...
عبدالکریم سروش را همه میشناسیم. در وبلاگهایم در مورد شارلاتانیسم سروش و شرکایش بسیار نوشتهام. و قصد تکرار دوبارة ویژگیهای «نخبگان» حکومت اسلامی را ندارم. همگی اینان علاوه بر نفی تداوم تاریخی، ویژگی مشترک دیگری نیز دارند: حذف علمیت از پدیدههای علمی، و اهدای علمیت به باورها و توهمات! به زبان سادهتر، وظیفة «نخبگان» حکومت اسلامی، در تمامی زمینههای علوم انسانی، ایجاد گسست جهت تبلیغ فاشیسم نوین است. فاشیسم نوین عبارت است از نوعی حکومت «تحجر ـ توحش» اسلامی، با ویراستی مدرن! گرم نگاهداشتن تنور فاشیسم نوین، در دو جبهة «مهرورزی ـ خاتمی» سازماندهی شده تا منافع استعمار خدشهدار نشود. هر یک از ایندو جبهه خدم و حشم ویژه خود را داراست. مهرورزی از مصباح، مکارم و ... برخوردار است، و در سوی دیگر جبهة استعمار، خاتمی، از فعالیت سروش، طباطبائی، نیکفر و ... بهرهمند میشود.
اخیراً عبدالکریم سروش، که ساواک جهت تبلیغ برای گسترش محبوبیتش، از سخنرانیهایش ممانعت نیز به عمل میآورد، در منزل عبدالله نوری، یکی از خدمة بارگاه خاتمی سخنرانی کرده، و درهای جدیدی به سوی بهشت فاشیسم گشوده. در این سخنرانی، سروش از پدیدة «شتر گاو پلنگی» به نام «روشنفکری دینی» سخن به میان آورده، و یکی از ویژگیهای «روشنفکر دینی» را چنین توصیف کرده:
«یکی دیگر از درسهائی که روشنفکران دینی به ما آموختند، این است که دیگر نباید برای استخراج مدرنیته سراغ متون دینی برویم.»
عجب، پس در تمامی این مدت «روشنفکر دینی» به کاهدان زده بود! با توجه به این مطلب است که مشاهده میکنیم «روشنفکر دینی» مورد نظر سروش، در حد یک دانشجوی سال اول فلسفه و ادبیات نیز نمیباید با مدرنیته آشنائی داشته باشد! چرا که «مدرنیته» بنا بر تعریف، با متون دینی هیچگونه ارتباطی ندارد! و البته منظور از متون دینی، همان متون ادیان ابراهیمی است. «مدرنیته»، همانطور که قبلاً هم اشاره شده، جنبشی است در تقابل کامل با «نابگرائی» و «وحدت»؛ در تقابل کامل با گسست تحمیلی از سوی کلیسا، که اسطورههای مسیحیت را به عنوان تنها سر چشمة آفرینش به جامعه تحمیل کرده بود. و «مدرنیته»، با مراجعه به ریشههای فرهنگی یونان و رم باستان، «یکتائی و یگانگی» ادیان ابراهیمی را در تمامی زمینهها به تکثر تبدیل میکند. «آفرینش» در جنبش مدرنیته، دیگر به اسطورة آدم و حوا محدود نمیماند. به عبارت دیگر، با مدرنیته، ریشههای فرهنگی تعدد مییابند و اسطورههای ادیان ابراهیمی در کنار دیگر اسطورهها قرار میگیرند. خداوند آسمانی و یکتای ادیان ابراهیمی ناچار به تحمل خداوند زمینی و چهار گانه: آب، آتش، باد، خاک میشود. بله، این مطالب پیشپاافتاده را «روشنفکر دینی» مورد نظر سروش در هزاره سوم میباید کشف کند! وقتی سخن از «فقر فرهنگی» به میان میآوریم منظور چنین سخنرانیهائی است! سخنرانی امثال سروش و شرکایش که خود را «روشنفکر دینی» هم به شمار میآورند!
سروش، کشف کرده که در جامعة ایران «از در و دیوار مدرنیته میبارد!» ـ یادآور شویم که میزان شناخت سروش از «مدرنیته» مسلماً به اندازة شناخت روحالله خمینی از زبان فارسی باید باشد! ـ سروش همچنین میگوید، مشکل جامعة ایران این است که دین «اسطوره زدائی» نشده:
«در جامعه ما مدرنیته از در و دیوار میبارد اما هنوز در معابر به سنتیترین شکل از صبر و قضا و قدر میگویند. [...] روشنفکری دینی باید درک تازه خود را از تاریخ دین، امامت و نبوت بیان کند. مادامی که دین اسطورهزدایی نشده است، مشکل پا بر جاست [...]
البته آنچه در ایران از در و دیوار میبارد ابتذال، نادانی، فقرفرهنگی و گستاخی «خردهنخبگان» است که آقای سروش آنرا با «مدرنیته» اشتباه گرفتهاند! لازم است باز هم تکرار کنیم که «مدرنیته» به هیچ عنوان، «اسطورهزدائی» نکرده، کاملاً بر عکس، به اسطورهها تکثر بخشیده. و اگر برداشت امثال سروش از «مدرنیته»، ترادف آن با «اسطورهزدائی» از دین است، باید در کمال تأسف بگوئیم که چنین برداشتی صرفاً میتواند نشانة نادانی و بیسوادی این «روشنفکر دینی» باشد.
حال، شاید بهتر باشد بجای وارد شدن به بحث نظری، مثالی ساده بزنیم. اگر از دین اسلام «اسطورهزدائی» شود، داستان آفرینش الهی، معجزات پیامبران، وحی الهی و همه ارکان آن نابود خواهد شد. به عنوان مثال، حکایت جبرئیل در غار حرا که به محمد میگوید، «بخوان به نام خداوند ... »، حکایت معراج محمد به آسمان، و تمامی اسطورههای مسیحیت و یهودیت، و هر چه جنبة غیر علمی دارد و در قرآن آمده، از اسلام حذف خواهد شد. در ضمن گسستی نیز در ارتباط دین اسلام با مسیحیت و یهودیت به وجود خواهد آمد. و آنچه باقی میماند، مجموعهای است درهمشکسته که امثال سروش میتوانند با آن «ایدئولوژی اسلام عقلانی» را بر حسب منافع استعمار پایه ریزی کنند. در این راستا، چگونه میتوان اعمال شخصی به نام محمد را توجیه کرد؟
محمد، بدون تقدس اسطورهها، هیچ نیست. با حذف اسطورهها، محمد تبدیل به جنایتکاری مانند خلخالی، گیلانی یا رفسنجانی خواهد شد. با این تفاوت که محمد، از افتخار مزدوری امپریالیسم نیز محروم است. ولی هدف سروش از «اسطورهزدائی» این نیست که محمد و دین اسلام را به زیر سوال برد، به هیچوجه! هدف «روشنفکر دینی» ما، دمیدن روح تازهای در فاشیسم اسلامی است که پس از حدود سه دهه حکومت فرسوده شده. جناب سروش تا آنجا که میسر بوده از عطاری فاشیسم اسلام سنتی تغذیه کردهاند، و اکنون هوس رفتن به سوپر مارکت اسلام بدون اسطوره فرمودهاند! به عبارت دیگر، اگر هنوز استعمار براندازی حاکمیت را سامان نداده، نظریة حاکمیت استعماری آینده، بسته بندی شده و آمادة تحویل است. و همانطور که در مورد «امام» موسی صدر نوشتم، از آنجا که مزدوری استعمار، پیشهایست موروثی، این مهم را، فرزندان سروشها و شریعتیها عهدهدار شدهاند ـ مراجعه کنید به مهملات سارا شریعتی، در مورد «دین خواص و دین عوام!» از قضای روزگار، عبدالکریم سروش هم برایمان «دین خواص» ارائه میدهد. پامنبریهای سروش در این مأموریت جدید، عبارتند از کدیور، سارا شریعتی، جلائی پور و ... همگی مجهز به دیپلم «دکتری»، ویژة «روشنفکران جهان سوماند». نقش اینان در جامعه، به موریانه میماند؛ خرد کردن و جویدن آنچه استعمار هنوز نتوانسته نابود کند: اعتقادات مردم.
این یک واقعیت است که علیرغم فعالیتهای روحانیت خودفروخته و مزدور، اعتقادات دینی مردم هنوز پا برجا مانده. و اینهم یک واقعیت است که استعمار در پی نابودی بنیادهای ملت ایران است. نابودی بنیادهای سنتی سلطنت و مذهب هنگامی آغاز شد، که رضامیرپنج بر تخت شاهی نشست و «دیانت عین سیاست» شد. در واقع از زمانی که بنیاد دین در تقابل با بنیاد سلطنت قرار گرفت و هر دو در دام استعمار گرفتار آمدند.
کودتای رضامیرپنج، زمینداران بزرگ، صاحبان قدرت سنتی را نابود کرد، چرا که مانعی بودند در برابر اعمال «قدرت مرکزی» و دست نشاندة استعماری. و براندازی سال 57، که به نابودی صاحبان قدرت روحانی سنتی انجامید در تداوم همین سیاست استعماری بود. مراجعه کنید به ترور آیت الله صدوقی، اشرفی اصفهانی، دستغیب و ... که به حساب مجاهدین خلق نوشته شد!
امروز در ایران هیچ بنیادی بر جای نمانده، حتی اساسیترین و نخستین بنیاد جامعه، زبان نیز در اثر تهاجم استعمار متزلزل شده. با نگاهی به رسانههای فارسی زبان، و کلام «نخبگان و فرهیختگان» حکومت اسلامی این واقعیت تلخ به صراحت دیده میشود. به این مصائب، فقر فرهنگی را بیافزائید، خواهید دید که همانطور که سروش میگوید، زمینه برای تهاجم نوین تازیان آماده است:
«روشنفکری دینی در این مقطع وظیفه دارد[...] به رفع این زواید و خرافات بپردازد [...] چراکه در حال حاضر و در دولت فعلی یکی از چشمگیرترین حرکات خرافهپروری شکل گرفته است.[...] باید باور کنیم آن دین سهله و سمحهای که بر محمد(ص) نازل شد، هیچکدام از این اضافات را نداشت و نه تنها مانع و سد مسلمانان نبود بلکه باعث چالاکی و چابکی آنان نیز بود و ما امروز باید خود را از این قیود و بندها رها سازیم تا بتوانیم به همان چالاکی و چابکی مسلمانان صدر اسلام، در راه دین حرکتکنیم.»
بله همانطور که ملاحظه میکنید، عبدالکریم سروش و شرکاء، دین اسلام نوینی اختراع کردهاند که «هیچیک از این اضافات» را نداشته! منظور از «اضافات» باورهای عامیانة مردم است، که در همة فرهنگهای جهان وجود دارد، و مشتی عمله و اکرة استعمار هم در موردش تصمیمگیری نمیکنند. مردم در اعتقادات خود آزادند. آنچه در ایران، ایجاد اشکال میکند، باورهای مردم نیست، استعمار است که باورها را به صحنة بهرهوریهای سیاسی کشانده، و در پی تحمیل آن به عموم مردم بر آمده. بر خلاف پریشانگوئیهای سروش، «خرافهپروری در دولت فعلی شکل نگرفته»، خرافهپروری، به همت استعمار، با ورود دین به عرصة سیاست شکل گرفته، یعنی حدود یک سدة پیش. و امروز اگر پرزیدنت مهرورزی، مصباحها و مکارم شیرازیها، بر «هالة نور و فرمان مستند امام زمان» تأکید دارند، دقیقاً جهت فراهم آوردن زمینه مناسب برای نظریة فاشیسم نوین است: یعنی حاکمیت اسلامی، با اسلام بدون خرافه و اسطوره! ولی برخلاف مهملات سروش، دین، بدون اسطورة مقدس و خرافه نمیتواند وجود داشته باشد، اساس دین اسطوره است، و اساس دین اسلام، باور بر وجود خداوند یکتائی است، که علمیت نمیتواند داشته باشد، و نخواهد داشت. دلیل تبلیغات استعماری که از طریق سروش و شرکاء، ملت ایران را هدف قرار داده، این است که استعمار «اسلام را در خطر میبیند»، نه دین اسلام را، که اسلام سیاسی ـ عصای دست خود را. به عبارت دیگر، خطر یک حاکمیت لائیک در ایران، مستقیماً منافع استعمار را تهدید میکند. و به همین دلیل، نخبگانی که حدود سه دهه شریک «حاکمیت جهل و خرافه» بودهاند، به آراستن چهرة کریه «اسلام سیاسی» کمر همت بستهاند، تا شاید از این مفر چند صباحی دیگر بر عمر سیاست استعمار بیفزایند. ولی از آنجا که «نخبگان» حکومتی همگی، از قبیل سروش، به فقر مزمن فرهنگی نیز مبتلایند، بجای برداشتن زیر ابروی عروس اسلامیشان، این عروس صحرای حجاز را کور خواهند کرد.
به عبدالکریم سروش، که مدعی شناخت مثنوی است، توصیه میکنم به داستان آن کنیزک در دفتر پنجم ص. 888 مراجعه کند، چرا که اسطوره و خرافه برای دین اسلام به مثابه همان کدوئی است، که جان کنیزک را حفظ میکرد، و نادیده انگاشتناش خاتون را به کشتن داد.
فعل آتش را نمیدانی تو برد
گرد آتش با چنین دانش مگرد
علم دیگ و آتش ار نبود ترا
از شرر نه دیگ ماند نه ابا
آب حاضر باید و فرهنگ نیز
تا پزد آن دیگ سالم در ازیز
چون ندانی دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت