چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵



از ندوشن تا مسکو!
...

در وبلاگ‌های قبلی در مورد نسخه‌های متعدد قرآن نوشتم. همچنین یادآور شدم که گردآوری آیات قرآن عملاً دو قرن پس از وفات پیامبر اسلام آغاز شد. در غرب، در مورد اصالت قرآن تحقیقات فراوانی شده و پژوهشگران از عدم انسجام و چندپاره‌گی «کتاب مقدس» سخن می‌گویند. ولی وقتی تحقیقات غرب، به مذاق اسلام و مسلمین خوش نیاید، از آن یک کلمه هم انعکاس نمی‌یابد. درعوض، آن‌هنگام که در همین غرب، ابزار سرکوب در منطقه ـ مانند کتاب «سلمان‌رشدی، کاریکاتور محمد و نقل قول پاپ» ـ فراهم می‌شود، به یک‌باره جار و جنجال رسانه‌ای گوش فلک را کر می‌کند. در واقع، یکی از فواید سکوت رسانه‌های منطقه در مورد تحقیقات علمی غربی‌ها، همین است که نویسندة این وبلاگ می‌تواند قهقهة مفصلی زده و «حکایت سکوت» را به یک وبلاگ تبدیل کند! ولی جهت این مهم، ابتدا باید به «حکایت ابراهیم» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی بپردازیم.

ابراهیم، یکی از پیامبران اسطوره‌های سامی است، که از سوی «خداوند» فرمان کشتن پسرش را «دریافت» می‌کند! و اگر به فرضیة فروید باز گردیم، ‌خواهیم دید که خداوند ابراهیم در واقع، همان ضمیر ناخودآگاهی است که در مکتب فروید تعریف شده؛ یا همان پیشگوی تراژدی ادیپ در یونان باستان است! خلاصة کلام، رفتار غریزی انسان، همان رفتار حیوان درنده است. در گلة شیرها نیز، شیرنر غالب، شیربچگان نر را، اگر از گلة خود او نباشند نابود می‌کند، و اگر متعلق به گلة خودش باشند، اخراج خواهد کرد، چرا که غریزه به او نهیب می‌زند: «راز بقای تو، نابودی رقبای بالقوه است». در گذشته‌های دور هم، پدرها از فرزند ذکور وحشت داشتند و قصد جان وی می‌کرده‌اند. و در این میان وضع آن جماعتی که بعضی‌ها دوست دارند «نژاد آریائی» بنامند، به مراتب اسفبارتر از دیگر ملت‌ها بوده، چرا که «آزی‌دهاک»، حتی به نوة ذکور خود هم رحم نکرده است. این مطلب جهت اطلاع هم‌میهنان عزیزی آورده شد، که به دلیل حاکمیت اسلامی، برخی اوقات طوطی‌وار تکرار می‌کنند: «ما که عرب نیستیم، نژادمون آریائیه!» در ضمن باید یادآوری شود که «آریائی»، اصلاً‌ «نژاد» نبوده و نیست. از نظر تاریخی، در ایران باستان، آریائی یک «طبقة اجتماعی» بوده، به معنای «نجیب‌زاده»! (مراجعه شود به کتیبة داریوش اول). حال بازگردیم به اسطوره‌های سامی که «نژادشان آریائی» نیست!

بله حکایات و قصه‌های تورات، انجیل و قرآن، شباهت فراوانی به یکدیگر دارند و همگی از اسطوره‌های بابل اقتباس شده‌اند، که به گواهی فناوری «کربن 14»، بر آنان تقدم تاریخی دارند. در اوایل قرن بیستم، هنگامی که شرق‌شناسان موفق به خواندن کتیبه‌های بابل شدند، مدت‌ها طول کشید تا «اصحاب علم» به انتشار متون بابل قدیم رضایت دهند! چرا که این متون تقدم تمدن بابل بر سامیان را ثابت می‌کرد، و از آنجا که جهان غرب، مسیحی است، انتشار این متون، به «اصالت» و «قدمت» اسطوره‌های مسیحیت صدمه می‌زد. به عبارت دیگر، آن آیة شریفة محبوب مجاهدین خلق «السابقون، السابقون، اولئک المقربون»، به معنای «هرکه زودتر آمد، خوش‌تر آمد»، دیگر شامل حال جهان مسیحی نمی‌شد! و شرق‌شناسان مسیحی، تا مدت‌ها عزا گرفته بودند که با این «بی‌آبروئی» چه کنند؟ ولی کاشف کتیبه‌های بابل، مانند دائی‌جان ناپلئون، که در جواب چاپلوسی‌های مش‌قاسم، از ناآگاهی دیگران شکوه می‌کرد، به جهان مسیحیت گفت: «ولی قاسم! اینو تو می‌دونی و من!» یعنی تا ابزار سکوت در دست است، جای نگرانی نیست. امروز هم اطمینان دارم، بسیارند کسانی که حتی روحشان از چنین «بی‌آبروئی» خبر ندارد! بله، اقتباس جهان مسیحیت از اسطوره‌های بابل که «نوار همخوابگی یا نامة سرداراکبر» نیست، که برایش جنجال به راه افتد، یک مسئله «فرهنگی» پیش‌پا افتاده است! جنجال و هیاهو، ویژه ابتذال و استعمار است. و رسانه‌های «آریائی نژاد» در آن تخصص کافی دارند. حال، باز گردیم به ابراهیم خودمان!

در کتاب مقدس مسیحیان آورده‌اند که خداوند به ابراهیم دستور کشتن اسحاق را داد. ولی مسلمانان می‌گویند خیر، چنین نیست! خداوند به ابراهیم دستور کشتن اسماعیل را داد! مسیحیان می‌گویند ما فرزندان اسحاقیم، و مسلمانان هم می‌گویند ما فرزندان اسماعیلیم! و ایکاش خداوند به ابراهیم فرمان کشتن اسحاق و اسماعیل، هر دو را داده ‌بود، و این جبرئیل فضول هم دخالت نمی‌کرد، تا «حضرت ابراهیم»، هر دو فرزند فرضی را ذبح کرده، کباب کند و با شراب نوش جان فرمایند. شاید در اینصورت، با یک تیر می‌توانستیم از شر اسلام، مسیحیت و یهودیت رها ‌شویم و به مطالعة اسطوره‌های زیبای مصر، یونان و چین بپردازیم. از اسطوره‌های ایرانی نمی‌گویم، چون شاهنامه را هم به زینت اسلام آراسته‌اند! مگر اینکه همانطور که آقای سیامک وکیلی می‌گوید، «شاهنامة افزوده» را از «شاهنامة اصل» جدا کنیم! بله، بهتر است باز گردیم به اسطوره‌های ادیان ابراهیمی که از اسطوره‌های بابل قدیم اقتباس شده‌اند! ولی از آنجا که این امر مسکوت مانده، در حکومت جمکران، یک شجره نامه کاغذی، و چندین و چند متری و بسیار «تاریخی» از حضرت آدم تا حضرت محمد و سادات یزد و اصفهان، ابراز موجودیت کرده‌‌اند! بین خودمان بماند، شجره نامه‌های ما بر روی پوست گاو و آهو نوشته شده، تا علیرغم تهاجم عرب و مغول، علیرغم تهاجم آدمخواران جمکران، دوام بیاورد. این نخستین بار است که کسی شجره‌نامه هفتصد ساله روی کاغذ کشف کرده! بگذریم، آن پژوهشگری که مدعی وجود «چاخان هزاره سوم» شده، روز 22 آبانماه سالجاری، در مصاحبه با ایرنا، یا «حجره حنا ـ زر چوبه»، گفته:

«شجره نامة مذکور از سه منبع وحی قرآن تورات و انجیل اخذ شده، و مشتمل بر اسامی پیامبران از آدم تا حضرت محمد و سادات یزد و اصفهان است! که به دستور یکی از سادات به نام سید رکن‌الدین جمع‌آوری و مکتوب شده است [...] در زمان خلفای عباسی[...] خطرات جانی سادات و علویان را تهدید می‌کرد، این اسناد برای گم نشدن رد نور سبز نبوی در جامعه تهیه می‌شد»

و سپاس ایزد توانا را! که این «رد نور سبز نبوی»، در جامعه گم نشد! وگرنه امروز جامعه ایران، بدون «نور سبز»، باید از «نور سرخ»، یا «نور کمونیسم»، استفاده می‌کرد! یادآور شویم که همین «نور سبز» فعلی را هم ملت ایران مدیون شبانی از اهالی ندوشن یزد است:

«این شجره‌نامه[...] سال‌ها قبل، توسط چوپانی از اهالی ندوشن[...] در قلعه‌ای متروکه به دست آمد[...] این شخص در حال چرای گوسفندانش متوجه شد که حیوانات در حال خوردن کاغذی هستند و آن کاغذ همین شجره نامه حاضر است[...] طول این شجره نامه 40 متر بود که بر اثر سهل انگاری در نگهداری[...] آسیب های جدی به این سند تاریخی وارد شد [...] بناست این سند 36 متری در [...] دهه فجر سالجاری [...] در تهران به نمایش درآید»

بله، چوپان مذکور، که مسلماً در «سازمان تبلیغات اسلامی» به چوپانی مشغول بوده، تا متوجه شده که گوسفندانش به خوردن کاغذ مشغول‌اند، فهمیده که این کاغذ، همین شجره نامة کذا است! و از آنجا که چوپان مذکور، پژوهشگر «میراث فرهنگی» هم بوده، بلافاصله ارزش تاریخی کاغذ را شناسائی کرده، و سند 40 متری را سریعاً تحویل اولیای امور داده؛ چه چوپانی بوده! و افسوس که اولیای امور به اندازة آن چوپان شعور حفظ «میراث فرهنگی کاغذی» را نداشته‌اند و ملت ایران، 4 متر از «نور سبز نبوی» را از دست دادند!

این «نور سبز نبوی» را دست کم نگیریم! فردای همان روز که ایرنا، وجود «نور سبز» را مطرح کرد، فردای همان روز، این «نور سبز» از یکسو، جرج بوش را راهی مسکو کرد، و از سوی دیگر، مصباح یزدی را راهی کویت! بله، اهمیت این «نور سبز»، جهانی است. جریان سوخت‌گیری هواپیمای بوش در فرودگاه مسکو، از این قرار است که جرج بوش در فرودگاه مسکو، «نور سبز» عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی را به کلنل می‌دهد، تا مصباح یزدی، «نور سبز» براندازی حکومت جمکران را در کویت دریافت دارد. امیدواریم هنگامی که مصباح یزدی «نور سبز» را دریافت می‌کند، آن چوپان مزاحم ندوشنی، در آن حوالی پیدایش نشود که «نور سبز» را از دهان مصباح در آورده، تحویل موزه دهد!

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت