سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵


پیکاسو و نعلین!
...

مهمترین نکته در مورد مکتب هنری کوبیسم، تشابه سبک آن با شیوة گفتار فاشیسم است. در نقاشی کوبیسم، اشیاء و افراد تجزیه می‌شوند، همه به صورت قطعاتی از هم گسسته، ‌تغییر صورت می‌یابند و در اشکالی هندسی و مسطح به تصویر کشیده می‌شوند. نقاشی کوبیسم هرچند مانند مینیاتور از «پرسپکتیو» یا عمق ابعاد سه‌گانه بی‌بهره ‌است، برخلاف مینیاتور، موجودات را درهم می‌شکند، آن‌ها را هندسی و تک بعدی می‌نمایاند. به عبارت ساده‌تر، می‌توان گفت که نقاشی کوبیسم، نوعی شبیخون فرهنگی است به تمامیت و کلیت موجودات. سبک کوبیسم، همزمان با ایجاد گسست در تمامیت موجودات،‌ آنان را مسطح و تهی از ژرفا می‌کند. هر چند کوبیسم در نقاشی سبکی والا است، در راستای آنچه با انسان و اجسام صورت می‌دهد،‌ دقیقاً همانند گفتار فاشیسم است، تمامیت و کلیت افراد، گروه‌های اجتماعی و جامعه بشری را در هم می‌‌شکند، و برآنان نگاهی «سطحی» و «ظاهری» تحمیل می‌کند.

برخورد فاشیست‌ها با جامعة بشری نیز در همین راستا «گزینشی» است. و نقطة اتکای نظری آنان، مانند روحانیت ادیان ابراهیمی، بر فلسفة ارسطو استوار است. مبلغین فاشیسم، علیرغم انواع رنگانگ‌شان، همگی در چارچوب فلسفة ارسطو توجیه و استدلال می‌کنند. و به شیوة «معلم اول» به «طبقه بندی، تجزیه و گزینش اجزاء» می‌پردازند، و اجزاء «برتر»، «پست‌تر» یا انواع «غالب» و «مغلوب»‌ ارائه می‌دهند. همین روال را در سخنرانی فاشیست‌های اسلامی به سادگی می‌توان مشاهده کرد. سخنان اینان سطحی و گسسته از مبداء است. فاشیست‌ها با تداوم تاریخی و جغرافیائی، یا به عبارت دیگر، با دو بعد زمان و مکان کاملاً بیگانه‌اند. و به همین دلیل است که در سخنان اصحاب فاشیسم، تنها می‌توان زمان «بی‌زمانی»، یعنی اسطوره و حال را شاهد بود. و به همین دلیل است که فاشیست‌ها با نادیده گرفتن سیر تحول تاریخی، به مقایسة دو پدیدة «غیرقابل قیاس»، یعنی مقایسه میان دو موجودیت به ظاهر یکسان، ‌که در روندهای متفاوت تاریخی تحول یافته‌اند، ‌می‌پردازند. و با این شیوه به تاریخ و فرهنگ شبیخون می‌زنند. به عنوان مثال، بدون در نظر گرفتن سیر تحول تاریخی ژاپن، اینکشور را با ایران مقایسه می‌کنند، چرا که به زعم آنان ایران و ژاپن هر دو، کشورند!

بارزترین نمونة شبیخون فرهنگی، در کلام سردمداران مزدور حاکمیت تحجر ایران، و در راس آنان، در کلام خاتمی، به چشم می‌خورد. در مورد خاتمی فراوان نوشته‌ام. محمد خاتمی سرباز وفادار استعمار در ایران است. و هر جا سرکوب لازم آید، حضور چشمگیر او را شاهدیم. پیامد 8 سال ریاست جمهوری خاتمی، سرکوب، کشتار، بحران و تولید «اوپوزیسیون» دست‌ساز ساواک در داخل و خارج کشور ایران است. اعضای این اوپوزیسیون مشتی پاسدار، ‌شکنجه‌گر و فاطمه کوماندوی کودن و گستاخ‌اند که به اروپا و آمریکا هم ارسال می‌شوند، و اکنون خاتمی،‌ در جایگاه سفیر سیار استعمار، ریاست همگی آنان را نیز عهده‌دار شده است.

خاتمی که اخیراً جهت گدائی «استقلال و سرفرازی» در زمینة فناوری هسته‌ای به ژاپن ارسال شده بود، در دانشگاه سازمان ملل توکیو سخنرانی مفصلی ایراد کرده و ضمن انتقاد از خشونت و جنگ، خواستار خشونتی شده که قهرمانانش دیندار باشند! «حجت‌الاسلام استعمار»‌، طبق معمول سخنرانی را با بد و بیراه گفتن به «مدرنیته» آغاز کرده، و نه تنها فجایع فاشیسم در اروپا، که نتایج ضدانسانی سیاست‌های استعماری را نیز در این سخن‌پراکنی به پای «مدرنیته» نوشته! ایشان می‌فرمایند:

«انسان غربی چنین پنداشت که با پشت سر گذاشتن عهد اسطوره و متافیزیک [...] به مدد دانش و بینش علمی می‌تواند بهشت موعود را در همین جهان مستقر سازد!»


و البته حجت‌الاسلام ما کاملاً حق دارد، چرا که اگر بشریت به فاجعة فاشیست‌های ذوب شده در تفکر کلیسا مبتلا شد در عوض اصحاب کلیسا و مسجد، از برکت همین اسطوره‌ها، «جهنم ادیان» برایشان بهشت موعود شده، و به انسان‌هائی که در این جهنم سفاکی اسطوره‌های سامی گرفتار آمده‌اند، پیوسته «فرهنگ انتظار» توصیه می‌کنند، با یک بهشت موعود، البته در آن دنیا! در جهان نیستی!

«حجت‌الاسلام استعمار» پس از این مقدمة گهربار، چماق تکفیر را مستقیم حوالة کارل مارکس بینوا می‌کند. و مارکسیسم را نه در مقام یک جهان‌بینی، که به شیوة اربابان غربی و چپ نوین ایران ـ که سر در آخور استعمار دارد، به عنوان ایدئولوژی، شدیداً مورد انتقاد قرار می‌دهد! چون ایشان معتقدند که مارکس ایدئولوگ بوده و باعث دلهره هم شده! حجت‌الاسلام استعمار می‌فرمایند:‌‌

«قرن نوزدهم همچنين قرن ظهور ايدئولوژي‌هائي بود که [...] در ارائه تصويري مطلوب از زندگي تفاوت داشتند و مشهورترين آنها همان بود که توسط مارکس و همراهان [...] او عرضه شد [...] نسخه مورد نظر مارکس [...] در روسيه و چين مورد آزمايش قرار گرفت تا با قطب بندي‌هاي جديدي در صحنه جغرافياي سياسي و جغرافياي راهبردي جهان دوره تازه‌اي از تنش و دلهره را پديد آورد.»

البته گرفتاری خاتمی و اربابانش با ایدئولوژی ارتباطی ندارد، چرا که ایدئولوژی فاشیسم اسلامی، مانند تمامی نظریه‌های سرکوب، در اصطبل فرهیختگان حکومتی غرب تدوین و تکمیل شده. اشکال خاتمی این است که نمی‌داند، پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، تجاوز نظامی غربی‌ها و یک جنگ داخلی 2 ساله را با 5 میلیون کشته در پی آورد، و همین امر منجر به ظهور استالین شد. و در واقع آنچه در غرب به عنوان مارکسیسم معرفی می‌کنند در واقع استالینیسمی است که از قبل غربی‌ها در روسیه استقرار یافت. در ادامة سخنان پوچ و بی‌پایه خود، خاتمی با رد مارکسیسم، در مدح «لیبرال دموکراسی» نیز روضة کوچکی می‌خواند، و به آن‌ها که نمی‌دانند یاد‌آور می‌شود که استثمار لازمة رشد سرمایه‌داری است، و بنابراین «لیبرال دموکراسی» غرب به استثمار ملت‌ها ادامه داد و خشونت ادامه یافت:

«مارکسيسم گرچه [...] در پيشرفته‌ترين جوامع صنعتي و بورژوازي محقق نشد، اما آنان را به خود آورد تا هوشيارانه بتوانند [...] با اصلاح سيستم اقتصادي، سياسي، حقوقي و حتي مدني خود دوام ليبرال ـ دموکراسي را تضمين کنند [...] اما استثمار که لازمه دوام و رشد سرمايه داري بود [...] به عرصه نظام نوين بين الملل انتقال يافت [...] غرب [...] به جاي آزادسازي ملتها، کشورهاي پيرو را به مناطق تحت نفوذ استثماري ‌ـ ‌استعماري خود در آورد[...] از سوي ديگر، کشورهاي تحت سلطه[...] به پاخاستند و قرن بيستم را به قرن مبارزات آزاديبخش مبدل کردند، اما آنچه در اين ميانه [...] بر صدر نشست باز هم خشونت بود».


برای کسانی که سابقة درخشان حجت‌الاسلام خاتمی را نمی‌شناسند، ممکن است این توهم پیش آید که خاتمی با خشونت مخالف است! ولی اگر چند سطر دیگر ادامه دهند، می‌توانند به وضوح مشاهده کنند که خاتمی در واقع در شیپور جنگی نوین می‌دمد، جنگی که هدفش قرار دادن علم و دین در سلطة فاشیست‌های هزاره سوم است. یعنی همان قدرت‌های سنتی استعمار غرب! به عبارت دیگر، خاتمی به تبلیغ برای جنگ‌پرستان آنگلوساکسون مشغول است، که در آمریکا و انگلیس زمام قدرت را به دست دارند. خاتمی می‌گوید، برای رهائی بشریت، باید علم و دین را به قدرت معنوی برای مهار قدرت‌های خشونت‌گرا تبدیل کرد، ولی ابزار رهائی‌ای که حجت‌الاسلام استعمار تجویز می‌کنند، از قضای روزگار همان «جنگ» است! و پیروزی در این جنگ نیز ـ که به برکت قهرمانان دیندار میسر خواهد شد، به سلطة نوینی می‌انجامد که تحمیل یک «گفتمان غالب»‌ بر بشریت را به ارمغان خواهد آورد:

«جهان براي نجات از اين وضعيت ناگوار در انتظار جنگي ديگر است که قهرمانان آن دينداراني هستند که به انسان و کرامت او احترام مي‌گذارند [...]‌ ميدان اين جنگ نيز افکار عمومي بشري است تا به منطق صلح، که بر پاية رواداري و اخلاق و معنويت بنا شده است آشنا شود و آنرا به گفتمان غالب در همه جاي جهان مبدل سازد.»

با مطالعه این سخنان گهربار است که متوجه می‌شویم کلام خاتمی، در مورد تاریخ و وضع کنونی جهان، تا چه حد به تابلوی کوبیسم شباهت دارد. خاتمی تاریخ را «تکه تکه» کرده از درون آن قرن نوزدهم را بر می‌گزیند. سپس با تحریف مدرنیته و مارکسیسم، قرن نوزدهم را از محتوی تهی کرده، این مظروف تهی را سرچشمه خشونت جلوه می‌دهد، و برای مبارزه با این خشونت، «خشونتی برتر» توصیه می‌کند، یعنی جنگی که قهرمانانش دیندار باشند و گفتمان معنویت و صلح را به گفتمان غالب مبدل سازند. به زبان ساده‌تر، «حجت‌الاسلام پیکاسو»، یک «جمهوری دینی» برای همة جهانیان توصیه می‌فرمایند، که تمامی بشریت بتواند از مزایای حکومت «تحجر ـ توحش» ایران بهره‌مند شود، و همانطور که به همت نبرد «قهرمانان دیندار»، از قبیل الله‌کرم، گنجی، حاج‌بخشی و ماشاالله قصاب، معنویت قصاص، سنگسار، زن‌ستیزی و برده‌داری را در ایران به گفتمان «غالب» تبدیل کرده‌اند، ‌ «قهرمانان دیندار» دیگر کشورها نیز به پا خیزند و جهان را از «خشونت» نجات داده، همگان را به «جهان کوبیسم» سیاست فاشیست‌ها، یعنی همان جهنم حکومت اسلامی رهنمون شوند. تا جهانیان، همگی تا ابد در بهشت کوبیسم در بهت باقی بمانند، چرا که فاشیسم جز با سکون در بعد زمان، نمی‌تواند دوام یابد.

سخنرانی خاتمی در اجلاس بین‌الملی ادیان برای صلح!
منبع: ایسنا،‌ مورخ 4 شهریورماه 1385

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت