دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

توپ صادق و مرواری هدایت!
...
فکر کردم پیش از آنکه امثال «پارسی‌پورها» باز سوراخ دعا گم کنند و پای برهنه به درون طنز صادق هدایت دویده، «نقد و بررسی» تحویل دهند، چند سطر از «توپ مرواری» را بررسی کنم. با قبول این فرض که انجام اینکار، با در نظر گرفتن غنای طنز هدایت، در یک وبلاگ، به صورتی شایسته غیرممکن می‌نماید. با این وجود، سعی می‌کنم «فن» طنز هدایت را با استفاده از تئوری میکائیل باکتین، تا آنجا که امکان دارد توضیح دهم.

میکائیل باکتین در اثر جاودان خود، «زیبائی‌شناسی و تئوری رمان» می‌گوید، طنز در کلام، فاصله میان تقدس آسمانی و جسمیت زمینی را به طرق مختلف از میان بر می‌دارد. به عنوان مثال، طنز با در هم آمیختن کلام عالمانه و عامیانه، با نسبت دادن کلام عالمانه به عوام، با درهم شکستن مرزهای تحمیلی کلام مذهب، با شرح اعمال جنسی و نامبردن از آلت تناسلی، با دریدن پردة ادب متعارف و گاه توسل به هتاکی، فحاشی و هرزه‌درائی و... این فاصله را خرد می‌کند. طنز به همچنین قادر است مرزهای زمان و مکان را نیز در هم شکسته، چندین برهة تاریخی را در یک زمان مطرح کند، یا چندین مکان جغرافیائی را به یک مکان واحد انتقال داده، کلام چندین گروه اجتماعی متفاوت را در هم بیامیزد. روش در هم آمیختن زمان، مکان و پرسوناژها را باکتین «تلسکوپاژ» نامیده است.

حال، جهت مشاهده گوشه‌ای از پدیدة «تلسکوپاژ» در متن صادق هدایت بازگردیم به اصل متن. ولی ابتدا یادآور شویم که در تمامی متون ادبی، «نویسنده»، با «راوی» متفاوت است؛ صادق هدایت، نویسندة توپ مرواری، «راوی» حکایت نیست. از سوی دیگر، از طریق بررسی یک متن ادبی، نمی‌توان نویسنده را محاکمه و محکوم کرد. نویسنده، کلام «راوی» یا گویندة داستان را به روی کاغذ می‌آورد.

در صفحة 14 کتاب توپ‌مرواری، «راوی»، با استفاده از کلام پرسوناژ تخیلی‌ای به نام «دوس مردالینوس»، پادشاه آندلس، که تصمیم به اخراج اشغال‌گران عرب از سرزمین نیاکانش گرفته، رضامیرپنج، غرب‌زده‌ها، روحانیت شیعه، ادیان ابراهیمی و به ویژة اسلام را به باد سخره می‌گیرد. و در انتهای حکایت، کلام «یهودستیزان» اروپائی را با متن قرآن در هم آمیخته ادعا می‌کند که سقوط تمدن رم و ایران باستان توطئة یهودیان بوده! در این مرحله، یعنی در هم‌آمیختن کلام نفرت‌انگیز فاشیست‌های معاصر با کلام‌مقدس گذشته‌ها، شاهد اوج «تلسکوپاژ» در متن هدایت هستیم. ولی این پدیده را حتی در نام پرسوناژ، یعنی‌«دوس مردالینوس» نیز مشاهده خواهیم کرد.

نام «پرسوناژ»، خود نموداری است از چندین لایه «درهم‌آمیختگی» در زبان‌های فرانسه و اسپانیائی، و درهم‌آمیختگی مفاهیم متضاد در این دو زبان. واژة «دوس» در زبان اسپانیائی، به معنای رقم 2 است که خود «منفرد» بودن این پرسوناژ را «نفی» می‌کند! «مردالینوس» مجموعه‌ای است از واژة فرانسة «مرد» به معنای مدفوع، و «آلینوس» نام مذکر جمع و تحریف شدة «آلینیوس» از زبان اسپانیول، به معنای آراسته، نظیف و منظم. به این ترتیب، در زبان فارسی، نام پرسوناژ ما «دو مدفوع نظیف و آراسته» است! و در نتیجه طنز ناشی از «درهم آمیختگی» را، حتی در نام «پرسوناژ» می‌توان مشاهده کرد. کلام پرسوناژ نیز به طریق اولی از چندین و چند لایه «درهم‌آمیختگی» برخوردار است. کلام ادیبانه، عامیانه، جاهلانه، هرزه، روحانی، فلسفی، ضدایرانی، ضد عرب، روانکاو، مورخ و ...

به عنوان مثال در جملات زیر می‌خوانیم:

«می‌خواستند بدین وسیله ثقل آن ملحدان از خدا بیخبر را صاف کنند، تا نورافکن ایمان از وجناتشان درخشیدن بگیرد، و کفرستان دلشان به پاکستان مبدل شود. اما حال چطور شد که پادشاه پیدا کردند راستش این است که این را دیگر خودمان هم نمی‌دانیم. باری این حیوان ناطق، که شقی و زندیق، و درونش تاریکتر از حجرالاسود بود از قضا یکروز دیگ خشم همایونش [...]»

«ملحد از خدا بیخبر، زندیق، شقی»، مجموعه‌ای است متعلق به کلام روحانیت، «حیوان ناطق» متعلق به کلام فلسفة ارسطوئی است و «کفرستان و پاکستان» متعلق به زمینة تاریخی تجزیة هند و تشکیل کشور پاکستان می‌شود، که با کلام کلاه مخملی‌ها: «ثقل را صاف کنند [...] تا نور افکن ایمان [...] این را دیگر خودمان هم نمی دانیم [...]» در هم آمیخته شده.

در جای دیگر، «راوی» که قصد دارد واقعه‌ای تاریخی را بیان کند، تاریخ رخداد را به حدس و گمان برگزار کرده، می‌گوید: «کم و بیش در حدود ... »، و چنین مجموعه‌‌ای فضای طنز را به وجود می‌آورد. حال، با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، بهتر است به مطالعة چند صفحه از «توپ مرواری»، بپردازیم و از اعجاز طنز هدایت مشعوف شویم. می‌گویم «اعجاز» به این دلیل که هدایت برای نوشتن چنین متنی، می‌بایست بر گویش تمامی طبقات اجتماعی زمان خود تسلط می‌داشت. البته بررسی بالا صرفاً برای آشنائی با قرائت متن هدایت ارائه شد؛ بررسی زوایای مختلف این متن در هیچ وبلاگی امکانپذیر نیست.

«کم و بیش در حدود هزار و پانصد میلادی پادشاه آندلس مردی بود به نام «دوس مردالینوس» که بسیار مستفرنگ و متجدد و حسابی مستبد بود. اما دیکتاتور نبود، ولیکن نسبت به اعراب صدر اسلام و حتی نسبت به عرب عرابه و مستعربه کینه شتری می‌ورزید لابد خودتان بهتر می‌دانید که در آن زمان مملکت آندلس زیر مهمیز بربرها و اعراب مغربی بود که با خلوص نیت و صدق عقیدت از کفار عیسوی «ساو» و « باج» و «خراج» و «جزیه» بسیار می‌گرفتند و می‌خواستند بدین وسیله ثقل آن ملحدان از خدا بیخبر را صاف کنند، تا نورافکن ایمان از وجناتشان درخشیدن بگیرد، و کفرستان دلشان به پاکستان مبدل شود. اما حال چطور شد که پادشاه پیدا کردند راستش این است که این را دیگر خودمان هم نمی‌دانیم. باری این حیوان ناطق، که شقی و زندیق، و درونش تاریکتر از حجرالاسود بود، از قضا یکروز دیگ خشم همایونش بجوش اندر آمد و بخیالش رسید که اعراب دوره جاهلیت و اعراب بادیه نشین را از سرزمین نیاکانش بتاراند. اگر چه این پادشاه مثل سایر سلاطین بیسواد و پر مدعا بود، و اصلا لاتینی که زبان نامادریش بود نمی‌دانست، اما برای اظهار فضل، در آخر هر نطقش این کلمه قصیره «کاتن» سردار رومی را تکرار می‌کرد «کارتاگو دلنا». اما عرب‌ها کجا و کارتاژی‌ها کجا، این دیگر به عقل ناقصش نمی‌رسید. ظاهراً انگیزه «دوس‌مردالینوس»، احساسات تند و تیز میهن پرستانه‌اش بود. ولیکن ما پس از مطالعات بسیار به این نتیجه رسیدیم که علت‌العلل این هرزه دهانی این بوده است که، در اثر قانون ختنه اجباری، زیاد تر از حد معمول از پوست آلت رجولیت او بریده بودند و از این جهت مبتلا به عقده کم مایگی (کمپلکس دنفریوریته) و جنون عظمت (مگالو‌مانی) یا خودمانی تر بگوئیم، به ناخوشی گنده‌گوزی شده بود. بعضی می‌گویند این شخص سگباز بود، و به خونخواهی سگش «فندق» علم طغیان و رایت عصیان بر ضد اعراب بر افراشته بود. توضیح آنکه یکی از سران سپاه عرب معروف به «ابن قطیفه»، که متخصص به راه انداختن آسیاها با خون کفار بود، مهمان خلیفه در قرطبه می‌شود و فندق سگ سوگلی «دوس مردالینوس» مچ پای او را گاز می‌گیرد. و در نتیجه جا در جا مشمول قانون اعدام با شکنجه می‌گردد. به روایت دیگر، چون این شخص ذوق میگساری و تماشای پیس «کارمن» و «باربیه دو سویل» (دلاک سبیل تراش) و مجسمه‌سازی و استنجای با کاغذ داشت و اسلام دست و پایش را توی پوست گردو گذاشته بود، و بر عکس از تعدد زوجات و صیغه و روضه خوانی و مرثیه و مداحی و تعزیه و نوحه خوانی و تکدی و تسلیم و رضا و روزه و زوزه و مرده پرستی و تقیه و محلل و غسل میت در آب‌روان و استحباب «تحت الحنک» شکار بود، با خودش گفت، راستش این عرب‌های سوسمار خور، بددک و پوز بوگندو، دیگر شورش را در آورده‌اند. تا حالا هر غلطی می‌کردند، دندان روی جیگر می‌گذاشتم. من حاضر نبودم تمام دستگاه بخور و بچاپ خلافت را با یک موی زهار فندق تاخت بزنم، اما حالا که سگ نازنینم را به‌ جرم اینکه پروپاچه این مردکه جلاد را گرفته کشتند، پدری ازشان در بیاورم، که توی داستان‌ها بنویسند. از این ببعد آندلس مال آندلسی‌هاست. مگر پیغمبرشان رسول اکرم قبل از تحریف قرآن به دست عثمان رضی‌الله‌عنه، به موجب آیة شریفه نفرموده «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»، پس پیغمبر ما باید کتابش به زبان آندلسی باشد. میان خودمان بماند، مگر برای ما چه آوردند. مذهب آنها سیکیم خیاردی است. معجون دل بهمزنی از آرا و عقاید متضادی است که از مذاهب و ادیان و خرافات سلف، هول‌هولکی و هضم نکرده، استراق و بی‌تناسب بهم در آمیخته شده است. و دشمن ذوقیات حقیقی آدمی و احکام آن مخالف با هرگونه ترقی و تعالی اقوام ملل است. و به ضرب شمشیر به مردم زور چپان کرده‌اند. یعنی شمشیر بران و کاسه گدائی است. یا خراج و جزیه به بیت‌المال مسلمین بپردازید یا سرتان را می‌بریم. هرچه جواهر داشتیم چاپیدند، آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند. هر جا رفتند همین کار را کردند. ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده بگور بکنیم، چندین ملکه از جمله «ایزابل دخت» در آندلس پادشاهی کرده‌اند. ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمی‌دانستیم. همه این‌ها را از ما گرفتند و بجایش فقر و پریشانی مرده پرستی و گریه و گدائی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشویی و خلا رفتن برایمان آوردند. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بی‌ذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است؟ چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه‌اش سر و کار دارند. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده‌ها باید تمام عمر بسرشان لجن بمالند و گریه و زاری بکنند. در کلیسای ما بوی خوش عطر و عبیر پراکنده‌است و نغمه ساز و آواز به گوش میرسد، در مسجد مسلمانان، اولین برخورد با بوی گند خلاست، که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است، تا با اصول این مذهب خو بگیرند. بعد حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می‌شویند و به آهنگ نعره موذن، روی زیلوی خاک آلود، دولا و راست می‌شوند و برای خدای خونخوارشان مثل جادوگران ورد و افسون می‌خوانند. جشن نوئل ما با گل و گیاه و عطر و شادی و موزیک برپا می‌شود، عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوارن انجام می‌گیرد. دوره مردانگی و گذشت و هنر نمائی و دلاوری با رستم و هرکول سپری شد، در اسلام باید از روی پهلوانانی مانند زین العابدین بیمار و امام حسین که تکیه به نیزه غریبی می‌کند گرده برداشت. خدای ما مهربان و بخشایشگر است، خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین‌توز است. و همه‌اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را می‌دهد. و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را می‌فرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آن‌ها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند. تازه مسلمان مومن دو آتشه کسی است که به امید لذت‌های موهوم شهوانی و شکم‌پرستی آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را به سر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه‌اش زیر سلطه اموات زندگی می‌کنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت می‌نمایند. کاری که پست‌ترین جانور نمی‌کند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضه قلیله و کثیره و متوسطه بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین‌تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل می‌کرده و نه سر قدم می‌رفته، خدا آخرین فرستاده برگزیده را مأمور اصلاح این امور کرد. تمام فلسفه اسلام روی نجاست بنا شده، اگر پایین تنه را از آن بگیرند، اسلام رویهم می‌غلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیه‌های بی‌معنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند. سر تا سر ممالکی را که فتح کردند مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دوروئی و تقیه و دزدی و چاپلوسی و کون آخوندلیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند. درست است که عرب پست‌تر از این بود که از این فضولی‌ها بکند و این فتنه را جاسوسان یهودی به راه انداختند و با دست خودشان درست کردند برای اینکه تمدن ایران و روم را براندازند و به مقصودشان هم رسیدند.»


توپ مرواری ص. 18ـ14
عکس، برگرفته از سایت

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت