دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵


داش و پنجه‌بکس!
...

یکی از فیلم‌های علی نصیریان، هنرمند سرشناس ایران، پیرامون ازدواج مردی است که با آگاهی از ناتوانی جنسی خود، با زنی ازدواج می‌کند و به هیچ عنوان هم حاضر به جدا شدن از همسر خود نیست. این فیلم را در سال 1354، در ایران دیدم و آنزمان، به دلیل بیگانگی با «قوانین و قواعد» «داش مشدی‌ها» و کلاه‌مخملی‌ها که بر جامعة ایران حاکم بود، نمی‌فهمیدم چرا «شاه داماد»، که به قول شازده ‌اسدالله میرزا، در رمان «دائی‌جان ناپلئون»، طبیعت‌اش «بهوت» افسرده بود، اصرار به ازدواج داشته؟ آنزمان،‌ به قول معروف «تین ایجر» بودم، و بجز زبان فارسی از کشور ایران، هیچ نمی‌شناختم. ارتباط‌ام با کشور ایران به خانواده و همکلاسان محدود می‌شد. خیابان‌های تهران را از پنجرة اتوموبیل می‌دیدم، و قدم زدن در مرکز شهر تهران، آرزوی دست نیافتنی جلوه می‌کرد. خیابان‌ها ناامن بود، جامعه ناامن بود، و نمی‌بایست وارد سیاست شد! و صحبت‌های سیاسی ممنوع! روزی که اوباش و عوامل ساواک در اعتراض به «کاپیتولاسیون» اتوبوس‌ها را به آتش می‌کشیدند، روزی که برادرم با صورت خونین از دانشگاه به خانه بازگشت، چون در مسیر «انقلابیون» و چتربازها قرار گرفته بود، باز هم سخن از سیاست گفته نشد. تا به آن حد که، وقتی رادیو خبر مرگ مصدق را اعلام کرد، پرسیدم مصدق کی بود؟ و پاسخی هم نگرفتم. شرکت در تظاهرات هشتم مارس 1979، برایم نخستین حضور در جامعة ایران بود. آنروز یکی از رهبران کرد، که به ایران بازگشته بود، به من گفت دیگر فرصتی برای زنان نیست، ولی علیرغم هرآنچه خانواده به من گفته بود، علیرغم سخنان دلسرد کننده آن رهبر کرد، ساعت ده صبح به دانشگاه تهران رفتم. آن روز بود که چپ نمایان، هم‌صدا با دستاربندان، به تظاهرکنند‌گان نسبت‌هائی دادند که بر خودشان برازنده بود، و می‌بینیم که امروز هم هنوز بر خودشان برازنده‌تر است. آنروز بود که با مردم ایران آشنا شدم. «فرهنگ مردمی» با دشنام، سنگ، پاره آجر و شیشه‌های شکسته، نثار من و بسیاری دیگر شد.

آنروز وقتی از مهلکه میدان شهیاد به خانه رسیدم، تنها احساسی که نسبت به «مدافعان انقلاب» داشتم خشم بود، تحقیر بود و سرافکندگی! و امروز که مهملات «فرخ نگهدار» را روی سایت «ایران امروز» خواندم، درست همان احساس به من دست داد. خشم و تحقیر و سر افکندگی. «فرخ نگهدار»، همان کسی است که به همراه احسان طبری، در «شوی» بحث آزاد با مصباح یزدی و سروش شرکت کرده بود، و آنچه از آن بحث آزاد به یاد دارم، این است که هیچکدام از این «مارکسیست‌ها» به خود اجازه ندادند مارکسیسم را در تقابل با اسلام تعریف کنند! کلام‌شان طوری بود که گوئی مارکسیسمی وجود دارد که با اسلام هم در تفاهم کامل قرار می‌گیرد! هنوز به‌ژرفای «فرهنگ داش مشدی‌ها» پی نبرده بودم! بعد‌ها که اظهارات «ملاحسنی» را در مورد اعدام یا تیرباران پسرش خواندم، کمی بیشتر با «فرهنگ و فرهیختگی»، ویراست جمکران آشنا شدم. «ملاحسنی»، همان کسی است که دست در دست «جلائی‌پور» جنایتکار، به تصفیة کمونیست‌ها پرداخت و یکی از پسرانش هم در زمرة همین کمونیست‌ها بود و اعدام شد. اخیراً ملا حسنی در مورد پسرش گفته «تنها گناهش این بود که کمونیست بود!» و این بیانات، مانند همان سنگ و پاره آجرهای هشتم مارس، مرا در شناخت هر چه بیشتر «جمکرانیسم» یاری کرد. بله، همانطور که «حلقة زبانشناسی مسکو»، ‌به ریاست جاکوبسون تشکیل شد، در ایران هم، به همت «فرهیختگان و فرزانگان»، «مکتب جمکران» پایه ریزی شده! چه می‌توان کرد؟ هر کس با امکانات فرهنگی خود وارد میدان می‌شود. و امکانات اوپوزیسیون ایران، مشابه امکانات حاکمیت ایران، همان فقر فرهنگی و ابتذال است. در مورد سخنان شیادانی چون محمد خاتمی، سروش، نصر، کاتوزیان و شرکاء چندین وبلاگ نوشته‌ام. همه می‌دانند که سخنان اینان، ترجمان همان مهملات خمینی، در باب بازگشت به صدر اسلام است. ولی امروز، «فرخ نگهدار»، نه تنها مهر تأیید بر «فرهیختگی خاتمی» و کم‌سوادی خود زد، که فراموش کرد در مارکسیسم پدیده‌ای وجود دارد به نام «تاریخ»! و حتی فراموش کرد، که تاریخ ایران و تاریخ ویتنام، اصلاً شباهتی به یکدیگر ندارند. به گواهی همین تاریخ، می‌دانیم که سیاست پیشگان ایران، طی دهه‌ها راه بر استعمار غرب گشوده‌اند، ولی ملت ویتنام با همین غرب جنگید، و موفق شد ارتش جنایتکار آمریکا را به فراری مفتضحانه وا دارد. بله، با حمایت نظامی شرق اینکار صورت گرفت، ولی آنکه اسلحه به دست ‌گرفت سرباز ویتنامی بود، آنکه با دست خالی در برابر ارتش آمریکا مقاومت کرد، روسی و چینی نبود، روستائی ویتنامی بود. و هم اینان بودند که به فاصلة کمتر از نیم قرن، دو ارتش استعمارگر را از سرزمین خود بیرون راندند: ارتش فرانسه و ارتش ایالات متحد را! کجای تاریخ ویتنام به تاریخ ایران شباهت دارد؟! کدام حزب کمونیست ویتنام به ستایش یانکی‌های اشغالگر پرداخته؟ کدام حزب کمونیست ویتنام آن کرد که رهبر فدائیان خلق ایران کرده؟ تجدید روابط ویتنام و ایالات متحد، کجایش به تجدید روابط ایران و ایالات متحد شباهت دارد؟ آقای «فرخ نگهدار»! مگر ایالات متحد با ایران قطع رابطه کرده بود؟ مگر حاکمیت فعلی ایران به برکت حمایت ایالات متحد دوام نیاورده؟ میان فرار نظامیان آمریکا از سایگون در سال 1354، و حضور مزدوران آمریکا در ایران در سال 1357 شباهت می بینید؟ حضور ژنرال هویزر در ایران، برای کمک به رانده شدن آمریکائیان از ایران بود که ادعا می‌کنید:

«تاریخ ما و تاریخ ویتنام همسانی‌های شگفت انگیزی دارد.[...] تقریباً همزمان بود[...] که ملت ما و ملت ویتنام آمریکائیان را با خفت و خواری از کشور خود راندند!»

به دلیل همسانی تاریخ ما با ویتنام است که پادشاه ایران را تلویحاً «ضد آمریکائی» می‌خوانید:

«شکست آمریکا در ویتنام پادشاه ایران را به قدرت خود غره تر[...] کرد.»

بر اساس کدام منطق، تضعیف ایالات متحد پس از شکست در ویتنام، به تقویت متحدانش منجر می‌شود؟! آقای نگهدار، اگر با سیاست بیگانه‌اید، فیزیک و ریاضیات هم نخوانده‌اید؟ بر این اساس شکست ارتش اسرائیل در لبنان هم به تقویت حاکمیت ایران منجر شده؟! آقای فرخ نگهدار، اگر حاکمیت ایران حاکمیت ضدآمریکائی است، سرکار و شرکاء در تبعید چه می‌کنید؟ و اگر مدعی ضدیت با آمریکا هستید، چرا برای استماع سخنان «خاتمی فرهیخته» به مسجد لندن مشرف می‌شوید؟! نکند سرکار هم مانند بعضی‌ها در جرگة مارکسیست‌های «مؤمن و دیندار» قرار گرفته‌اید؟! حکایت چپ نمایان ایران، به حکایت همان مرد مبتلا به ناتوانی جنسی می‌ماند، که جهت «حفظ آبرو»، ناچار شده بود ازدواج کند، و حاضر به متارکه هم نبود! اشکال اینجاست که بعضی‌ها از درون حجره «حاج آقا»، ضدآمریکائی شده؛ «داش و پنجه‌ بکس» را جایگزین «داس و چکش» کرده‌اند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت