...
دیروز «عهدنامهای» بر امواج اینترنتی شناور بود تحت عنوان «عهدنامه پالایش طنز ایرانی» که میتوان آنرا گامی به سوی تحکیم پایههای فاشیسم در ایران به شمار آورد. این «عهدنامه» در صدد تحمیل هنجارهائی بر طنز است که در واقع طنز را از محتوی خود تهی کرده، هنجارهای تقدیس و تقدس فاشیسم را بر آن تحمیل میکند. در این «عهدنامه» گروهی سوگند یاد کردهاند که طنزی ارائه دهند که فاقد هرگونه توهین باشد! با مطالعة چنین عجایبی، به یاد بیانات خانم شهرنوش پارسیپور و «حملات» ایشان به طنز «صادق هدایت» افتادم. مراجعه شود به وبلاگ «نقد و سوراخ دعا».
به طنزپردازان جمکران یادآور شویم که «طنز»، در کمال تأسف در «توضیحالمسائل» تعریف نشده، نمیشود و نخواهد شد! «تونی بنت»، در کتاب «مارکسیسم و فرمالیسم»، به نقل از باکتین مینویسد، اصل «رئالیسم گزافه» هم برای وارونه کردن ردهبندیهای مستقر، و هم برای ارائه «پایهای» جهت جایگزین کردن معادشناسی مسیحیت رسمی در برابر بهشت موعود، یک تجلی تشریحی از مدینة فاضلة تودهها را قرار داده بود: جهانی از شکمپرستی و لذات نفسانی که تبلور آن را در اثر «فرانسوا ربله» میتوان مشاهده کرد. جهان ربله از دو طریق تجسم یافته: نخست قالبریزی نوین و جابجائی اشیائی که در فرهنگ رسمی ویژگی عقیدتی دارند، مانند ناقوس کلیسا در یک صومعه، که به آلت تناسلی تشبیه شده. سپس استفاده از «نگار و پیکر» به عنوان ابزاری برای ارائة ایدئولوژی جایگزین.
به گفتة میکائیل باکتین، طنز ابزاری است که از آن جهت تخریب تقدسها استفاده میشود. و از اوائل دورة رنسانس، طنز به عنوان ابزار رسمی ادبیات، به همراه ایدئولوژی حاکم، قسمتی از مجموعه ابزارهای رسمی بود، که از طریق آن، نه تنها ایدئولوژی حاکم و الهی به صورت مضحک تقلید و واژگونه میشد، که به عنوان ایدئولوژی زمینی و فاسد نیز از درون تخریب میشد.
به زبان سادهتر، اشیاء و افراد، با توسل به طنز از جایگاه والای معنوی خود به دنیای خاکی فروافتاده و به زیر گامهای خنده و شادی لگدمال میشدند. و به زبان بسیار سادهتر، تقدس خود را از دست میدادند. فکر میکنم، به اندازة کافی روشن شده باشد، که طنز، در واقع، «تقدس شکن» است. و طنزی که تقدس به رسمیت میشناسد، طنز نیست، توهینی است به طنز. و در ترادف قرار دادن طنز و توهین، تنها نشانة عدم شناخت و بیفرهنگی است.
هرچند در حکومت جمکران، متاسفانه ابتذال و بیفرهنگی تعجبآور نیست، ولی باعث تأسف فراوان است که «نخبگان» سرقبرآقا، کار را به آنجا کشاندهاند که رسماً در پی تحمیل و تبلیغ ابتذال برآیند و رسانههای استعماری نیز نقش آتشبیار معرکة چنین تبلیغاتی را بازی کنند. هیچیک از فرهیختگان خارجنشین، و فرزانگان درونمرزی، به این تبلیغات «مبتذل» اعتراضی نمیکند، مسئله حیاتی نخبگان ایران فعلاً، همانطور که قاضی مرتضوی میخواهد، «همخوابگی»، مداحی فاطمه رجبی، آب گرفتن فرضی تخت جمشید، و خاک گرفتن فرضیتر «نقشجهان» و بحران ساختگی هستهای است! بقیة مسائل ثانویهاند! اگر به «مدافعان» میراث فرهنگی بگوئید که این زمین تختجمشیدهای بسیاری به کام خود فرو برده، ولی شاهنامة فردوسی زنده و جاوید پا بر جا مانده، شاید اهمیتی ندهند. ولی واقعیت این است که هر ایرانی، اگر فرهنگ خود را بشناسد، وارث تاج و تخت جمشید است؛ همانجا که «بناهای آباد گردد خراب»، فرهنگ ایران جاودان است.
باری، امضاء کنندگان «عهدنامة» کذا، نه تنها طنز را نمیشناسند، که تفاوت طنز و توهین را «بیلمیرند»! طنز، بنا برتعریف، هیچ تقدسی نمیشناسد، در واقع طنز، به نوعی، فروپاشاندن و تخریب تقدس از طریق به سخرة گرفتن آن است. به دوستان متعهد و مکتبی، یادآور شویم که ویژگی طنز شکستن مرزهای تقدس است. حال چه شده که گروهی به فکر بر پا کردن برج و باروی تقدس در سراسر جهان افتادهاند، و «یکطرف» کاریکاتور محمد ارائه میدهد، تا طرف دیگر بتواند، با عربدة «توهین به مقدسات»، صحنة سیاسی را در انحصار خود نگاه دارد؟ یک طرف در آلمان به حکومت جمکران فناوری «فیلترینگ» ارائه میدهد، و همزمان نیز از فیلترینگ توسط همین حکومت مضحک گلایهها میشود؟ یک طرف در فرانسه خواهان رعایت حقوق بشر میشود و در ضمن به مدافعان فاشیسم حکومت «جمکران»، جایزه و نشان افتخار میدهد؟
از این گذشته باید از دوستان «متعهد» به طنز پرسید، اگر طنز الهیتها را در هم میشکند، اگر طنز تقدسی برای مقدسات قائل نیست، چگونه است که بعضی نخبگان جمکران، خواستار طنزی شدهاند که در آن نه تنها تقدس الهی به رسمیت شناخته میشود، که تقدسهای نوینی هم بر آن افزوده شده! تقدیس و تقدس همواره ابزار فاشیسم بوده و خواهد بود. بهتر است «طنازان جمکران» بدانند که، طنز نفت نیست که نیاز به «پالایش» داشته باشد. باید برای پالایش ایران از فعلة فاشیسم چاره اندیشی کرد. باید به طنز پردازان جمکران گفت که بهتر است سفرة فاشیسم نوین را برچینند.
رولان بارت، متفکر و نویسنده فرانسوی، در واکنش به نظریه ژانپل سارتر در باب «نویسندة متعهد» میگوید، ادبیات صرفاً ابزاری جهت ایجاد ارتباط اجتماعی نیست. و نویسندة متعهد، «ناقل کلام» است، نه «خالق» آن. در ادامة این استدلال میتوان گفت، «نویسنده متعهد» آزاد نیست، بندة «تعهد» است. حال آنکه «نویسنده»، آزاد از زنجیر اسارت تعهدها «آفریننده» اثر خود خواهد شد. ولی در ایران، نه تنها نویسنده «مکتبی» و «متعهد» شده که حتی طنزنویس هم باید در اسارت مکتب باشد! به این ترتیب که نخبگان جمکران پیش میتازند، روزی خواهد رسید که خنده هم باید از روی «تعهد» باشد! خوانندة طنز، باید در چارچوب مکتب، به اندازة مکتب، لبانش به خنده باز شود و صدای خندهاش نیز از حدود مکتب فراتر نرود. هممیهنان عزیز، اگر تاکنون میتوانستید در خلوت و به دور از چشم گزمههای «فاشیسم» آزادانه بخندید، از امروز باید نقاب فریب را مدام بر چهره داشته باشید، از امروز همه چیز و همه کس، «تقدس» یافته و مجازات خنده بر مقدسات هم حتماً «مرگ» باید باشد! به قول میرزادة عشقی، «به به از این مملکت خر تو خر!»
اين چه بساطی است،
چه گشته مگر؟
مملکت از چيست شده محتضر!
موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گل مانده در
به به از اين مملکت خرتوخر
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت