پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵


پولک‌های آفتاب
...

«عمران صلاحی» برای من پیام‌آور پولک‌های خورشید است. پولک‌های طلائی آفتاب تهران، پولک‌های آتشینی که روزی، رقص‌کنان، سرمای شهر مرگ‌زدة ژنو را شکستند. روزهائی که نه در کلاس درس می‌‌گذشت و نه در تنهائی، هنگام پرواز هواپیمائی ملی به فرودگاه ژنو می‌رفتم تا زبان فارسی بشنوم و به یاد داشته باشم که از این دیار غم‌زده نیستم. به یاد داشته باشم که راه بازگشتی هست، و آفتاب آنقدرها هم دور نیست. به یاد داشته باشم که آسمان خاکستری نیست، و در گوشه‌ای از این زمین بزرگ،‌ آسمان تهران آبی است. در یکی از همین تلخ و شیرین روزهای تبعید، یک مجلة فارسی روی صندلی سالن انتظار فرودگاه ژنو به من لبخند زد. نامش در خاطرم نمانده، جلد مجله کنده شده بود، ولی در صفحة ادبی، چند شعر، از شعرای معاصر ایران داشت. شعری هم با مطلع «ترا من به اندازه آسمان دوست دارم»، از عمران صلاحی درآن دیدم. تا آنزمان عمران صلاحی را نمی‌شناختم، ولی شعرش را در دفتر کوچکی یادداشت کردم. امروز که در سایت‌های فارسی زبان خبر درگذشت عمران صلاحی را خواندم به یاد شعری افتادم که آنروز، بارانی از آفتاب بر دلم پاشیده بود.

عمران صلاحی را هرگز ندیدم، امروز برای نخستین بار با چهره‌اش آشنا شدم. چون رفته بود و بس زود رفته بود. یک بودائی به من‌گفت: «روح‌ انسان‌های ظریف زندگی زمینی را تاب نمی‌آورد و به ناگاه بیتاب شده به دیگر سو می‌شتابد». هر چند «عمران صلاحی» را هرگز ندیده بودم، امروز که به عکس‌هایش نگریستم، هنوز برق پولک‌های آفتاب در نگاهش بود.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت