گل و عقرب کور!
...
در وبلاگ دیروز نوشتم که حجتالاسلام محمد خاتمی با «فرانکفورتر آلگماینه» مصاحبه کرده، ولی به دلیل رعایت اصل «گام به گام» ناچار شدم از کم اهمیتتر یعنی «حقیقتجو» آغاز کنم، و حجتالاسلام را برای امشب نگاه دارم. امشب، شب جمعه است، و اهمیت شب جمعه از آنجاست مجلة فکاهی توفیق میگفت: «همشهری، شب جمعه دو چیز یادت نره، دوم روزنامه توفیق!» اکنون که دیگر توفیقی نیست، شب جمعهها بجای فکاهی و طنز توفیق، سخنرانیهای مضحک دستاربندان را میخوانیم. از قدیم گفتهاند بجای «گل نشیند عقرب کور»! و ما هم بجای مطالعة توفیق، ناچاریم در مورد عقرب کور بنویسیم! بله، «عقرب کور» که همان حجتالاسلام محمد خاتمی «رئیس موسسة بینالمللی گفتگوی تمدنها» باشد، در مصاحبة نغز، غنی و شیوای خود با همان نشریة آلمانی که نامش یک پاراگراف جا میگیرد، «با رد هرگونه ارتباط میان اسلام و افراطگرائی» فرمودهاند:
«متاسفانه نازيسم و فاشيزم در دنياي مدرن پديد آمدند نه در اسلام.»
محمد خاتمی، مانند همه فاشیستهای جهان سعی بر مرتبط کردن مدرنیسم با نازیسم و فاشیسم دارد، تا ازین طریق بتواند ارتباط مذهب و به ویژه مسیحیت را با فاشیسم پنهان نگاه دارد. در وبلاگهای قبلی، بارها و بارها نوشتهام که فاشیستها در دو مرحله از سفسطه و مغلطه، سعی بر پنهان نگاه داشتن ماهیت یکسان مذهب و فاشیسم دارند. ابتدا ارتباط تنگاتنگ فاشیسم را با مذهب انکار میکنند، سپس فاشیسم را محکوم میکنند، و در آخر آنرا به نیچه، فیلسوف مدرنیته نسبت میدهند. و از این طریق مدرنیته به فاشیسم مرتبط میشود!
دلیل اصلی این شیوة برخورد، تضاد مدرنیته و مذهب است. چرا که مدرنیته، با نفی اسطورة آفرینش نوید پایان تقدیس و تقدس را داده، و انسان را نه به عنوان «بندة خدا»، که به عنوان موجودیتی فیزیکی و آزاد به رسمیت میشناسد. و در این چارچوب، حقوق انسانها نه براساس دستورات الهی که بر اساس حقوق مدنی تدوین میشود. اعلامیة جهانی حقوق بشر نیز ریشه در همین نگرش دارد. انسان، صرفاً به دلیل موجودیت خود، و خارج از هر گونه تعلقات مذهبی و نژادی از حقوقی جهانشمول برخوردار میشود. تضاد فاشیستها با اعلامیة جهانی حقوق بشر از همینجا آغاز میشود. فاشیسم، مانند ادیان ابراهیمی، انسان را صغیر به شمار میآورد، و جامعه را همچون «امت» نیازمند رهبر و پیشوا میداند. برای روشن شدن ریشة فاشیسم در ایران بهترین راه ممکن مراجعه به سخنان فردید، در باب حقوق بشر است. فردید، پیش از 22 بهمن، در دانشگاههای کشور ایران ظاهراً فلسفه تدریس میکرد، ولی در واقع به تبلیغ فاشیسم مشغول بود، فردید در مورد آزادی انسان میگوید:
«ما ميخواهيم نفي كنيم آزادي و برابري و برادري اعلاميه جهاني حقوق بشر را. [...].اعلاميه جهاني حقوق بشر[...] تمامش نفس اماره است [...] همين اعلامية جهاني حقوق بشر را مطلق ميكند در افسار گسيختگي.»
این سخنانی است که در کنار پریشانگوئیهای شریعتی و مطهری به دانشجویان فلسفه در ایران تدریس میشد و امروز نیز همین تبلیغات بر جامعه ایران سایه افکنده. بر اساس تبلیغات فاشیسم نوین، که اینبار در گفتار فریبکارانة سروش، جهانبگلو و شرکایشان منعکس میشود، انسان میباید به دنبال «حقیقت» برود. اصل بر «باورها» است و زمان، زمانة «معنویت و امر قدسی» است! آنچه در تفکر ایرانی همواره غریب مینماید، همان «انسان» است، پیکر انسان همیشه درهم شکسته از تحقیر است؛ از ضربات شلاق، از توحش قصاص و سنگسار. اینگونه است که پیکر انسان نفی میشود. گوئی خدای نامرئی ابراهیم، که خود هرگز قادر به جسمیت یافتن نیست، چون وجود ندارد، بر پیکر انسانها حسد میورزد، بر شادی انسانها خشم میگیرد، و بر لذت انسانهای زمینی غبطه میخورد. چرا که خدای ابراهیم قادر نیست زیبائیهای زندگی زمینی را ببیند، دوست داشته باشد و عشق بورزد. خدای ابراهیم با هر آنچه رنگ زندگی دارد، گوئی بیگانه است. چرا که همانند خداوند فلسفة کلاسیک، همانگونه که نیچه میگوید، «مرده» است. حال باید دید هنگامی که محمد خاتمی میگوید:
«اگر خشونت به نام دين باشد، دو جنايت صورت ميگيرد، يكي خود خشونت [...] و ديگر اينكه به نام ديني كه ضد خشونت [...] و طرفدار محبت، رحمت و صلح است اين خشونت صورت ميگيرد[...] ما خشونت را به هر صورت محكوم ميكنيم به خصوص اگر به نام دين[...]باشد»
بر اساس کدام منطق، چنین گستاخانه واقعیتهای حکومت اسلامی انکار میشود؟ مگر «احکام اسلامی» عین خشونت نیست؟ قصاص و سنگسار محبت و صلح است؟ قطع عضو، ضدیت با خشونت است؟ به زعم محمد خاتمی مسلماً باید چنین باشد، چون از انتساب خشونت به اسلام بسیار هم متعجب شده آن را «ذهنیت» لقب میدهد، و بلافاصله به شیوة مرسوم، پرشی هم از زمان حال به گذشته فرموده، خشونتهای دینی اروپائیها را مطرح میکند، میافزاید:
«من تعجب ميكنم كه چگونه اين ذهنيت وجود دارد كه خشونت گراياني منتسب به اسلام هستند در حالي كه هنوز اروپا درگير مسائل مذهبي و خشونت هايي است كه ناشي از اختلافات ديني و نيز خشونت هايي كه به نام دين در اروپا صورت گرفته و[...] خشونت هايي كه به نام دين از سوي اروپاييان عليه كشورهاي اسلامي و كشورهاي غير اروپايي صورت گرفته بسيار وحشتناك است»
خاتمی پس از محکوم کردن خشونتهای دینی اروپائیان بلافاصله آنرا انکار کرده میگوید، بهتر است این خشونتها را به ادیان نسبت ندهیم! البته حجتالاسلام حق دارند، چون ایشان هم فلسفه خواندهاند، البته از همان فلسفههای ساخته و پرداخته فردید! بنابراین خشونت را به ادیان نمیتوان نسبت داد، به ویژه به ادیان ابراهیمی، که خود مظاهر توحشاند، این انسانها هستند که چهرة پر مهر و محبت ادیان را به خشونت آلودهاند! باید نگاهی به تورات، انجیل و قرآن بیندازیم، تا معنای واقعی مهر و محبت را درک کنیم! و در ضمن به یاد داشته باشیم که خاتمی میگوید، عزیزان گذشتهها گذشته، وقت اتحاد ادیان است، البته بر ضدانسان! وی با زبان بیزبانی میگوید، ما توحش مسیحیت را نادیده میگیریم، شما هم توحش اسلام را به حساب اسلام نگذارید! به عبارت دیگر ما گذشته مسیحیت را فراموش میکنیم شما هم توحش کنونی اسلام را نادیده بگیرید.
«ولي نه اين خشونتها را به حساب دين بگذاريم و نه خشونتهايي كه احيانا در ميان مسلمانان به نام اسلام صورت ميگيرد[...] اگر [...] سخت گيريها و مشكلاتي كه به نام مسيحيت در قرون وسطي شده و در تاريخ از نظر خشونت و سختي كم نظير است به حساب مسيحيت بگذاريم [...] ولي ما دامن مسيحيت را از چنين مسائلي پاك ميدانيم و درمقابل هم اين انتظار را داريم كه [...] رفتار نادرستي كه به نام اسلام ميشود آن را به حساب اسلام نگذاريم»
البته نمیدانم خاتمی چرا چنین درخواستی دارد؟ چون در واقع، غربیها دهههاست که نه تنها چشم بر توحش اسلام بستهاند، که آنرا تشویق هم میکنند. مگر حکومت اسلامی در ایران، یا طالبان در افغانستان به همت هماینان مستقر نشد؟ چرا حجتالاسلام «گفتگوی تمدنها» نگران است؟ اگر گاهگاه رسانههای غرب پیرامون توحش اسلام و مسلمین هیاهو بپا میکنند، برای اعمال فشار بر ملتهائی است که تحت حاکمیت نظامهای «توحش ـ تحجر» قرار دارند. مگر همین مورد را در 27 سال اخیر در ایران شاهد نبودهایم؟ جنگ، تحریم اقتصادی، مضحکة هستهای و تهدید نظامی، همه و همه امدادهای غیبی بود که پایههای نظام الهی مستحکم شود! خاتمی چرا به جای تشکر، شکوه میکند؟ این جماعت دستاربند اصولاً نمک نشناساند! و به همین دلیل خاتمی ناچار به پرشی تاریخی شده تا به خوانندگان «فرانکفورترآلگماینه» یادآور شود، که قضاوت پروتستانها در مورد کلیسای کاتولیک، از قضاوت پاپ نسبت به مسلمانان بسیار بدتر است!
«مطمئنا قضاوتي كه مثلا پروتستانها نسبت به رفتاركليساي كاتوليك و به خصوص در قرون وسطي دارند شايد بسيار بدتر از قضاوتي باشد كه اقاي پاپ نسبت به بعضي از مسلمانان داشتند.»
و البته جناب محمد خاتمی کوچکترین اشارهای به دادگاههای تفتیش عقاید نکرده، چرا که این دادگاهها جهت هدایت «اومانیستها» به «راه راست» بر پا شده بودند! و به همین دلیل بود که «جوردانو برونوها» میبایست طعمة شعلههای آتش میشدند! بله به زعم خاتمی، دادگاههای تفتیش عقاید، نه امروز و نه در گذشته توحش به حساب نمیآیند! چرا که اینگونه خشونتها لازمه «فرهنگ اسلامی» است! آقای خاتمی در ضمن فرمودهاند:
«یهود ستیزی زاده دنیای مدرن است!»
یادآورشویم که در قرن دوازدهم، آنهنگام که دنیا چندان مدرن هم نبود، یهودیان را از انگلستان اخراج کردند! و اگر محمد خاتمی به این امر اشاره نمیکند، به این دلیل است که «یهود ستیزی» را فقط آنگونه که غربیها «رسماً» تبلیغ و تعریف کردهاند، باید به «رسمیت» بشناسد! در غیر اینصورت، حجتالاسلام «گفتگوی تمدنها» میبایست این مطلب را بداند که یهودستیزی از ارکان کاتولیسیسم است، چرا که به زعم آخوندهای کاتولیک، یک یهودی باعث قتل عیسی شده! و عیسی همانطور که باید «باور» داشته باشیم، از قوم یهود هم نبوده! مریم و یوسف نجار هم از اقوام سامی نبودهاند! حتماً نژادشان آریائی بوده! و وقتی کسی مادرش از نژاد آریائی باشد، پدرش هم از نژاد آسمانی، و یک یهودی باعث مرگش شود، مسلم است که پیروانش باید «یهودستیز» بشوند! بله در مذاهب از این مهملات زیاد وجود دارد، جای هیچگونه نگرانی نیست!
در حوزههای علمیه هم «یهودستیزی» تدریس و تبلیغ میشود، چون طبق داستانهای «شنگول و منگول»، یهودیان، پیامبراسلام را خیلی اذیت میکردهاند! البته خوشبختانه، پیامبر اسلام و مسلمین مثل مسیح دست و پا چلفتی و مظلوم نبود! مال و اموال همة یهودیان ثروتمند را گرفت و با رعایت «عدالت» به آنان گفت میتوانند جانشان را بردارند و بروند! و بر خلاف اظهارات کنیزکان اعزامی، از قبیل «حقیقتجو»، آن «شهروندان» یهودی هم نتوانستند بر علیة «امام عدالت» به دادگاه شکایت برند، چرا که آه در بساط نداشته و نمیتوانستند حق الوکاله وکلایشان را بپردازند! اگر نه حتماً دادگاه «آزادانه» حق را به شهروندان یهودی میداد و پدر «امام عدالت» که هیچ، پدر «پیامبر عدالت» را هم در میآورد! بله، «گر حکم شود که یهودستیز گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند!» و گر حکم شود دروغگو گیرند، خاتمی را حتماً خواهند گرفت چرا که میگوید:
«يهوديت و اسلام كه قرنها در كنار هم زندگي ميكردند و دشمني بين آنها نبود!»
دشمنی میان یهودیت و اسلام به همان داستانهای شنگول و منگول مسلمانان باز میگردد. ولی یهودیان بسیاری دوستانه با مسلمانان زندگی کرده و میکنند چون با یهودیت و اسلام وداع کردهاند! البته حجتالاسلام خاتمی مانند دیگر فرهیختگان نظامهای فاشیستی بیبار و اندکمایه است، اگر نه این چنین باعث آبروریزی اسلام و مسلمین نمیشد! همانطور که مشاور فرهنگیش، محمد ابطحی مدعی شده بود، آتش سوزی «شب کریستال» در آلمان، کار کمونیستها بوده! بله، آن رئیس جمهور، همین مشاور فرهنگی را هم لازم دارد! نخبگان فاشیسم همواره از میان بیبارترینها برگزیده میشوند! خاتمی هنوز نمیداند که شخص پاپ به زعم کاتولیکها «معصوم» است و نمیتواند «خطاکار» باشد! و بنا بر همین اصل، پاپ هرگز نمیتواند، به خطای خود اعتراف کند! و یا از عمل خود عذرخواهی کند! به دلیل ندانستن همین نکته، حجتالاسلام خاتمی میفرمایند:
« من تعجب ميكنم از انسان با تجربه و با شخصيتي مثل آقاي پاپ كه دچار چنين اشتباه بزرگي شدهاند. بسيار مناسب بود كه جناب پاپ عذرخواهي بكنند نه فقط اظهار تاسف!»
ولی خاتمی با این حرفها کاری ندارد، نه تنها با صحبتهای بیربط، عدم آگاهی خود را از کاتولیسیسم آشکار میکند، که عدم شناخت خود ازاسلام را نیز نمایان کرده! خاتمی یک دین اسلام جدید کشف میکند، که هیچ ارتباطی با اسلام و تاریخ اسلام ندارد! دینی است که به عقل و خرد انسانی تأکید دارد! دینی است که دعوت به صلح و آرامش میکند! اسلامی است که بر خلاف دین واقعی اسلام، حق حاکمیت انسان بر سر نوشت خویش را نیز پذیرفته!
«خاتمي مطالب پاپ را نادرست دانست و گفت: اسلام قطعاً بيش از مسيحيت به عقل و خرد انساني تكيه و تاكيد كرده و نيز ديني است كه دعوت به همزيستي، صلح و آرامش كرده و حق حاكميت انسان بر سرنوشتش را پذيرفته است.»
این اسلام را خاتمی مسلماً همانجائی پیدا کرده که دیروز «حقیقتجو» امام عدالتش را یافته بود! یعنی حوالی آبدارخانه «امآیتی» در ماساچوست! گویا در آن حوالی همه چیز یافت میشود، اسلام، امام، عدالت، جهالت، بلاغت! و «دکتر» فاطمه حقیقتجو حتی مصراعی از بلاغت دیوان شمس را هم در همان حوالی یافته:
«این جمله امام این شعر را در خاطرم زنده میکند که میگوید: آن که یافت می نشود دارم آرزو»
از نثر شیوای فاطمه حقیقتجو چشم میپوشیم، لگد زدناش به دیوان شمس را چگونه باید تعبیر کرد؟ منظور کنیز اعزامی خاتمی به ینگهدنیا این مصراع بوده: «گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست.» یعنی همان اسلام مکشوفه حجتالاسلام خاتمی! ایشان در مورد دموکراسی هم فراوان فرمودهاند ! ولی بهتر است بحث دموکراسی محمد خاتمی را به بعد موکول کرده، همگی همصدا با مولوی بخوانیم:
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست! کلیات دیوان شمس تبریزی، ص. 203
ساعت بیست و دو و هفت دقیقه، روز25 مهر ماه 85
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت