...
بارها و بارها این سئوال مطرح شده که راوی یک متن، تا چه حد با واقعیت وجودی شخص نویسنده میتواند ارتباط داشته باشد؟ البته، در اینجا منظور از «نویسنده»، خالقی است که یک اثر هنری میآفریند. اندیشمندان بسیاری سعی داشتهاند تا به این پرسش پاسخ دهند. و در میان تمامی پاسخها، آنچه بیشتر قابل قبول مینماید، این است که آفرینندة یک اثر هنری در ادبیات، همچنانکه یک شاعر، نقاش یا کاریکاتوریست، صرفاً یک گذرگاه است؛ مسیری که در یک زمان خاص، «شراری» در آن میدود. و اثری که خلق میشود، یادگار «گذار» آن «شرار»، و تأثیری است که بر خالق اثر گذاشته.
در اسطورههای یونان باستان، اعتقاد بر آن بود که، الهههای نهگانه یا «موزا» بر «هنرهای آزاد» نظارت دارند. «کلییو» بر تاریخ، «کاللییوپ» بر قدرت بیان و شعر حماسی، «ملپومن» بر تراژدی، «تالی» بر کمدی، «ئوترپ» بر موسیقی، «ترپسیکور» بر رقص، «اراتو» بر مرثیه، «پولیمنی» بر شعرغنائی، و «اورانی» بر نجوم. راهبری این «موزاها» را نیز «موزاژت» بر عهده داشته. به باور یونانیان باستان، شاعر هنگامی میتوانسته شعر بسراید که پری الهام بخش بر او گذر کرده باشد. به عبارت دیگر آفریدن یک اثر هنری، امری آسمانی تلقی میشده، که در توان هر کسی نبوده؛ مسلماً «موزاها» بر همه گذر نمیکنند. در واقع، اساس تعریف «هنرمند» در مدرنیته، به عنوان «ابرمرد و خالق»، ریشه در همین اسطورهها دارد. چرا که هنرمند در چارچوب بینش کلاسیک، مقلد طبیعت به شمار میرفت، و آفرینش در انحصار خداوند بود. الهیت کلاسیک همچنان که در وبلاگهای گذشته اشاره کردهام، مانند «حقیقت» ناب، یکتا، جاودان و غیرقابلتغییر بود. و نابگرائی همانطور که میدانیم، همچون «سلطه» بر پیکر و ذهن انسانها، از ویژگیهای حاکمیتهای فاشیستیاست.
به همین دلیل است که در ایران، بررسی آثار هنرمندان، در عمل به بررسی شخصیت «واقعی» هنرمندان، و قضاوت اخلاقی در مورد آنان تبدیل میشود. یکنفر در وبلاگ خود نوشته بود که «ابراهیم گلستان، بجای بررسی آثار فروغ فرخزاد، مانند خاله زنکها به قضاوت در باره مسائل زندگی خصوصی وی پرداخته!» جای هیچ تعجبی نیست! کسی که تفکر حاکم در جامعهای مبتلا به طاعون فاشیسم و استعمار را «جذب» کند، دیگر قادر نخواهد بود تفاوتی میان هنرمند و هنر او ببیند! به چشم طاعونیان، شعر فروغ فرخزاد تابعی است از زندگی خصوصی وی! البته در اینجا قصد تفسیر سخنان ابراهیم گلستان را ندارم و همانطور که قبلاً نوشتهام، امثال گلستان، شهرت خود را مدیون محافل بدون مرز استعماریاند، و تعریف و تمجید از هنرشان، ارزانی پامنبریهایشان باد! ولی فروغ فرخزاد و نقد «ادیبانة» گلستان، مشتی است نمونة خروار! در همین راستا نیز، یکی دیگر از مشاهیر، در مقایسة شاهنامه با اسطورههای یونان چنین نتیجه گرفته بودکه زنان شاهنامه، بجز سودابه، همه «نجیباند»، حال آنکه زنان اسطورههای یونان از «نجابت» بی بهرهاند! ولی در این میان، از همه عجیبتر بحث بر سر حافظ شیرازی است!
از زندگی حافظ تقریبا هیچ نمیدانیم، از دیوان حافظی که در دست داریم نیز به همچنین! هیچکس نمیداند همة اشعار موجود در این دیوان متعلق به حافظ است، یا طی سدهها، دیگر شاعران بر آن ابیاتی افزودهاند. اگر فردی بخواهد در مورد اصالت و یکپارچگی دیوان حافظ اظهارنظری کند، ابتدا باید سبک شناس باشد، «سبک» حافظ، یا سبکی که سبک حافظ نامگذاری شده، «شناسائی» کند، آنگاه میتواند بطور تقریبی، در اینمورد نظری ابراز دارد. چرا که وقتی عدم انسجام و یک پارچگی کتب مقدس و از جمله قرآن به ثبوت رسیده، چگونه میتوان در مورد انسجام و یکپارچگی یک دیوان شعر، با اطمینان سخن گفت؟ ولی اشکال عمده در بررسی دیوان حافظ نیست، اشکال این است که افرادی با تکیه بر اشعار حافظ، به دنبال «ثبوت» مکتبی بودن و اعتقاد قلبی وی به دین اسلام برآمدهاند! عدهای نیز در مسیر مخالف، در به در، قصد دارند ثابت کنند که حافظ زرتشتی است، و از آنان که حافظ را «مارکسیست» شمردهاند، و به ویژه آنان که با گذاشتن «نقطه» و «ویرگول» اشعار حافظ را «ساطوری» کردهاند، در این مقام سخنی نمیگوئیم! تنها به این امر اکتفا میکنیم، که اگر حافظ از نظر تاریخی واقعاً وجود داشته، «موجودیت» وی نمیتوانسته خارج از فرهنگ، تاریخ و وقایع تاریخی جامعهاش باشد. و همانطور که در وبلاگ «دراویش ایران» نوشتم، فرهنگ ایران قبل از اسلام، همچنان که فرهنگ نخبگان معاصر حافظ، در کلام او مسلماً بازتاب یافته. ولی اینهمه برای شناخت حافظ کافی نیست.
آنچه مسلم است حافظ را ما از طریق اشعاری میشناسیم که به وی «نسبت» میدهند. و این اشعار حاصل گذر «شرار» و «شور» شعر بر ذهن او بودهاند. چه اهمیتی دارد که حافظ در زندگی خود تعهد قلبی به اسلام داشته؟ اثبات یا رد این مطلب در زیبائی اشعاری که امروز، در واقعیت، در برابر ماست هیچ تغییری نخواهد داد. چه اهمیتی دارد که حافظ چگونه میزیسته؟ چرا عدهای در پی ارائه شخصیت پیامبرگونه از حافظ بر آمدهاند؟ مگر برای سرودن چنین اشعاری «تعهد» به اسلام لازم میآید؟ اگر تعهد دینی میتوانست چنین شعری بیافریند که همة «زاهدان» مردمفریب شاعر میشدند! و آخر آنکه، مگر برای لذت بردن از اشعار حافظ، آیا اهمیت دارد بدانیم که فردی به نام حافظ واقعاً وجود داشته یا نه؟ حافظ هرکه بوده و هر چه بوده، دوام موجودیتش را مدیون اشعارش خواهد بود، نه تقوای فرضیاش. حافظ، از دمیدن آفتاب عشق بر دلش جاودانگی یافت. فراتر از جاودانگی چه بجوئیم؟!
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدة عالم دوام ما
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت