت واقعی در «زمان» و «مکان» مورد استفاده قرار میدهد! به عبارت دیگر، نادانسته تعریفی ارائه میدهد که ارتباطی با «دین اسلام» و «نظام مسلمین» نمیتواند داشته باشد!
«ملت جمع مردمي است كه در يك زادبوم با يك خاطرهي تاريخي، اهداف و منافع مشترك زندگي ميكنند. وقتي اين هيات و پديده ظهور پيدا كرد نسبت ميان قدرت متمركز و مردم به نسبت ميان ملت و دولت تغيير يافت و اين امري عالمگير است گرچه در غرب پديد آمد اما در سراسر جهان بسط پيدا كرد.»
ولی پس از ارائه تعریف مدرن از ملت، همین آقای خاتمی به صحرای کربلا میگریزد، و از جایگاه قدرت اعلام میکند «درحال حاضر در هيچ جا هيچ نظم اجتماعي را جز از طريق دولت و ملت نميتوان پذيرفت و نميپذيريم». و سپس مدعی میشود حکومت تحجر اسلامی مورد قبول همگان قرار گرفته! به عبارت دیگر، میگوید هیچ نظم دیگری خارج از نظم استعماری و سرکوب حکومت فعلی را نمیپذیرد! البته منظورش پذیرش ملت نیست، بلکه پذیرش خود و اربابانش در غرب، مورد نظر است. چرا که براندازی سال 57 را «انقلاب اسلامی» نیز میخواند:
«بر اين اساس است كه بعد از تحولي كه در ايران در قالب انقلاب اسلامي رخ داد آنچه مورد قبول همگان قرار گرفت جمهوري اسلامي بود و نه انواع و اقسام ديگري كه در تاريخ سابقه داشت.»
معلوم است که این «جمهوری اسلامی» نمیتوانسته در تاریخ انواع و اقسام دیگری داشته باشد. خود وی اذعان دارد که جمهوری اسلامی نتیجة تجربهای برخاسته از تاریخ ملتها نبوده. این جمهوری اسلامی، که به اینصورت «تعریف میشود»، فقط میتواند نتیجة دخالت بیگانه، نتیجه یک کودتا برای انحراف ملت از مسیر تحول تاریخیاش باشد. همانطور که خاتمی امروز، به بهانة سخن گفتن از تجارب مشروطه، در واقع برای روضهخوانی، «اسلام، اسلام» کردن، و تخطئة تاریخچة «سلطنت دینباور ساسانی» دست به سخنرانی زده. چرا که آخوند خاتمی هنوز نمیداند سلطنت، بنابرتعریف نمیتواند «دینباور» نباشد. به باور آخوندهای مکتب استعمار، سلطنت همان سلطنت کودتائی رضامیرپنج است که در واقع سلطنت نبود، چرا که بنیاد دین را در ایران، به عنوان پایة سلطنت نابود کرد و زمینهساز دینی «برانداز» و ضداجتماعی شد که برای تولید آیتاللههای دست ساز استعمار فراهم آورده بودند:
«تجربهي دوران نبوي در طول تاريخ استحاله شد [...] در سراسر تاريخ خلافت اسلامي آنچه كه در قاهره و آندلس و ديگر مناطق اسلامي رخ داد چيزي جز سلطنت موروثي نبود و جاي تعجب است كه منشور استاني در دنياي اسلام گرتهبرداري از سلطنت دينباور ساساني بود و نوعي سلطنت موروثي در قالب موهبت الهي به گروهي داده ميشد تا در سراسر جهان اسلام حكمراني كنند»
ولی بهترین گواه بر کمسوادی و بیمایگی این حجت الاسلام و بی اطلاعی وی از «تاریخ» این است که «فر ایزدی» برخاسته از اسطورة جمشید جم را در «تاریخ» نگاشته شده «جستجو» میکند!
«وي در بخش ديگري از اظهاراتش [ ...] به فرمان مظفرالدين شاه در زمينهي مشروطه كه در آن چند بار به عنوان همايوني اشاره شده استناد كرد [...] و اظهار داشت وقتي فره ايزدي مطرح ميشود نگاهي عرضه ميشد كه بر مبناي آن انسان داراي فره ايزدي بايد حكمران ميشود در حالي كه ما در تاريخ شاهديم هر قلدر زورگويي كه صاحب قدرت ميشد خود را برخوردار از فره ايزدي ميدانست و به جاي آنكه فره ايزدي ملاك قدرت باشد قدرت ملاك فضيلت و فره ايزدي می شد.»
از غلطهای ساختاری و افعال ناهمخوان چون «میشود، میشد» که بگذریم، از اوج قلة رفیع نادانی است که خاتمی، به مخالفان مشروطه ـ همان مشروطهای که به دلیل حضور استعماری دستاربندان در عرصة سیاست، به شکست کشیده شد ـ هشدار میدهد.
« در اينجا به عنوان يك مسلمان كه به آزادي و مردمسالاري ايمان دارد و معتقد به معنويات و اخلاق است ميگويم مشروطيت در تاريخ معاصر ما بام بلندي است كه مردم ايران بر فراز آن ايستادهاند [...] و هر كس در مقابل آن ايستاد ناچار به عقبنشيني شد»
به عبارت دیگر، «مشروطة مطلوب» خاتمی و شرکا، همین حکومت «تحجرـ توحش» اسلامی است که به یاری ناتو در ایران مستقر شده و دست استعمار را برای سرکوب و چپاول ملت ایران باز گذارده. «مشروطة مطلوب» همان مشروطة شکستخورده است که تمامی مطالبات ملت در چارچوب عدالت و مدرنیته از آن حذف شد، تا مدرسها بتوانند عربدهجوئی کنند و بگویند «سیاست ما عین دیانت ما است»، و راه را برای مزدوری دستار بندان باز گذارند.
منبع: ایسنا 14 امردادماه 85.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت