شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

جرجو ارمانی و نعلین!
...
در اوج تحولات روشنفکری در سال‌های1920 در اتحاد جماهیر شوروی، میکائل باکتین، فیلسوف و منتقد ادبی، مسائلی را در مورد ارتباط میان ایدئولوژی، کلام و روان مطرح کرد. باکتین، تقابل زبان و کلام را آن‌چنان که «فردیناند دو سوسور»، بنیانگذار علم «زبان‌شناسی» تعریف کرده بود مردود دانست و تأکید بر «اجتماعی» بودن «نشانه‌ها» داشت. باکتین در واقع، یک «زبانشناسی نوین» را به عنوان تجلی «اجتماعی» تعریف کرد که در تضاد با تجلی «فردی» سوسوری قرار داشت. در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان»، که باکتین با نام مستعار «ولوشینوف» در سال 1929 در لنینگراد منتشر کرد، به تقابل میان «نشانة ایستا» و «نشانة پویا» اشاره شده است. «نشانة ایستا» برآمده از بنیاد زبان و «نشانة پویا» بازتاب تقابل طبقات اجتماعی تعریف شد. بعد‌ها میکائیل باکتین در کتاب «زیبائی‌شناسی و تئوری رمان»، به تقابل «کلام درونی» و «کلام قدرت» یا «کلام اجتماعی» نیز اشاره کرد. «کلام درونی»، بنا به تعریف باکتین، کلامی است که «کلام اجتماعی» را به چالش می‌طلبد. باکتین «کلام اجتماعی» را کلام نماد‌های قدرت می‌داند: کلام پدر، کلام معلم، کلام دین، کلام خداوند، به طور کلی مجموعة «کلام قدیم» را تشکیل می‌دهند.

اگر بخواهیم نظریة باکتین را در مورد زبان، با نظریة نیچه مقایسه کنیم، باید به تقابل کلام آپولون و دیونیزوس باز گردیم. کلام آپولون، کلام خشک و بیروح «الهیت» و کلام نفی جسم و لذات جسمانی است، در صورتی که کلام دیونیزوس، کلام شادی‌های زمینی و نیازهای جسمانی به شمار می‌رود. فروید نیز در تداوم نظریة نیچه، معتقد است که کلام فرد، همزمان کلام پدر یعنی «ضمیر برتر»، و کلام پیکر یعنی «ضمیرناخودآگاه» را در بر دارد. اگر به تقابل موجود میان «کلام جمع» و «کلام فرد» از نقطه نظر زمانی بنگریم، می‌توان گفت که «کلام جمع»، کلام گذشته‌ها و «کلام فرد» کلام زمان حال است.
این مقدمه به این دلیل مطرح شد که بگوئیم، ارجاع مداوم به «کلام پدر» که در نوشته‌های ایرانیان به چشم می‌خورد، حاکی از ناتوانی، خرد شدن و فروریختن «کلام فرد» در برابر «کلام جمع» است. و از جنبه زمانی، نشاندهندة این واقعیت است که گذشتة حماسی یا اسطوره‌ای، واقعیت زمان حال را پنهان داشته. اگر به شعار‌های فاشیسم بنگریم، خواهیم دید که ارجاع به گذشتة اسطوره‌ای و حماسی کوچکترین محلی از اعراب برای واقعیات زمان حال باقی نمی‌گذارد. کلام فاشیسم همواره به گذشته‌ای والا، ناب، ازلی، جاودان، یگانه و مقدس اشاره دارد،‌ که با تکثر و نسبیت وقایع تاریخی بکلی بیگانه است: نژاد برترآریائی، دین برترمسیحی و ... در این چارچوب قرار می‌گیرد، همچنان که کلام فاشیسم اسلامی تکیه بر دین بر حق، دین کامل و ... دارد. متاسفانه پس از 3 دهه حاکمیت فاشیسم اسلامی بر ایران، کلام اوپوزیسیون نیز به نوبة خود به فاشیسم آلوده شده.

این که امروز کسی حاکمیت ایران را با حاکمیت بنی‌امیه و بنی‌عباس مقایسه کرده و مخالفان حاکمیت را به «بابک‌خرمدین» تشبیه کند، بازگشت به گذشتة والائی است که در زبان اسلام‌زدة امثال شریعتی‌ها بجای بابک به حسین ارجاع می‌کند. نتیجة ارجاع به گذشتة والا، در تاریخ ایران بجز فاجعه ببار نیاوره و نخواهد آورد. این تجربه در غرب،‌ به ظهور دجالی به نام هیتلر انجامید و در شرق اخوان‌المسلمین، فدائیان اسلام و گروه‌های «ملی ـ مذهبی‌» را پایه‌گذاری کرد که تبدیل به بهترین ابزار جهت اعمال سیاست‌های استعماری شده‌اند. امروز یکنفر در سایت روشنگری با تشبیه مخالفان به «بابک‌خرمدین»، از دعوت آقای امیرانتظام حمایت کرده و با اشاره به مخالفت ایشان با سیاست‌های خمینی، چنین نتیجه گرفته که امیر انتظام به دلیل همین مخالفت‌ها گویا به زندان محکوم شد. ابتدا باید یادآور شویم که در بحث سیاسی، «مفاهیم» را نمی‌توان با یکدیگر در هم آمیخت، مفاهیم و مقولات مرز‌های مشخصی دارند، و تنها کلام فاشیسم است که سعی بر مخدوش نمودن مرز‌ها دارد. در این راستا، حاکمیت استعماری کنونی در ایران، با حاکمیت استبدادی بنی‌امیه یا بنی عباس به هیچ عنوان نمی‌تواند به قیاس کشیده شود. همچنان که امکانات و شرایط دورة بابک با امکانات کنونی ملت ایران تفاوت کامل دارد. سلاح بابک خرمدین، همان سلاح بنی‌امیه بود، حال آنکه امروز ایرانیان با دست خالی در برابر تجهیزات «نظامی ـ امنیتی» غرب قرار گرفته‌اند. و مهم‌تر از همه اینکه در زمان «بابک‌خرمدین»، حاکمیت به شبیه‌سازی مخالفان نمی‌پرداخت! امثال پاسدار گنجی، سازگارا و موسوی خوئینی‌ها، همچنان که آقای امیر انتظام، «بابک خرمدین» نیستند!

ظاهراً نویسنده مقاله پنداشته‌ که ایرانیان به مرض فراموشی دچار شده‌اند. شاید لازم به یادآوری باشد که آقای امیرانتظام عضو گروه ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان است. گروهی که «ملی ـ مذهبی» خوانده می‌شود، و به شهادت تاریخ معاصر، تنها وظیفه‌اش فراهم آوردن زمینة سرکوب آزادیخواهان غیرمذهبی بوده! حمایت این گروه از دارودستة جنایتکار روح‌الله خمینی شاهدی است بر این مدعا. امروز هیچیک از اعضای این گروه منفور نمی‌تواند ادعا کند که روح‌الله خمینی و حامیانش را نمی‌شناخته. و حتی امروز نیز، هیچیک از اعضای این گروه روح‌الله خمینی و تشکیلات دستاربندان سیاست پیشه و اعمال‌شان را به زیر سوال نمی‌برد. طی گذشت 3 دهه هیچ تغییری در مواضع این گروه متحجر ایجاد نشده. «ملی ـ مذهبی‌ها»، بر حسب منافع استعمار غرب، «ملی» یا «مذهبی» می‌شوند. هر گاه در ایران زمینة تغییرات اجتماعی فراهم آید، اینان جهت فریب مردم، «ملی و مترقی‌اند»، ولی به محض تغییر حاکمیت، این گروه به جنگ زرگری با تندروهای مذهبی مشغول می‌شوند، و همه می‌دانیم که در اینگونه مواقع، تندروها باید برندة صحنة سیاست کشور شوند تا منافع استعمار به بهترین وجه تامین شود. به عبارت دیگر «ملی ـ مذهبی‌ها» هر گاه لازم شود به سود حوزه و بازار به دو شاخة ملی و مذهبی تقسیم شده، به جنگ زرگری با یکدیگر می‌پردازند تا زمینة سرکوب و کشتار آزادیخواهان فراهم آید. هنگام استقرار حاکمیت اسلامی، اینان جهت فراهم کردن زمینة سرکوب، از کمک‌های شایان شاخة فرعی حوزه و بازار، یعنی مجاهدین خلق نیز بهره‌مند شدند. و امروز، هم «نهضت آزادی» و هم «مجاهدین خلق» به مدح و ستایش آیت الله طالقانی یا منتظری مشغول‌اند!

حال کسانی که به طبل زدن برای امیرانتظام و دیگر شرکای حاکمیت ایران پرداخته‌اند بهتر است بدانند که در ایران دورة «شفاهیت» به سر آمده. دوران شارلاتان‌هائی چون فردید، که فیلسوفش نامیده بودند، و خود را فیلسوف «شفاهی» می‌نامید، چرا که سواد نوشتن کتاب فلسفه نداشت، گذشته است. برخی حتی سعی دارند که تاریخ ایران را نیز تا به «تاریخی شفاهی» تبدیل کنند، چرا که امروز نوة روح‌الله خمینی، گفتاری به پدربزرگ جنایتکارش نسبت می‌دهد که هرگز در کردار وی مشاهده نشده بود! امروز هاشمی بهرمانی نیز با انتشار نامة‌ پاسدار محسن رضائی، تلویحاً به ملت ایران تفهیم می‌کند که تداوم جنگ خواست اراذل و اوباشی نظیر محسن رضایی و چند سر پاسدار دیگر بوده، و نه خواست استعمار! بله، «شفاهیت» فواید بسیار دارد. بهترین فایدة «شفاهیت» این است که هر دجالی می‌تواند نقاب آزادی‌خواهی و روشنفکری بر چهرة خود زده و عوام‌فریبی ‌کند. از خمینی، بنی‌صدر و ابراهیم یزدی، تا حجاریان، خوئینی‌ها و پاسدار گنجی! ولی امروز ایرانیان فریب شعارهای پوچ فعلة استعمار را نخواهند خورد. امروز اگر گروهی مدعی آزادیخواهی و مبارزه با استبداد‌اند نه تنها اهداف خود، که مسیر دستیابی به این اهداف را نیز باید صریحاً مشخص کنند. امروز دیگر با شعارهای پوچ «عدالت»، «استقلال» و «آزادی» مردم ایران را نمی‌توان فریفت. امروز دیگر با ارجاع به درفش کاویانی و مبارزة با ضحاک نمی‌توان مردم را بسیج کرد. امروز گروه‌های سیاسی بدون توسل به اسطوره‌ها، با توجه به واقعیت‌های کنونی، باید اهداف و راهکارهای پیشنهادی برای نیل به این اهداف را مشخص کنند. امروز نهضت آزادی و فدائیانش باید بدانند که نمی‌توان هم «ملی» بود و هم «مذهبی»! مذهب در بر گیرنده ملت نبوده، نیست و هرگز نخواهد بود. هرگاه آقای امیرانتظام و یاران‌شان تفاوت میان «واقعیت تاریخی» و «اسطوره‌های مقدس» را دریافتند، هرگاه آقای امیرانتظام و یاران‌شان تفاوت میان «امت» و «ملت» را درک کردند، و هر گاه انتخاب خود میان «امت» و «ملت» را مشخص نمودند، قبول زحمت فرموده، کتباً، و نه شفاهاً، ایرانیان را نیز در جریان گزینة خود قرار دهند. تا زمانی که «تاریخ» در برابر «اسطوره» رنگ می‌بازد، تا زمانی که «ملت» بر حسب منافع استعمار ناچار است در برابر «امت» سر فرود آورد، تا زمانی که جایگاه والای «انسان» را ذلت «بنده» در اشغال دارد، مطالبات ملت ایران با شعار‌های پوچ مذهبی سرکوب خواهد شد. و تا زمانی که دارودستة ابراهیم یزدی مرز‌های خود را با مذهب و دستاربندان مشخص نکرده‌اند، نهضت آزادی، همان فدائیان اسلام است با فکل و کراوات! با لباس‌های «والنتینو» و «جرجو آرمانی» و عینک «ری‌بن»، نمی‌توان تحجر و توحش مذهب را پنهان داشت: همانگونه که سعدی می‌گوید: نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت