...
دیروز به دلیل پرحرفیهای سیمور هرش، فراموش کردم ترور ضیاءالحق رئیس جمهور پاکستان را در 17 اوت 1988، یادآوری کنم. در گرما گرم بحران افغانستان، در سال 1978، با صلاحدید ناتو، ژنرال ضیاءالحق، دولت علی بوتو را سرنگون کرد و یک حکومت اسلامی در پاکستان بر سر کار آورد. بهانة کودتا طبق معمول مبارزه آمریکا با «خطر کمونیسم» بود! و مدل حکومت «دموکراتیک» ضیاءالحق هم، همان «اسلام عزیزی» بود که در ایران حاکم شد. قصاص، سنگسار، قطع عضو و مجازات شلاق! با استقرار «دموکراسی اسلامی»، خیال آمریکا در مورد «حفظ آزادیهای» انسانی آسوده شد! ولی در سال 1988، یک موشک که «فر ایزدی» نیز داشت، هلیکوپتر حامل ژنرال، پسرش و چند دیپلمات آمریکائی را که مأمور حفظ «آزادیها» بودند در آسمان پودر کرد. ولی من «مرگ» را مجازات نمیدانم، چرا که مرگ مانند تولد، مرحلهای از زندگی طبیعی انسان است، نابودی مزدوران آمریکا در منطقه نیز متاسفانه برای استعمار ایجاد اشکال نمیکند، چرا که از طریق «بازیافت زباله» بلافاصله هزاران ضیاءالحق تولید و روانه بازار میشوند.
ولی قابل ذکر است که، بر خلاف باور عام، «بازیافت زباله» حدود یکصد سال در ایران سابقه دارد! و اگر نیاکان ما بانیان نخستین امپراطوری لائیک در پهنة گیتی به شمار میآیند، فناوری «بازیافت زباله» را نیز جهانیان به کشور ما مدیوناند. البته تخصص اروپائیها را در بازیافت زباله نمیباید از نظر دور داشت، ولی همانطور که گفتم، نقطة شروع ایران بوده! به این ترتیب که بریتانیائیها این عمل مقدس را برای نخستین بار از ایران آغاز کردند، و نخستین برگزیدگان کنکور «بازیافت زباله» در ایران، همین دستاربندان خودماناند. امپراطوری انگلیس، اینان را به هزار حیلت داخل صفوف مشروطهطلبان «تخلیه» کرد، و هر کدام در مزدوری، شارلاتانی و مردمفریبی گوی سبقت را حتی از هم عمامهایهای خود میربود، در راه خدمت به «آرمانهای» امپراتوری انگلستان میتوانست، به دریافت نشان افتخار «سن ژرژ» نیز نائل آید. در این گیرودار بود که «نیمه دستاربندان» مانند تقیزاده ـ چرا که بعداً «کشف عمامه» کرد ـ نیز به جمع این برگزیدگان خوشبخت افزوده شدند. البته آن روزها شیوة «بازیافت زباله» با فناوریهای امروز تفاوت داشت.
تفاوت شیوة «بازیافت زباله» در صدر مشروطیت با امروز در این بود که در قرن گذشته، زبالهها ابتدا در نجف تولید شده، سپس از طریق سفارت بریتانیا به ایران ارسال میشدند. ولی امروز با پیشرفت علم و فناوری در رشتة آفتابهسازی و «ریش ـ نعلین»، سبک کار بسیار ساده شده. اولاً سفارتخانههای دیگر غربی، چون سفارتخانة فرانسه و ایتالیا میتوانند به سفارت انگلیس در «بازیافت زباله» کمکهای گرانقدری ارائه دهند. ثانیاً، با فناورهای نوین، یعنی توسعة «جامعة دینی» در ایران رشد و تکثیر زباله تسریع شده. و اخیراً ـ منظور 50 سال اخیر است ـ زبالهها را بجای نجف از کنار خیابان جمعآوری کرده، به ساواک ارسال میکنند و پس از طی دورة کارآموزی یعنی چوب و چماقداری و چاقوکشی ـ اگر مانند داریوش همایون در امور «شاه دامادی» هم موفق شوند، وزیر و وکیل شده سپس از سوی بیبیسی به عنوان روشنفکر نیز ملقب میشوند. ولی اگر در وصلت با بزرگان ناکام باشند، از طرق دیگر هم میتوان آنان را ارتقاء درجه داد؛ مثلاً میتوانند آبدارخانهچی کنسولگری انگلیس در اصفهان شده، سپس به وزارت امور خارجه برسند. یا در خانهای واقع در کوچه چهارم خیابان حافظ مستخدم شده، سپس سرپرست اطلاعات از آب درآیند و القاب دانشمند و فاضل و فرزانه و فرهیخته را نیز یدک کشند؛ هر چند که مانند خاتمی کمسواد و پر مدعا هم باشند. دیروز یکی از این «بازیافتگان»، به نام محمود دعائی ـ که حجتالاسلاموالمسلمین هم هست ـ دوباره به دروغ پردازی متوسل شده و قصه کاپیتولاسیون ـ یعنی نادانی و عدم شناخت خمینی را ـ به حساب مبارزاتش نوشته!
همانطور که قبلاً هم نوشتم، کاپیتولاسیون یا مصونیت قضائی نظامیان آمریکا، در تمامی کشورهای عضو ناتو مرسوم است. بر اساس این مصونیت، هیچ دادگاهی صلاحیت رسیدگی به جرم نظامیان آمریکائی را ندارد! کاپیتولاسیون در انگلیس، فرانسه و ... لازمالاجرا است، از اینرو «طبیعی» است که در ایران نیز به عنوان عضو دست دوم ناتو، به مورد اجرا گذاشته شود. لازم به یادآوری است که در هیچ یک از کشورهای اروپائی پذیرش کاپیتولاسیون را هم به رأی مجلس قانونگذاری واگذار نکردهاند. و اینکه در ایران چنین «نمایشی» صورت گرفت، به دلیل شایعهپردازی ساواک و دیگر مزدوران استعمار بود. تا با سوء استفاده از ناآگاهیهای مردم، بحران اجتماعی درست کنند؛ همانطور که با این شایعه از طریق روح الله خمینی نادان بحران آفریدند. و اگر مردم به دام این بحران افتادند، جای تعجب نیست. هیچکس، هیچ رسانهای در ایران، به این مسئله اشاره نکرده و امروز نیز اشارهای نمیکند که کاپیتولاسیون در تمام کشورهائی که اتحاد نظامی با آمریکا به امضاء رساندهاند، لازمالاجراست. حال بازگردیم به دروغهای دعائی!
دعائی، پس از ذکر سابقة مبارزات درخشان خمینی در اعتراض به کاپیتولاسیون، به ترور حسنعلی منصور، به عنوان «اعتراض مردم» به تبعید خمینی اشاره میکند. در وبلاگ «شیوة مبارزة کلاه مخملیها»، نوشتم که ترور حسنعلی منصور به دست چاقوکشان بازار تهران به این دلیل بود که حسنعلی منصور بردگی و نوکر صفتی مطلوب استعمار را نداشت؛ نه در برابر محمدرضا پهلوی و نه در برابر سفارت خانه های بیگانه! سرش را هم در همین راه به باد داد. متاسفانه حسنعلی منصور در ردة اجتماعی قرار گرفته بود که اعلیحضرتهای پهلوی را به آن راهی نبود. خاستگاه اجتماعی یک واقعیت است که شامل مرور زمان و «پست و مقام» هم نمیشود. و افراد مختلف به نسبت خاستگاه اجتماعی خود رفتار و کردار متفاوتی نیز از خود نشان میدهند. به همین دلیل، در طول 13 سال نخست وزیری هویدای منفور، نه اعلیحضرت و نه سفارتخانههای بیگانه، هیچکدام از این «غلام» جاننثار گلهای نداشتند. و به همین دلیل کلاه مخملیهای فدائیان اسلام و مؤتلفه نیز گویا یادشان رفته بود به نخستوزیری هویدا اعترض کنند، چرا که هویدا نیز مانند مؤتلفه در ردة همان «مبارزانی» بود که دعائی به آنان اشاره میکند. در سخنرانی سر پرست اطلاعات، به جز وصف جمال بی مثال خمینی، تمجید غیرمستقیمی از شریعتی نیز به چشم میخورد.
سخنرانی محمود دعائی به شیوة سخنان دیگر مزدوران استعمار، نهایتاً به «تأیید غیرمستقیم» دیگر گروهها و «فرهیختگان» استعمار تبدیل میشود. مثلاً به بهانة سخنرانی در باب «بدیهای» پرزیدنت مهرورزی، مزدوران استعمار به «مدح و ثنای» خاتمی و بازرگان می نشینند، و یا به بهانة سخنرانی در باب فضائل نداشته خمینی، دعائیها به نظر مثبت وی نسبت به شریعتی میپردازند. حال آنکه خمینی منفور از هنگامی که ارفرانس وی را در مهرآباد تخلیه کرد، تا روز مرگ، یک کلمه هم از شریعتی حرفی نزد. ولی امروز مثل اینکه اسلام و مسلمین نیازمند آخوندهای فکل کراواتی مانند شریعتی شدهاند. چون شریعتی، به زعم روضه خوانان خیلی «روشنفکر» بود!
در مورد شریعتی، قبلاً نوشتم که تخصص وی پیوند تحجر اسلام به اگزیستانسیالیسم بود، و آثار وی نقش مهمی در گمراه کردن دانشجویان ایران داشت. در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی، از سوی دانشگاه، دانشجویان را به حسینیة ارشاد میبردند تا مهملات شریعتی و مطهری را به خوردشان دهند. بنابراین روشن است که بر خلاف ادعای مزدوران بیگانه، ساواک ایران هیچ عنادی با شریعتی یا مطهری نمیتوانسته داشته باشد. داستان مخالفت رژیم ایران با شریعتی، مانند زندانی شدن در اوین، یک وسیلة کسب شهرت و اعتبار برای مزدوران بیگانه شده. شایعه «مغضوب دستگاه» شدن نیز از جمله همین ابزار کسب محبوبیت است، که ریزه خواران استعمار در انحصار خود دارند. امروز که مرگ دستار بندان ایران نزدیک شده، دستهای نیاز به سوی تابوت شریعتی دراز شده!
منبع ایسنا 26 امرداد ماه 1385
کد خبر 14933 ـ8505
دیروز به دلیل پرحرفیهای سیمور هرش، فراموش کردم ترور ضیاءالحق رئیس جمهور پاکستان را در 17 اوت 1988، یادآوری کنم. در گرما گرم بحران افغانستان، در سال 1978، با صلاحدید ناتو، ژنرال ضیاءالحق، دولت علی بوتو را سرنگون کرد و یک حکومت اسلامی در پاکستان بر سر کار آورد. بهانة کودتا طبق معمول مبارزه آمریکا با «خطر کمونیسم» بود! و مدل حکومت «دموکراتیک» ضیاءالحق هم، همان «اسلام عزیزی» بود که در ایران حاکم شد. قصاص، سنگسار، قطع عضو و مجازات شلاق! با استقرار «دموکراسی اسلامی»، خیال آمریکا در مورد «حفظ آزادیهای» انسانی آسوده شد! ولی در سال 1988، یک موشک که «فر ایزدی» نیز داشت، هلیکوپتر حامل ژنرال، پسرش و چند دیپلمات آمریکائی را که مأمور حفظ «آزادیها» بودند در آسمان پودر کرد. ولی من «مرگ» را مجازات نمیدانم، چرا که مرگ مانند تولد، مرحلهای از زندگی طبیعی انسان است، نابودی مزدوران آمریکا در منطقه نیز متاسفانه برای استعمار ایجاد اشکال نمیکند، چرا که از طریق «بازیافت زباله» بلافاصله هزاران ضیاءالحق تولید و روانه بازار میشوند.
ولی قابل ذکر است که، بر خلاف باور عام، «بازیافت زباله» حدود یکصد سال در ایران سابقه دارد! و اگر نیاکان ما بانیان نخستین امپراطوری لائیک در پهنة گیتی به شمار میآیند، فناوری «بازیافت زباله» را نیز جهانیان به کشور ما مدیوناند. البته تخصص اروپائیها را در بازیافت زباله نمیباید از نظر دور داشت، ولی همانطور که گفتم، نقطة شروع ایران بوده! به این ترتیب که بریتانیائیها این عمل مقدس را برای نخستین بار از ایران آغاز کردند، و نخستین برگزیدگان کنکور «بازیافت زباله» در ایران، همین دستاربندان خودماناند. امپراطوری انگلیس، اینان را به هزار حیلت داخل صفوف مشروطهطلبان «تخلیه» کرد، و هر کدام در مزدوری، شارلاتانی و مردمفریبی گوی سبقت را حتی از هم عمامهایهای خود میربود، در راه خدمت به «آرمانهای» امپراتوری انگلستان میتوانست، به دریافت نشان افتخار «سن ژرژ» نیز نائل آید. در این گیرودار بود که «نیمه دستاربندان» مانند تقیزاده ـ چرا که بعداً «کشف عمامه» کرد ـ نیز به جمع این برگزیدگان خوشبخت افزوده شدند. البته آن روزها شیوة «بازیافت زباله» با فناوریهای امروز تفاوت داشت.
تفاوت شیوة «بازیافت زباله» در صدر مشروطیت با امروز در این بود که در قرن گذشته، زبالهها ابتدا در نجف تولید شده، سپس از طریق سفارت بریتانیا به ایران ارسال میشدند. ولی امروز با پیشرفت علم و فناوری در رشتة آفتابهسازی و «ریش ـ نعلین»، سبک کار بسیار ساده شده. اولاً سفارتخانههای دیگر غربی، چون سفارتخانة فرانسه و ایتالیا میتوانند به سفارت انگلیس در «بازیافت زباله» کمکهای گرانقدری ارائه دهند. ثانیاً، با فناورهای نوین، یعنی توسعة «جامعة دینی» در ایران رشد و تکثیر زباله تسریع شده. و اخیراً ـ منظور 50 سال اخیر است ـ زبالهها را بجای نجف از کنار خیابان جمعآوری کرده، به ساواک ارسال میکنند و پس از طی دورة کارآموزی یعنی چوب و چماقداری و چاقوکشی ـ اگر مانند داریوش همایون در امور «شاه دامادی» هم موفق شوند، وزیر و وکیل شده سپس از سوی بیبیسی به عنوان روشنفکر نیز ملقب میشوند. ولی اگر در وصلت با بزرگان ناکام باشند، از طرق دیگر هم میتوان آنان را ارتقاء درجه داد؛ مثلاً میتوانند آبدارخانهچی کنسولگری انگلیس در اصفهان شده، سپس به وزارت امور خارجه برسند. یا در خانهای واقع در کوچه چهارم خیابان حافظ مستخدم شده، سپس سرپرست اطلاعات از آب درآیند و القاب دانشمند و فاضل و فرزانه و فرهیخته را نیز یدک کشند؛ هر چند که مانند خاتمی کمسواد و پر مدعا هم باشند. دیروز یکی از این «بازیافتگان»، به نام محمود دعائی ـ که حجتالاسلاموالمسلمین هم هست ـ دوباره به دروغ پردازی متوسل شده و قصه کاپیتولاسیون ـ یعنی نادانی و عدم شناخت خمینی را ـ به حساب مبارزاتش نوشته!
همانطور که قبلاً هم نوشتم، کاپیتولاسیون یا مصونیت قضائی نظامیان آمریکا، در تمامی کشورهای عضو ناتو مرسوم است. بر اساس این مصونیت، هیچ دادگاهی صلاحیت رسیدگی به جرم نظامیان آمریکائی را ندارد! کاپیتولاسیون در انگلیس، فرانسه و ... لازمالاجرا است، از اینرو «طبیعی» است که در ایران نیز به عنوان عضو دست دوم ناتو، به مورد اجرا گذاشته شود. لازم به یادآوری است که در هیچ یک از کشورهای اروپائی پذیرش کاپیتولاسیون را هم به رأی مجلس قانونگذاری واگذار نکردهاند. و اینکه در ایران چنین «نمایشی» صورت گرفت، به دلیل شایعهپردازی ساواک و دیگر مزدوران استعمار بود. تا با سوء استفاده از ناآگاهیهای مردم، بحران اجتماعی درست کنند؛ همانطور که با این شایعه از طریق روح الله خمینی نادان بحران آفریدند. و اگر مردم به دام این بحران افتادند، جای تعجب نیست. هیچکس، هیچ رسانهای در ایران، به این مسئله اشاره نکرده و امروز نیز اشارهای نمیکند که کاپیتولاسیون در تمام کشورهائی که اتحاد نظامی با آمریکا به امضاء رساندهاند، لازمالاجراست. حال بازگردیم به دروغهای دعائی!
دعائی، پس از ذکر سابقة مبارزات درخشان خمینی در اعتراض به کاپیتولاسیون، به ترور حسنعلی منصور، به عنوان «اعتراض مردم» به تبعید خمینی اشاره میکند. در وبلاگ «شیوة مبارزة کلاه مخملیها»، نوشتم که ترور حسنعلی منصور به دست چاقوکشان بازار تهران به این دلیل بود که حسنعلی منصور بردگی و نوکر صفتی مطلوب استعمار را نداشت؛ نه در برابر محمدرضا پهلوی و نه در برابر سفارت خانه های بیگانه! سرش را هم در همین راه به باد داد. متاسفانه حسنعلی منصور در ردة اجتماعی قرار گرفته بود که اعلیحضرتهای پهلوی را به آن راهی نبود. خاستگاه اجتماعی یک واقعیت است که شامل مرور زمان و «پست و مقام» هم نمیشود. و افراد مختلف به نسبت خاستگاه اجتماعی خود رفتار و کردار متفاوتی نیز از خود نشان میدهند. به همین دلیل، در طول 13 سال نخست وزیری هویدای منفور، نه اعلیحضرت و نه سفارتخانههای بیگانه، هیچکدام از این «غلام» جاننثار گلهای نداشتند. و به همین دلیل کلاه مخملیهای فدائیان اسلام و مؤتلفه نیز گویا یادشان رفته بود به نخستوزیری هویدا اعترض کنند، چرا که هویدا نیز مانند مؤتلفه در ردة همان «مبارزانی» بود که دعائی به آنان اشاره میکند. در سخنرانی سر پرست اطلاعات، به جز وصف جمال بی مثال خمینی، تمجید غیرمستقیمی از شریعتی نیز به چشم میخورد.
سخنرانی محمود دعائی به شیوة سخنان دیگر مزدوران استعمار، نهایتاً به «تأیید غیرمستقیم» دیگر گروهها و «فرهیختگان» استعمار تبدیل میشود. مثلاً به بهانة سخنرانی در باب «بدیهای» پرزیدنت مهرورزی، مزدوران استعمار به «مدح و ثنای» خاتمی و بازرگان می نشینند، و یا به بهانة سخنرانی در باب فضائل نداشته خمینی، دعائیها به نظر مثبت وی نسبت به شریعتی میپردازند. حال آنکه خمینی منفور از هنگامی که ارفرانس وی را در مهرآباد تخلیه کرد، تا روز مرگ، یک کلمه هم از شریعتی حرفی نزد. ولی امروز مثل اینکه اسلام و مسلمین نیازمند آخوندهای فکل کراواتی مانند شریعتی شدهاند. چون شریعتی، به زعم روضه خوانان خیلی «روشنفکر» بود!
در مورد شریعتی، قبلاً نوشتم که تخصص وی پیوند تحجر اسلام به اگزیستانسیالیسم بود، و آثار وی نقش مهمی در گمراه کردن دانشجویان ایران داشت. در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی، از سوی دانشگاه، دانشجویان را به حسینیة ارشاد میبردند تا مهملات شریعتی و مطهری را به خوردشان دهند. بنابراین روشن است که بر خلاف ادعای مزدوران بیگانه، ساواک ایران هیچ عنادی با شریعتی یا مطهری نمیتوانسته داشته باشد. داستان مخالفت رژیم ایران با شریعتی، مانند زندانی شدن در اوین، یک وسیلة کسب شهرت و اعتبار برای مزدوران بیگانه شده. شایعه «مغضوب دستگاه» شدن نیز از جمله همین ابزار کسب محبوبیت است، که ریزه خواران استعمار در انحصار خود دارند. امروز که مرگ دستار بندان ایران نزدیک شده، دستهای نیاز به سوی تابوت شریعتی دراز شده!
منبع ایسنا 26 امرداد ماه 1385
کد خبر 14933 ـ8505
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت