پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵


فلسفه و کلاه‌مخملی!
...
همانطور که در وبلاگ «هایدگر، فردید و جنگ کازرون» آوردم‌، فردید در ایران استاد فلسفه بوده و در سایت «انجمن حکمت و فلسفه ایران»، نام او به عنوان «فیلسوف» به ثبت رسیده است. البته فردید فیلسوفی است که هیچ کتابی ننوشته، شاید تنها فیلسوفی باشد که با فلسفه اصولاً بیگانه است! با توجه به شرایط اسفبار علوم انسانی در کشور ایران، می‌توان تصور کرد که استاد فلسفه نیز نمی‌باید شناخت و سوادی داشته باشد. ولی مورد فردید از «کم‌سوادی» و «عدم شناخت» به مراتب فراتر می‌رود. از آنجا که از این فیلسوف عظیم‌الشأن هیچ کتابی بر جا نمانده، در وبلاگ امروز به بررسی مصاحبه‌ای می‌پردازیم که متن آنرا آقای «محمدرضا ضاد» روی شبکة اینتر نت قرار داده‌اند. البته به دلیل شیوائی و «روده‌درازی» استاد، همة متن را نمی‌توان در یک وبلاگ بررسی کرد؛ فقط به تحلیل قطراتی از دریای علم و فلسفه ایشان اکتفا می‌کنیم! در همین قطرات کوچک خواهیم دید که فردید درست همانند روح‌الله خمینی و دیگر دستاربندان حوزة علمیه ایران در همه امور صاحب نظر است! و مانند آنان، در مورد همة امور هم پریشان می‌گوید! چرا که هیچکس نمی‌تواند در همة امور صاحبنظر باشد، از قدیم گفته‌اند: «همه چیز را همگان دانند.»

چند سال پیش از آنکه با حمایت ارتش ناتو، دارو دستة اوباش، حکومت اسلامی در ایران مستقر کنند، در روزنامة کیهان، با حسرت، تأسف و هزار افسوس صحبت از این بود که دیگر هر فرد فقط در یک رشتة خاص می‌تواند تخصص داشته باشد! ولی پس از گذشت 3 دهه، چند روز پیش یکی از متفکران «سرقبرآقا» که نامش را نمی‌برم چون وبلاگم کثیف می‌شود، همین مهملات را تکرار فرموده بودند! این مختصر از این جهت بود که بدانیم، حتی پس از تغییر نظام‌ هم، در رسانه‌های ایران «آب از آب تکان نمی‌خورد!» به عبارت دیگر استعمار سعی فراوان در «حفظ وضع موجود» دارد. حال بازگردیم به فردید!

سخنان استاد فردید در باب «غربزدگی» به تاخت و تاز چنگیز در ایران بیشتر شباهت دارد تا بحث فلسفی. از نظر ایشان هیچ مفهوم و مقوله‌ای بجز «اسلام»، «امام زمان»، و «روح الله خمینی» از غربزدگی در امان نبوده! «غربزدگی» مورد نظر فردید، از آن غربزدگی‌ها نیست که «آل احمد» در تحلیل آن پرت و پلا‌گوئی‌ها کرده، غربزدگی استاد از آن غربزدگی‌ها است که از صدراسلام و مسلمین وجود داشته، و استاد فردید می‌فرمایند که مولوی رومی هم از وادی غربزدگی گذر کرده! از قضای روزگار این «غربزدگی» همان «شرک و کفر» است، که فردید آنرا در ترادف با «زندیق، طاغوت و به قول خودش، «ژانتیلیته» می‌پندارد:

«من معتقدم كه ائمه اطهار اصلاً كارشان مبارزه با غربزدگي بوده است. مجادله با زنادقه بوده. معني زندقه، شرك و كفر است، به معني طاغوت يوناني است. ژانتليته به فرانسه يعني مشرك.»


یادآور شویم، واژة «ژانتیلیته» اختراع فردید نیست، برگرفته از کتاب مقدس مسیحیان است، و از نظر تاریخی به «غیرمسیحی» اطلاق می‌شده است. به زبان ساده‌تر، واژه‌ای است کارساز دکان آخوند‌های مسیحی. حال باید از فیلسوف کبیر اسلام و مسلمین پرسید، اگر به گفتة ایشان وظیفة امامان شیعه مبارزه با «غیرمسیحی» بوده، پس الزاماً با مسلمانان هم مبارزه می‌کرده‌اند؟ چون «مسلمان» هم در چارچوب تفکر متحجر مسیحی کافر است، چرا که «غیرمسیحی» اصولاً کافر به شمار می‌آید!

گذشته از این، همانطور که مشاهده می‌کنید، استاد کبیر بر خلاف روش رایج فلاسفه هیچ تعریفی از «غربزدگی» ارائه نمی‌دهد، اصولاً در قاموس فردید، هر چه یهودیت، مسیحیت و اسلام طرد کرده‌اند، همان «غربزدگی»‌ است. به همین دلیل است که «زندیق» نیز در ترادف با «غربزده» قرار ‌گرفته! ولی فضل و کمالات استاد فردید به این مختصر خلاصه نمی‌شود! ایشان اگر با فلسفه بکلی بیگانه‌اند،‌ استاد فلسفه هستند! فردید می‌گوید، «فلسفه با اسلام آمده»! و فلسفه همان اسلام است:

«اسلام مي‌آيد، مشرك بايد برود، كفار بايد بروند. یعني غربزدگي ، يعني مشركين، يعني زنادقه بايد بروند. از طرف ديگر در قرآن هم پيش‌‌بيني شده است كه زنادقه هر روز تكامل و ترقي پيدا مي‌كنند [...] در دوره اسلام فلسفه مي‌آيد.»

اینک که مبداء فلسفه را استاد فردید برای جهانیان روشن فرمودند، قبول زحمت کرده و با تأملی در باب ریشة واژه‌ها در زبان‌های لاتین، فرانسه، یونانی و هندی ـ البته شاید مقصودشان زبان هندوستانی یا سانسکریت باشد، چرا که زبان هندی وجود خارجی ندارد ـ نتیجه می‌گیرند که ریشة واژة «خدا» در این زبان‌ها همان «طاغوت» معنی می‌دهد! و قرآن آمد تا بجای این طاغوت اختراعی فردید، «الله» را قرار دهد:

«[...] تئوس است، لاتينش مي‌شود دئوس. امروز به فرانسه مي‌گويند"دی‌یو". بازگشتش به "دوه" است. به اوستا مي‌شود "ديو" ،" دوه" اي بوده در هندوستان، " زئوسي" است در يونان، ريشه‌اش يكي است، مي‌شود " طاغوت". قرآن آمده كه طاغوت را نسخ كند، " الله" را بجايش بگذارد.»


بله فردید در همانحال که توضیح می‌دهد دلیل آمدن قرآن چه بوده، توضیح مبسوطی هم در مورد اشراق و سهروردی می‌دهد! به ‌زعم ایشان، اگر «حضور» بر طبق قانون اسلام باشد آن را «تصوف» می‌نامند، اگر نه، ‌ به آن «اشراق» می‌گویند:

«حضور،‌ دو صورت دارد[...] اگر بر قانون و سنت اسلام نبود مي‌شود حكمت اشراق. و اگر بر قانون و بر سنت اسلام بود اين مي‌شود تصوف به معني شريف»


اگر به سخنان فردید دقت کنیم متوجه می‌شویم که وی با ارجاع به فرهنگ لغات اختراعی مخصوص خودش صحبت می‌کند و اصولاً کاری هم به مفاهیم و معانی، قوانین و قواعد زبان ندارد. به عنوان مثال، واژة «تصوف» که از نظر دستوری «اسم» است،‌ نزد فردید، با صفت «شریف» در ترادف قرارمی‌گیرد! به عبارت دیگر استاد فردید نه تنها مرزهای فلسفه را درنوردیده‌اند که دستور زبان فارسی را هم زیر و زبر کرده‌اند. و اگر نظرات استاد را در باب «تاریخ فلسفه و علوم غرب» مشاهده کنیم، خواهیم دید که استاد فردید، یک تاریخ هم برای خودشان اختراع کرده‌اند. به عنوان مثال، فردید کشف کرده که مسابقات تسلیحاتی 25 قرن سابقه دارد:

«مسابقه آخر زمان وحشتناك تسليحاتي. اين، 2500 سال تاريخ دارد.»

یا اینکه فردید، سال‌ها قبل از استاد فوکویاما ـ که پس از دریافت حق و حساب از سازمان سیا، پایان تاریخ را اعلام فرموده‌اند ـ نتیجه گرفته‌ که «تاریخ غربی» و انسان به پایان رسیده‌اند!

«با توجه به پايان تاريخ غربي ـ انساني ديگر وجود ندارد»

و اگر بیشتر به جملات استاد دقیق شویم خواهیم دید در سخنان فردید، هیچ مطلبی به صورت منسجم مورد بررسی قرار نمی‌گیرد، فردید درست همانند یک «روان‌پریش»، آشفته و مضطرب از این شاخ به آن شاخ می‌پرد. باید از «پوپر» ترسیده باشد! چون فعل و فاعل و تداوم جملات را هم فراموش کرده، و در 7 جملة از هم گسیخته و نامربوط، از تباهی بشر نقبی می‌زند به کارل پوپر:

«كجا هستيم ما؟ نمي‌‌تواند دوام پيدا كند، بشر شتابان دارد به طرف تباهي جلو مي‌رود. جوانان كره ارض به عناوين مختلف در مقابل اين جريان "نه" ‌مي‌گويند. دولتها هستند كه حافظ اين وضعند. كدام دولتها، غربيها را نگاه كنيد. من اگر بخواهم بگويم كه اين پوپر كيست و چه موقعيتي الان در مملكت ما پيدا كرده مي‌گويم اين پوپر نسناس آخر زمان است. خدا نكند بيايد در متن جمهوري اسلامي.»


اینجاست که متوجه می‌شویم چرا مهدی خلخالی، از جنگ هایدگری‌ها با پوپریست‌ها سخن می‌گفته! (مراجعه شود به وبلاگ هایدگر، فردید و جنگ کازرون). این جنگ، بسیار جدی است چون ترس و وحشت فردید از پوپر به وحشت دائی‌جان ناپلئون از «انگلیسای چش چپ» می‌ماند:

«حالا بگذاريد بعضي هر چه مي‌خواهند بگويند. شوخي نيست. اين يهودي ماسوني صهيوني. اين مغز فاقد ذكر و فكر مدافع اهواء نفس غربي، بنام سوسيال دموكراسي بنام جامعه باز، اين جامعه آزاد باز چيست[...]»


البته استاد فردید بیش از آنچه از پوپر نفرت داشته باشد، از آزادی و جامعه باز هول به دلش افتاده. می‌دانیم که فاشیسم در تضاد کامل با آزادی است وحاکمیت فاشیستی فقط در جوامع بسته پابرجا می‌ماند، و کوچک‌ترین روزنه به دنیای خارج، فاشیسم را متزلزل خواهد کرد. علت هذیان گوئی فردید هم همین است، شاید خودش بو برده که اگر روزی روزگاری جامعة ایران از طاعون حاکمیت اسلامی رها شود، جای امثال او در آسایشگاه روانی خواهدبود:

«اين جامعه‌اي كه انسان آزاد باشد به آزادي شيطاني فاقد ذكر و فكر. انساني افسار گسيخته كه اگر اثري از دين و حقيقت مانده برود و نفس اماره آزاد باشد كه هر غلطي مي‌خواهد انجام دهد. نمي‌توانند موفق شوند. انقلاب اسلامي كه پوزه اينها را به خاك ماليد [...] خواهيد ديد كه در متن تاريخ امروز پوزه اينها چگونه به خاك ماليده خواهد شد. مگر اينكه جنگ سوم رخ دهد ، خدا نكند»


بله! نمی‌شود انسان آزاد باشد که! فردید‌ها باید آزاد باشند، که هر چه می‌خواهند بگویند! با نظرات گهربار استاد فردید در باب آزادی «آشنا» شدیم، حال ببینیم نظر ایشان در مورد علم تاریخ چیست؟

استاد فردید مانند دیگر شرکای فاشیست خود از «تاریخ» و «علم تاریخ» هیچ خوششان نمی‌آید! گویا «تاریخ» ارث پدری‌شان را حیف و میل کرده باشد. ولی اگر دقت کنیم، می‌بینیم که فردید از تمامی علوم انسانی و اصولا «سواد»، کینة عمیقی به دل گرفته. شاید خودش هم فهمیده که در هیچ زمینه‌ای سواد درست و حسابی ندارد، به همین دلیل، در «فرهنگ‌ لغات» شخصی خود، سواد را «فردی گردی» می‌نامد ـ البته منظورش فردگرائی است ـ و قصد آن دارد که «تودهانی» محکمی هم نثار علوم انسانی کند، ‌چرا که به نظر وی، مسلمان با علوم انسانی در تضاد است:

«[...] بله بايد بشناسيم كه علوم انساني غربي چيست تا بزنيم تو دهان علوم انساني!‌ تا بزنيم تو دهان پوپرها! نه اينكه براي پوپر شعار بدهيم [...] اينها تقليد صرف است كه من تعبیر مي‌كنم به "فردي گري" اسم اينها را مي‌گذارم با سواد [...] تورم سواد به معني تورم علماي علوم انساني است!! اگر ما [...] با تفكر و تذكر علوم انساني را در بيابيم و مسلمان هم باشيم كه نمي‌توانيم علوم انساني را قبول كنيم. [...] علوم طبيعت و رياضي كه ما به آن نياز داريم علم است، علم تاريخ علم نيست»

همین چند خط کافی است که وضع فضاحت بار علوم انسانی، به ویژه فلسفه را در کشور ایران بر همگان آشکار کند. کسی که چنین کلام مبتذل و از هم گسیخته‌ای دارد، کسی که سخنانش به کلام معرکه‌گیران، رمالان و لوطی‌های بازار می‌ماند، و کسی که علم تاریخ را «علم» نمی‌شناسد، در ایران استاد فلسفه بوده، و امروز انجمن حکمت و فلسفه حکومت اسلامی هم نامش را به عنوان فیلسوف معاصر ثبت کرده است! مصیبت بارتر از وجود امثال فردید، شاگردان فردیداند، که مانند مهدی خلخالی در محضر استاد «حکمت» ابتذال و پرت و پلاگوئی آموخته و می‌روند که مسیر ابتذال و حماقت فردیدها را در بطن جامعة ایران تداوم ببخشند!

منبع: مصاحبة آقای «جلال میکانیکی» با احمد فردید در سال 1360 تحت عنوان «نسبت ديانت حقيقي اسلام با فلسفه و علم» که توسط آقای «محمد رضا ضاد» در آبان 1384 روی شبکة اینترنت قرار گرفته

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت