...
جهت پذیرش و یا نفی هر پدیدهای، «شناخت» آن الزامی است. و به همین دلیل وبلاگ امروز به بحث اساسی فلسفی مسلمانان می پردازد. مدتهاست «خرده فلاسفة» ایران با توسل به فلسفة غرب در پی خلق «اسلامی نوین» برآمده، پیوسته از «عقل، عدالت، دین خواص و دین عوام» سخن به میان میآورند. ولی این بحثهای یک لائی و بیپایه که در مراکز تولید نظریهپردازیهای سرکوب، در غرب به راه افتاده، ریشه در جریانات فلسفی سیزده قرن پیش، در دورة خلفای عباسی دارد! طبق معمول نخبگان «سرقبرآقا» که در طبخ آش متخصصاند، مقداری از «کانت»، «پوپر» و «معتزله» را در هم آمیخته، چند بیت هم از حافظ و مولوی چاشنی آن کرده، «محصول» را به خورد لات و اوباش اعزامی به فرنگستان میدهند. بدیهی است که بنگاه بیبیسی، و رسانههای وابسته هم سریعاً بازتاب وسیعی از ترهات آنها ارائه میدهند.
در گذشتهها، نزد متفکران مسلمان این پرسش اساسی مطرح بود، که آیا عقل بشر قادر است به گوهر پیام قرآن دست یابد، یا اینکه قرآن «آسمانی» است و بدون تفسیر و تحلیل، میباید از آموزههای آن اطاعت شود؟ به عبارت دیگر، اندیشمندان مسلمان در اینکه قرآن، مانند خداوند، ازلی است و آفریده نشده، یا پیامی است آفریدة الهی، اختلاف نظر داشتند. نتیجة این «تفکرات» این شد که، دو قرن پس از مرگ محمد، به فرمان مأمون خلیفة عباسی، همگان موظف میشوند که قرآن را به عنوان یک «آفرینش الهی» بپذیرند، به عبارت دیگر بپذیرند که قرآن محصولی است «زمانی»، و نه «ازلی»!
این فرمان در واقع خواست «معتزله» به شمار میآمد، که مأمون به آنان بسیار نزدیک بود. حال ببینیم «معتزله» که بودند؟ جریان فکری «معتزله» یک جریان فلسفی «خداشناختی» بود که با الهام از ابزار فلسفة یونان باستان، در تفکرات خود برای «عقل» نقش اساسی قائل بود. تفکرات «معتزله» بر دو اصل استوار بود: «عدالت و یگانگی» خداوند. در این چارچوب، «عدالت» از صفات ذاتی خداوند بود، و از اینرو، برای هدایت، آزادی و مسئولیت افراد بشر، خداوند «عقل و قرآن» را به آنان عطا کرده بود. به اعتقاد معتزله، هیچ موجودیتی، حتی قرآن را نمیتوان ازلی دانست، چرا که پیام قرآن که بر محمد نازل شده، خود آفریدهای است که به تاریخ بشر پای نهاده.
آموزههای معتزله در میان نخبگان آن زمان با استقبال روبرو شد، ولی همزمان، گروه دیگری با تکیه بر «احادیث» یعنی سخنانی که به پیامبر نسبت داده میشد، و نزدیکان و همراهان وی روایت کرده بودند، گروه «سنت پیامبر» را تشکیل دادند. اینان که با معتزله در تضاد قرار میگرفتند و با اقبال «عامه» روبرو شدند. «دین خواص و دین عوام» که امروز از دهان فعله استعمار شنیده میشود، اشاره به «معتزله» و «سنت گرایان» دارد. «سنت گرایان»، آزادی بشر را مردود دانسته، معتقد بودند که «قادر» بودن خداوند، خود، در تضاد با «انتخاب آزاد» بشر قرار میگیرد. به زبان سادهتر، «سنت گرایان» معتقد بودند که، اگر بشر بتواند راهی را انتخاب کند که در تضاد با ارادة الهی قرار گیرد، پس خداوند دیگر «قادر» نخواهد بود. بنابراین خداوند، تمامی اعمال بشر را از پیش تعیین کرده، و احدی نمیتواند به حکمت انتخاب خداوند پی برد. جهت شناخت دلیل بحث و جدل پیرامون اینگونه مسائل میباید به زمینة تاریخی آن بپردازیم.
شرایط تاریخی تا حدوی به شرایط زمان حال شباهت داشت: فقر فلسفی اسلام در برابر مسیحیت! بله متأسفانه اسلام و مسلمین، علیرغم قدرت سیاسی در آن دوره، به دلیل شرایط متزلزل درونی، از نظر فلسفی به «افلاس» افتاده بودند، و از آنجا که حکمت ایران باستان را «نجس» میشمردند، ناچار به گدائی از فلاسفة یونان باستان شده بودند. اگر همانطور که امروز، استعمار جهت حفظ منافع خود، یعنی حاکمیتهای اسلامی در منطقه، چندین و چند سر «نخبه» سنی و شیعه را در رسانههای غرب وسیله تبلیغ اسلام کرده، آنروز هم، دستگاه خلافت عباسی جهت حفظ حاکمیت خود، نیاز به توجیه و تبلیغ دین نوپای «محمدی» داشت. مأمون، جهت استقرار عقاید «معتزله»،یا همان دین خواص، نوعی تفتیش عقاید رواج داده بود. به این ترتیب که صاحبمنصبان، حقوقدانان و مدیران دستگاه خلافت میبایست پیرو عقاید «معتزله» باشند. مأمون، حتی «ابنحنبل» از مخالفان معتزله را نیز به زندان میافکند. جانشینان مأمون نیز از همین سیاست پیروی میکنند، تا آنکه خلیفه «المتوکل»، به دلیل نارضایتی تودههای مردم، یعنی «عوام» «ابنحنبل» را آزاد کرده، عقاید معتزله را محکوم میشمارد!
«ابنحنبل» بر ذات ناآفریدة قرآن، تأکید میکند و این «ادعا»، پایة جزم اساسی اسلام سنی میشود. حال باز گردیم به «افلاس» فلسفی اسلام! امروز، پس از گذشت 13 قرن، جدال «معتزله و اهل سنت» در ردة دیگر، و به صورتی متفاوت ادامه دارد. اینبار خلیفة زمان مأمون نیست، که از معتزله حمایت میکند، اینبار خلیفه «المتوکل» نیست که از «ابنحنبل» دفاع کند؛ استعمار همزمان هم نقش مأمون و هم نقش «المتوکل» را به عهده گرفته. هم از «سنتگرایان» حمایت میکند، هم از «معتزله». هم از «دین خواص» و هم از «دین عوام». بنلادن، ملاعمر، سروش، عبادی و... همگی مورد تفقد خلفای امروزین قرار دارند. به طور خلاصه، نسخة استعمار برای منطقه این است که همة جنبشهای دموکراتیک و اصولگرا، از شیعه و سنی، باید در چارچوب اسلام قرار گیرند. به همین دلیل است که دیروز، رهبر «فرزانه»، پیروزی دموکراتهای آمریکا را پیروزی ملت ایران خوانده! دارودسته جیمی کارتر، بیش از 3 دهه است که با تشکیل گروههای تروریست نظیر اخوانالمسلمین، القاعده و حاکمیتهای اسلامی به شیوة خود از «دموکراسی» در افغانستان، ایران، ترکیه و پاکستان و کل منطقه حمایت میکنند. و به همین دلیل است که امروز کیهان، ارگان «کوکلوکسکلانهای» ینگهدنیا، در مطلبی تحت عنوان، «دموکراتها و راه پیش روی» می فرماید:
«راه های برون رفت مشکلات آمریکا [...] احترام به خواسته عمومی مردمان این منطقه بزرگ نسبت به احیای اسلام [...] دست برداشتن از زورگوئی به ملتها [...]»
بله، بسیارند «معتزله» و «سنتگرایانی» که از پیروزی دموکراتها در انتخابات مشعوف شده، و میپندارند که خلیفه «ال مأمون» یا «المتوکل» در راه است. به این حضرات یادآور شویم که بیش از حد خوشحالی نکنند، چرا که تاریخ تکرار نمیشود. فرمان هلاکو، طومار زندگی آخرین خلیفه عباسی را سدهها پیش در هم پیچید. مهر نیوز مورخ 16 آبانماه به مناسبت سفر علی خامنهای به سمنان، جهت دمجنبانی، تیتر زده بود: «آب زنید راه را، هین که نگار میرسد...» و امروز از آنجا که دورة خلفای عباسی هزاره سوم سپری شده، میباید به پیشواز هلاکوی هزاره سوم شتافت، آب زنید راه را !
در گذشتهها، نزد متفکران مسلمان این پرسش اساسی مطرح بود، که آیا عقل بشر قادر است به گوهر پیام قرآن دست یابد، یا اینکه قرآن «آسمانی» است و بدون تفسیر و تحلیل، میباید از آموزههای آن اطاعت شود؟ به عبارت دیگر، اندیشمندان مسلمان در اینکه قرآن، مانند خداوند، ازلی است و آفریده نشده، یا پیامی است آفریدة الهی، اختلاف نظر داشتند. نتیجة این «تفکرات» این شد که، دو قرن پس از مرگ محمد، به فرمان مأمون خلیفة عباسی، همگان موظف میشوند که قرآن را به عنوان یک «آفرینش الهی» بپذیرند، به عبارت دیگر بپذیرند که قرآن محصولی است «زمانی»، و نه «ازلی»!
این فرمان در واقع خواست «معتزله» به شمار میآمد، که مأمون به آنان بسیار نزدیک بود. حال ببینیم «معتزله» که بودند؟ جریان فکری «معتزله» یک جریان فلسفی «خداشناختی» بود که با الهام از ابزار فلسفة یونان باستان، در تفکرات خود برای «عقل» نقش اساسی قائل بود. تفکرات «معتزله» بر دو اصل استوار بود: «عدالت و یگانگی» خداوند. در این چارچوب، «عدالت» از صفات ذاتی خداوند بود، و از اینرو، برای هدایت، آزادی و مسئولیت افراد بشر، خداوند «عقل و قرآن» را به آنان عطا کرده بود. به اعتقاد معتزله، هیچ موجودیتی، حتی قرآن را نمیتوان ازلی دانست، چرا که پیام قرآن که بر محمد نازل شده، خود آفریدهای است که به تاریخ بشر پای نهاده.
آموزههای معتزله در میان نخبگان آن زمان با استقبال روبرو شد، ولی همزمان، گروه دیگری با تکیه بر «احادیث» یعنی سخنانی که به پیامبر نسبت داده میشد، و نزدیکان و همراهان وی روایت کرده بودند، گروه «سنت پیامبر» را تشکیل دادند. اینان که با معتزله در تضاد قرار میگرفتند و با اقبال «عامه» روبرو شدند. «دین خواص و دین عوام» که امروز از دهان فعله استعمار شنیده میشود، اشاره به «معتزله» و «سنت گرایان» دارد. «سنت گرایان»، آزادی بشر را مردود دانسته، معتقد بودند که «قادر» بودن خداوند، خود، در تضاد با «انتخاب آزاد» بشر قرار میگیرد. به زبان سادهتر، «سنت گرایان» معتقد بودند که، اگر بشر بتواند راهی را انتخاب کند که در تضاد با ارادة الهی قرار گیرد، پس خداوند دیگر «قادر» نخواهد بود. بنابراین خداوند، تمامی اعمال بشر را از پیش تعیین کرده، و احدی نمیتواند به حکمت انتخاب خداوند پی برد. جهت شناخت دلیل بحث و جدل پیرامون اینگونه مسائل میباید به زمینة تاریخی آن بپردازیم.
شرایط تاریخی تا حدوی به شرایط زمان حال شباهت داشت: فقر فلسفی اسلام در برابر مسیحیت! بله متأسفانه اسلام و مسلمین، علیرغم قدرت سیاسی در آن دوره، به دلیل شرایط متزلزل درونی، از نظر فلسفی به «افلاس» افتاده بودند، و از آنجا که حکمت ایران باستان را «نجس» میشمردند، ناچار به گدائی از فلاسفة یونان باستان شده بودند. اگر همانطور که امروز، استعمار جهت حفظ منافع خود، یعنی حاکمیتهای اسلامی در منطقه، چندین و چند سر «نخبه» سنی و شیعه را در رسانههای غرب وسیله تبلیغ اسلام کرده، آنروز هم، دستگاه خلافت عباسی جهت حفظ حاکمیت خود، نیاز به توجیه و تبلیغ دین نوپای «محمدی» داشت. مأمون، جهت استقرار عقاید «معتزله»،یا همان دین خواص، نوعی تفتیش عقاید رواج داده بود. به این ترتیب که صاحبمنصبان، حقوقدانان و مدیران دستگاه خلافت میبایست پیرو عقاید «معتزله» باشند. مأمون، حتی «ابنحنبل» از مخالفان معتزله را نیز به زندان میافکند. جانشینان مأمون نیز از همین سیاست پیروی میکنند، تا آنکه خلیفه «المتوکل»، به دلیل نارضایتی تودههای مردم، یعنی «عوام» «ابنحنبل» را آزاد کرده، عقاید معتزله را محکوم میشمارد!
«ابنحنبل» بر ذات ناآفریدة قرآن، تأکید میکند و این «ادعا»، پایة جزم اساسی اسلام سنی میشود. حال باز گردیم به «افلاس» فلسفی اسلام! امروز، پس از گذشت 13 قرن، جدال «معتزله و اهل سنت» در ردة دیگر، و به صورتی متفاوت ادامه دارد. اینبار خلیفة زمان مأمون نیست، که از معتزله حمایت میکند، اینبار خلیفه «المتوکل» نیست که از «ابنحنبل» دفاع کند؛ استعمار همزمان هم نقش مأمون و هم نقش «المتوکل» را به عهده گرفته. هم از «سنتگرایان» حمایت میکند، هم از «معتزله». هم از «دین خواص» و هم از «دین عوام». بنلادن، ملاعمر، سروش، عبادی و... همگی مورد تفقد خلفای امروزین قرار دارند. به طور خلاصه، نسخة استعمار برای منطقه این است که همة جنبشهای دموکراتیک و اصولگرا، از شیعه و سنی، باید در چارچوب اسلام قرار گیرند. به همین دلیل است که دیروز، رهبر «فرزانه»، پیروزی دموکراتهای آمریکا را پیروزی ملت ایران خوانده! دارودسته جیمی کارتر، بیش از 3 دهه است که با تشکیل گروههای تروریست نظیر اخوانالمسلمین، القاعده و حاکمیتهای اسلامی به شیوة خود از «دموکراسی» در افغانستان، ایران، ترکیه و پاکستان و کل منطقه حمایت میکنند. و به همین دلیل است که امروز کیهان، ارگان «کوکلوکسکلانهای» ینگهدنیا، در مطلبی تحت عنوان، «دموکراتها و راه پیش روی» می فرماید:
«راه های برون رفت مشکلات آمریکا [...] احترام به خواسته عمومی مردمان این منطقه بزرگ نسبت به احیای اسلام [...] دست برداشتن از زورگوئی به ملتها [...]»
بله، بسیارند «معتزله» و «سنتگرایانی» که از پیروزی دموکراتها در انتخابات مشعوف شده، و میپندارند که خلیفه «ال مأمون» یا «المتوکل» در راه است. به این حضرات یادآور شویم که بیش از حد خوشحالی نکنند، چرا که تاریخ تکرار نمیشود. فرمان هلاکو، طومار زندگی آخرین خلیفه عباسی را سدهها پیش در هم پیچید. مهر نیوز مورخ 16 آبانماه به مناسبت سفر علی خامنهای به سمنان، جهت دمجنبانی، تیتر زده بود: «آب زنید راه را، هین که نگار میرسد...» و امروز از آنجا که دورة خلفای عباسی هزاره سوم سپری شده، میباید به پیشواز هلاکوی هزاره سوم شتافت، آب زنید راه را !
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت