...
مدتی است پادوهای «بینالملل فاشیسم» جهت استقرار دموکراسی و دفاع از حقوق بشر در ایران به «گزینش» فعالان حقوق بشر و اهدای جوایز به آنان پرداختهاند! پس از محفل نوبل، نوبت به محفل جیمیکارتر و دیگر محافل استعماری رسید، که به توزیع جوایز به فعلة حکومتی مشغول شوند. اخیراً یوشکا فیشر هم وارد معرکه شده، و اکبرهاشمی و محمدخاتمی را به عنوان «ملیگرا» به جهانیان معرفی کرده! و البته فعالیتهای اینان طبق معمول با سکوت رسانههای خارجنشین نیز برگزار شده است. «سکوتی مصلحتآمیز» که در واقع تهاجم و خیانت است به ملت ایران.
در وبلاگ دیروز به «سکوت مصلحت آمیز رسانهای» در مورد «عبدخدائی» اشاره کردم. همانطور که میدانیم عبدخدائی به دلیل سوءقصد به وزیر امور خارجة دولت مصدق نزد اسلام و مسلمین حکومتی بسیار «محترم» است! ولی همین اسلام و مسلمین، به دلیل خشونتی که عبدخدائی در زندان متحمل شده گویا وی را «قابل» سرزنش هم میدانند! هیچکس حاضر نیست در مورد فجایعی که در زندان رایج است، سخنی بر زبان آورد. اکنون شاید دلیل اینکه حاکمیت ایران را حاکمیت تحجر و توحش مینامم، روشنتر شده باشد! در واقع توحش و خشونت امثال عبدخدائی وقتی به دیگران اعمال میشود، قابل تحسین است، ولی همین عبدخدائی زمانی که در 16 سالگی در زندان متحمل خشونت میشود، «خاطر» امثال روحالله خمینیها آزرده شده، بجای محکوم کردن خشونت، قربانی خشونت را محکوم میکنند! این واکنشی است که صرفاً عمق «توحش» را آشکار میکند، توحش جومعی که از محکوم کردن خشونت رویگردان اند. چرا که خشونت احکام دینی مانند سنگسار، قصاص یا قطع عضو در این جوامع کاملاً پذیرفته شده. در این جوامع «خشونت» فقط زمانی محکوم است که در تقابل با احکام دینی قرار میگیرد. و در این صورت، آنکه خشونت بر او اعمال شده، اگر مرد باشد محکوم است! و اگر زن باشد محکوم به مرگ است. به عنوان مثال زنانی که در این جوامع مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند، از سوی همسر پدر یا دیگر افرد ذکور خانواده به قتل میرسند تا «شرف و ناموس» خانواده محفوظ بماند.
«شرف»، «ناموس»، «غیرت» و دیگر مفاهیم پدرسالارانه مجوزی است بر اعمال خشونت نسبت به زنان که در کمال تأسف، خود نگهبانان اصلی دژ توحش شدهاند. خارج از زنانی که از اندرونی حاجآقا و از روضهخوانی بر سر سفرة نذری پای به عرصة سیاست ایران گذاردهاند، گروهی از زنان ایرانی نیز که سعی بر دفاع از حقوق زنان دارند، عمیقاً با «حقوق» زن بیگانهاند. به عنوان مثال بسیاری از فعالان ایرانی مدافع حقوق زنان، روابط جنسی آزاد را برای زنان مجاز نمیدانند. و آنرا با خودفروشی یکسان میشمارند، همچنان که بسیاری از ایرانیان «همجنسگرائی» و «کودک بارهگی» را در ترادف با یکدیگر قرار میدهند! حال آنکه از جنبة حقوقی ـ و در اینجا منظور از «حقوق»، حقوق مدنی در یک جامعة پیشرفته است و نه در جوامع طاعون زدهای چون عربستان، ایران یا ترکیه ـ ارتباط جنسی آزاد، ارتباطی با خودفروشی ندارد و همجنسگرائی نمیتواند جرم به حساب آید! انسان بالغ، مالک پیکر خویش است، و آزاد است که پیکر خویش را وسیلة لذت یا کسب درآمد قرار دهد و هیچ مرجع قانونی در این مورد حق دخالت ندارد. لازم به یادآوری است که در غرب، حتی ارتباط جنسی «با توافق» میان افراد بالغ یک خانواده نیز نمیتواند از نظر حقوقی جرم شناخته شود. براهین حقوقی در چنین برخوردی، این امر است که افراد عاقل و بالغ در مورد ارتباطات جنسی خود آزادند، و قانون حق ورود به حریم خصوصی آنان را ندارد.
دخالت قانونی تنها زمانی توجیهپذیر میشود که «تجارت تن» مطرح شود. یعنی فرد یا گروهی جهت کسب درآمد، زن، مرد یا کودک را به استثمار جنسی در آورند، یا «تجاوز به عنف» رخ دهد، و یا اینکه افراد نابالغ و مهجور مورد سوء استفاده جنسی قرار گیرند.
در فرهنگ واژهها در کشور ایران، «روسپی» به زنی اطلاق میشود که با مرد بیگانه ارتباط جنسی داشته باشد! خواه این زن مجرد باشد خواه مزدوج! ایرانیان هنوز تفاوت میان «انتخاب آزاد» و «اجبار» را به رسمیت نمیشناسند. افرادی که توسط گروههای مافیائی به تنفروشی وادار میشوند با کسانی که ارتباط جنسی «غیر شرعی» دارند، یکسان نیستند. در ایران گروه اول، یعنی کسانی که به تجارت و استثمار جنسی افراد میپردازند، شرکای حاکمیتاند، همچنان که قاچاقچیان مواد مخدر. به عبارت دیگر فروش مواد مخدر و فروش انسانها در راستای استحکام پایههای سلطه و سرکوب آزادیها صورت میگیرد، و نه تنها هیچ تضادی با حاکمیت استعماری ندارد، که لازمه آن نیز هست. توسعة سریع این «فعالیتها»، پس از استقرار حکومت اسلامی نیز به دلیل هماهنگی و همسوئی فعالیت باندهای مافیائی با سیاستهای استعماری در ایران است. قوة قضائیة ایران با این گروهها هیچ کاری ندارد. رئیس دیوانعالی حکومت اسلامی ایران خود جیرهخوار همین گروههاست. و در همین راستا است که «مجازاتها» شامل حال افرادی میشود که تحت کنترل باندهای حکومتی نیستند. مانند همان زنانی که در مشهد و کرمان به قتل رسیدند.
در این راستا لازم است کسانی که مدعی دفاع از حقوق زنان ایرانی شدهاند، با زدن مهر روسپیگری بر هر نوع ارتباط آزاد جنسی خود را مضحکه نفرمایند! همة کسانی که آزادانه تن خود را وسیله کسب در آمد قرار میدهند، نیاز مالی ندارند! اگر چنین بود همة فقرا به تن فروشی میپرداختند. همة زنانی که خارج از چارچوب متعارف سنتی، رابطة جنسی دارند نیز روسپی نیستند، و افرادی که وادار به تن فروشی شدهاند را شاید بهتر است «برده» بنامیم. چرا که برده کسی است که مالک جسم و جان خود نیست. خواهیم دید که در این راستا، حکومت اسلامی ملت ایران را به بردگی کشانده. و این بردگی چنان به مذاق استعمار خوش آمده که امثال یوشکا فیشر در شورای روابط خارجی آمریکا آشکارا جنایتکاری چون اکبرهاشمی را «ملیگرا» لقب میدهد!
«فيشر گفت: اگر به ايران امروز نگاه كنيد دو جبهه را ميبينيد كه يكي موضع منطقي مليگرايانه است و[...] با روساي جمهوري سابق ايران يعني رفسنجاني و خاتمي آغاز شد»
البته این گزافهگوئیها با در نظر گرفتن سوابق درخشان یوشکا فیشر، به عنوان عامل نفوذی در گروههای چپ در سالهای 1960، زیاد تعجبآور نیست . فیشر، رهبر سابق سبزهای آلمان، مستقیماً از جانب محافل افراطی ایالات متحد، یعنی «ملی ـ مذهبیها» دستور میگیرد. و کنفرانس مفتضح برلین نیز به ابتکار هم ایشان تشکیل شد. دلیل تبلیغات محافل غربی به ویژه دارودستة جیمیکارتر برای پاسدار اکبرگنجی را نیز در همین راستا میتوان ارزیابی کرد. جیمیکارتر که به پاس جنایاتش در آمریکای مرکزی و خاورمیانه نوبل صلح را نیز دریافت کرده، مانند کلیة عمال محافل استعماری در غرب، همچنان چشم امید به اسلام و مسلمین دوخته. و به همین دلیل باز هم پرچم دفاع از حقوق بشر در ایران برافراشته. و هیچیک از رسانههای «مستقل» خارجنشین، به نقش جیمیکارتر و دارودستهاش در فجایع ایران و افغانستان اشارهای نمیکند! بهتر است فعله استعمار در داخل و خارج بدانند که حمایت جیمیکارتر، جوایز محافل رنگ و وارنگ استعمار و گزافهگوئیهای امثال فیشر جز تحقیر و نفرت هیچ دستاوردی برایشان نخواهد داشت. 28 سال پیش در ایران، استعمار شعار «جمهوری اسلامی» را باب کرد و آن روز که «مصطفی رحیمی» از تضاد «جمهور» و «دین» نوشت، صدایش در هیاهوی تبلیغات استعمار گم شد. تبلیغاتی که در آستانة فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به همت روشنفکران غرب، و هیاهوی رسانهای امروز جهانی شده! فاشیستها به دو گروه کاذب هوادار «گفتگوی تمدنها» و مدافع «جنگ تمدنها» تقسیم شدهاند.
حدود یک دهه پس از استقرار حاکمیت متحجر ایران، «روژه گارودی»، کتاب «گفتگوی تمدنها » را منتشر کرد. در این کتاب به شیوهای بسیار ظریف و حتی زیرکانه، تحجر «دین» بجای «تمدن» نشانده شده. کتاب «جنگ تمدنها» در پی کتاب روژهگارودی منتشر شد. و در این کتاب نیز تحجر «دین» به شیوهای نه چندان زیرکانه، جانشین «تمدن» شده بود. در واقع، «روژهگارودی» و «هانتینگتون»، هر دو گفتگو و برخورد «ادیان» را گفتگو و برخورد «تمدنها» نامیدهاند . حال آنکه «دین» به هیچ عنوان در ترادف با «تمدن» نمیتواند باشد؛ دین قسمتی از تمدن است. «تمدن»، به عنوان یک مجموعه، «دین» را نیز شامل میشود، حال آنکه «دین» به عنوان «جزء» هرگز نمیتواند در برگیرنده «کل» باشد. این یک اصل مسلم است. «دین» یکی از «اجزاء» تشکیل دهندة تمدن است، نه «کل» آن. جایگزین کردن «کل» با «جزء»، یکی از شیوههای شناخته شدة فاشیسم است. و در این دو دهه، رسانهها با تبلیغات وسیع در سطح جهان، «ادیان» را بجای «تمدنها» نشاندهاند. هیچیک از رسانههای «مستقل» و هیچیک از «روشنفکران» خارج نشین به این مهم اشارهای نمیکند! کلام فاشیستها بر تمام رسانههای فارسی زبان در داخل و خارج از مرزها مسلط شده، و نخبگان ایرانی «طوطیوار» به تکرار شعار فاشیستی «جنگ و یا گفتگوی تمدنها» مشغول شدهاند! روشنفکران و رسانههای غرب نیز به دلیل حفظ منافع اربابان خود کوچکترین اشارهای به این جایگزینیها نداشتهاند. اینجاست که واقعیتی تلخ آشکار میشود. واقعیتی که برتری بردگان بر روشنفکران را به ثبوت میرساند. گفتیم که بنا بر تعریف «برده» کسی است که مالک جسم و جان خود نیست. در کمال تأسف امروز شاهدیم که شرایط «روشنفکر» به مراتب از برده تأسفبارتر شده. «برده» اگر چه بر جسم و جان خود اختیاری ندارد، ذهن و روحش را نمیتوان به بردگی کشاند. ولی ذهن گروه «روشنفکر» را چه آسان میتوان در اختیار گرفت!
در وبلاگ دیروز به «سکوت مصلحت آمیز رسانهای» در مورد «عبدخدائی» اشاره کردم. همانطور که میدانیم عبدخدائی به دلیل سوءقصد به وزیر امور خارجة دولت مصدق نزد اسلام و مسلمین حکومتی بسیار «محترم» است! ولی همین اسلام و مسلمین، به دلیل خشونتی که عبدخدائی در زندان متحمل شده گویا وی را «قابل» سرزنش هم میدانند! هیچکس حاضر نیست در مورد فجایعی که در زندان رایج است، سخنی بر زبان آورد. اکنون شاید دلیل اینکه حاکمیت ایران را حاکمیت تحجر و توحش مینامم، روشنتر شده باشد! در واقع توحش و خشونت امثال عبدخدائی وقتی به دیگران اعمال میشود، قابل تحسین است، ولی همین عبدخدائی زمانی که در 16 سالگی در زندان متحمل خشونت میشود، «خاطر» امثال روحالله خمینیها آزرده شده، بجای محکوم کردن خشونت، قربانی خشونت را محکوم میکنند! این واکنشی است که صرفاً عمق «توحش» را آشکار میکند، توحش جومعی که از محکوم کردن خشونت رویگردان اند. چرا که خشونت احکام دینی مانند سنگسار، قصاص یا قطع عضو در این جوامع کاملاً پذیرفته شده. در این جوامع «خشونت» فقط زمانی محکوم است که در تقابل با احکام دینی قرار میگیرد. و در این صورت، آنکه خشونت بر او اعمال شده، اگر مرد باشد محکوم است! و اگر زن باشد محکوم به مرگ است. به عنوان مثال زنانی که در این جوامع مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند، از سوی همسر پدر یا دیگر افرد ذکور خانواده به قتل میرسند تا «شرف و ناموس» خانواده محفوظ بماند.
«شرف»، «ناموس»، «غیرت» و دیگر مفاهیم پدرسالارانه مجوزی است بر اعمال خشونت نسبت به زنان که در کمال تأسف، خود نگهبانان اصلی دژ توحش شدهاند. خارج از زنانی که از اندرونی حاجآقا و از روضهخوانی بر سر سفرة نذری پای به عرصة سیاست ایران گذاردهاند، گروهی از زنان ایرانی نیز که سعی بر دفاع از حقوق زنان دارند، عمیقاً با «حقوق» زن بیگانهاند. به عنوان مثال بسیاری از فعالان ایرانی مدافع حقوق زنان، روابط جنسی آزاد را برای زنان مجاز نمیدانند. و آنرا با خودفروشی یکسان میشمارند، همچنان که بسیاری از ایرانیان «همجنسگرائی» و «کودک بارهگی» را در ترادف با یکدیگر قرار میدهند! حال آنکه از جنبة حقوقی ـ و در اینجا منظور از «حقوق»، حقوق مدنی در یک جامعة پیشرفته است و نه در جوامع طاعون زدهای چون عربستان، ایران یا ترکیه ـ ارتباط جنسی آزاد، ارتباطی با خودفروشی ندارد و همجنسگرائی نمیتواند جرم به حساب آید! انسان بالغ، مالک پیکر خویش است، و آزاد است که پیکر خویش را وسیلة لذت یا کسب درآمد قرار دهد و هیچ مرجع قانونی در این مورد حق دخالت ندارد. لازم به یادآوری است که در غرب، حتی ارتباط جنسی «با توافق» میان افراد بالغ یک خانواده نیز نمیتواند از نظر حقوقی جرم شناخته شود. براهین حقوقی در چنین برخوردی، این امر است که افراد عاقل و بالغ در مورد ارتباطات جنسی خود آزادند، و قانون حق ورود به حریم خصوصی آنان را ندارد.
دخالت قانونی تنها زمانی توجیهپذیر میشود که «تجارت تن» مطرح شود. یعنی فرد یا گروهی جهت کسب درآمد، زن، مرد یا کودک را به استثمار جنسی در آورند، یا «تجاوز به عنف» رخ دهد، و یا اینکه افراد نابالغ و مهجور مورد سوء استفاده جنسی قرار گیرند.
در فرهنگ واژهها در کشور ایران، «روسپی» به زنی اطلاق میشود که با مرد بیگانه ارتباط جنسی داشته باشد! خواه این زن مجرد باشد خواه مزدوج! ایرانیان هنوز تفاوت میان «انتخاب آزاد» و «اجبار» را به رسمیت نمیشناسند. افرادی که توسط گروههای مافیائی به تنفروشی وادار میشوند با کسانی که ارتباط جنسی «غیر شرعی» دارند، یکسان نیستند. در ایران گروه اول، یعنی کسانی که به تجارت و استثمار جنسی افراد میپردازند، شرکای حاکمیتاند، همچنان که قاچاقچیان مواد مخدر. به عبارت دیگر فروش مواد مخدر و فروش انسانها در راستای استحکام پایههای سلطه و سرکوب آزادیها صورت میگیرد، و نه تنها هیچ تضادی با حاکمیت استعماری ندارد، که لازمه آن نیز هست. توسعة سریع این «فعالیتها»، پس از استقرار حکومت اسلامی نیز به دلیل هماهنگی و همسوئی فعالیت باندهای مافیائی با سیاستهای استعماری در ایران است. قوة قضائیة ایران با این گروهها هیچ کاری ندارد. رئیس دیوانعالی حکومت اسلامی ایران خود جیرهخوار همین گروههاست. و در همین راستا است که «مجازاتها» شامل حال افرادی میشود که تحت کنترل باندهای حکومتی نیستند. مانند همان زنانی که در مشهد و کرمان به قتل رسیدند.
در این راستا لازم است کسانی که مدعی دفاع از حقوق زنان ایرانی شدهاند، با زدن مهر روسپیگری بر هر نوع ارتباط آزاد جنسی خود را مضحکه نفرمایند! همة کسانی که آزادانه تن خود را وسیله کسب در آمد قرار میدهند، نیاز مالی ندارند! اگر چنین بود همة فقرا به تن فروشی میپرداختند. همة زنانی که خارج از چارچوب متعارف سنتی، رابطة جنسی دارند نیز روسپی نیستند، و افرادی که وادار به تن فروشی شدهاند را شاید بهتر است «برده» بنامیم. چرا که برده کسی است که مالک جسم و جان خود نیست. خواهیم دید که در این راستا، حکومت اسلامی ملت ایران را به بردگی کشانده. و این بردگی چنان به مذاق استعمار خوش آمده که امثال یوشکا فیشر در شورای روابط خارجی آمریکا آشکارا جنایتکاری چون اکبرهاشمی را «ملیگرا» لقب میدهد!
«فيشر گفت: اگر به ايران امروز نگاه كنيد دو جبهه را ميبينيد كه يكي موضع منطقي مليگرايانه است و[...] با روساي جمهوري سابق ايران يعني رفسنجاني و خاتمي آغاز شد»
البته این گزافهگوئیها با در نظر گرفتن سوابق درخشان یوشکا فیشر، به عنوان عامل نفوذی در گروههای چپ در سالهای 1960، زیاد تعجبآور نیست . فیشر، رهبر سابق سبزهای آلمان، مستقیماً از جانب محافل افراطی ایالات متحد، یعنی «ملی ـ مذهبیها» دستور میگیرد. و کنفرانس مفتضح برلین نیز به ابتکار هم ایشان تشکیل شد. دلیل تبلیغات محافل غربی به ویژه دارودستة جیمیکارتر برای پاسدار اکبرگنجی را نیز در همین راستا میتوان ارزیابی کرد. جیمیکارتر که به پاس جنایاتش در آمریکای مرکزی و خاورمیانه نوبل صلح را نیز دریافت کرده، مانند کلیة عمال محافل استعماری در غرب، همچنان چشم امید به اسلام و مسلمین دوخته. و به همین دلیل باز هم پرچم دفاع از حقوق بشر در ایران برافراشته. و هیچیک از رسانههای «مستقل» خارجنشین، به نقش جیمیکارتر و دارودستهاش در فجایع ایران و افغانستان اشارهای نمیکند! بهتر است فعله استعمار در داخل و خارج بدانند که حمایت جیمیکارتر، جوایز محافل رنگ و وارنگ استعمار و گزافهگوئیهای امثال فیشر جز تحقیر و نفرت هیچ دستاوردی برایشان نخواهد داشت. 28 سال پیش در ایران، استعمار شعار «جمهوری اسلامی» را باب کرد و آن روز که «مصطفی رحیمی» از تضاد «جمهور» و «دین» نوشت، صدایش در هیاهوی تبلیغات استعمار گم شد. تبلیغاتی که در آستانة فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به همت روشنفکران غرب، و هیاهوی رسانهای امروز جهانی شده! فاشیستها به دو گروه کاذب هوادار «گفتگوی تمدنها» و مدافع «جنگ تمدنها» تقسیم شدهاند.
حدود یک دهه پس از استقرار حاکمیت متحجر ایران، «روژه گارودی»، کتاب «گفتگوی تمدنها » را منتشر کرد. در این کتاب به شیوهای بسیار ظریف و حتی زیرکانه، تحجر «دین» بجای «تمدن» نشانده شده. کتاب «جنگ تمدنها» در پی کتاب روژهگارودی منتشر شد. و در این کتاب نیز تحجر «دین» به شیوهای نه چندان زیرکانه، جانشین «تمدن» شده بود. در واقع، «روژهگارودی» و «هانتینگتون»، هر دو گفتگو و برخورد «ادیان» را گفتگو و برخورد «تمدنها» نامیدهاند . حال آنکه «دین» به هیچ عنوان در ترادف با «تمدن» نمیتواند باشد؛ دین قسمتی از تمدن است. «تمدن»، به عنوان یک مجموعه، «دین» را نیز شامل میشود، حال آنکه «دین» به عنوان «جزء» هرگز نمیتواند در برگیرنده «کل» باشد. این یک اصل مسلم است. «دین» یکی از «اجزاء» تشکیل دهندة تمدن است، نه «کل» آن. جایگزین کردن «کل» با «جزء»، یکی از شیوههای شناخته شدة فاشیسم است. و در این دو دهه، رسانهها با تبلیغات وسیع در سطح جهان، «ادیان» را بجای «تمدنها» نشاندهاند. هیچیک از رسانههای «مستقل» و هیچیک از «روشنفکران» خارج نشین به این مهم اشارهای نمیکند! کلام فاشیستها بر تمام رسانههای فارسی زبان در داخل و خارج از مرزها مسلط شده، و نخبگان ایرانی «طوطیوار» به تکرار شعار فاشیستی «جنگ و یا گفتگوی تمدنها» مشغول شدهاند! روشنفکران و رسانههای غرب نیز به دلیل حفظ منافع اربابان خود کوچکترین اشارهای به این جایگزینیها نداشتهاند. اینجاست که واقعیتی تلخ آشکار میشود. واقعیتی که برتری بردگان بر روشنفکران را به ثبوت میرساند. گفتیم که بنا بر تعریف «برده» کسی است که مالک جسم و جان خود نیست. در کمال تأسف امروز شاهدیم که شرایط «روشنفکر» به مراتب از برده تأسفبارتر شده. «برده» اگر چه بر جسم و جان خود اختیاری ندارد، ذهن و روحش را نمیتوان به بردگی کشاند. ولی ذهن گروه «روشنفکر» را چه آسان میتوان در اختیار گرفت!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت