سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵



هلو! برو تو گلو!
...

در بعضی جوامع، ادبیات به صورت مکتوب وجود ندارد. ادبیات در این جوامع را «ادبیات شفاهی» می‌نامند. در این جوامع تار و پود اسطوره‌ها، تاریخ، افسانه‌ها و حکایت در هم بافته می‌شود، و مجموعه‌ای ادبی، غنی و بسیار زیبا به وجود می‌آورد. نبود نوشتار در این جوامع، هیچ گونه ارتباطی با فقر فرهنگی ندارد؛ یک سنت به شمار می‌رود. ولی کاملاً بر عکس، در جوامعی مانند ایران، که سنت ادبیات نوشتاری از پیشینه‌ای هزاره‌ای برخوردار است، تبلیغات جهت به «ارزش» گذاشتن تاریخ شفاهی، یا نشانة فقر فرهنگی است، و یا نشانگر شیادی. اگر نخواهیم آنرا نمادی از هر دو به شمار آوریم!

از قضای روزگار،‌ به ارزش گذاشتن تاریخ شفاهی، یا به عبارت دیگر، «بیان هر چه دل تنگ‌تان می‌خواهد»، با حضور سیاست استعماری در ایران نسبت مستقیم دارد. هر چه پایه‌های سیاست استعماری در ایران تقویت می‌شود، پریشانگوئی مقامات، نخبگان و مبلغان نیز همزمان افزایش می‌یابد. در این وبلاگ‌ها، بارها و بارها به این پریشانگوئی‌ها اشاره کرده‌ام. به عنوان مثال، «رویای آیت‌الله بهجت، در مورد قاتل امام زمان!»، رویای آیت‌الله مرعشی، در مورد «شهریار و امام اول شیعیان»، سخنان مکارم در باب «ظهور امام زمان به حسن‌ابن‌مثله و صدور فرمان احداث مسجد جمکران» و ... همة این مطالب، با صلاحدید متخصصان هدایت افکار عمومی در رسانه‌ها منتشر می‌شود، و هدف آن تحریک احساسات مسلمانانی است که به اسلام معتقدند، و از حاکمیت نفرت دارند.

استعمار برای حاکمیت آینده در راه بسیج این گروه‌های اجتماعی «سرمایه گذاری» می‌کند. ولی خارج از گزافه‌گوئی در مورد آیت‌الله‌های حکومتی، نگاشتن «تاریخ شفاهی» نیز خود یکی از ابزار‌های تغییر حاکمیت به شمار می‌رود. به عنوان مثال، نگاهی به «نگاشتن تاریخ شفاهی» از فرمایشات روح‌الله‌خمینی می‌اندازیم! کسانی که با فلسفه و منطق بیگانه نباشند و سخنان روح الله خمینی را هم شنیده باشند، نیک می‌دانند که رهبر «کبیر»، نه تنها با فلسفه و منطق بیگانه بود، که حتی حرف دهانش را نیز نمی‌فهمید. و آقای کاظم رنجبر، که چندی پیش نیز لطف کرده و مقاله جالبی برایم ارسال کرده بودند، در سایت اطلاعات نت، در مقاله‌ای تحت عنوان «فلسفه یا روضه خوانی‌سیاسی» به سخنان روح الله خمینی در تاریخ 12 بهمن 57 اشاره کرده می‌نویسند:

«گوینده از واقعیت‌های دنیا و حتی واقعیت‌های وطن خود آگاه نیست [...] اگر ما این سخنرانی را تحلیل و تفسیر کنیم[...] به روشنی به عمق ناآگاهی آقای خمینی از علوم انسانی [...] فلسفه، حقوق سیاسی و اقتصاد آگاه می‌شدیم [...] معروف بود که ایشان به فلسفه تسلط دارند[...]حتی خود ایشان[...] می‌گوید چون من فلسفه تدریس می‌کردم [...] بر من خرده می‌گرفتند[...] و حتی پسرم بعد از این که از کوزه‌ای آب خورد مدرسین متحجر حوزه آن کوزه را آب کشیدند چون پدرش فلسفه درس می داد[...] این سیمای واقعی و حاکمیت علم در حوزه های دینی است»


و البته از حق نگذریم که تمامی سخنرانی‌های روح الله خمینی در همین حد است، و شخصا در مورد نادانی و بیسوادی «رهبر» و دیگر نخبگان حوزه و دانشگاه حکومت جمکران دچار توهم نشده‌ام. سخنان فردید، شریعتی، مطهری، سروش و دیگر «متفکران دینی» آبشخور واحدی دارند: استحمار ملت ایران.

در این راستا است که گروهی به «نگاشتن تاریخ شفاهی» در مورد روح‌الله خمینی بر آمده‌اند. یک روز سید حسن، روز دیگر سیدحسین و هر روز سید و نا‌سیدی در باب عدالت، شفقت، هوش و ذکاوت روح‌الله خمینی می‌گویند و می‌نویسند. در مورد دستاربندان و ریاکاری آنان بسیار شنیده‌ایم، خوانده‌ایم و دیده‌ایم. ولی وظیفة نگاشتن «تاریخ شفاهی» اخیراً به عهدة خبرنگاران محول شده. این خبرنگاران، همگی می‌دانند که شرط موثق بودن هر خبر، واجد شرایطی است؛ پاسخ به این سئوالات الزامی است: «چه کسی، چه وقت، چه چیز، کجا، چگونه، چرا، کدام منبع»! در این راستا، نقل قول از فردی که دیگر وجود ندارد، نمی‌تواند معتبر باشد. چرا که خود «منبع» نابود شده، و هیچ سند و نوشته‌ای دال بر واقعیت نقل قول مذکور در دست نیست. ولی علیرغم این امر، «خبرنگار حرفه‌ای بی‌بی‌سی»، بر آگاهی و شناخت روح الله خمینی، از «لفظ انقلاب» تاکید کرده می نویسد:

«آیت الله خمینی[...] گفت اینکه انقلاب نیست، بلکه مصادره لفظ انقلاب است[...] انقلاب[...] علیه حاکم وقت است، نه اینکه به دست حاکم رخ دهد»


بله این سخنان، همانطور که ملاحظه می کنیم، با کلام مبتذل و دریدة روح‌الله خمینی بسیار فاصله دارد، حال که وی در قید حیات نیست، اینهمه فقط یک «قصه» است و دیگر هیچ! ولی در نگاشتن تاریخ شفاهی کار به روح‌الله خمینی ختم نمی‌شود، نگارندة تاریخ شفاهی در پی ارائه تعریف نوینی از «انقلاب» است که آنرا در ترادف با شورش و براندازی قرار دهد! همانطور که در وبلاگ قبلی نوشتم، اگر استعمار در ایران موفق به براندازی نشود، مرگ فاشیسم را شاهد خواهیم بود. و این امر منافع استعمار را به خطر می‌اندازد. پس وظیفة رسانه‌ها و خبرنگاران «مستقل»، امروز فراهم آوردن زمینة شورش است.

تبلیغات، پیوسته در این راستا، بر «کلام» تکیه دارد، هر چند که این «کلام» به صور مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد. در ابتدای امر، مخدوش کردن مرز مفاهیم متفاوت و وارونه جلوه دادن آنان قرار دارد. به عنوان مثال، «کودتای ناتو» با استفاده از عوامل ایجاد آشوب در ساواک «انقلاب» نامیده می‌شود. سپس، با پنهان داشتن نقش ساواک در تنظیم سخنرانی‌های مقامات رسمی ایران، مسئولیت این «انقلاب» به عهدة «شاه» گذارده می‌شود، چون در سخنرانی‌اش از واژة «انقلاب» استفاده کرده! سپس، تأکید دوباره بر این امر که براندازی سال 57، یک «انقلاب» بوده، چرا که هنگامی که مردم به خیابان‌ها ریخته با ارتش درگیر شوند، انقلاب رخ می‌دهد چه مردم بخواهند چه نخواهند:

«آخرین پادشاه ایران دوبار تعبیر انقلاب را به کار برد[...]چه فرق می‌کند که چه کس به شاه توصیه کرده پذیرش واقعیت را[...]اگر خود شاه نمی‌گفت[...] مردم در نمی‌یافتند که آن کار که برایش به خیابان‌ها می‌آیند و با ارتش در گیر می‌شوند، انقلاب است.»

مسعود بهنود که اخیراً به تاریخ نگاری شفاهی روی آورده، گویا مفهوم انقلاب را از همان روح‌الله خمینی «فرضی» وام گرفته باشد! 15 خرداد، 13سیزده‌آبان و 28 مرداد، «مردم» به خیابان‌ها ریخته و گاه با ارتش در گیر شدند و «اسلام» هم پیروز شد! و امروز هم گویا دوباره وقت آن رسیده که مردم به خیابان‌ها بریزند! ولی روز 13 آبان سال 57، روزی که به زعم «بی‌بی‌سی» شاه «واقعیت انقلاب» را پذیرفت، بجز عوامل ساواک که همگان مجهز به چوب و چماق در خیابان آریامهر، به تخریب اماکن عمومی مشغول بودند، «واقعیت» دیگری وجود نداشت! متأسفانه روز 13 آبان‌ماه سال براندازی، چند ساعتی در مرکز شهر تهران حضور داشتم، و از آنجا که حافظ منافع اربابان بنگاه «بی‌بی‌سی» نیستم، «درگیر شدن مردم با ارتش را» نه دیدم، و نه شاهد بودم! ولی اگر «بریتیش پترولیوم»، «داچ شل»، «توتال فینا» و شرکاء، از تشکیل کارتل گاز توسط فدراسیون روسیه احساس خطر کرده‌اند، دلیلی ندارد مردم ایران برای «آن‌کار به خیابان آمده با ارتش درگیر شوند»، تا «انقلاب» مورد نظر بعضی‌ها رخ دهد! ارتش ناتو در عراق، افغانستان، ترکیه و پاکستان حضور گسترده دارد، و حکومت ایران هم حکومت انتصابی سازمان ناتو است. ناتو می‌خواهد، حکومت عوض کند؟ جنگ سرد به پایان رسیده و دیگر نمی‌توان «ملت ایران» را سپر بلای استعمار کرد. «هر که را طاووس باید، جور هندستان کشد»، این گوی و این میدان!

ارتش ناتو از چه هراس دارد؟ مگر برای به توبره کشیدن خاک عراق تردیدی به خود راه داد؟ مگر برای کشتار ملت افغانستان ابراز تأسف کرد؟ مگر برای جنایاتش در یوگسلاوی حسابی به کسی پس داد؟ نه! ماکیاول می‌گوید، «هدف وسیله را توجیه می‌کند». ناتو هم در این چند دهه‌ای که از موجودیت منفورش می‌گذرد، در راه سلطه بر منابع نفت، کنترل مراکز تولید و فروش مواد مخدر، در راه تجارت برده، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده. چه شده که در ارتباط با حکومت دست نشاندة خود در تهران، اینچنین به ذلت و خفت افتاده که دست به دامن بنگاه بی‌بی‌سی شده تا «مردم باز هم برای آن‌کار به خیابان آیند؟» چرا به ساواک دستور نمی‌دهد که «چوب‌داران انقلابی» را روانه خیابان‌ها کرده، صحنه سازی سال 57 را تکرار کنند؟ مگر ساواک برای تأمین منافع استعمار ایجاد نشده؟ چه پیش آمده که همة ابزار استعمار، کارآئی خود را به یک‌باره از دست داده‌اند؟ راستی چه پیش آمده که تشکیلات جنایتکار ناتو از اخراج مزدورانش در ایران عاجز مانده؟ بله، «جنگ سرد» به پایان رسیده و بازگشت به گذشته هم امکان پذیر نیست. نه با تهاجم نظامی، و نه حتی با نگاشتن تاریخ شفاهی، نمی‌توان سیر تحول تاریخی ملت‌ها را متوقف کرد. تاریخ ملت‌ها را استعمار نمی‌نویسد.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت